گنجور

شمایل خاقان - قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحیم

سبحانک لااحصی ثناء علیک ازنت کما اثنیت علی نفسک، ذات واجب عین کمال است و وصف امکان نقص و وبال، مایة نقص خود چه داند که از عالم کمال سخن راند، بنده نفس را نزیبد که بر حضرت قدس ثنا خواند. معانی چند که در طی لفظ آیند و از طبع بلحظ گرایند، غایت خیال انسانی است نه بالغ ثنای ربانی. طبع ناقص چه زاید که نعت کمالش توان خواند نه وهم و خیال، نطق قاصر چه گوید که حمد و سپاسش توان گفت نه وهم و قیاس. پای دانش کجا و پایه ستایش نتایج خیال کجا؟ و معارج کمال عقل بشر محجوب و محبوس است و ذات خدا معقول و محسوس نیست. اگر از محبس طبع بخلوت غیب راه بودی یا دیده حس بر منظر قدس نظر گشودی، شایستی راه عرفان رفتن و نعت یزدان گفتن. ولی اکنون جای شرم و انصاف است که در محبس طبع و حس با این قوة عقل وفکر دفتر حمد و شکر گشوده، نطق ابکم در بیان آریم و کلک ابتر در بنان. حمد احد بفکر و خرد گوییم و شکر نعم بنوک قلم.

هیهات! هیهات! نه در عالم نقص و عیب عالم سر غیب توان شد، نه نادیده و ناشناخت را وصف و نعت توان گفت. نخست تمهید معرفت باید، آن گاه تقدیم محمدت شاید، که ذات بی چون را بفکر و دانش ستودن یا بنادانی دعوی معرفت نمودن چنان است که مزکوم و ضریر از بدر منیر و مشک و عبیر سرایندو مهر روشن وعطر گلشن ستایند. زندانی آب و خاک را با عالم جان پاک چه کار است و اعمی و مزکوم را با مرئی و مشموم چه بازار؟ تعالی شانه عما یقولون.

عجز از حمد عین محمدت است و اقرار بجهل غایت معرفت.

حضرتی را ستایش سزد و پرستش باید که در نعت وجود و شرح شهودش از عجز و قصور گزیری نیست و در قدس جمال و عز جلالش شبیه و نظیری نه.

وجودی بی چون و چند، مبرا از مثل و مانند، بری از شبه و انباز، بر، از انجام و آغاز، نه کس داننده اوست نه چیزی ماننده او. لایفارقه الخیر لایقاس بالغیر لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر.

عین وجودش نفس وجوب شد و انحای عدم از او مسلوب؛ تا حقیقت بسیطه آمد. تعالی شانه عن ذلک بل احاط علما و قدرا وهویت محیطه. نقص امکان با کمال وجوب مقابل افتاد تا سلب نقایص کرد و ثبت خصایص.

لم یلد و لم یولد یکن له کفوا احد.

و چون جمله صفات خوب از نشات وجوب بود خود بذاته عین صفات شد و جامع جمیع کمالات، فهوالعلم کله والقدره کلها.

علمش تقاضای معلومات نمود، عالم صفات پدید آورد، معنی قدرت بروز کرد، پس از تجلی ذات در آئینه صفات حقایق صورت اسماء جلوه گر گردید.

هوالاول والآخر و الباطن و الظاهر. ذاتش عین وجود است، غیبش عین شهود جلوه کمال وحدت از عشوه شهود کثرت است و قوام نفس کثرت بدوام ذات وحدت، عرش رحمن بر قوایم اربع قرار گرفت، نور یزدان از هیاکل امکان ظهور یافت. الرحمن علی العرش استوی و هو بالافق الاعلی، از اطلاق بتقیید آمد، از احاطه بتحدید رسید، نسیم فیض از مهب فضل در جنبش افتاد، شعاع وجود بر بقاع شهود تابش گرفت، عوالم امر وخلق پیدا شد، حقایق جزو و کل هویدا گشت. الاله الخلق والامر فتبارک الله احسن الخالقین.

گوهر عقل از عالم امر پدید آورد و مایة نفس از سایه عقل شهود یافت، طبع ظل نفس شد جسم از طبع حاصل آمد. طبایع اجسام بحکم ضرورت از هیولی وصورت ترکیب یافت و عوالم ایجاد بدین وضع اسلوب نظم و ترتیب پذیرفت قوس نزول بواسطه رحمت شد قوس صعود بضابطه حکمت امتزاج اجسام و ازدواج طبایع و اجرام منتج موالید سه گانه شد و موجب انتظام زمانه. پس از جمله موالید ثلاث جنس حیوان اکل اجناس شد که قوة احساس داشت و نوع انسان اشرف انواع گشت که علت ابداع بود.

و بالجمله چون اراده ازلی برین بود که نخل امکان ببار آید و باغ کیهان بیاراید، حقیقت انسانی موجود کرد و کنز مخفی مشهود گشت و او خود وجودی قابل آمد مدرک کلیات، جامع متقابلات که مخزن اسرار غیب و شهود شد و مطلع انوار قدس و انس گردید.

عالم کبیر در جرم صغیر نهادند و نقش قضا و طلسم تقدیر کردند، آئینه صفات کمال گردید وگنجینه جمال و جلال عشوه جمالش رهبری و پیشوائی شد، جلوه جلالش سروری و پادشاهی گشت ره بران پاک بعالم خاک تشریف دادند. سروران ملک بعرصه دهر قدم نهادند، پیشوایان هادی راه دین گشتند، پادشاهان حامی خلق زمین. بهر سو غلغل هدایت انداخته شد و هر جا رایت حمایت افراخته و در هر عهد و عصر هم چنان پیشوائی خلق خاص پیغمبری بود و پاسداری ملک با خدیوی و سروری؛ تا انوبت نبوت بخواجه کائتات و اشرف موجودات رسید و علت خلق کیهان و معنی گنج پنهان آشکار گردید، دور عالم که در عهد آدم بمثابه نهالی تازه بود عمری در منهل نشو، قامت رشد بیفراخت و پایه بیخ و بن قوی ساخت تا شاخ شکوه در کاخ شهود بگسترد و غصن نما بر اوج سما برکشید و چون وقت آن رسید که میوه زیب وفر دهد و رونق برک و برفزاید عهد جناب خاتم بود و فصل بهار عالم.

ره بران پیش که راه آئین و کیش بخلق جهان نمودند بمنزله پیشکاری بودند که تمهید قدوم سلطان کند و تنظیف بساط ایوان دهد، پس چون پیشگاه پیراسته شد و مسند تاج وگاه آراسته گشت، خسرو ملک هدی و پرتو نور خدا و خواجه ارض و سما و سرور هر دو سرا محمد محمود مصطفی علیه آلاف التحیه و الثناء که مهتر پیشوایان است و رهبر ره نمایان و سلطان انبیای رسل و سالار هادیان سبل و مبعوث بر جن و انس و جزو و کل، پای فتوت بگاه نبوت نهاد و مسند رسالت بقدم جلالت بیاراست. دور جهان در عهد سعیدش حد کمال داشت و جمله ذرات کون، اعم از نیک و بد چنان در حد خود تکمیل سعادت و تتمیم شقاوت کرده بودند که تقدیم اصلاح و تربیت، جز بوجودی اتم و اکمل و شهودی اجل و اجمل، صورت نمیبست. لاجرم حکمت خدائی و رحمت کبریائی مقتیضی شد که خواجه گیتی خود بملک خویش گذر کرد و بر حال رعیت نظر. حضرتش حجت قاطعه بود و حقیقت جامعه و رحمت عامه وکلمه تامه؛ پادشاهی ظاهر با پیشوائی باطن قرین ساخت و ریاست نبوی با سیاست خسروی جمع فرمود. رسم دوئی وجدائی که از دیرباز مابین جنبه جلالی جمالی بود برانداخت. قهرش عین رحمت شد ومهرش محض حکمت. لطف و خشمش را معنی یکی بود و بصورت فرق اندکی. بنفس طاهر در ملک ظاهر، سلطنت عدل کردی و بحکم باطن تربیت عقل نمودی و در هر حال از تعلیم حکم و احکام و تهذیب عقول و افهام ذاهل نبوی؛ تا قانون معاش ومعاد و اسرار ابداع و ایجاد را باشارت امر و نهی و دلایل تنزیل و وحی تعلیم خلق جهان کرد و چندان که شایست اعلان راز نهان موج ها از بحر حقایق اوج گرفت، سیل ها از موج معارف بپا خاست که هر کس در خور وسع خویش بهری از آن برد و نهری روان کرد. کافران پلید و مومنان سعید را که در پایه دق و نقاف غایت استعداد و استحقاق بود چنان عرضه تربیت ساخت که این مالک درجات عالیه شد و آن هالک در کات هاویه. فریق فی الجنه و فریق السعیر. قومی پاداش شرور از حجاب حضور گرفتند و قومی بی واسطه غیر براتبه خیر رسیدند و چون حق تربیت ادا شد و ظرف جمیع خلایق را از ماء معین حقایق در خور وسع ممتلی ساخت، وعده روز وصل رسید و نوبت رجوع باصل آمد.

و زان پس چندی که خسرو بارگاه ولایت، کشور سلطنت و هدایت در زیر نگین داشت ومنت رهبری و حمایت بر خلق زمین؛ باز سلطنت باطن و ظاهر مجموع بود و حجاب فرق مابین جمال وجلال مرفوع، ولیکن در سایر اوقات همان ماده جنگ و جدال که باقتضای ذات مابین این دو وصف بود عود نموده، سنگ تفرقه در میان افتاد و رحمت جمالی از سطوت جلالی بر کران شد، چه تا موکب شریف نبوت از ساحت دنیا بجنت علیا خرامید، اصحاب شقاق اسباب نفاق فراهم کرده حق خلافت غصب کردند و رایت خلاف حق نصب. بعد از آن این شیوه شوم و عادت مذموم چنان ساری و سایر گشت که ائمه طاهرین صلوت الله علیهم اجمعین با آن که شافع روز جزا بودند و صفدر دشت غزا و قلاب قدر و قهار قضا و عترت مصطفی ص و اشبال مرتضی باز هر یک در هر عهد که گاه امامت بکام کرامت سپردند بر حسب اقتضای زمانه از تخت ملک کرانه گزیده بمملکت باطن اکتفا کردند و از سلطنت ظاهر اختفا.

نخست حضرت مجتبی ذیل طاهر بر ملک ظاهر برافشانده، حضرتش هادی مطلق شد و زاده هند خلیفه ناحق. پس مسند خلافت از آل طالب بدست غاصب افتاد و یک چند سیاست ملک و ریاست ناس با آل امیه و عباس بود.

صاحب عهد و عصر نیز باقتضای حکمت، التزام غیبت فرمود، امارت ایمان و اسلام که میراث خواجه انام بود ملعبه ترک وتازی شد ونام و ناموس پادشاهی در ورطه تباهی افتاد، گاه شورش عرب بود و گاه فترت عجم و گاه فتنة ترک و دیلم؛ نه از شرم و ادب نام و نشان ماند نه از رسم کیان اسمی در میان. ملک عجم راه عدم گرفت، خیل عرب حفظ ادب نکرد، لشکر ترک فتنة سترگ پدید آورد، هر کجا سرکشی بود دعوی سروری کرد وبهره خودسری برد و هر کجا کهتری بود پایه مهتری خواست و رتبه برتری جست. مردم بی ادب را حرص و طمع بجائی رسید که بنده چند غاصب ملک خداوند گشت و چاکری چند صاحب تخت سروری شد. ناکسان چشم پلید از کحل حیا بشستند و بر مسند خواجگان نشستند، کشتی ملک در گرداب فتن افتاد و خاتم جم در دست اهرمن. زاغ و زغن در باغ و چمن راه یافت، دور زمن با رنج و محن خو گرفت، کار گیتی در اضطراب آمد، ملک و ملت در اختلال افتاد. دیده روزگار در راه انتظار بود و شوق و ولع میفزود که باز گوهری جامع و خلقتی کامل از عالم غیب جلوه ظهور نماید که بحکم جامعیت و کمال، نزاع جلال و جمال رفع کند و شهریاری باطن با تاجداری ظاهر جمع. خسرو ملک صورت و معنی باشد و مالک رق دنئی و عقبی و وارث حق ملک و ملت و باعث نظم دین و دولت صاحب تخت وتاج کیان شود و نایب صاحب عصر و زمان عمرها سوادی این خیال نقش ضمیر زمانه بود تا تیر مراد بر نشانه آمد و حکمت الهی اقتضا کرد که بار دیگر را بر فیض و احسان از بحر فضل بی چون مایة ور شود و باران رحمت عام بر مزرع ارواح و اجسام بارد، پس طینتی شریف که در عهد ازل بر وجه اجل از ماء معین رحمت با دست و بنان قدرت تخمیر یافته بود و انوار جمالش بر عرش برین تافته، از صقع خلوت قدس بصدر محفل انس در آورده، مشکوه پرتو ذاتش کردند و مرآت عالم صفات، شاهد قدس که از دیده غیر در پرده غیب بود، عشوه خودنمائی کرد و قامت دلربائی بیفراخت. رحمت حق که از جمله جهان چهره نهان داشت، سایه شهود بر ساحت وجود بینداخت. گلشن طور گلبن نور بپرورد، وادی ایمن نخله روشن بیاورد، شمع احسان در جمع انسان بیفروخت، آب حیوان در جوی امکان بیامد، نور یزدان از عرش رحمن بتابیدف جنت موعود شاهد و مشهود شد. رحمت معهود ظاهر و معلوم گشت، شهریار زمان و زمین، مرزبان دنیا و دین، پرتو ذات حق، صورت جمال مطلق، آیت قدس وجود، غایت قوس صعود، سلطان انفس و آفاق، عنوان مصحف اخلاق، سایه لطف خدا، مایة جود وندی، آیه فتح و علی فتحعلی شاه قاجر که عدل مصور است و عقل منور و نفس موید و روح مجرد، مقدم پاک بعالم خاک نهاده، بخت تاج و تخت بیفراخت و صدر جاه و قدر بیاراست.

الیوم انجزت الآمال ما وعدت
و کوکب المجد فی افق العلی صعدا

جهان و خلق جهان را کام دل حاصل شد، زمین و دور زمان را عیش و طرب شامل گشت، قدر مرکز خاک از اوج طارم افلاک درگذشت، عالم حس و تکوین بر عالم قدس و تجرید بنازید، مزاج زمانه تغییر کرد، جهان خراب تعمیر یافت، چرخ فرتوت را عهد جوانی تازه شد، زال گیتی چهره صباحت غازه کرد؛ گلبن دهر گل های امل ببار آورد، گلشن روزگار را موسم نوبهار آمد، شاخ شوکت که برگ ریزان داشت عطر بیزان گشت، باغ دولت که عرضه برد بود عرصه ورد گردید. دامان ملک و ملت از دست غیر در آمد، غوغای زاغ از صحن باغ بیفتاد، باغ گل خاص بلبل شد و شاخ سوجای تذرو؛ و اختران را چندان پرتو روشنائی بود که مهر رخشان فروغ دهد، خسروان را چندان دعوی پادشائی بود که شاه گیتی ظهور کند.

چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید بجلوه سرو صنوبر خرام ما

اکنون زیور تاج و گاه، بجله فرو جاه خدیوی است که شاه همه عالم است و ماه بنی آدم، مهتر خسروان است و خسرو نیکوان وخواجه تاجداران و خاتم شهریاران. دور فلک بنده اوست، جان جهان زنده باوست، مطلع قدر را بدر تمام است، صاحب عصر را نایب عام؛ نیابت امام کند حراست انام فرماید، خنگ گردون رام سازد، توسن دهر در لگام آرد.

حضرتش نسخه صفات کمال است و جامع جلال و جمال، پایه سروری داشت، مایة ره بری جست، منع انداد را کرد، جمع اضداد فرمود، مظهر مهر و قهر شد و مصدر لطف و عنف و مطلع رافت و سطوت و مشرع نعمت و نقمت، طبیعت دور عالم را که بعد از سید بنی آدم از حد اعتدال میل و انحراف بود و تدبیر آن با وصف کهولت امکان سهولت نداشت، بداروهای تلخ و درمان های خوشگوار چنان مورد تنقیه و تقویت ساخت که باز بحال اول رجوع کرد رونق شاب موفق یافت، جنبه جلالش آتش سوزان بود و جنبه جمالش گلشن فروزان، ذات مسعودش نوبت جامعیت کوفت و دولت تابعیت یافت که بار دیگر چون عهد نبی باز این دو صف را با وصف قدمت، نزاع حالت اجتماع پدید آمد، قهر و تأدیبش عین لطف و تحبیب شد، حرب و ضربش با حلم و سلم معانق گشت. چوب ادیب اگرچه درد آرد عین درمان است، داروی طبیب اگرچه تلخ باشد نغز و شیرین است، سرو گلشن را ابر نیسان برطرف بستان جلوه دهد، جرم آهن را پتک و سندان در نار و نیران صدمه زند، قامت سرو از رشحه ابر ببالد، آهن سخت از صدمه پتک بنالد و چون نیک بینی منظور مربی کل از این هر دو یکی است و مقصود اصلی جز تربیت و ترقی نیست.

خواجه خسروان که واقف کنه حقایق است و عارف سر خلایق تدبیر حال هر کس در خور نفس او کند وچاره هر عیب و علت باندازه ضعف و شدت نماید، عهد معهودش دور گیتی را نوبت کمال و نقطه اعتدال بود که تعدیل عالم کون و تکمیل عامه خلایق بذات همایونش مخصوص گشت و او خود نیری ساطع و گوهری جامع است که از اوج فراز عقل تا قعر حضیض هیولی در تحت ظل رعایت و ذیل حمایت اوست. نیز عقلش طلوعی خواست فحول افاضل پیدا شدند، فنون فضایل هویدا شد، گوهر نفسش ظهوری یافت صدور و وزیران ظاهر شدند، نفوس دبیران کامل آمد، جوهر روحش جلوه انبساط گرفت، آیت جهانداری مشهور شد، طلعت ملک زادگان مشهود گردید. پس جسم پاک و عنصر تابناکش آغاز نشر فیض و بسط فضل فرمود و پرتو تربیت بعالم اجرام و ساحت اجسام انداخت. چرخ اطلس را که عرض اقدس گویند خدمت میران بزرگ و امیران سترگ فرمود که مالک زمام زمانند و حافظ جهات جهان، خاصان حضرت را که خدام خلوت نامند در مقام ثوابت قائم و ثابت داشت که محرم جوار عرش اند و مظهر نگار و فش.

کیوان را تربیت عشایر داد، برجیس تقویت اکابر گرفت، بهرام اختر بخت ترکان شد، خورشید چاکر تخت سلطان گشت، تیر تدبیر اهل ادب خواست، زهره ترتیب بزم طرب داد، که اینک دوره ماه گردون بدولت شاه کیهان دور تکمیل تام است و عهد تربیت عام، حکمت جناب باری گوهر وجود شهریاری را مایة شکوه و پایه کمالی داده که نسخه عالم کبیر است و فهرست کتاب تقدیر مکمل انواع خلقت و مربی ارباب نوع، همه اوکل است و جز او جزء؛ همه او اصل است و جز او فرع. مثال انوار مهر برین که اقطار سطح زمین را از هر خط شعاعی بهره و انتفاعی خاص دهد، هر یک از اجزای شهود و اعضای وجودش عوالم قدس و مشاهد انس را بهره جداگانه بخشد و رحمت کریمانه باشد هر عضوش مبدء کمال اصلی است و هر جزوش منشا خواص کلی، نه هر که مستمعی فهم کند این اسرار.

کمال قدرت حق از جمال طلعت ذاتش ظاهر است و صفات و اسمای بی چون را جوارح و اعضای همایونش در مقام مظاهر.

نه هر که دیده میسر شودش این دیدار.

حمامه جرعی حومه الجندل اسجعی
فانت بمرئی من سعاد و مسمع

بنده آثم جانی ابوالقاسم حسینی فراهانی را با فقد بصیرت و نقص طبیعت نشاید که چشمی در خور دیدار جان گشاید و نطقی کاشف راز نهان، ولی چون عادت بندگی را پایه اولین نیستی و نابودی است و پستی و بی جودی، شاید که ظلمت ذات خود را در شروق جلال و فروغ جمال خلافت نیست، دیده هر چه بیند بنور قدسی باشد نه چشم حسی و هر چه گوید از عرض اعظم آید نه نطق ابکم.

مثال اهل توحد که ذات خود را در هست حق نیست کرده بسر منزل فنا رسند و سرمایه غنی گیرند تا بشارت بی یسمع آید و اشارت بی یبصر در رسد، پس هر چه بینند بنور سرمد باشد و هر چه گویند نه از خود.

و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی.

بنده پست را با نسبت هست چه کار است و پستی خاک را با هستی پاک چه بازار؟

چو او هست حقا که ما نیستیم. طلعت بدر را در شب قدر اگر احول دو بیند یا اعمی نبیند از عیب حول و عمی است، نه نقصی بر بدر سما.

با وجودش ز من آواز نیاید که منم. این بنده خود کیست و مایة او چیست که در عوالم بالا و خصایص والا، بنفس خویش از کم و بیش حرفی تواند گفت و رائی تواند جست، افاضه ذات همایون که مانند اشعه مهر تابان خاک تیره را زر کند و سنگ خاره را گوهر؛ عجب نیست که بی وجودی چون این بنده را که از خار و خاک و خاره و خاشاک بی قدرتر و ناچیز است دیده جستجوئی دهد و منطق گفتگوئی گشاید که از سر ذات نشان جوید و در کنه صفات سخن گوید، کاشف حقایق آثار شود، راوی دقایق افعال گردد.

فالحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله.

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

و بالجمله بطرزی که در اوراق پیش تقدیم ذکر رفت چون حاصل خلق کیهان جلوه کنز پنهان بود وجود مسعود پادشاهی مظهر سر الهی گشت و بر هر که هست لازم افتاد که در خور طاقت و اندازه لیاقت چشم تماشا باز کند و دست تمنا دراز تا خازن نقد عرفان شود و واقف گنج پنهان.

فانحصر الخلق فی صنفین موصوفه بوصفین، فریق فی جنه الحضور و حضره السرور و اخری فی سعیر الغیاب و الیم العذاب.

رحمت عمیم خاطر اقدس که حاوی هر نفس وشامل هر کس است جانب محرومان غایب گرفت و انصاف فرمود که باری چون الم مهجوری دارند ستم محرومی نبینند و با رنج و عذاب غیبت در ستر و حجاب خیبت نمانند؛ لاجرم باملای کتابی مبین اشارت رفت که موضوع آن نفس وجود همایون باشد ودر خور افهام خلق، اعلام رمز خفی کند و اعلان کنز مخفی نماید، محرمان غافل را مایة هوش شود و محرومان غایب را آویزه گوش.

پس به تقدیر خدای بی چون و ایمای حضرت همایون قرعه تنظیم این عقد و تقدیم این امر بنام بنده که از فقد بضاعت شرمنده است افتاد و از حضرت اعلی بشمایل خاقان ومخایل سلطان موسوم آمد و این قطعه غرا که چون نکهت صبای خلد و پرتو صبای مهر عالم جان را گلشن کند و ساحت جهان را روشن. از بوستان طبع و آسمان کلک استاد عهد و سلطان نظم، ملک الشعرا فتحعلی خان که تا اسم سخن بر زمان آمده و رسم سخن سنجی در میان شبه و مثالش در فضل و کمال عدیم است و دهر و لود از کفو وجودش عقیم؛ برای سال تاریخ بموقف عرض رسید وصیت تحسین بپایه عرش؛ اکنون بفال نیک و وقت مسعود نوبت شروع بمقصود است و اینک بعون خدای ودود و فر خداوند محمود فهرست کتاب وترتیب فصول و ابواب را در سلک تنظیم وکلک ترقیم آریم، مایة شهود سلطانی سایه وجود سبحانی است و ظل ظلیل را از شخص جلیل مجال تخلف نیست؛ پس چون حضرت قدس و مبداکل را در ظرف تعبیر نطق و تحلیل عقل ذاتی و صفتی و فعلی و اثری است؛ تشبها بالشخص و تنزها عن النقص بنای این خجسته کتاب بر مقدمه و سه باب شد که مقدمه در شرح اموری چند است که علم آن قبل از شروع بمطلب برای تشخیذ ذهن طالب و تسهیل درک مطالب لازم و واجب است.

باب اول

در نمایش نور وجود و تجلی ذات مسعود که شارق عنایت یزدانی است و شامل سه جلوه روحانی:

جلوه اول: در طلوع نیر ذات و سیر مدارج مفارقات.

جلوه دوم: در توجه ذات مسعود از عالم امر و تجرید بساحت خلق و تقیید.

جلوه سوم: در وصف حلیه و شمایل اقدس و اعضاء و جواح مقدس.

باب دوم

در شهود صفات کمال و شئون جلال و جمال که در ذیل چهار نمایش طراز نگارش خواهد یافت:

نمایش اول: در علم و عرفان و دین و ایمان.

نمایش دویم: در عدل و انصاف و ستر و عفاف.

نمایش سیم: در جود و فتوت و حلم و مروت.

نمایش چهارم: در عزم و شجاعت و حزم و مناعت.

باب سوم

در ذکر آثار و افعال و شرح اخبار و احوال که در ضمن هفت نگارش پیرایه هفت گزارش خواهد گرفت:

نگارش اول: در مویدات طالع همایون و فتوحات دولت روزافزون.

نگارش دوم: در سلوک خداوند مان با سلاطین جهان و مآثر تاج بخشی و باج ستانی و مراودات شهریاری و معاهدات خسروانی.

نگارش سوم: در خوارق عادت و شوارق سعادات.

نگارش چهارم: در وصف حال و شرح خصال قوایم عرض خلافت و دعایم قصر جلالت.

نگارش پنجم: در شرح حال وزرای عظام و امرای گرام و امنای دولت جاوید مقام.

نگارش ششم: در ذکر عالمان عادل و عارفان کامل و ادبای عهد و شعرای عصر.

نگارش هفتم: در تفاصیل حصون و قلاع رفیعه و قصور و بقاع بدیعه.

مقدمه

از لوازم ترسل و تصنیف است که در هر فن قبل از اقدام و شروع، ذکر فایده و موضوع نمایند و چون موضوع این فن شریف وجود مسعود شاهنشانی است و کما اشرنا الیه مبنای این کتاب بر ذکر و شرح و حمد و مدح ذات و صفات و افعال و آثار همایون خواهد بود.

لهذا لازم آمد که فصلی چند در بیان وجود و تعریف ذات و تقریر سایر اصطلاحات مرقوم گردد.

فصل اول

تعریف وجود بتالیف حدود نشاید و اثبات آن را حجت و برهان نباید، شاهد وجود شیداتر از آن است که جلبات حجاب پوشد و جلوه صباح پیداتر از آن که محتاج سراج باشد، حد و برهان را چه حد و یارا که بی رنگ وجود بی رنگ شهود یابند، ماه تابان را چه حای امکان که بی پرتو هور جلوه ظهور گیرد؟ الغیرک من الظهور مالیس لک شمع رخشان در لیل مظلم بکار آید و حد و برهان در امر مبهم، گوهر وجود است که در عالم شهود بنفس خویش پیداست و جمله جهان از او هویدا. شهود هر شیء بنور او است و ظهور هر ذات بظهور او، همه با او هستند و هر چه بی او نیست نه بی او از حذ و رسم حرف و اسم ماند، نه برهان و دلیل ایضاح سبیل تواند، قیوم فرع و اصل را بتالیف جنس وفصل تعریف نمودن بدان ماند ارائه وجه صباح باضافه نور مصباح شود و نمایش مهر جهان تاب بتابش کرم شب تاب. عمیت عین لاتراک، اشعه مهر تابان است که سرتاسر جهان را فرو گرفته، بهر جائی نمایش اوست و ظهور هر چیز بتابش او، کرم شب تاب که با او تاب شهود نیارد و جر شب تابش و بود ندارد کجا خود در خلال روز مجال بروز تواند یافت تا موجب نمود غیر شود و مظهر فروغ مهر گردد. شمع سوزیم و آفتاب بلند، حد که بحقیقت محدود است کجا تحدید حقیقت وجود تواند نمود که اولش را بدایت نیست و آخرش را نهایت نه و برهان که حاصل انتاج قیاس است و صفت نساج حواس چه سان بر گوهر بسیطش شامل و محیط تواند شد که از هر چه هست اجل واجلی است و بر جمله اعم و اعلی. آفتاب آمد دلیل آفتاب.

فالوجود احق و ابین مما تری العیون و یشاهد بالعیان و یجری علیه الحدو البرهان فکیف یجری علیه ماهو اجراه و یعود فیه ماهو ابداه فالحد حد من حدوده و الرسم رسم بوجوده و البرهان لایبرهن الا بو الججه لاتتقوم الا منه.

شعر
فلیس له جنس و لیس له فصل
و لیس له رسم و لیس له حد
یکون بلا فقد و فقر لغیره
و لیس لکون الغیر من کونه بد
فصل ثانی

جمهور حکما و اعلام قدما را از لفظ وجود دو معنی مقصود است:

یکی مفهوم عام مصدری که مصنوع قوة فکراست و موجود عالم ذهن و دیگری مابه التحقق اشیاء که مناط تاصل خارج است و ملاک تحصل ساذج.

پس وجود بمعنی او صورتی بدیع است که نقاش نفس از خامة فکر آرد و بر صفه ذهن نگارد و اصلا تعین واقع و تحقق خارج ندارد، گوهری صاف ساده است و باب تقاضا گشاده، نه از خود رنگی دارد نه با کس جنگی. مثال چاکران مخلص که ترک مراد خویش و هوای نفس گفته در آستان ملوک التزام سلوکی نمایند که با جمله بیک سان باشند و از جمله بیک سو هم چنان نسبت کون عام با جمیع عوالم کمال و نقص و مراتب غنا و فقر یکی است و با همه هست و بخود هیچ نیست چه خود بذاته اعتباری بی اصل است و انتظاری بی وصل.

شعر
یصد عن الاشیاء طرا بکنه و لیس لشیء قط عن کونه صد
فلیس له وصل هجر و لیس له وصل و لیس له قرب و لیس له بعد

خلاف وجود بمعنی ثانی و گوهر بدیع نورانی که بخویش تحقق یابد و بر جمله تفوق دارد با لذات بسیط است و بر کل محیط، دارائی ملک کون باوست و پیدائی نقش و لون ازو. گاه در حد وجوب وقوف یابد که عالم عز و علاست و هستی بشرط لاوگاه در بدو شمول شهود گیرد که جلوه لایشرط است و اول قبض و بسط؛ پس از صرف به میز خصوص گراید که نوبت شرط شیء است و عالم ظل وفی؛ و بلاجمله حمل وجود بر هر یک از مراتب ثلاث صادق است و با واقع و نفس الامر مطابق ولی مابین هر یک از این مراتب فرق کردن واجب آید که لعل و حصبا هر دو را سنگ گویند، دمع و صهبا هر دو یک رنگ باشند.

شاه را خنگ فلک در زین بود
کودکان را اسبکی چوبین بود
گر بیک اسم این دو آمد بر زبان
فرقشان هست از زمین و آسمان

و له المثل الاعلی جملگی با عز و جلال و قدس جمالش افتقار محض اند و اعتبار و فرض. این الصانع من المصنوع و الحاد من المحمدود و الرب من المربوب و القادر من المقدور لیس کمثله شیء و هوالسمیع العلیم

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران در ره سودای توخاک قدمند
باب اول

در نمایش نور وجود و تجلی ذات مسعود.

جلوه اول: در طلوع نیر ذات و سیر مدارج مفارقات.

ذات بی چون از پرده نهان جلوه شهود نمود گوهری وحید پدید آمد که ذاتش صاف نو بود وکنهش صرف ظهور، نه رنگ و صفت داشت نه نام و نشان تا بعالم صفات و اسماء رسید از هر صفتی سمتی گرفت و از هر اسمی رسمی برداشت، تکمیل خلقت از اخلاق الهی نمود اعضاء و جوارح از آیات و مظاهر یافت. قلبش مظهر علم شد، صدرش مصدر حلم، چهرش آیت رحمت، طبعش مایة حکمت. لعل لب از چشمه حیات گرفت و پای و پی از پایه ثبات.

جسم شریف از اسم لطیف برداشت و قد و قامت از عدل و استقامت یافت. دیدگانش از عالم نور پرتو ظهور جست، دست و بنان از غایت جود، آیت وجود گزید. شاهد علی چهره گشود، تارک مبارک مشهود شد، پنجه قدرت نیرو نموده پنجه و بازو موجود گشت. پرده گوش مظهر سمع شد، جلوه بصر دیده نظر باز کرد، عالم امر عیان شد قوة نطق در بیان آمد، هم‌چنین پیکر وجودش در مشیمه مشیت صورت میگرفت و در عوالم تسعه ابداع سیر و سلوک میفرمود تا ترکیب اعضائ ترتیب کامل یافت و نوبت ولادت در رسید. پس ملایک مقرب، ارایک مهذب مرتب داشته مشاغل نور در محافل سور افروخته شد و مجامع عیش در صوامع عرض اراسته گشت، فضل و رحمت تمهید بساط میکرد و دست قدرت ترتیب قماط میداد، حظابر قدس پرور و نشاط بود و عوالم علو در وجد و انبساط آمد تا مقدم پاک جنین در محفل قدس چنین زیور کشور ابداع شد و برتر از اجناس و انواع.

پس چون وقت فطام رسید و چون ماه تمام گردید از پرده مهد بحلقه درس خرامیده عمری در مکتب عقل کل هم درس انبیای رسل بود تا رموز هستی بیاموخت و کنوز دانیش بیندوخت، سر حلقه بزم تقدیس شد معلم جان ادریس گشت، دانای راز توحید آمد، بینای رسم تمهید گشت، طیر گلشن جبروت بود، سیر عالم ملکوت میکرد.

گاه در حضرت ذات میدید که بزم خلوت است و صرف وحدت، هر چه هست خیر است و هر چه نیست غیر و گاه بر عالم ذوات نظر داشت که مجمع خلق است و محفل فرق و مبداء راه سیر ومقسم کعبه و دیر. فیها یفرق کل امر حکیم وجه حقایق مشهود ساخت کنه طبایع معلوم کرد، خواص هر ذات دریافت، تقاضای هر طبع بدانست طینت خوب و زشت جدا کرد، مردم دوزخ و بهشت فرق نمود، دم بدم راه ترقی میسپرد و اوج ترفع میگرفت تا در ملک تجرید حق تکمیل ادا شد و وقت آن آمد که از گلشن امر بعالم ملک آید و حال معنی در کمال صورت نماید.

هبطت الیک من المحل الارفع
ورقاء ذات تعزز و تمنع

جلوه دوم: در توجه ذات مسعود از عالم امر و تجرید به عالم خلق و تقییذ.

در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد

نور اول که از مشرق ازل بتابید گوهر شریف عقل بود و چون پرتو پاکش بر ساحت وجود تابناک آمد، نخست بر جانب جناب حق دید، پس بر چهره جمال خود که آن همه عز و استغناء بود و این همه عجز و استدعا.

شاهد حسن از آن مشهود شد، شحنه عشق ازین موجود گشت، حسن دلکش عادت ناز گرفت و عشق سرکش جانب نیاز. دلفریبی آن موجود ناشکیبی این بود و جانگدازی این بر عشوه سازی آن میفزود. تا یکی شهره بشیدائی شد و یکی چهره بزیبائی گشوده، حسن را رأی تجلی آمد؛ عشق را جای تسلی نماند. جیب تحمل چاک زد، دست تولا بر آورد، خواست در دامن وصالش چنگ زند شحنه جلالش بانگ زد که: ایاک ان تدنو الینا فتحرق، لاجرم در ورطه اضطرار افتاد و جنبشی بی اختیار کرد که چندین عالم بی قیاس از پرده غیب جلوه شهود نمود، ممالک وسیعه پیدا شد و خلایق بدیعه هویدا؛ پس بحکم حکیم ازل، وجود خدیوی اجل لازم آمد که از عهد عمارت این ملک و امارت این خلق بر آید ذات انسان را در ملک امکان قابل انتخاب دیده از نشاه قدس برانگیختند و با نشوه انس برآمیخته، از اجزای مختلف معجون کردند و بر جمله شئونات مشحون که اعدای قدیم را هر چند در جای خویش جنگ و خصومت بیش باشد در حضرت ملوک، هستی خود را یاد رود و کینه دیرینه بر باد. گوهر وجود انسان خسرو سریر کیهان شد و مژدة این خبر در تمام عوالم منتشر گشت تا بعالم ملکوت رسید، اهل آنجا را مستبعد آمد که این خود انباز توده خاک است چه سان هم راز عالم پاک گردد؟ قالوا: اتجعل فیها من یفسد فی الارض ویسفک الدماء ونحن نسبح بحمدک و نقدس لک.

عاقبت صورت این حال بر رأی خسرو حسن که صاحب آن ملک بود عرضه کردند و اوخود جویای بهانه بود که پرده مستوری باز کند و پرده معشوقی ساز، عزم تماشا جزم کرد و مرکب کبریا برنشست، همه جا قطع مسالک میکرد و سیر ممالک مینمود تا بسرحد سماوات رسید، عکسی از نور جبینش در مهر برین افتاد که خسرو سیارگان شد و مهتر ستارگان. سایر نجوم را نیز از یمن قدوم پرتو نوری و جلوه ظهوری بخشیده، از عوالم فلکی بممالک عنصری توجه کرد و عشق مفتون تاب جدائی نیاورده شتابان در موکب جلالش میراند و این بیت بر حسب حال میخواند:

دنبال آن مسافر از ضعف و ناتوانی
برخیزم ونشینم چون گرد تا بمنزل

خسرو حسن، لشکر ناز بکشور طبایع در آورد و چون بر چرخ اثیر گذشت عنصر نار از شعله نازش نشانی گرفت که طبع والا یافت و سوی بالا شتافت. عادت سرافرازی جست و شیوه جانگذازی. لمعه روشنائی گزید و پرتوره نمایی.

گاه در وادی طور هادی نور گردید و گاه در شعله و نیران لاله و ریحان برآورد،شمع را آفت پروانه کرد، سمندر را عاشق و دیوانه ساخت.

پس موکب حسن را منزل ثانی در عرصه هوای روحانی شد و بر وجه لطف نظری فرمود که جمله را پیرایه لطافت گشت و سرمایه نظافت. رقت هوا از دقت هوی یاد داد، نکهت صبها از نزهت صبی نشان یافت، نسایم نجد شمایم وجد بیاورد، شمایل خلد خمایل روح بپیر است، گاه از جانب یمن میوزید، گاه نکهت پیرهن میرساند، روح و ریحان با خود قرین داشت و ریح رحمن در آستین. قاصد پیر کنعان شد و حامل تخت سلیمان.

پس چون از منزل ثانی عزم رحیل شد لجه ژرف فرا پیش آمد حسن زورق خودنمائی در آب افکند؛ آب رونق روشنائی در خود بدید ناگهان قابل عکسی گشت که مایة زندگی شد و پایه پایندگی داد. حیات گوهر روح آمد و نجات کشتی نوح، گاه شربت حیات بخشید، گاه پرده ظلمات پوشید. خضر را زنده جاوید کرد، سکندر را تشنه و نومید ساخت، در تابان از بحر عمان بیاورد، غیث رحمت بر خلق کیهان ببارید. از آن پس محمل حسن پاک بمحفل جرم خاک در آمد، جهانی تیره و تنگ دید، مجال قرار و درنگ نیافت، عنان عزیمت برتافت و میل معاودت فرمود.

عشق را با خاکساری نسبتی بود، با خاکساران الفتی یافت. تخم هوی در مزرع خاک ریخت، آتش شوق در وجود خاکیان زد. جملگی بی خود و بی قرار بحضرت حسن التجا بردند و دست دعا بر آورده، نالشی عاشقانه کردند و خواهشی عاجزانه که: چندی در ملکشان توقف کند و قدری بر حالشان تلطف.

گر خانه محقر است وتاریک
بر دیده روشنت نشانم

ناز سرکش را از قبول این خواهش امتناعی بود، رأی خسرو حسن منحرف ساخت. خاکیان در دامن تضرع آویختند که چون سلطان را عزم مراجعت است و کیهان را حد ممانعت نیست؛ باری از راه ملک ما کوچ دهد که بمقصد اقرب است و تا شهربند خلافت سه روزه مسافت بیش نیست و جای مخافت و تشویش نه. حسن را غرق رافت بجنبید و عرض ضعیفان پذیرفت.

روز اول که عازم نهضت گردید، مسلکی سخت و منزلی صعب دید که عالم سنگ و خاک بود و عادم حس و ادراک. نه قوت نشو و نما داشت نه نزهت آب وگیاه بهر سو جلوه میکرد بهر جا عشوه میساخت، نه چشمی عاشق دیدار دید، نه کس را طالب و خریدار. برقع دیدار گشود، دیده بیدار نبود، طلعت رخسار نمود، مردم هشیار ندید. جمله را غافل و مدهوش یافت و خفته و خاموش. نه اسمی از شوق و طلب بود، نه رسمی از وجد وطرب.

یک ناله مستانه درین جا نه شنیدیم
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد

حسن عرضه ملالت گردید، عشق صورت این حالت بدید، شعله آهی برآورد که در دل سنگ اثر کرد و خاره را خانه شرر ساخت، هنگامه شوق گرم شد؛ و دل های سخت نرم آمد. سختی آهن نرمی موم گشت و قوت بازوی عشق معلوم، ستون حنانه را فغان مستانه آموخت، پاره سنگ سیاه را زینت بیت الله کرد. مشت حصبا را نطق فصیح داد و ذکر تسبیح سنگ خارا آئینه روی یار شد و شایسته عکس رخسار. حسن قاهر جنبه عزت ظاهر نمود که از خاک زر ناب آورد و از خاره گوهر نایاب. یکی را معشوق جهان کرد، یکی را مخصوص شهان ساخت. پس از آن جا مرکب عز وناز بکشور نما باز رانده نفس نبات را آب حیات داد و فصل ربیع را نقش بدیع بخشید.

گاه بر طرف کهسار خیمه میزد، گاه در صحن گل زار جلوه میکرد، سبزه را خرم وتازه کرد، لاله را سرخی غازه داد. رنگ شقیق از سنگ عقیق گرو بود، برگ مینا از طور سینا نشان یافت، چشم نرگس پرخمار شد، زلف سنبل تاب دار.

سوسن بسان عیسی یک روزه گشت ناطق
غنچه بسان مریم دوشیزه گشت حامل

چهره گلگون از جیب گلبن برافروخت، جوشن غلغل از جان بلبل برآورد، دامن دشت بخرمن و کشت بیاکند. عرصه باغ بشمع و چراغ بیار است، باغ و بستان را اردی‌بهشت آورد و دشت و هامون را بوی بهشت. سرو موزون را آزادگی آموخت، بید مجنون را افتادگی. شجر را مایة برگ و بر داد و سایه زیب و فر، ثمر را روزی خلایق ساخت و رونق حدائق. طبع خشب طعم رطب زاد، خوشه عنب توشه طرب داد. تاک مادر میشد و شکر زاده نی گشت. سیب نکهت طیب اندوخت، نار شعله نار افروخت. نارین مجمر آتش شد، نارون خرم و دلکش گشت. نفس نباتی را بحدی پایه ترقی داد که نخل خشکی بقوت اعجاز زبان تکلم باز کرد و شاخ نخلی در عرصه خودنمائی دعوی خدائی نمود.

پس رایت عزم سامی از کشور نامی بجانب ملک حیوان افراخته وجودی آلوده دید و گروهی آسوده، ملکشان ویران و خراب جمله شان فتنة خورد و خواب. شهر و بازار آشفته، کوی و برزن نارفته، همه جا خانه لوث بود، همه را حامل روث یافت. لاجرم دامن پاک در کشید و بسرعت برق میگذشت، عشق بر ساقه عساکر بود و صورت ماجرا دید و دانست که مردم ملک قدس را با عالم لوم و لوث مجال موانست نیست؛ خواست تا قدرت خویش ظاهر کند، حسن خود کام را جلوه خرام رخش در مربع و کاس وحش بود که: ناگاه از پی دوان آمد و در پی آهوان افتاد، شوق و صبی در جوق ظباء افکند، قلوب آرام را قرار و آرام نماند، بهر سو بی خود دویدن گرفتند و از هر چه جز دوست رمیدن.

حسن را این صفت پسند آمد و دیده التفاتی گشود که چشمشان ره زن هوش شد و نوعشان مهتر و حوش. وزان پس سایر وحشیان را لشکر عشق در میان گرفت و آن روز بر رسم ترکان صید جرکه فرمود، جوش و خروش از خیل وحوش برخاست، شور نشار در جرک طیور افتاد، قمری و عندلیب را قدرت صبر و شکیب نبود، شهپر بی خودی باز کردند و زخمه عاشقی ساز. حسن چون آیت طلب بدید، چهره طرب گشوده قمریان را مقری بستان کرد و بلبلان را همدم مستان. نغمه هزاردستان زخمه هزاردستان زد و ناله مرغ شب خوان، رونق بزم گلستان شد. کبک جلوه خرام گرفت، طوطی منطق کلام گشود، جلوه چتر طاووس غیرت چهر عروس گشت و حلقه زلف حقار چون خم گیسوی یار، هما را سایه سعادت بخشید و عادت قناعت، عنقا را خلعت خلافت داده در ملک طیور پادشاه کرد و قله قافش تخت گاه.

جیش ملکوت که عمری رنج سفر کشیده بودند و اهل وطن ندیده، پرواز مرغان چمن را مانند یاران وطن دیده، بیاد یاران در اهتزاز آمدند و در جرک مرغان بپرواز، باز و شاهین با ناز و تمکین انباز شد که دیده این بعزیزی دوخته گشت و چنگل آن بخون ریزی آموخته. یکی لایق دست شاه آمد، یکی صاحب طوق و کلاه. تاثیر صحبت ناز است که منقار و مخلب باز را بخون خواری باز دارد و بجان شکاری دراز، اگر عز و تمکین نمیبود، جای شاهین در بزم شاهان کجا بود و مرغ دشتی را این فرو آئین چرا؟

شاه خوبان در ملک حیوان خرامان میرفت تا بوادی سباع رسید، شیر را شیوه شجاعت بخشید و پایه جلالی داد که از گم نامی محض مطلق بهم نامی شیر حق فایز آمد. دارائی آن حدود مخصوص وجود او گشت تا بر رسم ملوک قانون سلوک نهاده سرکشان را مقهور قوت کند و عاجزان را منظور مروت، طبع پلنگ خوی غرور گزید که تند و غیور گردید، چنگال ببر بدلیری آخته شد و یال هزبر بتهور افراخته، عشق جافی رجلان و حافی بود و هر جا بر روی خاره و خار و کام و عقرب و مار چنان سرخوش و مست مییافت که یاران نازپرورد را بر روی بساط ورد بدان سان یارای گذشتن نیست و اصحاب سیر گل گشت را بر نطع سبزه دشت مجال رفتن و گشتن نه.

یمشی علی الاین والحیات مختفیا
نفسی فداوک من سار علی ساق

حسن را از چالاکی عشق و بی باکی او شگفت آمد و گفت: فردا موعد ورود دار خلافت است و میزبان را تمهید رسوم ضیافت باید، همان بترکه اکنون چابک و چست جانب شهر شتافته، نخست از وضع آن ملک استعلام کنی و زان پس عموم خلق را از قدوم ما اعلام. عشق مسکین که در مدت التزام رکاب هرگز مورد خطاب نگشته بود و پیوسته دل در بند حیرت بسته داشت و دست از دامن امید گسسته، بیک بار از استماع این امر در حال وجد آمد وبر غور و نجد میرفت تا سواد باره بدید و بر در دروازه رسید، شتابان داخل شهر شد و در کوی و برزن همی گشت، ارکان شهر از صدمت گام و تندی خرام او تزلزل یافت و هر سو ولوله افتاد که اینک زلزله آمد. شهر مشرف بخراب شد؛ شهریان عرصه اضطراب، عشق چندان که گردش مینمود و پرسش میفزود مردمی محو و مدهوش میدید و منطقی از جواب خاموش، نه هوشی در خور اعلام حال بود نه گوشی قادر فهم سوال، لاجرم در ورطه تعجب ماند که این قوم را باعث درماندگی کیست و موجب آشفتگی چه؟ گاه سودا و تفکر داشت گاه در تاب تحیر بود تا طلیعه رایات حسن نمودار شد و صف های سپاه بر گرد حصار برآمد، همانا پیک نسیم شمال بوی امید وصالی رساند که بار دیگر سرتاسر شهر از راحت و امن بهر یافت و والی روح را نوبت فتح آمد؛ خواست تقدیم رسوم استقبال کند پای رفتارش نمانده بود مانند طفلان بسینه می رفت و افتان و خیزان میشتافت تابه باب حصار رسید و رخصت بار گرفت؛ شاه خوبان در حایط مدینه داخل شد و آیت سکینه نازل گشت. گوهر وجود آدم را نسخه تمام عالم یافت، سر این راز از پیر خرد باز جست. گفت: کشور خلافت را از سایر ممالک نوع امتیازی بایست که هر چه در هر جا هست فرد کامل آن بر وجه احسن بیک جا مجموع باشد و در آنجا موجود.

لیس علی الله بمستنکر ان یجمع العالم فی واحد

بالجمله طبع سلطان با وضع آن ملک موافق افتاده همه را بگذاشت و آن جا خانه گرفت. چون تو دارم و همه دارم دگرم هیچ نباید. اهل ملکوت که جلوه جمال آدم دیدند دست حیرت بدندان گزیده جمالش را سجده بردند و جنابش را قبلة کرده، خدیو کیهان گفتند و مقام طاعت گرفتند؛ الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین.

رسم عصیان تا آن روز در جمله کیهان نبود و این خود بدعت اولین بود و مبدا کفر و کین؛ لاجرم شیطان رانده و زشت شد و آدم شاهد بهشت گشته، یک چند بی وجود غیر در شهود خویش سیر میکرد و خود را مجمع حسن و عشق میدید، دم بدم عشوه میساخت و خود بخود عشق میباخت؛ هم زبانش یاران قدس بودند، میزبانش حوران فردوس. نه یاری از ملک انس داشت نه کاری با نوع و جنس. خرامان در خلد همی رفت و خندان با خویش همی گفت:

انا من اهوی و من اهوی انا
نحن روحان حللنا بدنا
دیدم بسی بخویش و ندیدم بغیر یار
کردم بخویش جلوه معشوقی اختیار

مثال نیر شمس که چون چهر جمیل پاک با جرم ثقیل خاک مقابل سازد محرق و سوزان شود و مشرق و فروزان گردد، لمعه جمال حسن نیز که در منظر وجود آدم چهره تجلی میگشود عشق را سورت التهاب افزون میشد و شعله اشتیاق برتر میرفت تا مجال شکیبائی نماند و طاقت تنهائی نیاورد، لاجرم حکمت حکیم یکتا گوهر وجود حوا را از پرده نهان بعرصه عیان در آورده، جفت جناب آدم کرد و حسن دل کش را میل تماشا افتاد، بنائی دل کش دید سرتاسر آن بگردید، منظر رخسار را قابل انتخاب دیده همان جا رایت تجلی بیفراخت. عشق محزون در قلب آدم صفی مخزون ومختفی بود که: ناگاه از عزم موکب حسن آگاه گشته بهر سو راه چاره میجست و جای نظاره میخواست، تا بروزن چشم گذر یافت و در منظر یار نظر کرده آتش شوق بیفروخت و خرمن صبر فروسوخت.

چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
نه دل ز وصل شکیبد نه دیده از دیدار

شوق وزن در خلد برین یار و قرین گشتند و عمری در کشور اصل همسر وصل بودند، تا مگر فتنة شیطان عیان شد، یا حکمت بی چون چنان بود که خوردن گندم بهانه گردد و جانب غبرا روانه گردند.

جفت از شوی طاق شد و عشق از حسن در فراق ماند، سال ها بی کس و فرد با محنت و درد بسر بردند تا مژدة رحمت از حضرت عزت در رسید و دولت ایام وصل باز آمد؛ حضرت بوالبشر را دیگر باره بر چهره جفت نظاره افتاد، دایم دل در بند وصال داشت و دیده در آئینه جمال؛ تا طلعت منیر حوا را مطلع کلمات و اسماء دید بالهام الهی دریافت که نحل وجودش بارور است و شاخ امکان را نوبت برگ و بر. طبع رادش از مژدة وجود فرزند بغایت خرسند گشت و تازه نهالان را با یکدیگر پیوند میداد تا نسل پاکش در ملک خاک منتشر گشت و مظاهر حسن در ممالک انس منشعب گردید ولیکن غالب مظاهر را قالب ظاهر از عرض جمال حسن قاصر بود.

گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سبحانک لااحصی ثناء علیک ازنت کما اثنیت علی نفسک، ذات واجب عین کمال است و وصف امکان نقص و وبال، مایة نقص خود چه داند که از عالم کمال سخن راند، بنده نفس را نزیبد که بر حضرت قدس ثنا خواند. معانی چند که در طی لفظ آیند و از طبع بلحظ گرایند، غایت خیال انسانی است نه بالغ ثنای ربانی. طبع ناقص چه زاید که نعت کمالش توان خواند نه وهم و خیال، نطق قاصر چه گوید که حمد و سپاسش توان گفت نه وهم و قیاس. پای دانش کجا و پایه ستایش نتایج خیال کجا؟ و معارج کمال عقل بشر محجوب و محبوس است و ذات خدا معقول و محسوس نیست. اگر از محبس طبع بخلوت غیب راه بودی یا دیده حس بر منظر قدس نظر گشودی، شایستی راه عرفان رفتن و نعت یزدان گفتن. ولی اکنون جای شرم و انصاف است که در محبس طبع و حس با این قوة عقل وفکر دفتر حمد و شکر گشوده، نطق ابکم در بیان آریم و کلک ابتر در بنان. حمد احد بفکر و خرد گوییم و شکر نعم بنوک قلم.
هوش مصنوعی: خداوندی که تو را نمی‌توان به درستی وصف کرد و ثنای تو را نمی‌توان به‌تمامی بیان کرد، وجودش عین کمال است و وجود ما ناقص و عیوب بسیاری دارد. چگونه ممکن است یک موجود ناقص درباره عالم کمال صحبت کند؟ شایسته است که بنده از ثنای ذات مقدس بپرهیزد. معانی و مفاهیمی که از الفاظ برمی‌آیند، نه چیزی جز تصورات محدود انسانی هستند و نمی‌توانند به درستی نشان‌دهنده ثنای خداوند باشند. انسان با عقل ناقص خود، چگونه می‌تواند از کمال و عظمت خدا سخن بگوید؟ نظری که از عقل می‌آید نمی‌تواند به اوج ثنا دست یابد. فاصله بین دانش و ستایش بسیار زیاد است و کمال عقل بشری در محدودیت‌های خود گرفتار است. ذات خداوند، نه قابل درک عقلانی است و نه قابل مشاهده است. اگر انسان می‌توانست از محدودیت‌های خود فراتر رفته و به عالم غیب دست یابد، می‌توانست به درستی از خداوند سخن بگوید. اما اکنون در این وضعیت نادرست است که در همین محدودیت‌ها، بخواهیم درباره عظمت خدا صحبت کنیم و به او حمد و شکر بگوییم. ما تنها می‌توانیم با فکر و خرد ناقص خود به ستایش خداوند بپردازیم.
هیهات! هیهات! نه در عالم نقص و عیب عالم سر غیب توان شد، نه نادیده و ناشناخت را وصف و نعت توان گفت. نخست تمهید معرفت باید، آن گاه تقدیم محمدت شاید، که ذات بی چون را بفکر و دانش ستودن یا بنادانی دعوی معرفت نمودن چنان است که مزکوم و ضریر از بدر منیر و مشک و عبیر سرایندو مهر روشن وعطر گلشن ستایند. زندانی آب و خاک را با عالم جان پاک چه کار است و اعمی و مزکوم را با مرئی و مشموم چه بازار؟ تعالی شانه عما یقولون.
هوش مصنوعی: به هیچ وجه! به هیچ وجه! نه در دنیای نقص و عیب، قدرت شناخت عالم غیب وجود دارد و نه می‌توان نادیده و ناشناخته را توصیف کرد. نخست باید مقدمات شناخت را فراهم کرد، سپس می‌توان به مقام محمد (ص) و شخصیت او اشاره کرد. ستودن ذات بی‌نقص از طریق فکر و دانش، یا ادعای شناخت آن بدون دانش، مشابه است به اینکه کسی که نابینا و ناشنواست، از نور و عطر گل‌ها تعریف کند. انسان محدود و وابسته به زمین و آب چه ارتباطی با عالم روح دارد؟ و شخص کور و ناشنوا چه نسبتی با چیزهای قابل دیدن و استشمام دارد؟ برتری و بزرگ‌منشی خداوند بر همه آنچه آنان می‌گویند، واضح و روشن است.
عجز از حمد عین محمدت است و اقرار بجهل غایت معرفت.
هوش مصنوعی: ناتوانی در ستایش، خود نشان‌دهنده حقیقت محمد (ص) است و این که انسان در برابر علم و معرفت، به نادانی خود اعتراف کند، به معنای اوج آگاهی و شناخت است.
حضرتی را ستایش سزد و پرستش باید که در نعت وجود و شرح شهودش از عجز و قصور گزیری نیست و در قدس جمال و عز جلالش شبیه و نظیری نه.
هوش مصنوعی: ستودن و پرستش فردی سزاوار است که در توصیف وجود و مشاهده‌اش، ناتوانی و کم‌بودن‌های انسانی را نمی‌توان نادیده گرفت و در پاکی زیبایی و عظمتش، هیچ کس شبیه و مشابهی ندارد.
وجودی بی چون و چند، مبرا از مثل و مانند، بری از شبه و انباز، بر، از انجام و آغاز، نه کس داننده اوست نه چیزی ماننده او. لایفارقه الخیر لایقاس بالغیر لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر.
هوش مصنوعی: یک وجود بی‌نظیر و منحصر به فرد است که هیچ مشابه و نظیری ندارد. هیچ کس نمی‌تواند او را بشناسد و هیچ چیزی نمی‌تواند به او شبیه باشد. او از هر گونه شروع و پایانی آزاد است و فقط خوبی است که قابل مقایسه با چیز دیگری نیست. هیچ چیزی مانند او وجود ندارد و او شنوا و بیناست.
عین وجودش نفس وجوب شد و انحای عدم از او مسلوب؛ تا حقیقت بسیطه آمد. تعالی شانه عن ذلک بل احاط علما و قدرا وهویت محیطه. نقص امکان با کمال وجوب مقابل افتاد تا سلب نقایص کرد و ثبت خصایص.
هوش مصنوعی: وجود او به نحو ضروری و واجب قرار گرفت و تمام اشکال عدم از او حذف شدند؛ تا حقیقتی ساده و بی‌پیرایه ظهور کند. او فراتر از هر محدودیتی است و دانایی و قدرتش همه‌جا را فرا گرفته و شناسایی‌اش محیط بر همه چیز است. نقص‌های ممکن در مقابل کمال وجودی ایستاده و باعث شده که نقص‌ها از میان برداشته شوند و ویژگی‌های خاص ثبت گردند.
لم یلد و لم یولد یکن له کفوا احد.
هوش مصنوعی: او نه زاده شده و نه زاییده است و برای او هیچ‌کس همتایی نیست.
و چون جمله صفات خوب از نشات وجوب بود خود بذاته عین صفات شد و جامع جمیع کمالات، فهوالعلم کله والقدره کلها.
هوش مصنوعی: تمامی صفات خوب از وجود ضروری سرچشمه می‌گیرد و خود به‌طور ذاتی نمایانگر تمامی صفات نیکو و کمالات است. پس، او به‌تمامی علم و قدرت خود نیز شناخته می‌شود.
علمش تقاضای معلومات نمود، عالم صفات پدید آورد، معنی قدرت بروز کرد، پس از تجلی ذات در آئینه صفات حقایق صورت اسماء جلوه گر گردید.
هوش مصنوعی: علم به تقاضای اطلاعات پرداخت، سپس عالم ویژگی‌ها و صفات را ظاهر ساخت. مفهوم قدرت به وجود آمد و بعد از ظهور ذات در آینه‌ی صفات، واقعیت‌ها در قالب اسم‌ها نمایان شدند.
هوالاول والآخر و الباطن و الظاهر. ذاتش عین وجود است، غیبش عین شهود جلوه کمال وحدت از عشوه شهود کثرت است و قوام نفس کثرت بدوام ذات وحدت، عرش رحمن بر قوایم اربع قرار گرفت، نور یزدان از هیاکل امکان ظهور یافت. الرحمن علی العرش استوی و هو بالافق الاعلی، از اطلاق بتقیید آمد، از احاطه بتحدید رسید، نسیم فیض از مهب فضل در جنبش افتاد، شعاع وجود بر بقاع شهود تابش گرفت، عوالم امر وخلق پیدا شد، حقایق جزو و کل هویدا گشت. الاله الخلق والامر فتبارک الله احسن الخالقین.
هوش مصنوعی: خداوند نخستین و آخرین، پنهان و آشکار است. ذات او حقیقت وجود است و غیبش همان شهود است. جلوه کمال وحدت به دلیل تنوع و گوناگونی موجودات است و وجود کثرت بر اساس دوام ذات واحد استوار است. عرش رحمان بر چهار پایه قرار دارد و نور خداوند از هستی‌های ممکن نمایان شده است. رحمان بر عرش نشسته و در اوج آسمان است. از بی‌نهایت به محدودیت آمده و از احاطه به تعریف رسیده است. نسیم رحمت از مهبان فضل در حال وزش است و نور وجود بر نقاط شهود می‌تابد. عوالم وجود و خلق به ظهور می‌رسند و حقایق جزئی و کلی مشخص و نمایان می‌شود. خداوند خالق و فرمانرواست، پس خداوند برترین خلق‌کنندگان است.
گوهر عقل از عالم امر پدید آورد و مایة نفس از سایه عقل شهود یافت، طبع ظل نفس شد جسم از طبع حاصل آمد. طبایع اجسام بحکم ضرورت از هیولی وصورت ترکیب یافت و عوالم ایجاد بدین وضع اسلوب نظم و ترتیب پذیرفت قوس نزول بواسطه رحمت شد قوس صعود بضابطه حکمت امتزاج اجسام و ازدواج طبایع و اجرام منتج موالید سه گانه شد و موجب انتظام زمانه. پس از جمله موالید ثلاث جنس حیوان اکل اجناس شد که قوة احساس داشت و نوع انسان اشرف انواع گشت که علت ابداع بود.
هوش مصنوعی: عقل از عالم امر به وجود آمد و روح از روشنایی عقل آگاه شد. بدن از ذات روح پدید آمد. اجسام به طور طبیعی از ماده و شکل ترکیب یافتند و جهان‌های ایجاد به این ترتیب نظم و ترتیب خاصی پیدا کردند. جریان نزولی به واسطه رحمت و جریان صعودی بر اساس حکمت شکل گرفت که به ترکیب اجسام و ازدواج طبایع منجر شد و باعث به وجود آمدن انواع مختلفی از موجودات گردید. از میان این موجودات، حیوانات که دارای احساس بودند، تکوین یافتند و انسان به عنوان برترین نوع موجودات به وجود آمد که خود دلیلی بر خلقت بود.
و بالجمله چون اراده ازلی برین بود که نخل امکان ببار آید و باغ کیهان بیاراید، حقیقت انسانی موجود کرد و کنز مخفی مشهود گشت و او خود وجودی قابل آمد مدرک کلیات، جامع متقابلات که مخزن اسرار غیب و شهود شد و مطلع انوار قدس و انس گردید.
هوش مصنوعی: به طور کلی، چون اراده الهی از ازل بر این بود که درخت امکان بارور شود و باغ کیهان شکل بگیرد، حقیقت انسانی به وجود آمد و راز نهانی آشکار شد. این حقیقت خود موجودی شد که قابلیت دریافت کلیات و جمع‌کردن ویژگی‌های متضاد را داشت و محلی برای اسرار نهان و آشکار گشت و همچنین منبع نورها و روحانیت شد.
عالم کبیر در جرم صغیر نهادند و نقش قضا و طلسم تقدیر کردند، آئینه صفات کمال گردید وگنجینه جمال و جلال عشوه جمالش رهبری و پیشوائی شد، جلوه جلالش سروری و پادشاهی گشت ره بران پاک بعالم خاک تشریف دادند. سروران ملک بعرصه دهر قدم نهادند، پیشوایان هادی راه دین گشتند، پادشاهان حامی خلق زمین. بهر سو غلغل هدایت انداخته شد و هر جا رایت حمایت افراخته و در هر عهد و عصر هم چنان پیشوائی خلق خاص پیغمبری بود و پاسداری ملک با خدیوی و سروری؛ تا انوبت نبوت بخواجه کائتات و اشرف موجودات رسید و علت خلق کیهان و معنی گنج پنهان آشکار گردید، دور عالم که در عهد آدم بمثابه نهالی تازه بود عمری در منهل نشو، قامت رشد بیفراخت و پایه بیخ و بن قوی ساخت تا شاخ شکوه در کاخ شهود بگسترد و غصن نما بر اوج سما برکشید و چون وقت آن رسید که میوه زیب وفر دهد و رونق برک و برفزاید عهد جناب خاتم بود و فصل بهار عالم.
هوش مصنوعی: در عالم بزرگ، کوچک‌ترین پدیده‌ها قرار داده شده‌اند و تقدیر و سرنوشت مشخص گردیده است. انسانی کامل همچون آئینه‌ای از صفات الهی جلوه‌گر شده و زیبایی او باعث رهبری و هدایت مردم گردید. شکوه او نماد سلطنت و پادشاهی شد و افراد پاک‌نهاد را به دنیای خاکی دعوت کرد. در این مسیر، پیشوایان و راهنمایان دین به ظهور درآمدند و پادشاهانی که از مردم حمایت می‌کردند، در عرصه وجود ظاهر شدند. هدایت در همه جا گسترش یافت و پرچم حمایت در هر زمان برافراشته شد. در هر دوره‌ای، پیشوایی وجود داشت که به عنوان پیامبر عمل می‌کرد و از ملک و سرزمین دفاع می‌کرد. با گذشت زمان، وقت نبوت به حضرت کائتات و بهترین موجودات رسید و راز آفرینش عالم و معنی گنج پنهان مشخص گردید. دوران عالم که در زمان آدم مانند نهالی نوپا بود، با گذر زمان رشد کرده و به قد و قامت مناسب رسید تا شکوفه‌های عظمت را در عرصه وجود نمایان سازد و به اوج قله‌های آسمان دست یابد. وقتیکه زمان انبساط و ظهور زیبایی فرارسید، دوره خاتم نبی و فصل شکوفایی دنیا آغاز شد.
ره بران پیش که راه آئین و کیش بخلق جهان نمودند بمنزله پیشکاری بودند که تمهید قدوم سلطان کند و تنظیف بساط ایوان دهد، پس چون پیشگاه پیراسته شد و مسند تاج وگاه آراسته گشت، خسرو ملک هدی و پرتو نور خدا و خواجه ارض و سما و سرور هر دو سرا محمد محمود مصطفی علیه آلاف التحیه و الثناء که مهتر پیشوایان است و رهبر ره نمایان و سلطان انبیای رسل و سالار هادیان سبل و مبعوث بر جن و انس و جزو و کل، پای فتوت بگاه نبوت نهاد و مسند رسالت بقدم جلالت بیاراست. دور جهان در عهد سعیدش حد کمال داشت و جمله ذرات کون، اعم از نیک و بد چنان در حد خود تکمیل سعادت و تتمیم شقاوت کرده بودند که تقدیم اصلاح و تربیت، جز بوجودی اتم و اکمل و شهودی اجل و اجمل، صورت نمیبست. لاجرم حکمت خدائی و رحمت کبریائی مقتیضی شد که خواجه گیتی خود بملک خویش گذر کرد و بر حال رعیت نظر. حضرتش حجت قاطعه بود و حقیقت جامعه و رحمت عامه وکلمه تامه؛ پادشاهی ظاهر با پیشوائی باطن قرین ساخت و ریاست نبوی با سیاست خسروی جمع فرمود. رسم دوئی وجدائی که از دیرباز مابین جنبه جلالی جمالی بود برانداخت. قهرش عین رحمت شد ومهرش محض حکمت. لطف و خشمش را معنی یکی بود و بصورت فرق اندکی. بنفس طاهر در ملک ظاهر، سلطنت عدل کردی و بحکم باطن تربیت عقل نمودی و در هر حال از تعلیم حکم و احکام و تهذیب عقول و افهام ذاهل نبوی؛ تا قانون معاش ومعاد و اسرار ابداع و ایجاد را باشارت امر و نهی و دلایل تنزیل و وحی تعلیم خلق جهان کرد و چندان که شایست اعلان راز نهان موج ها از بحر حقایق اوج گرفت، سیل ها از موج معارف بپا خاست که هر کس در خور وسع خویش بهری از آن برد و نهری روان کرد. کافران پلید و مومنان سعید را که در پایه دق و نقاف غایت استعداد و استحقاق بود چنان عرضه تربیت ساخت که این مالک درجات عالیه شد و آن هالک در کات هاویه. فریق فی الجنه و فریق السعیر. قومی پاداش شرور از حجاب حضور گرفتند و قومی بی واسطه غیر براتبه خیر رسیدند و چون حق تربیت ادا شد و ظرف جمیع خلایق را از ماء معین حقایق در خور وسع ممتلی ساخت، وعده روز وصل رسید و نوبت رجوع باصل آمد.
هوش مصنوعی: رهبران پیشین که راه و روش خود را به مردم جهان نشان دادند، مانند افرادی بودند که مقدمات ورود یک سلطان را فراهم می‌کنند و جایگاه او را مرتب می‌کنند. وقتی که درگاه آماده شد و تاج سلطنت جای خود را یافت، پیامبر اکرم محمد محمود مصطفی به عنوان بهترین پیشوایان و راهنمایان ظهور کرد. وی را به عنوان سالار انبیا و هدایتگر بشر برگزیدند. در دوران خوشبختی او، جهان در کمال خود قرار داشت و تمام موجودات به شکلی که شایسته بود، به تکامل سعادت یا شقاوت خود رسیدند. برای تربیت و اصلاح انسان‌ها فقط وجود شخصیتی کامل و بی‌نظیر می‌توانست مؤثر باشد. برای همین، خداوند حکمت و رحمتش را ایجاب کرد که آن بزرگوار به دنیا بیاید و بر اوضاع رعیت نظارت داشته باشد. او حجت خدا و مظهر رحمت و حقیقت بود و حکومت ظاهری‌اش با رهبری باطنی‌اش همراه شد. او با حکمت و رحمت خود، نعمی و قهری را به یکی تبدیل کرد. وی با حکومت عدل در دنیا و تربیت عقل در باطن، به آموزش و قانونی برای زندگی در دنیا و آخرت پرداخت و اسرار آفرینش و قوانین الهی را به مردم آموخت. او به هر کس به اندازه ظرفیتش از معارف و دانش بهره‌مند کرد. در نتیجه، مؤمنان و کافران هر یک به نتایج متفاوتی دست یافتند: گروهی به بهشت رفتند و گروهی به جهنم، نتایج عمل‌هایشان به شکل عادلانه‌ای تقسیم شد. در نهایت، وقتی که حقایق به طور کامل توضیح داده شد و همه موجودات در ظرفیت خود از معارف پر شدند، وعده‌ی روز وصال نزدیک شد و زمان بازگشت به حقیقت فرا رسید.
و زان پس چندی که خسرو بارگاه ولایت، کشور سلطنت و هدایت در زیر نگین داشت ومنت رهبری و حمایت بر خلق زمین؛ باز سلطنت باطن و ظاهر مجموع بود و حجاب فرق مابین جمال وجلال مرفوع، ولیکن در سایر اوقات همان ماده جنگ و جدال که باقتضای ذات مابین این دو وصف بود عود نموده، سنگ تفرقه در میان افتاد و رحمت جمالی از سطوت جلالی بر کران شد، چه تا موکب شریف نبوت از ساحت دنیا بجنت علیا خرامید، اصحاب شقاق اسباب نفاق فراهم کرده حق خلافت غصب کردند و رایت خلاف حق نصب. بعد از آن این شیوه شوم و عادت مذموم چنان ساری و سایر گشت که ائمه طاهرین صلوت الله علیهم اجمعین با آن که شافع روز جزا بودند و صفدر دشت غزا و قلاب قدر و قهار قضا و عترت مصطفی ص و اشبال مرتضی باز هر یک در هر عهد که گاه امامت بکام کرامت سپردند بر حسب اقتضای زمانه از تخت ملک کرانه گزیده بمملکت باطن اکتفا کردند و از سلطنت ظاهر اختفا.
هوش مصنوعی: پس از مدتی که خسرو، حاکم بر زمین و آسمان، قدرت و هدایت را در دست داشت و بر مردم سرپرستی می‌کرد، سلطنت و قدرت او در عالم ظاهر و باطن یکجا بودند و مانعی بین جمال و جلال وجود نداشت. اما در زمان‌های دیگر، جنگ و جدال که به طور طبیعی میان این دو صفت وجود داشت، دوباره به وجود آمد و موجب تفرقه شد. رحمت جمالی به سبب شدت جلالی تحت فشار قرار گرفت. زمانی که مقام نبوت از دنیا به دنیای بالاتر منتقل شد، گروهی باعث نفاق شدند و حق خلافت را غصب کردند و پرچم ناحقی برافراشتند. این وضعیت نادرست چنان گسترش یافت که ائمه طاهر (علیهم السلام) با اینکه شفاعت‌کنندگان در روز جزا بودند و در میدان جنگ حاضر بودند، در هر زمانی که به مقام امامت نائل شدند، به اقتضای زمان از سلطنت ظاهری کناره‌گیری کرده و به مملکت باطن توجه کردند.
نخست حضرت مجتبی ذیل طاهر بر ملک ظاهر برافشانده، حضرتش هادی مطلق شد و زاده هند خلیفه ناحق. پس مسند خلافت از آل طالب بدست غاصب افتاد و یک چند سیاست ملک و ریاست ناس با آل امیه و عباس بود.
هوش مصنوعی: نخست، حضرت مجتبی به عنوان دینی و معنوی در دنیا ظهور کرد و هدایتگری مطلق شد. در این زمان، خلیفه‌ای ناتوان از هند به قدرت رسید. به این ترتیب، مسند خلافت از خاندان طالب به دست غاصبان افتاد و مدتی حکومت و سیاست ملک و مردم در کنترل آل امیه و عباسیان قرار گرفت.
صاحب عهد و عصر نیز باقتضای حکمت، التزام غیبت فرمود، امارت ایمان و اسلام که میراث خواجه انام بود ملعبه ترک وتازی شد ونام و ناموس پادشاهی در ورطه تباهی افتاد، گاه شورش عرب بود و گاه فترت عجم و گاه فتنة ترک و دیلم؛ نه از شرم و ادب نام و نشان ماند نه از رسم کیان اسمی در میان. ملک عجم راه عدم گرفت، خیل عرب حفظ ادب نکرد، لشکر ترک فتنة سترگ پدید آورد، هر کجا سرکشی بود دعوی سروری کرد وبهره خودسری برد و هر کجا کهتری بود پایه مهتری خواست و رتبه برتری جست. مردم بی ادب را حرص و طمع بجائی رسید که بنده چند غاصب ملک خداوند گشت و چاکری چند صاحب تخت سروری شد. ناکسان چشم پلید از کحل حیا بشستند و بر مسند خواجگان نشستند، کشتی ملک در گرداب فتن افتاد و خاتم جم در دست اهرمن. زاغ و زغن در باغ و چمن راه یافت، دور زمن با رنج و محن خو گرفت، کار گیتی در اضطراب آمد، ملک و ملت در اختلال افتاد. دیده روزگار در راه انتظار بود و شوق و ولع میفزود که باز گوهری جامع و خلقتی کامل از عالم غیب جلوه ظهور نماید که بحکم جامعیت و کمال، نزاع جلال و جمال رفع کند و شهریاری باطن با تاجداری ظاهر جمع. خسرو ملک صورت و معنی باشد و مالک رق دنئی و عقبی و وارث حق ملک و ملت و باعث نظم دین و دولت صاحب تخت وتاج کیان شود و نایب صاحب عصر و زمان عمرها سوادی این خیال نقش ضمیر زمانه بود تا تیر مراد بر نشانه آمد و حکمت الهی اقتضا کرد که بار دیگر را بر فیض و احسان از بحر فضل بی چون مایة ور شود و باران رحمت عام بر مزرع ارواح و اجسام بارد، پس طینتی شریف که در عهد ازل بر وجه اجل از ماء معین رحمت با دست و بنان قدرت تخمیر یافته بود و انوار جمالش بر عرش برین تافته، از صقع خلوت قدس بصدر محفل انس در آورده، مشکوه پرتو ذاتش کردند و مرآت عالم صفات، شاهد قدس که از دیده غیر در پرده غیب بود، عشوه خودنمائی کرد و قامت دلربائی بیفراخت. رحمت حق که از جمله جهان چهره نهان داشت، سایه شهود بر ساحت وجود بینداخت. گلشن طور گلبن نور بپرورد، وادی ایمن نخله روشن بیاورد، شمع احسان در جمع انسان بیفروخت، آب حیوان در جوی امکان بیامد، نور یزدان از عرش رحمن بتابیدف جنت موعود شاهد و مشهود شد. رحمت معهود ظاهر و معلوم گشت، شهریار زمان و زمین، مرزبان دنیا و دین، پرتو ذات حق، صورت جمال مطلق، آیت قدس وجود، غایت قوس صعود، سلطان انفس و آفاق، عنوان مصحف اخلاق، سایه لطف خدا، مایة جود وندی، آیه فتح و علی فتحعلی شاه قاجر که عدل مصور است و عقل منور و نفس موید و روح مجرد، مقدم پاک بعالم خاک نهاده، بخت تاج و تخت بیفراخت و صدر جاه و قدر بیاراست.
هوش مصنوعی: صاحب زمان به دلیل حکمت الهی، غیبت را انتخاب کرد. حکومت ایمان و اسلام که میراث بزرگانی چون پیامبر بود، در دست نااهلان قرار گرفت و نام و شخصیت پادشاهی به تباهی افتاد. گاهی شورش عرب‌ها بود و گاهی فرو رفتن عجم‌ها، گاهی نیز فتنه ترک و دیلم. در این شرایط، نه از ادب و نزاکت خبری بود و نه اسمی از دیانت و اصالت باقی ماند. نماینده‌های عجم به نیستی رفتند، عرب‌ها در بی‌ادبی غرق شدند و لشکر ترک فتنه‌های بزرگی به راه انداختند. هر جا که طغیانی بود، مدعی قدرت شدند و هر جا که ذلت وجود داشت، در پی برتری بودند. برخی از مردم بی‌ادب به جایی رسیدند که بنده‌های چند نفر غاصب شدند و کسانی به مقام سلطنت رسیدند. افرادی نالایق بدون شرم و حیا به سلطنت رسیدند و حالت فتنه در حکومت حاکم شد. در این میان، انتظار ظهور یک شخصیت کامل و جامع از عالم غیب وجود داشت که به واسطه کمالش، نزاع‌های موجود را برطرف کند و حکومت باطنی و ظاهری را به هم پیوند زند. آن شخصیت باید کسی باشد که دارای صورت و معنی باشد، حکمران دین و دنیا باشد و موجب سامان‌دهی امور باشد. سرانجام، وقتی زمان مناسب فرا رسید، حکمت الهی اقتضا کرد تا بار دیگر لطف و رحمت الهی نازل شود و نظام هستی به سوی بهبود برود. شخصیتی که از ابتدا با دست قدرت الهی آفریده شده بود، در انتظار ظهور بود و سرانجام در محفل وجود شکوفا شد. رحمت الهی به صورت مشهودی در دنیای انسان‌ها تجلی کرد، نور یزدان از آسمان تابید و جنت موعود به عینه نمایان گردید. در این میان، شخصی به عنوان شهریار عالم ظهور کرد که نماینده حق و مظهر جمال مطلق بود و به عنوان پادشاه زمان و زمین به حکومت پرداخت.
الیوم انجزت الآمال ما وعدت
و کوکب المجد فی افق العلی صعدا
هوش مصنوعی: امروز آرزوها به حقیقت پیوستند و ستاره‌ی افتخار در آسمان بلندی درخشید.
جهان و خلق جهان را کام دل حاصل شد، زمین و دور زمان را عیش و طرب شامل گشت، قدر مرکز خاک از اوج طارم افلاک درگذشت، عالم حس و تکوین بر عالم قدس و تجرید بنازید، مزاج زمانه تغییر کرد، جهان خراب تعمیر یافت، چرخ فرتوت را عهد جوانی تازه شد، زال گیتی چهره صباحت غازه کرد؛ گلبن دهر گل های امل ببار آورد، گلشن روزگار را موسم نوبهار آمد، شاخ شوکت که برگ ریزان داشت عطر بیزان گشت، باغ دولت که عرضه برد بود عرصه ورد گردید. دامان ملک و ملت از دست غیر در آمد، غوغای زاغ از صحن باغ بیفتاد، باغ گل خاص بلبل شد و شاخ سوجای تذرو؛ و اختران را چندان پرتو روشنائی بود که مهر رخشان فروغ دهد، خسروان را چندان دعوی پادشائی بود که شاه گیتی ظهور کند.
هوش مصنوعی: در این متن، جهان و آفرینش آن به جَوانی و شادی توصیف می‌شود. در آن، زمین و زمان به خوشی و لذتی پر شده‌اند. توجه به اهمیت و جایگاه زمین نسبت به آسمان‌ها و سایر عالم‌ها به خوبی بیان شده است. احساس وجود یک تغییر مثبت و نشاط‌آور در زمانه مشاهده می‌شود و به طور کلی، جهان به حالت بازسازی و زیبایی بازگشته است. درختان و باغ‌ها شکوفا شده و گل‌ها بارور گشته‌اند. همچنین، گفته شده که مملکت و ملت از دست بیگانگان خلاص شده و فضا به شکوفایی خاصی رسیده است؛ در حالی که ستاره‌ها نورانی‌تر از همیشه می‌درخشند و پادشاهان با ادعای خود قدرت و عظمت خود را نشان می‌دهند.
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید بجلوه سرو صنوبر خرام ما
هوش مصنوعی: قد بلند و تماشایی و زیبایان آن‌قدر جذاب و فریبنده‌اند که می‌توانند با زیبایی و حالتی که دارند، درختان سرو و صنوبر را به رقابت بکشانند.
اکنون زیور تاج و گاه، بجله فرو جاه خدیوی است که شاه همه عالم است و ماه بنی آدم، مهتر خسروان است و خسرو نیکوان وخواجه تاجداران و خاتم شهریاران. دور فلک بنده اوست، جان جهان زنده باوست، مطلع قدر را بدر تمام است، صاحب عصر را نایب عام؛ نیابت امام کند حراست انام فرماید، خنگ گردون رام سازد، توسن دهر در لگام آرد.
هوش مصنوعی: اکنون زیور تاج و جلال به خیرواری تعلق دارد که پادشاه تمام جهان است و در تاریخ بشری مانند ماه می‌درخشد. او بالاترین مقام را در بین پادشاهان دارد و در مقام خوبی و نیکوکاری، بر دیگران پیشی می‌گیرد. دور فلک او را خدمتگزار خود می‌داند و زندگی همه موجودات به وجود او وابسته است. او به مانند خورشید در دل آسمان می‌درخشد و نایب امام است که وظیفه مراقبت از مردم را به عهده دارد و نظم جهان را برقرار می‌کند. او قادر است که تمام تمایلات و رفتارهای زمانه را در کنترل خود داشته باشد.
حضرتش نسخه صفات کمال است و جامع جلال و جمال، پایه سروری داشت، مایة ره بری جست، منع انداد را کرد، جمع اضداد فرمود، مظهر مهر و قهر شد و مصدر لطف و عنف و مطلع رافت و سطوت و مشرع نعمت و نقمت، طبیعت دور عالم را که بعد از سید بنی آدم از حد اعتدال میل و انحراف بود و تدبیر آن با وصف کهولت امکان سهولت نداشت، بداروهای تلخ و درمان های خوشگوار چنان مورد تنقیه و تقویت ساخت که باز بحال اول رجوع کرد رونق شاب موفق یافت، جنبه جلالش آتش سوزان بود و جنبه جمالش گلشن فروزان، ذات مسعودش نوبت جامعیت کوفت و دولت تابعیت یافت که بار دیگر چون عهد نبی باز این دو صف را با وصف قدمت، نزاع حالت اجتماع پدید آمد، قهر و تأدیبش عین لطف و تحبیب شد، حرب و ضربش با حلم و سلم معانق گشت. چوب ادیب اگرچه درد آرد عین درمان است، داروی طبیب اگرچه تلخ باشد نغز و شیرین است، سرو گلشن را ابر نیسان برطرف بستان جلوه دهد، جرم آهن را پتک و سندان در نار و نیران صدمه زند، قامت سرو از رشحه ابر ببالد، آهن سخت از صدمه پتک بنالد و چون نیک بینی منظور مربی کل از این هر دو یکی است و مقصود اصلی جز تربیت و ترقی نیست.
هوش مصنوعی: او تمامی صفات کمال را در خود دارد و تجلی جلال و جمال است. اساس رهبری و راهنمایی را بنا نهاد و از تضادها جلوگیری کرد. جمع اضداد را به شکلی منسجم اعلام کرد و نمایانگر عشق و قهر بود. منشأ لطف و سختی و منبع محبت و قدرت، و همچنین سرآغاز نعمت و عذاب به شمار می‌رفت. او با درک وضعیت نابسامان عالم بعد از حضرت آدم، بر مسیر اصلاح و تقویت آن گام برداشت تا به حالت متعادل اولیه بازگردد و نشاط دوباره‌ای را ایجاد کند. در یک سو، جلال او آتش سوزانی بود و در سوی دیگر جمالش گلزاری درخشان. شخصیت او نمایانگر جامعیت و قدرتی بود که دوباره مانند زمان پیامبران، تنش‌ها و تنوعات را به حالت اجتماع بازگرداند. قهر و تربیت او در واقع عین محبت و دوستی بود و جنگ و ناملایماتش با صلح و آرامش پیوند داشت. هرچند که ملامت ادیب ممکن است دردآور باشد، اما در واقع درمانی است. داروی پزشک شاید تلخ باشد، اما اثرش شیرین است. ابر باران‌زا می‌تواند بستان گلشن را زنده کند و آهن را در آتش سختی چکش بزند. سرو تنومند به باران رشد می‌کند و آهن سخت از ضرب چکش می‌نالد. اگر خوب بنگریم، هدف اصلی تمام اینها تربیت و ارتقاء است که توسط مربی کل دنبال می‌شود.
خواجه خسروان که واقف کنه حقایق است و عارف سر خلایق تدبیر حال هر کس در خور نفس او کند وچاره هر عیب و علت باندازه ضعف و شدت نماید، عهد معهودش دور گیتی را نوبت کمال و نقطه اعتدال بود که تعدیل عالم کون و تکمیل عامه خلایق بذات همایونش مخصوص گشت و او خود نیری ساطع و گوهری جامع است که از اوج فراز عقل تا قعر حضیض هیولی در تحت ظل رعایت و ذیل حمایت اوست. نیز عقلش طلوعی خواست فحول افاضل پیدا شدند، فنون فضایل هویدا شد، گوهر نفسش ظهوری یافت صدور و وزیران ظاهر شدند، نفوس دبیران کامل آمد، جوهر روحش جلوه انبساط گرفت، آیت جهانداری مشهور شد، طلعت ملک زادگان مشهود گردید. پس جسم پاک و عنصر تابناکش آغاز نشر فیض و بسط فضل فرمود و پرتو تربیت بعالم اجرام و ساحت اجسام انداخت. چرخ اطلس را که عرض اقدس گویند خدمت میران بزرگ و امیران سترگ فرمود که مالک زمام زمانند و حافظ جهات جهان، خاصان حضرت را که خدام خلوت نامند در مقام ثوابت قائم و ثابت داشت که محرم جوار عرش اند و مظهر نگار و فش.
هوش مصنوعی: خواجه خسروانی که به حقیقت‌ها آگاهی دارد و با روحیات مردم آشناست، برای هر فرد بر اساس حال و نیازش تدبیر خاصی دارد و نقص‌ها و مشکلات را با توجه به درجه ضعف و شدت آن‌ها حل می‌کند. وعده‌اش به جهانیان، دورانی است که در آن کمال و تعادل به اوج خود می‌رسد و اصلاح عالم و تکمیل انسان‌ها به ذات با عظمتی که دارد اختصاص یافته است. او خود نور و گوهری است که همه چیز از اوج عقل تا پایین‌ترین مرتبه‌اش در سایه حمایت و رعایت او قرار دارد. همچنین عقل او باعث ظهور فرزانگان و فضیلت‌های مختلف شده و نفوس دانشمندان و مشاوران برجسته را به میدان آورده است. جوهر روح او به شکلی گسترده بروز کرده و نشانه‌های سلطنتش مشهور گردیده است. سپس وجود پاک او، منبع نشر خیرات و گسترش فضایل شده و نور تربیتش بر عالم و اجسام تأثیر می‌گذارد. آسمان بزرگ که به آن "عرض اقدس" می‌گویند، به پادشاهان و فرمانروایان بزرگ خدمت می‌کند و خاصان درگاهش به عنوان خدام خاص در جایگاه‌های ثابت و معتبر قرار دارند، آنان در جوار عرش قرار دارند و مظهر زیبایی و جلال‌اند.
کیوان را تربیت عشایر داد، برجیس تقویت اکابر گرفت، بهرام اختر بخت ترکان شد، خورشید چاکر تخت سلطان گشت، تیر تدبیر اهل ادب خواست، زهره ترتیب بزم طرب داد، که اینک دوره ماه گردون بدولت شاه کیهان دور تکمیل تام است و عهد تربیت عام، حکمت جناب باری گوهر وجود شهریاری را مایة شکوه و پایه کمالی داده که نسخه عالم کبیر است و فهرست کتاب تقدیر مکمل انواع خلقت و مربی ارباب نوع، همه اوکل است و جز او جزء؛ همه او اصل است و جز او فرع. مثال انوار مهر برین که اقطار سطح زمین را از هر خط شعاعی بهره و انتفاعی خاص دهد، هر یک از اجزای شهود و اعضای وجودش عوالم قدس و مشاهد انس را بهره جداگانه بخشد و رحمت کریمانه باشد هر عضوش مبدء کمال اصلی است و هر جزوش منشا خواص کلی، نه هر که مستمعی فهم کند این اسرار.
هوش مصنوعی: کیوان به وسیله عشایر تربیت شد، برجیس از بزرگان حمایت گرفت، بهرام خوشبختی را به ارمغان آورد، خورشید خدمتگزار سلطنت شد، تدبیر اهل ادب لازم شد، زهره مجالس شادی را سازمان‌دهی کرد. اکنون دورانی از کمال و شکفتگی تحت سلطنت شاه کیهان آغاز شده و زمان تربیت عمومی فرا رسیده است. این حکمت الهی، پایه‌گذار عظمت و کمال شهریاری است که با وجودش، نسخه‌ای از عالم بزرگ به شمار می‌رود و راهنمایی برای تمامی موجودات است. همه چیز به او وابسته است و جز او چیز دیگری وجود ندارد. مانند پرتوهای خورشید که زمین را با نور خود می‌پوشاند، هر یک از اجزای وجودش به عوالم و مشاهدات مختلف، برکات و ماهیت‌های مخصوصی می‌بخشند. رحمت‌های او از هر جزئی آغاز می‌شود و هر قسمت از وجودش منبع خاصی است. اما فهمیدن این اسرار برای هر شنونده‌ای آسان نیست.
کمال قدرت حق از جمال طلعت ذاتش ظاهر است و صفات و اسمای بی چون را جوارح و اعضای همایونش در مقام مظاهر.
هوش مصنوعی: نیکویی کامل قدرت الهی از زیبایی ذات او نمایان است و ویژگی‌ها و نام‌های بی‌نظیرش از طریق موجودات و اعضای شگفت‌انگیزش در مقام تجلی به نمایش درآمده‌اند.
نه هر که دیده میسر شودش این دیدار.
هوش مصنوعی: هر کسی که چشمش به دیدار نرسد، نمی‌تواند هر زمانی آن را تجربه کند.
حمامه جرعی حومه الجندل اسجعی
فانت بمرئی من سعاد و مسمع
هوش مصنوعی: یعنی: "پرنده‌ای زیبا در دل بیابان آواز می‌خواند و تو در حضور من، از خوشبختی و شادکامی قابل مشاهده و شنیدن هستی."
بنده آثم جانی ابوالقاسم حسینی فراهانی را با فقد بصیرت و نقص طبیعت نشاید که چشمی در خور دیدار جان گشاید و نطقی کاشف راز نهان، ولی چون عادت بندگی را پایه اولین نیستی و نابودی است و پستی و بی جودی، شاید که ظلمت ذات خود را در شروق جلال و فروغ جمال خلافت نیست، دیده هر چه بیند بنور قدسی باشد نه چشم حسی و هر چه گوید از عرض اعظم آید نه نطق ابکم.
هوش مصنوعی: من، آثم جانی ابوالقاسم حسینی فراهانی، به دلیل عدم بصیرت و نقص در نفس خود، شایسته نیست که چشمی برای دیدن جان بگشایم و نطق و کلامی که راز نهان را فاش کند. اما چون عادت به بندگی، اصل و بنیاد نخستین فنا و نابودی است و پستی و عدم وجود را تداعی می‌کند، شاید بتوانم تاریکی وجود خود را در درخشش جلال و زیبایی خلافت نبینم. آنچه که می‌بینم، تنها با نور معنوی است نه با چشم مادی، و هر چیزی را که می‌گویم از عظمت وجود ناشی می‌شود نه از زبانی ناتوان.
مثال اهل توحد که ذات خود را در هست حق نیست کرده بسر منزل فنا رسند و سرمایه غنی گیرند تا بشارت بی یسمع آید و اشارت بی یبصر در رسد، پس هر چه بینند بنور سرمد باشد و هر چه گویند نه از خود.
هوش مصنوعی: افراد توحد که وجود خود را در حقیقت مطلق فانی کرده‌اند، به مراتب عالی و نیکویی دست می‌یابند و در نهایت به دریافت بشارت‌ها و نشانه‌هایی می‌رسند. در این حالت، هر آنچه می‌بینند از نور جاودانه است و هر چیزی که می‌گویند، از خودشان نیست و نشأت گرفته از حقیقتی بالاتر است.
و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی.
هوش مصنوعی: او هیچ کلامی از روی هوا و هوس نمی‌زند، بلکه آنچه می‌گوید تنها وحیی است که به او نازل شده است.
بنده پست را با نسبت هست چه کار است و پستی خاک را با هستی پاک چه بازار؟
هوش مصنوعی: من با وجود خودم، سوالی دارم که کاری از من ساخته نیست. این در مورد چگونگی ارتباط وجود و موجودیت در دنیا و همچنین ارزشی که وجود مادی و خاکی دارد، است.
چو او هست حقا که ما نیستیم. طلعت بدر را در شب قدر اگر احول دو بیند یا اعمی نبیند از عیب حول و عمی است، نه نقصی بر بدر سما.
هوش مصنوعی: وقتی او وجود دارد، ما وجود نداریم. اگر کسی که نابینا یا کور است در شب قدر، چهره تابناک ماه را ببیند یا نبیند، این نقص از دید و بینایی اوست، نه از ماه خود.
با وجودش ز من آواز نیاید که منم. این بنده خود کیست و مایة او چیست که در عوالم بالا و خصایص والا، بنفس خویش از کم و بیش حرفی تواند گفت و رائی تواند جست، افاضه ذات همایون که مانند اشعه مهر تابان خاک تیره را زر کند و سنگ خاره را گوهر؛ عجب نیست که بی وجودی چون این بنده را که از خار و خاک و خاره و خاشاک بی قدرتر و ناچیز است دیده جستجوئی دهد و منطق گفتگوئی گشاید که از سر ذات نشان جوید و در کنه صفات سخن گوید، کاشف حقایق آثار شود، راوی دقایق افعال گردد.
هوش مصنوعی: با وجود این که من هستم، صدای من به گوش نمی‌رسد. این بنده کیست و ماهیت او چیست که در عوالم بالاتر و ویژگی‌های بزرگ بتواند از خود چیزی بگوید و نظری ابراز کند؟ خالق بزرگ مانند پرتو خورشید، خاک تیره را تبدیل به طلا و سنگ‌های سخت را به جواهر تبدیل می‌کند. شگفتی نیست که وجودی بی‌اهمیت مانند من که از خار و خاک و چیزهای بی‌ارزش کمتر است، بخواهد جستجوی وجود را در خود بیابد و با دیگران گفتگو کند، و به دنبال شناخت حقیقت‌ها باشد و در توصیف ویژگی‌ها سخن بگوید و رازهای فعالیت‌ها را بیان کند.
فالحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله.
هوش مصنوعی: پس سپاس خداوندی را که ما را به این راه هدایت کرد و اگر او ما را هدایت نمی‌کرد، هیچ‌گاه نمی‌توانستیم به راه راست هدایت شویم.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر لطف و زیبایی گل سخن گفتن را یاد گرفت، وگرنه این همه شعر و سرود در لانه‌اش وجود نداشت.
و بالجمله بطرزی که در اوراق پیش تقدیم ذکر رفت چون حاصل خلق کیهان جلوه کنز پنهان بود وجود مسعود پادشاهی مظهر سر الهی گشت و بر هر که هست لازم افتاد که در خور طاقت و اندازه لیاقت چشم تماشا باز کند و دست تمنا دراز تا خازن نقد عرفان شود و واقف گنج پنهان.
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، آنچه که در اسناد قبلی بیان شد، این است که آفرینش جهان همچون تجلی یک گنج پنهان بوده و وجود فرح‌بخش پادشاهی به عنوان نماینده حقیقت الهی در آمد. بر هر فردی واجب است که با توجه به توانایی و لیاقت خود، چشم خود را به تماشا بگشاید و دست خود را دراز کند تا به خزانه‌دار واقعی دانش و معرفت تبدیل شود و به گنج‌های پنهان آگاه شود.
فانحصر الخلق فی صنفین موصوفه بوصفین، فریق فی جنه الحضور و حضره السرور و اخری فی سعیر الغیاب و الیم العذاب.
هوش مصنوعی: کائنات به دو دسته تقسیم می‌شوند: یک گروه در بهشت حضور و شادی قرار دارند و گروه دیگر در آتش غیاب و عذاب.
رحمت عمیم خاطر اقدس که حاوی هر نفس وشامل هر کس است جانب محرومان غایب گرفت و انصاف فرمود که باری چون الم مهجوری دارند ستم محرومی نبینند و با رنج و عذاب غیبت در ستر و حجاب خیبت نمانند؛ لاجرم باملای کتابی مبین اشارت رفت که موضوع آن نفس وجود همایون باشد ودر خور افهام خلق، اعلام رمز خفی کند و اعلان کنز مخفی نماید، محرمان غافل را مایة هوش شود و محرومان غایب را آویزه گوش.
هوش مصنوعی: رحمت وسیع و بی‌پایان خداوند شامل حال همه افراد، خصوصاً محرومان می‌شود. او با انصاف به این دسته توجه می‌کند و نمی‌گذارد که آن‌ها از ستم و غم دوری و محرومیت رنج ببرند. بنابراین، با به کارگیری کتابی روشن و واضح، به موضوع وجود خود اشاره کرده و رازهای نهان را برای فهم افراد بیان می‌کند، به طوریکه کسانی که از حقیقت غافل‌اند، به آگاهی برسند و محرومان نیز از آن بهره‌مند شوند.
پس به تقدیر خدای بی چون و ایمای حضرت همایون قرعه تنظیم این عقد و تقدیم این امر بنام بنده که از فقد بضاعت شرمنده است افتاد و از حضرت اعلی بشمایل خاقان ومخایل سلطان موسوم آمد و این قطعه غرا که چون نکهت صبای خلد و پرتو صبای مهر عالم جان را گلشن کند و ساحت جهان را روشن. از بوستان طبع و آسمان کلک استاد عهد و سلطان نظم، ملک الشعرا فتحعلی خان که تا اسم سخن بر زمان آمده و رسم سخن سنجی در میان شبه و مثالش در فضل و کمال عدیم است و دهر و لود از کفو وجودش عقیم؛ برای سال تاریخ بموقف عرض رسید وصیت تحسین بپایه عرش؛ اکنون بفال نیک و وقت مسعود نوبت شروع بمقصود است و اینک بعون خدای ودود و فر خداوند محمود فهرست کتاب وترتیب فصول و ابواب را در سلک تنظیم وکلک ترقیم آریم، مایة شهود سلطانی سایه وجود سبحانی است و ظل ظلیل را از شخص جلیل مجال تخلف نیست؛ پس چون حضرت قدس و مبداکل را در ظرف تعبیر نطق و تحلیل عقل ذاتی و صفتی و فعلی و اثری است؛ تشبها بالشخص و تنزها عن النقص بنای این خجسته کتاب بر مقدمه و سه باب شد که مقدمه در شرح اموری چند است که علم آن قبل از شروع بمطلب برای تشخیذ ذهن طالب و تسهیل درک مطالب لازم و واجب است.
هوش مصنوعی: بنابر تقدیر خداوند و به خواست پروردگار، مسؤولیت تنظیم این قرارداد و پیشبرد این کار به بنده‌ای محول شد که از کمبود توانایی شرمنده است. این کار به نام حضرت اعلی و با ویژگی‌های پادشاهی مشهور گشته است. این متن زیبا که همچون عطر بهشت جان را شاداب می‌کند و جهان را روشن می‌سازد، از قلم استاد بزرگ شعر و ادبیات، فتحعلی خان، به دست آمده است. او که در تاریخ به عنوان یکی از بهترین شاعران شناخته می‌شود و در میان شاعران معاصر بی‌نظیر است، اکنون وقت آن رسیده که این اثر به عموم عرضه شود. به برکت خداوند مهربان، فهرست کتاب و ترتیب فصل‌ها را آماده می‌کنیم. محتوای این اثر، نشانه‌ای از سلطنت الهی و سایه وجود باری‌تعالی است و جای هیچ‌گونه تردیدی نیست. لذا، با توجه به مقام والای پروردگار و بر اساس فهم و عقل، پایه‌گذاری این کتاب بر مقدمه و سه فصل تشکیل شده است. مقدمه به توضیح مسائلی می‌پردازد که آگاهی از آن‌ها پیش از شروع مطالب اصلی برای روشن کردن ذهن خواننده و تسهیل درک مطالب امری ضروری و واجب است.
در نمایش نور وجود و تجلی ذات مسعود که شارق عنایت یزدانی است و شامل سه جلوه روحانی:
هوش مصنوعی: در نمایش نور، وجود و تجلی ذات مسعود که نماد عنایت الهی است، شامل سه جلوه روحانی می‌باشد.
جلوه اول: در طلوع نیر ذات و سیر مدارج مفارقات.
هوش مصنوعی: جلوه اول: در آغاز نور حقیقت و حرکت در مراحل جدایی‌ها.
جلوه دوم: در توجه ذات مسعود از عالم امر و تجرید بساحت خلق و تقیید.
هوش مصنوعی: جلوه دوم: در نظر مسعود، درک و توجه به مسائل اصلی و انتزاعی از دنیای خلق و محدودیت‌ها.
جلوه سوم: در وصف حلیه و شمایل اقدس و اعضاء و جواح مقدس.
هوش مصنوعی: جلوه سوم: در توصیف زیبایی‌ها و ویژگی‌های مبارک و اعضا و جواهرات مقدس.
باب دوم
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی تا مهرماه 1402 آموزش دیده‌اید.
در شهود صفات کمال و شئون جلال و جمال که در ذیل چهار نمایش طراز نگارش خواهد یافت:
هوش مصنوعی: در شناخت ویژگی‌های کمال و جنبه‌های جلال و زیبایی که سپس در چهار شکل نوشتاری مورد بررسی قرار خواهد گرفت:
نمایش اول: در علم و عرفان و دین و ایمان.
هوش مصنوعی: این نمایش به موضوعاتی مانند علم، عرفان، دین و ایمان می‌پردازد و بر اهمیت و ارتباط این مفاهیم با یکدیگر تأکید دارد.
نمایش دویم: در عدل و انصاف و ستر و عفاف.
هوش مصنوعی: اجرای دوم: در زمینه عدل و انصاف و پوشش و عفت.
نمایش سیم: در جود و فتوت و حلم و مروت.
هوش مصنوعی: نمایش شخصیت: در سخاوت و جوانمردی، خویشتن‌داری و شرافت.
نمایش چهارم: در عزم و شجاعت و حزم و مناعت.
هوش مصنوعی: نمایش چهارم: در مورد اراده، شجاعت، استقامت و خودداری.
باب سوم
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به بیان حالتی از آموزش و پرورش یا آماده‌سازی فرد اشاره دارد که در آن فرد در زمینه‌ای خاص کسب تجربه و دانش کرده است. به عبارت دیگر، اینجا به فرآیند یادگیری و توسعه فردی پرداخته شده است.
در ذکر آثار و افعال و شرح اخبار و احوال که در ضمن هفت نگارش پیرایه هفت گزارش خواهد گرفت:
هوش مصنوعی: در معرفی نتایج و فعالیت‌ها و توضیح اخبار و وضعیت‌ها، در قالب هفت نگارش، هفت گزارش ارائه خواهد شد.
نگارش اول: در مویدات طالع همایون و فتوحات دولت روزافزون.
هوش مصنوعی: درباره نشانه‌های خوب و موفقیت‌های روزافزون دولت.
نگارش دوم: در سلوک خداوند مان با سلاطین جهان و مآثر تاج بخشی و باج ستانی و مراودات شهریاری و معاهدات خسروانی.
هوش مصنوعی: در مسیر بندگی و ارتباط با خداوند، باید به روابط با پادشاهان و دستاوردهای مربوط به بخشش و دریافت مالیات توجه کنیم، همچنین باید از تعاملات حکومتی و پیمان‌های سلطنتی یاد کنیم.
نگارش سوم: در خوارق عادت و شوارق سعادات.
هوش مصنوعی: در این نوشتار به موضوعات غیرعادی و شگفت‌انگیز و همچنین مسائلی که به سعادت و خوشبختی مربوط می‌شود، پرداخته شده است.
نگارش چهارم: در وصف حال و شرح خصال قوایم عرض خلافت و دعایم قصر جلالت.
هوش مصنوعی: نویسنده در این بخش به توصیف وضعیت و خصوصیات موجود در مقام خلافت و نیز دعاهای مربوط به قصر با عظمت آن می‌پردازد.
نگارش پنجم: در شرح حال وزرای عظام و امرای گرام و امنای دولت جاوید مقام.
هوش مصنوعی: پنجمی که به آن اشاره شده، به توصیف زندگی وزرای بزرگ، فرماندهان محترم و مقامات دولتی که جایگاهی بلندمرتبه دارند، پرداخته است.
نگارش ششم: در ذکر عالمان عادل و عارفان کامل و ادبای عهد و شعرای عصر.
هوش مصنوعی: در این بخش به بیان دانشمندان عادل، عارفان آگاه و ادبیان و شاعران دوران معاصر پرداخته می‌شود.
نگارش هفتم: در تفاصیل حصون و قلاع رفیعه و قصور و بقاع بدیعه.
هوش مصنوعی: در این بخش به توصیف و جزئیات مربوط به دژها و قلعه‌های بلند و قصرها و مکان‌های زیبا پرداخته شده است.
مقدمه
هوش مصنوعی: اینجا به این اشاره شده که انسان‌ها در کمال اخلاق و روحیات خود باید در تقابل با ناملایمات و دشواری‌ها قوی باشند و با شجاعت و اراده به راه خود ادامه دهند. قدرت واقعی در مدیریت احساسات و گرم نگه‌داشتن امید و انگیزه در دل‌ها نهفته است. زندگی همیشه با چالش‌هایی همراه است، اما با اراده می‌توان از هر دشواری عبور کرد.
از لوازم ترسل و تصنیف است که در هر فن قبل از اقدام و شروع، ذکر فایده و موضوع نمایند و چون موضوع این فن شریف وجود مسعود شاهنشانی است و کما اشرنا الیه مبنای این کتاب بر ذکر و شرح و حمد و مدح ذات و صفات و افعال و آثار همایون خواهد بود.
هوش مصنوعی: برای شروع هر علمی، لازم است که ابتدا به ذکر اهداف و موضوع آن بپردازیم. موضوع اصلی این علم ارزشمند، وجود مسعود شاهنشاه است و همانطور که اشاره شد، پایه‌گذاری این کتاب بر اساس ذکر، توضیح، ستایش و تمجید از ذات، ویژگی‌ها، اعمال و آثار پادشاهی خواهد بود.
لهذا لازم آمد که فصلی چند در بیان وجود و تعریف ذات و تقریر سایر اصطلاحات مرقوم گردد.
هوش مصنوعی: بنابراین ضروری است که چند فصل درباره وجود و تعریف ذات و توضیح سایر اصطلاحات نوشته شود.
فصل اول
هوش مصنوعی: در دوره‌ای طولانی از ارتباط و تجربیات، دل‌های ما با عشق و محبت سرشار شده است. این احساسات عمیق میان ما باعث شده تا پیوندی ناگسستنی ایجاد شود.
تعریف وجود بتالیف حدود نشاید و اثبات آن را حجت و برهان نباید، شاهد وجود شیداتر از آن است که جلبات حجاب پوشد و جلوه صباح پیداتر از آن که محتاج سراج باشد، حد و برهان را چه حد و یارا که بی رنگ وجود بی رنگ شهود یابند، ماه تابان را چه حای امکان که بی پرتو هور جلوه ظهور گیرد؟ الغیرک من الظهور مالیس لک شمع رخشان در لیل مظلم بکار آید و حد و برهان در امر مبهم، گوهر وجود است که در عالم شهود بنفس خویش پیداست و جمله جهان از او هویدا. شهود هر شیء بنور او است و ظهور هر ذات بظهور او، همه با او هستند و هر چه بی او نیست نه بی او از حذ و رسم حرف و اسم ماند، نه برهان و دلیل ایضاح سبیل تواند، قیوم فرع و اصل را بتالیف جنس وفصل تعریف نمودن بدان ماند ارائه وجه صباح باضافه نور مصباح شود و نمایش مهر جهان تاب بتابش کرم شب تاب. عمیت عین لاتراک، اشعه مهر تابان است که سرتاسر جهان را فرو گرفته، بهر جائی نمایش اوست و ظهور هر چیز بتابش او، کرم شب تاب که با او تاب شهود نیارد و جر شب تابش و بود ندارد کجا خود در خلال روز مجال بروز تواند یافت تا موجب نمود غیر شود و مظهر فروغ مهر گردد. شمع سوزیم و آفتاب بلند، حد که بحقیقت محدود است کجا تحدید حقیقت وجود تواند نمود که اولش را بدایت نیست و آخرش را نهایت نه و برهان که حاصل انتاج قیاس است و صفت نساج حواس چه سان بر گوهر بسیطش شامل و محیط تواند شد که از هر چه هست اجل واجلی است و بر جمله اعم و اعلی. آفتاب آمد دلیل آفتاب.
هوش مصنوعی: تعریف وجود به آسانی امکان‌پذیر نیست و نمی‌توان آن را با برهان و استدلال ثابت کرد. وجودی که در دنیا به وضوح نمایان است، نیازی به حجاب و پرده ندارد و نورش آن‌قدر واضح است که نیازی به چراغ ندارد. چه دلیلی برای محدود کردن وجودی که خود به تنهایی بروز و حضور دارد، وجود دارد؟ ماه درخشان به هیچ وجه نمی‌تواند بدون نور خورشید جلوه کند. در واقع، وجود در خود، گوهری است که در جهان به وضوح درخشان است و تمام جهان از او روشنایی می‌گیرد. هر چیز، به واسطه نور او نمایان می‌شود و همه‌چیز در ارتباط با اوست. هر چه بدون اوست، چیزی بیش از ظاهری از حروف و نام‌ها نیست و دلیل و برهان نمی‌تواند راه را روشن کند. تعریف وجود به مانند تلاش برای توصیف صبح است به همراه نور چراغ یا تلاش برای ارائه تصویری از خورشید در تاریکی. وجود روشن و واضح مانند نور خورشید است که همه جا را فراگرفته و نمودش در هر مکان قابل مشاهده است. در حالی که موجودات با نور او تابان می‌شوند، وجود خود تنها در شب قابل مشاهده است و در روز نمی‌تواند به عنوان مظهری از نور قرار گیرد. در واقع، وجودی که بی‌پایان است هیچ محدودیتی در تعریف ندارد و در حقیقت، برهان و دلیل نمی‌تواند به چیزی چنگ زند که ذاتاً بی‌نهایت است. وجود، همانند خورشید، دلیل وجود خود است.
فالوجود احق و ابین مما تری العیون و یشاهد بالعیان و یجری علیه الحدو البرهان فکیف یجری علیه ماهو اجراه و یعود فیه ماهو ابداه فالحد حد من حدوده و الرسم رسم بوجوده و البرهان لایبرهن الا بو الججه لاتتقوم الا منه.
هوش مصنوعی: وجود به‌طور واضح و مشخص از آنچه که چشم‌ها می‌بینند، حقیقی‌تر است و بر مبنای دلایل منطقی قابل درک است. بنابراین، چگونه می‌توان ادعا کرد که چیزی وجود دارد که حقیقتش مشخص نیست و به آن ثابت است؟ حد و مرز وجود به طور مشخص تعیین شده و حقیقت آن از وجودش نشئت می‌گیرد. برهان تنها با دلایل محکم و استدلال‌های قوی قابل اثبات است و هیچ یک نمی‌تواند بدون آن به وجود بیاید.
شعر
هوش مصنوعی: شما به خوبی در محدوده‌های زندگی پیشرفت کرده‌اید و این نشان‌دهنده تلاش و کوشش شماست.
فلیس له جنس و لیس له فصل
و لیس له رسم و لیس له حد
هوش مصنوعی: هیچ جنس خاصی ندارد، نه ویژگی مشخصی دارد و نه قاعده‌ای برای تعریفش وجود دارد، و نه هیچ مرز و حدی برای تشخیص آن تعیین شده است.
یکون بلا فقد و فقر لغیره
و لیس لکون الغیر من کونه بد
هوش مصنوعی: وجودی که به دیگری نیاز ندارد، وجودی است مستقل و بدون نقص. و این استقلال به او اجازه می‌دهد که به وجود دیگری وابسته نباشد.
فصل ثانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر فرد یا چیزی که به نوعی بر اثر تجربه یا آموزش به سطحی از دانش یا توانایی رسیده است، در واقع تحت تأثیر محیط و تجربیاتش قرار می‌گیرد. این به ما یادآوری می‌کند که عوامل بیرونی و تجربه‌ها می‌توانند تأثیر زیادی بر رشد و توسعه ما داشته باشند.
جمهور حکما و اعلام قدما را از لفظ وجود دو معنی مقصود است:
هوش مصنوعی: حکماء و علمای گذشته دو معنی را از واژه وجود برداشت می‌کنند.
یکی مفهوم عام مصدری که مصنوع قوة فکراست و موجود عالم ذهن و دیگری مابه التحقق اشیاء که مناط تاصل خارج است و ملاک تحصل ساذج.
هوش مصنوعی: دو مفهوم وجود دارد؛ اول، یک مفهوم کلی و نظری که ناشی از قدرت تفکر است و در دنیای ذهن وجود دارد. دوم، موجوداتی که در واقعیت به تحقق می‌رسند و بستگی به اصول و معیارهای دنیای خارج دارند.
پس وجود بمعنی او صورتی بدیع است که نقاش نفس از خامة فکر آرد و بر صفه ذهن نگارد و اصلا تعین واقع و تحقق خارج ندارد، گوهری صاف ساده است و باب تقاضا گشاده، نه از خود رنگی دارد نه با کس جنگی. مثال چاکران مخلص که ترک مراد خویش و هوای نفس گفته در آستان ملوک التزام سلوکی نمایند که با جمله بیک سان باشند و از جمله بیک سو هم چنان نسبت کون عام با جمیع عوالم کمال و نقص و مراتب غنا و فقر یکی است و با همه هست و بخود هیچ نیست چه خود بذاته اعتباری بی اصل است و انتظاری بی وصل.
هوش مصنوعی: پس وجود به معنای حقیقتی نوآورانه است که در فکر و روح انسان شکل می‌گیرد و در ذهن نقش می‌بندد و در واقع هیچ تعین و واقعیت مستقلی در دنیا ندارد. وجود مانند یک گوهر صاف و ساده است که قابلیت پاسخگویی به نیازها را دارد، نه رنگ و بویی از خود دارد و نه با چیزی درگیر است. این وجود شبیه خادمان صمیمی است که برای رسیدن به خواسته‌های خود، از آرزوهای نفسانی صرف‌نظر کرده و در برابر پادشاهان با همه موجودات به یکسان رفتار می‌کنند. این نسبت میان وجود و تمام عوالم کمال و نقص و فراوانی و پوچی، واحد و یکسان است. وجود با همه هستی در ارتباط است، اما خود به تنهایی هیچ نیست، زیرا اساس و اصل مستقلی ندارد و انتظاری بدون ارتباط است.
شعر
هوش مصنوعی: این رشتهٔ چشمانت عمیق و جذاب است، مانند آبی دریا که در آن غرق می‌شوم. زیبایی تو به قدری است که می‌توانم ساعت‌ها در آن گم شوم و از آن لذت ببرم.
یصد عن الاشیاء طرا بکنه و لیس لشیء قط عن کونه صد
فلیس له وصل هجر و لیس له وصل و لیس له قرب و لیس له بعد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که چیزی نمی‌تواند به طور کامل از وجود خود فاصله بگیرد یا خود را از دیگران جدا کند. به عبارت دیگر، هیچ موجودی نمی‌تواند به طور کامل از ذات خود دور شود و در نتیجه هیچ ارتباط، جدایی، نزدیکی یا دوری واقعی وجود ندارد. این تأکید بر پیوستگی و انکار جدایی میان موجودات است.
خلاف وجود بمعنی ثانی و گوهر بدیع نورانی که بخویش تحقق یابد و بر جمله تفوق دارد با لذات بسیط است و بر کل محیط، دارائی ملک کون باوست و پیدائی نقش و لون ازو. گاه در حد وجوب وقوف یابد که عالم عز و علاست و هستی بشرط لاوگاه در بدو شمول شهود گیرد که جلوه لایشرط است و اول قبض و بسط؛ پس از صرف به میز خصوص گراید که نوبت شرط شیء است و عالم ظل وفی؛ و بلاجمله حمل وجود بر هر یک از مراتب ثلاث صادق است و با واقع و نفس الامر مطابق ولی مابین هر یک از این مراتب فرق کردن واجب آید که لعل و حصبا هر دو را سنگ گویند، دمع و صهبا هر دو یک رنگ باشند.
هوش مصنوعی: وجود به معنای حقیقتی دگر و دارای نوری خاص است که به خود تحقق می‌یابد و بر همه چیز برتری دارد. این وجود با وجودات دیگر نسبت به لذت‌های خالص ارتباط دارد و همه چیز را در بر می‌گیرد. جهان و تمام آنچه در آن است به این وجود وابسته است و همه اشکال و رنگ‌ها از آن ناشی می‌شود. گاهی این وجود به مرحله وجوب می‌رسد که در آن عالم عز و جلا قرار دارد و آدمی آن را به عنوان شاهد اول درک می‌کند. این جاست که وجود به دو حالت قبض و بسط در می‌آید و به مرحله خاصی وارد می‌شود که نوبت شرطی آن است. در این حالت، عالم سایه است و در اینجا لازم است تفاوت‌هایی میان مراتب مختلف وجود قائل شد. به عنوان مثال، اگرچه لعل و حصی همگی سنگ نامیده می‌شوند و دمع و صهبا نیز رنگ مشابهی دارند، اما بین این مراتب تفاوت‌های مهمی وجود دارد که باید به آن‌ها توجه کرد.
شاه را خنگ فلک در زین بود
کودکان را اسبکی چوبین بود
هوش مصنوعی: پادشاه همچون یک کودک در اسب چوبی نشسته است، و آسمان او را به حرکت درآورده است.
گر بیک اسم این دو آمد بر زبان
فرقشان هست از زمین و آسمان
هوش مصنوعی: اگر دو نفر با یک اسم یاد شوند، تفاوت آنها به اندازه زمین و آسمان است.
و له المثل الاعلی جملگی با عز و جلال و قدس جمالش افتقار محض اند و اعتبار و فرض. این الصانع من المصنوع و الحاد من المحمدود و الرب من المربوب و القادر من المقدور لیس کمثله شیء و هوالسمیع العلیم
هوش مصنوعی: تمام موجودات به زیبایی و جلال و عظمت او وابسته‌اند و وجودشان به او اعتبار می‌بخشد. سازنده از ساخته‌ها و حد از محدود و پروردگار از پروردگان است و هیچ چیزی مانند او نیست و اوست شنوا و دانا.
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران در ره سودای توخاک قدمند
هوش مصنوعی: ای محبوب، در برابر وجود تو، تمام خوبان و زیبایی‌ها در نیستی هستند؛ سروران و بزرگان در عشق تو، همانند خاک زیر پای تو می‌باشند.
باب اول
هوش مصنوعی: این بیت به معنی این است که هرگز نباید در برابر سختی‌ها و چالش‌ها تسلیم شد، بلکه باید با عزم و اراده ادامه داد و به جلو پیش رفت.
در نمایش نور وجود و تجلی ذات مسعود.
هوش مصنوعی: در نمایشی از نور، وجود و ظهور ذات مسعود به تصویر کشیده می‌شود.
جلوه اول: در طلوع نیر ذات و سیر مدارج مفارقات.
هوش مصنوعی: در آغاز، درخشش وجود حقیقی و حرکت در مسیر مراتب جدایی‌ها.
ذات بی چون از پرده نهان جلوه شهود نمود گوهری وحید پدید آمد که ذاتش صاف نو بود وکنهش صرف ظهور، نه رنگ و صفت داشت نه نام و نشان تا بعالم صفات و اسماء رسید از هر صفتی سمتی گرفت و از هر اسمی رسمی برداشت، تکمیل خلقت از اخلاق الهی نمود اعضاء و جوارح از آیات و مظاهر یافت. قلبش مظهر علم شد، صدرش مصدر حلم، چهرش آیت رحمت، طبعش مایة حکمت. لعل لب از چشمه حیات گرفت و پای و پی از پایه ثبات.
هوش مصنوعی: وجودی بی‌نقص و بی‌همتا از پس پرده پنهان، جلوه‌ای روشن پیدا کرد. یک گوهر یگانه به وجود آمد که ماهیتش کاملاً خالص بود و حقیقتش تنها ظهور بود. این وجود نه رنگ و صفتی داشت و نه نام و نشانی، تا آنکه وارد دنیای صفات و اسم‌ها شد و از هر صفتی نمایی گرفت و از هر نامی رسمی برداشت. کمال آفرینش با ویژگی‌های الهی تحقق یافت و اعضا و جوارح به صورت آیات و نشانه‌ها درآمدند. دلش مظهر علم شد، صدرش منبع حلم، چهره‌اش نشانه رحمت و طبعش منبع حکمت بود. لب‌ها از چشمه حیات بهره‌مند شدند و پاها و پی‌ها از پایه ثبات نشأت گرفتند.
جسم شریف از اسم لطیف برداشت و قد و قامت از عدل و استقامت یافت. دیدگانش از عالم نور پرتو ظهور جست، دست و بنان از غایت جود، آیت وجود گزید. شاهد علی چهره گشود، تارک مبارک مشهود شد، پنجه قدرت نیرو نموده پنجه و بازو موجود گشت. پرده گوش مظهر سمع شد، جلوه بصر دیده نظر باز کرد، عالم امر عیان شد قوة نطق در بیان آمد، هم‌چنین پیکر وجودش در مشیمه مشیت صورت میگرفت و در عوالم تسعه ابداع سیر و سلوک میفرمود تا ترکیب اعضائ ترتیب کامل یافت و نوبت ولادت در رسید. پس ملایک مقرب، ارایک مهذب مرتب داشته مشاغل نور در محافل سور افروخته شد و مجامع عیش در صوامع عرض اراسته گشت، فضل و رحمت تمهید بساط میکرد و دست قدرت ترتیب قماط میداد، حظابر قدس پرور و نشاط بود و عوالم علو در وجد و انبساط آمد تا مقدم پاک جنین در محفل قدس چنین زیور کشور ابداع شد و برتر از اجناس و انواع.
هوش مصنوعی: وجود انسان از ویژگی‌های لطیف برخوردار است و قامت او بر اساس عدالت و استقامت شکل گرفته است. چشمانش از دنیای نور نورافشانی می‌کنند و دست‌ها و انگشتانش نشانه‌ای از بخشش و سخاوت هستند. وجودش نمایانی از حیات را به نمایش می‌گذارد. چهره‌اش گواهی است بر زیبایی و نیروی قدرت در دستانش نمایان است. گوش‌هایش توانایی شنیدن را نشان می‌دهند و چشم‌هایش روشنی را به خود جلب می‌کنند. عالم هستی به وضوح در برابر او قرار می‌گیرد و قدرت بیان در کلامش تبلور می‌یابد. بدین ترتیب، جسمش در دنیای اراده شکل می‌گیرد و سفر او در عوالم مختلف آغاز می‌شود تا این که اعضای بدن به ترتیب کاملی برسند و زمان تولد فرا برسد. در این زمان، فرشتگان مقرب در مرتبه‌های نورانی تجمع می‌کنند و مجالس جشن برپا می‌شود. رحمت و فضل فضای این محفل را آراسته می‌کند و قدرت خداوند به زیبایی این مراسم را سامان می‌دهد. عوالم علو در شادی و نشاط فرو می‌روند تا زمانی که وجود پاک و مقدس تازه در این محفل از آفرینش به وجود می‌آید و بالاتر از همه اشکال و انواع قرار می‌گیرد.
پس چون وقت فطام رسید و چون ماه تمام گردید از پرده مهد بحلقه درس خرامیده عمری در مکتب عقل کل هم درس انبیای رسل بود تا رموز هستی بیاموخت و کنوز دانیش بیندوخت، سر حلقه بزم تقدیس شد معلم جان ادریس گشت، دانای راز توحید آمد، بینای رسم تمهید گشت، طیر گلشن جبروت بود، سیر عالم ملکوت میکرد.
هوش مصنوعی: زمانی که زمان جشن فطرت فرا رسید و ماه کامل شد، از پرده مهد خارج شد و به حلقه درس پیوست. او عمری در مکتب عقل کل، هم درس انبیای الهی بود تا رموز هستی را بیاموزد و گنجینه‌های دانش را جمع‌آوری کند. در آن جمع مقدس، معلم روحانی شد و دانای رازهای توحید گردید. او بینای اصول برنامه‌ریزی شد و به عنوان پرنده‌ای از گلشن جبروت، در عالم ملکوت گردش می‌کرد.
گاه در حضرت ذات میدید که بزم خلوت است و صرف وحدت، هر چه هست خیر است و هر چه نیست غیر و گاه بر عالم ذوات نظر داشت که مجمع خلق است و محفل فرق و مبداء راه سیر ومقسم کعبه و دیر. فیها یفرق کل امر حکیم وجه حقایق مشهود ساخت کنه طبایع معلوم کرد، خواص هر ذات دریافت، تقاضای هر طبع بدانست طینت خوب و زشت جدا کرد، مردم دوزخ و بهشت فرق نمود، دم بدم راه ترقی میسپرد و اوج ترفع میگرفت تا در ملک تجرید حق تکمیل ادا شد و وقت آن آمد که از گلشن امر بعالم ملک آید و حال معنی در کمال صورت نماید.
هوش مصنوعی: گاهی در عالم ذات، احساسی از خلوت و وحدت می‌کرد که در آن هر چیزی خیر و هر آنچه نیست، غیر است. و در مواقعی دیگر مجبور به نظر به موجودات می‌شد، جایی که جمعیت خلق و تنوع آنها وجود دارد، مبدأ راه سیر و نیازی که در کعبه و دیرها وجود دارد. در آنجا هر امر حکیمی واضح می‌شود و حقیقت‌های نهفته در ذات‌ها آشکار می‌گردد. خواص هر موجود مشخص و نیازهای هر طبیعت شناخته می‌شود؛ ویژگی‌های خوب و بد از هم تفکیک می‌گردد و مرز میان دوزخ و بهشت معین می‌شود. به‌طور پیوسته راه ترقی به سمت بالا پیش می‌رود و دستیابی به کمال در عالم تجرد و حقیقت حق صورت می‌گیرد، تا زمان آن برسد که از گلشن عالم به دنیای مادی بیاید و مفهوم در کمال شکل خود را نمایان سازد.
هبطت الیک من المحل الارفع
ورقاء ذات تعزز و تمنع
هوش مصنوعی: پرنده‌ای زیبا و باوقار از جایی بلند و رفیع به سوی تو آمده است، که دارای قدرت و عزت است و نمی‌تواند به راحتی تسلیم شود.
جلوه دوم: در توجه ذات مسعود از عالم امر و تجرید به عالم خلق و تقییذ.
هوش مصنوعی: جلوه دوم: تمرکز مسعود از دنیای معنوی و انتزاعی به دنیای مادی و محدودیت‌هاست.
در ازل پرتو حسنش ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد
هوش مصنوعی: در ابتدا، نور و زیبایی او تابید و همین باعث شد عشق مشهود شود و آتش عشق به تمامی عالم سرایت کند.
نور اول که از مشرق ازل بتابید گوهر شریف عقل بود و چون پرتو پاکش بر ساحت وجود تابناک آمد، نخست بر جانب جناب حق دید، پس بر چهره جمال خود که آن همه عز و استغناء بود و این همه عجز و استدعا.
هوش مصنوعی: نور نخستین که از شرق ازل تابید، نماد گرانقدر عقل بود. وقتی که این پرتو پاک بر عرصه وجود درخشید، ابتدا در پیشگاه خداوند نمایان گشت و سپس بر چهره زیبای خود که سرشار از عزت و بی‌نیازی بود، تابید و همزمان عجز و درخواست را نیز به همراه داشت.
شاهد حسن از آن مشهود شد، شحنه عشق ازین موجود گشت، حسن دلکش عادت ناز گرفت و عشق سرکش جانب نیاز. دلفریبی آن موجود ناشکیبی این بود و جانگدازی این بر عشوه سازی آن میفزود. تا یکی شهره بشیدائی شد و یکی چهره بزیبائی گشوده، حسن را رأی تجلی آمد؛ عشق را جای تسلی نماند. جیب تحمل چاک زد، دست تولا بر آورد، خواست در دامن وصالش چنگ زند شحنه جلالش بانگ زد که: ایاک ان تدنو الینا فتحرق، لاجرم در ورطه اضطرار افتاد و جنبشی بی اختیار کرد که چندین عالم بی قیاس از پرده غیب جلوه شهود نمود، ممالک وسیعه پیدا شد و خلایق بدیعه هویدا؛ پس بحکم حکیم ازل، وجود خدیوی اجل لازم آمد که از عهد عمارت این ملک و امارت این خلق بر آید ذات انسان را در ملک امکان قابل انتخاب دیده از نشاه قدس برانگیختند و با نشوه انس برآمیخته، از اجزای مختلف معجون کردند و بر جمله شئونات مشحون که اعدای قدیم را هر چند در جای خویش جنگ و خصومت بیش باشد در حضرت ملوک، هستی خود را یاد رود و کینه دیرینه بر باد. گوهر وجود انسان خسرو سریر کیهان شد و مژدة این خبر در تمام عوالم منتشر گشت تا بعالم ملکوت رسید، اهل آنجا را مستبعد آمد که این خود انباز توده خاک است چه سان هم راز عالم پاک گردد؟ قالوا: اتجعل فیها من یفسد فی الارض ویسفک الدماء ونحن نسبح بحمدک و نقدس لک.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت در این جهان نمایان شد و عشق از این موجود پدید آمد. زیبایی دل‌ربا دچار ناز و غفلت گشت و عشق سرکش به سمت نیاز حرکت کرد. دلفریبی این موجود در تحمل ناپذیری او نهفته بود و جان‌سوزی‌اش بر جذابیتش می‌افزود. در این میان، یکی از شهرت بی‌نظیری به‌وجود آمد و چهره‌ای زیبا آشکار شد؛ زیبایی به جلوه‌گر در آمد و عشق دیگر جایی برای آرامش نداشت. تحمل او به انتها رسید و دست به دامن وصال زد. اما حاکم محبت صدا زد که: "ای انسان، نزدیک نشو که بسوزی!" در این لحظه، او در اضطراب افتاد و حرکتی ناخواسته انجام داد که جهان‌های بی‌شماری از پس پرده غیب نمایان شد. جامعه‌های وسیعی آشکار گشت و مردم هنری پیدا شدند. به حکم حکمت ازلی، وجود انسانی بزرگ و والا ضرورت یافت که از دوران تشکیل این دنیا و رهبری انسان‌ها به وجود آید. وجود انسان، با قابلیت انتخاب از عالم قدس به عرصه وجود آمد و با حالت انسانی ترکیب گردید. اجزای متفاوتی به هم پیوست و با تمام ویژگی‌ها، حتی با وجود جنگ و دشمنی در جهانی ملوک، انسان ضرورت وجود خود را یادآوری کرد و هر کینه قدیمی به باد رفت. وجود انسان به عنوان نفسی زیبا و خاص در کهکشان به شمار آمد و این خبر در تمام عوالم منتشر گردید تا به عالم ملکوت رسید. اهل آنجا حیران شدند و گفتند: "آیا تو در این زمین کسی را قرار می‌دهی که فساد کند و خون‌ها بریزد، در حالی که ما تو را ستایش می‌کنیم و تقدیس می‌نماییم؟"
عاقبت صورت این حال بر رأی خسرو حسن که صاحب آن ملک بود عرضه کردند و اوخود جویای بهانه بود که پرده مستوری باز کند و پرده معشوقی ساز، عزم تماشا جزم کرد و مرکب کبریا برنشست، همه جا قطع مسالک میکرد و سیر ممالک مینمود تا بسرحد سماوات رسید، عکسی از نور جبینش در مهر برین افتاد که خسرو سیارگان شد و مهتر ستارگان. سایر نجوم را نیز از یمن قدوم پرتو نوری و جلوه ظهوری بخشیده، از عوالم فلکی بممالک عنصری توجه کرد و عشق مفتون تاب جدائی نیاورده شتابان در موکب جلالش میراند و این بیت بر حسب حال میخواند:
هوش مصنوعی: در نهایت، این وضعیت به خسرو حسن که صاحب آن سرزمین بود، نشان داده شد و او که همیشه به دنبال بهانه‌ای برای آشکار کردن عشقش بود، تصمیم گرفت که به تماشا برود. او بر اسب خود سوار شد و در مسیرهای مختلف حرکت کرد تا به آسمان‌ها برسد. نور چهره‌اش در آسمان افتاد و باعث شد که خسرو به ستاره‌ها تبدیل شود و ستاره‌ها نیز از نور او بهره‌مند شدند. دیگر اجرام سماوی هم با ورود او روشنایی و جلوه‌ای یافتند. عشق او به شدت دلتنگی را تحمل نکرد و با شتاب در کنار جلالش به راه افتاد و این بیت را براساس حال خود خواند.
دنبال آن مسافر از ضعف و ناتوانی
برخیزم ونشینم چون گرد تا بمنزل
هوش مصنوعی: از ضعف و ناتوانی برخاستم و نشستم، تا خود را به مسافر برسانم و به منزل برسانم.
خسرو حسن، لشکر ناز بکشور طبایع در آورد و چون بر چرخ اثیر گذشت عنصر نار از شعله نازش نشانی گرفت که طبع والا یافت و سوی بالا شتافت. عادت سرافرازی جست و شیوه جانگذازی. لمعه روشنائی گزید و پرتوره نمایی.
هوش مصنوعی: خسرو حسن با لشکر خود به کشور طبایع سفر کرد و وقتی به آسمان بالاتر رفت، عنصر آتش از زیبایی او متاثر شد و به خاطر طبیعت عالی او، به سمت بالا حرکت کرد. او عادت به سرافرازی داشت و الگویی از فداکاری ارائه داد. نورانیتی را برگزید و به تلالو و درخشانی دست یافت.
گاه در وادی طور هادی نور گردید و گاه در شعله و نیران لاله و ریحان برآورد،شمع را آفت پروانه کرد، سمندر را عاشق و دیوانه ساخت.
هوش مصنوعی: گاه در کوه طور، نور هدایت تابید و گاه در آتش لاله و ریحان نمایان شد. شمع به دلیل نورش پروانه را جذب کرد و سمندر را به عشق و دیوانگی دچار ساخت.
پس موکب حسن را منزل ثانی در عرصه هوای روحانی شد و بر وجه لطف نظری فرمود که جمله را پیرایه لطافت گشت و سرمایه نظافت. رقت هوا از دقت هوی یاد داد، نکهت صبها از نزهت صبی نشان یافت، نسایم نجد شمایم وجد بیاورد، شمایل خلد خمایل روح بپیر است، گاه از جانب یمن میوزید، گاه نکهت پیرهن میرساند، روح و ریحان با خود قرین داشت و ریح رحمن در آستین. قاصد پیر کنعان شد و حامل تخت سلیمان.
هوش مصنوعی: پس موکب حسن در مرتبه‌ دوم از فضایل روحانی قرار گرفت و با نگاهی محبت‌آمیز به زیبایی همه چیز افزود و پاکیزگی را به ارمغان آورد. لطافت هوا یادآور دوری از فریب‌های دنیوی شد، عطر صبحگاهی نشان از شادی و طراوتی ناب داشت، نسیم مرکزی با شوری توأم بود و ویژگی‌های بهشتی در روح تأثیر گذاشت. گاهی از سمت یمن می‌وزید و گاهی عطر خوش پیراهن را به ارمغان می‌آورد. روح و گیاهان خوشبو به همراه داشت و بوی رحمت خدا در آستینش بود. او دلسوزی همچون پیامبر کنعان و حامل تخت سلیمان شده بود.
پس چون از منزل ثانی عزم رحیل شد لجه ژرف فرا پیش آمد حسن زورق خودنمائی در آب افکند؛ آب رونق روشنائی در خود بدید ناگهان قابل عکسی گشت که مایة زندگی شد و پایه پایندگی داد. حیات گوهر روح آمد و نجات کشتی نوح، گاه شربت حیات بخشید، گاه پرده ظلمات پوشید. خضر را زنده جاوید کرد، سکندر را تشنه و نومید ساخت، در تابان از بحر عمان بیاورد، غیث رحمت بر خلق کیهان ببارید. از آن پس محمل حسن پاک بمحفل جرم خاک در آمد، جهانی تیره و تنگ دید، مجال قرار و درنگ نیافت، عنان عزیمت برتافت و میل معاودت فرمود.
هوش مصنوعی: با خروج از منزل دوم، بحر عمیق پیش‌رو نمایان شد و حسن با قایقش در آب افکند. آب که روشنایی و زرق و برق خاصی داشت، ناگهان به محیطی تبدیل شد که زندگی را به تصویر کشید و به دوام وجود بخشید. حیات همچون مرواریدی از روح سر برآورد و نجات‌بخش کشتی نوح شد. گاه شربت زندگی‌بخش عطا کرد و گاه پرده‌ای از تاریکی را به دور انداخت. خضر را جاودانه کرد و سکندر را در عطش و ناامیدی رها ساخت. او را از دریا عمان به دشت‌های تابناک آورد و باران رحمت را بر موجودات جهان نازل کرد. سپس محمل زیبای حسن به محفل خاکی که پر از جرم و کثافت بود، وارد شد و جهانی تاریک و تنگ را مشاهده کرد. در این اوضاع، فرصتی برای آسایش و توقف نیافت و عزم بازگشت را در دل خود به وجود آورد.
عشق را با خاکساری نسبتی بود، با خاکساران الفتی یافت. تخم هوی در مزرع خاک ریخت، آتش شوق در وجود خاکیان زد. جملگی بی خود و بی قرار بحضرت حسن التجا بردند و دست دعا بر آورده، نالشی عاشقانه کردند و خواهشی عاجزانه که: چندی در ملکشان توقف کند و قدری بر حالشان تلطف.
هوش مصنوعی: عشق با تواضع ارتباطی دارد و به خاکساران نزدیکی می‌یابد. دانه‌ای از عشق در دل انسان‌ها کاشته می‌شود و آتش اشتیاق در وجود آنها شعله‌ور می‌گردد. همه بی‌خود و ناآرام به درگاه حسن رفته و دست دعا به آسمان بلند کردند و با صدای عاشقانه و دلسوزانه از او خواستند که مدتی در میانشان بماند و نسبت به حالشان مهربانی کند.
گر خانه محقر است وتاریک
بر دیده روشنت نشانم
هوش مصنوعی: اگر خانه‌ام کوچک و تاریک است، اما می‌توانم برای تو نوری به ارمغان بیاورم.
ناز سرکش را از قبول این خواهش امتناعی بود، رأی خسرو حسن منحرف ساخت. خاکیان در دامن تضرع آویختند که چون سلطان را عزم مراجعت است و کیهان را حد ممانعت نیست؛ باری از راه ملک ما کوچ دهد که بمقصد اقرب است و تا شهربند خلافت سه روزه مسافت بیش نیست و جای مخافت و تشویش نه. حسن را غرق رافت بجنبید و عرض ضعیفان پذیرفت.
هوش مصنوعی: ناز سرکش از پذیرفتن این درخواست خودداری کرد و نظر خسرو حسن تغییر کرد. مردم به درگاه او زاری کردند که چون سلطان تصمیم به بازگشت دارد و مانع خاصی وجود ندارد، بهتر است که از راه مملکت ما عبور کند زیرا مسیر نزدیک‌تری دارد و تا پایتخت خلافت تنها سه روز فاصله دارد و جای نگرانی نیست. حسن تحت تأثیر رحمتش قرار گرفت و درخواست ضعفا را قبول کرد.
روز اول که عازم نهضت گردید، مسلکی سخت و منزلی صعب دید که عالم سنگ و خاک بود و عادم حس و ادراک. نه قوت نشو و نما داشت نه نزهت آب وگیاه بهر سو جلوه میکرد بهر جا عشوه میساخت، نه چشمی عاشق دیدار دید، نه کس را طالب و خریدار. برقع دیدار گشود، دیده بیدار نبود، طلعت رخسار نمود، مردم هشیار ندید. جمله را غافل و مدهوش یافت و خفته و خاموش. نه اسمی از شوق و طلب بود، نه رسمی از وجد وطرب.
هوش مصنوعی: در روز اول که به سمت نهضت حرکت کرد، شرایطی سخت و دشوار را مشاهده کرد که همه چیز در آنجا فقط سنگ و خاک بود و انسان‌ها هم هیچ حسی نداشتند. نه نشانه‌ای از رشد و نمو وجود داشت و نه آب و گیاه زیبایی می‌نمود. در هر طرف، چیزی برای جلب توجه نبود و هیچ‌کس به دیدارها علاقه‌مند نبود. وقتی چهره‌ی زیبایی خود را نمایاند، کسی بیدار و هشیار نبود که او را ببیند. او همه را غرق در خواب و خاموشی یافت، نه اثری از شوق و اشتیاق بود و نه نشانه‌ای از خوشی و شادی.
یک ناله مستانه درین جا نه شنیدیم
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
هوش مصنوعی: در اینجا ناله‌ای پرشور و زنده نمی‌شنویم و آن شهری که میخانه نداشته باشد، به زودی خراب خواهد شد.
حسن عرضه ملالت گردید، عشق صورت این حالت بدید، شعله آهی برآورد که در دل سنگ اثر کرد و خاره را خانه شرر ساخت، هنگامه شوق گرم شد؛ و دل های سخت نرم آمد. سختی آهن نرمی موم گشت و قوت بازوی عشق معلوم، ستون حنانه را فغان مستانه آموخت، پاره سنگ سیاه را زینت بیت الله کرد. مشت حصبا را نطق فصیح داد و ذکر تسبیح سنگ خارا آئینه روی یار شد و شایسته عکس رخسار. حسن قاهر جنبه عزت ظاهر نمود که از خاک زر ناب آورد و از خاره گوهر نایاب. یکی را معشوق جهان کرد، یکی را مخصوص شهان ساخت. پس از آن جا مرکب عز وناز بکشور نما باز رانده نفس نبات را آب حیات داد و فصل ربیع را نقش بدیع بخشید.
هوش مصنوعی: حسن به ملالت و یکنواختی دچار شد، عشق در این وضعیت به او شکل تازه‌ای داد و از دلش شعله‌ای برآورد که بر سنگ نیز اثر گذاشت و زخم‌هایی را بر دل سنگ ایجاد کرد. شور و شوق به وجود آمد و دل‌های خشن نرم شدند. سختی آهن به نرمی موم تبدیل شد و قدرت عشق خود را نمایان ساخت. گریه و ناله عاشقانه به ستون باریکی آموخته شد و سنگ سیاه نیز زیبا و زینت‌بخش خانه خدا گردید. خاک و سنگ به سخن درآمدند و ذکر و تسبیح آن‌ها وجهه‌ای از زیبایی یار را منعکس کرد. حسن با قدرت و شکوه خود نمایان شد، گویی از زمین طلا و از خاک، گوهری نایاب بیرون آمده است. برخی را معشوقی جهانی عطا کرد و برخی دیگر را برای پادشاهان خاص ساخت. پس از آن، اسبی که نشان عزت و ناز داشت را رها کرد و به نفس‌های نباتی، آب حیات بخشید و به فصل بهار جلوه‌ای تازه و بدیع بخشید.
گاه بر طرف کهسار خیمه میزد، گاه در صحن گل زار جلوه میکرد، سبزه را خرم وتازه کرد، لاله را سرخی غازه داد. رنگ شقیق از سنگ عقیق گرو بود، برگ مینا از طور سینا نشان یافت، چشم نرگس پرخمار شد، زلف سنبل تاب دار.
هوش مصنوعی: گاهی در کنار کوه‌ها چادر می‌زد، گاهی در باغ گل ظاهر می‌شد، سبزه را شاداب و تازه می‌کرد، به لاله رنگ سرخ می‌بخشید. رنگ شقایق تحت تاثیر سنگ عقیق بود، برگ مینا نشانی از کوه سینا داشت، چشم نرگس پر از خواب و زلف سنبل تاب‌دار بود.
سوسن بسان عیسی یک روزه گشت ناطق
غنچه بسان مریم دوشیزه گشت حامل
هوش مصنوعی: گل سوسن مانند عیسی به طور ناگهانی سخن گفت و غنچه که به مانند مریم دوشیزه است، حامل پیام و زیبایی شد.
چهره گلگون از جیب گلبن برافروخت، جوشن غلغل از جان بلبل برآورد، دامن دشت بخرمن و کشت بیاکند. عرصه باغ بشمع و چراغ بیار است، باغ و بستان را اردی‌بهشت آورد و دشت و هامون را بوی بهشت. سرو موزون را آزادگی آموخت، بید مجنون را افتادگی. شجر را مایة برگ و بر داد و سایه زیب و فر، ثمر را روزی خلایق ساخت و رونق حدائق. طبع خشب طعم رطب زاد، خوشه عنب توشه طرب داد. تاک مادر میشد و شکر زاده نی گشت. سیب نکهت طیب اندوخت، نار شعله نار افروخت. نارین مجمر آتش شد، نارون خرم و دلکش گشت. نفس نباتی را بحدی پایه ترقی داد که نخل خشکی بقوت اعجاز زبان تکلم باز کرد و شاخ نخلی در عرصه خودنمائی دعوی خدائی نمود.
هوش مصنوعی: با بهار، چهره‌ای شاداب و رنگین در باغ‌ها نمایان می‌شود و بلبلان با خوش‌صدایی خود، زندگی را دوباره سر می‌گیرند. دشت‌ها با محصولات کشاورزی پر می‌شوند و باغ‌ها با نور شمع و چراغ روشنایی می‌گیرند. اردی‌بهشت به باغ و بستان حیات می‌بخشد و دشت‌ها بوی دلپذیر بهشت را پخش می‌کنند. درختان سرسبز می‌شوند و درخت بید با ظرافت خاصی به زیبایی خود می‌افزاید. درختان میوه‌دار با برگ و سایه‌های خنک خود، زندگی را به مردم هدیه می‌دهند و به باغ‌ها رونق می‌بخشند. طبع خوش، میوه‌های شیرین و خوشمزه را به ارمغان می‌آورد و خوشه‌های انگور به شادی‌ها افزوده می‌شود. انگور به عنوان مادر، شیرینی و لذت را به همراه دارد. سیب‌هایی معطر و نارنجی‌های شعله‌ور به صفای فضا می‌افزایند. درختان با شکوفایی و طراوت، نسبت به گذشته خود، در اوج آبادانی و زیبایی قرار می‌گیرند. درخت نخل به حدی بارور می‌شود که همچون معجزه‌ای، زبان سخن باز می‌کند و خود را به زیبایی در عرصه وجود نمایان می‌سازد.
پس رایت عزم سامی از کشور نامی بجانب ملک حیوان افراخته وجودی آلوده دید و گروهی آسوده، ملکشان ویران و خراب جمله شان فتنة خورد و خواب. شهر و بازار آشفته، کوی و برزن نارفته، همه جا خانه لوث بود، همه را حامل روث یافت. لاجرم دامن پاک در کشید و بسرعت برق میگذشت، عشق بر ساقه عساکر بود و صورت ماجرا دید و دانست که مردم ملک قدس را با عالم لوم و لوث مجال موانست نیست؛ خواست تا قدرت خویش ظاهر کند، حسن خود کام را جلوه خرام رخش در مربع و کاس وحش بود که: ناگاه از پی دوان آمد و در پی آهوان افتاد، شوق و صبی در جوق ظباء افکند، قلوب آرام را قرار و آرام نماند، بهر سو بی خود دویدن گرفتند و از هر چه جز دوست رمیدن.
هوش مصنوعی: عزم شخصیتی از سرزمین مشهور به سمت قلمرو حیواناتی که وجودشان آلوده بود، حرکت کرد و دید که گروهی آرام در حال زندگی هستند، اما سرزمینشان ویران شده و همه در خواب فتنه‌زده به سر می‌برند. شهر و بازار در آشفته‌ترین حالت بودند، کوچه و خیابان درهم ریخته و همه جا پر از آلودگی بود. به همین دلیل، او به سرعت دامن خود را جمع کرد و گذشت، در حالی که عشق بر قامت نیروهای نظامی خود بود و ماجرا را مشاهده کرد. او متوجه شد که مردم آن ملک مقدس نمی‌توانند با آلودگی و فساد ارتباط داشته باشند؛ بنابراین، اراده خود را برای نشان دادن قدرتش به کار گرفت. زیبایی او چون سوار بر اسب در میدان بود و ناگهان از پی او، به سمت آهوان شتافت. شوق و زیباپسندیش قلب‌های آرام را در هم ریخت و آن‌ها را به دویدن در همه سو وادار کرد و از هر چیزی جز دوست فرار کردند.
حسن را این صفت پسند آمد و دیده التفاتی گشود که چشمشان ره زن هوش شد و نوعشان مهتر و حوش. وزان پس سایر وحشیان را لشکر عشق در میان گرفت و آن روز بر رسم ترکان صید جرکه فرمود، جوش و خروش از خیل وحوش برخاست، شور نشار در جرک طیور افتاد، قمری و عندلیب را قدرت صبر و شکیب نبود، شهپر بی خودی باز کردند و زخمه عاشقی ساز. حسن چون آیت طلب بدید، چهره طرب گشوده قمریان را مقری بستان کرد و بلبلان را همدم مستان. نغمه هزاردستان زخمه هزاردستان زد و ناله مرغ شب خوان، رونق بزم گلستان شد. کبک جلوه خرام گرفت، طوطی منطق کلام گشود، جلوه چتر طاووس غیرت چهر عروس گشت و حلقه زلف حقار چون خم گیسوی یار، هما را سایه سعادت بخشید و عادت قناعت، عنقا را خلعت خلافت داده در ملک طیور پادشاه کرد و قله قافش تخت گاه.
هوش مصنوعی: حسن به این ویژگی بسیار علاقمند شد و چشمانش به دیدن زیبایی‌ها گشوده گشت. در اثر این احساس، او و دوستانش به خوشحالی و شوق افتادند. سپس سایر وحشی‌ها نیز در عشق گرفتار شدند و آن روز طبق سنت ترک‌ها، به شکار پرداختند. شور و هیجان از جمعیت حیوانات بلند شد و آواز درندگان و پرندگان به هم پیوست. قمری و بلبل نتوانستند صبر کنند و به آوازخوانی پرداخته، خود را به نمایش گذاشتند. حسن که زیبایی را در میان آنان دید، با چهره‌ای شاداب به قمریان و بلبلان پیوست و جو خوشی را در بستان به وجود آورد. نغمه‌های زیبای موسیقی فضای بزم گلستان را زینت بخشید. کبک با ناز و فخر حرکت کرد و طوطی به سخن گفتن پرداخت. زیبایی چتر طاووس خیره‌کننده بود و موی بلند محبوب نیز مانند گیسوی یار زیبایی داشت. هما، پرنده‌ای افسانه‌ای، سایه‌سار خوشبختی شد و با عادت به قناعت، پرنده‌ای نادر را به مقام پادشاهی در دنیای پرندگان رساند و قله قاف را تختگاه خود قرار داد.
جیش ملکوت که عمری رنج سفر کشیده بودند و اهل وطن ندیده، پرواز مرغان چمن را مانند یاران وطن دیده، بیاد یاران در اهتزاز آمدند و در جرک مرغان بپرواز، باز و شاهین با ناز و تمکین انباز شد که دیده این بعزیزی دوخته گشت و چنگل آن بخون ریزی آموخته. یکی لایق دست شاه آمد، یکی صاحب طوق و کلاه. تاثیر صحبت ناز است که منقار و مخلب باز را بخون خواری باز دارد و بجان شکاری دراز، اگر عز و تمکین نمیبود، جای شاهین در بزم شاهان کجا بود و مرغ دشتی را این فرو آئین چرا؟
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از ملکوت که سال‌ها در سفر رنج کشیده و از دیار خود دور بوده، پرواز پرندگان چمن را به یاد دوستانش در وطن تجربه کرد. او به یاد یارانش پرچم‌دار شد و در میان پرندگان برای پرواز آماده گشت. باز و شاهین با جلال و وقار به هم پیوستند و چشمان آنان به شدت به این زیبایی دوخته شد و فضای خونین آن‌ها آموخته شد. برخی به درگاه شاه رسیدند، برخی دیگر صاحب نشانه‌ها و کلاه‌های مخصوص شدند. تأثیر کلام نرم و لطیف همچون پرنده‌ای است که به خون‌خواری مشغول است و برای شکار خود جان می‌کشد. اگر عزت و وقار نبود، جایی برای شاهین در محفل شاهان چه می‌بود و چرا باید مرغ دشتی اینگونه افتخار کند؟
شاه خوبان در ملک حیوان خرامان میرفت تا بوادی سباع رسید، شیر را شیوه شجاعت بخشید و پایه جلالی داد که از گم نامی محض مطلق بهم نامی شیر حق فایز آمد. دارائی آن حدود مخصوص وجود او گشت تا بر رسم ملوک قانون سلوک نهاده سرکشان را مقهور قوت کند و عاجزان را منظور مروت، طبع پلنگ خوی غرور گزید که تند و غیور گردید، چنگال ببر بدلیری آخته شد و یال هزبر بتهور افراخته، عشق جافی رجلان و حافی بود و هر جا بر روی خاره و خار و کام و عقرب و مار چنان سرخوش و مست مییافت که یاران نازپرورد را بر روی بساط ورد بدان سان یارای گذشتن نیست و اصحاب سیر گل گشت را بر نطع سبزه دشت مجال رفتن و گشتن نه.
هوش مصنوعی: سلطان زیبایی در سرزمین حیوانات با ناز و elegance راه می‌رفت تا به سرزمین شیرها رسید. او شجاعت به شیر داد و جایگاهی با جلال به او بخشید که از به فراموشی سپردن به نامی شناخته‌شده تبدیل شد. دارایی او در آن سرزمین به وجود او پیوست تا با رفتار پادشاهانه‌اش بتواند زورگویان را سرکوب کرده و به ضعیفان محبت کند. طبیعت پلنگ خود را به غرور دچار کرده بود که باعث شد تند و غیرت‌مند شود. چنگال ببر با جسارت آماده شد و یال قوی‌اش به شجاعت افراشته شد. عشق در دل او جوش می‌زد و هر جا که می‌رفت بر زمین‌های پر خار و شکاف‌ها و زهرمارها به طرز خوش و شاداب می‌دید که دوستان نازپرورده‌اش نمی‌توانند بر روی فرش سبز براهت بروند و افرادی که به گشت و گذار در باغ‌ها علاقه‌مند بودند، فرصت راه رفتن و گشتن در دشت سبز را نداشتند.
یمشی علی الاین والحیات مختفیا
نفسی فداوک من سار علی ساق
هوش مصنوعی: او به آرامی و با احتیاط قدم برمی‌دارد و در حالی که زندگی در حال گذر است، روح من فدای تو خواهد بود، از کسی که با قدم‌های خود حرکت می‌کند.
حسن را از چالاکی عشق و بی باکی او شگفت آمد و گفت: فردا موعد ورود دار خلافت است و میزبان را تمهید رسوم ضیافت باید، همان بترکه اکنون چابک و چست جانب شهر شتافته، نخست از وضع آن ملک استعلام کنی و زان پس عموم خلق را از قدوم ما اعلام. عشق مسکین که در مدت التزام رکاب هرگز مورد خطاب نگشته بود و پیوسته دل در بند حیرت بسته داشت و دست از دامن امید گسسته، بیک بار از استماع این امر در حال وجد آمد وبر غور و نجد میرفت تا سواد باره بدید و بر در دروازه رسید، شتابان داخل شهر شد و در کوی و برزن همی گشت، ارکان شهر از صدمت گام و تندی خرام او تزلزل یافت و هر سو ولوله افتاد که اینک زلزله آمد. شهر مشرف بخراب شد؛ شهریان عرصه اضطراب، عشق چندان که گردش مینمود و پرسش میفزود مردمی محو و مدهوش میدید و منطقی از جواب خاموش، نه هوشی در خور اعلام حال بود نه گوشی قادر فهم سوال، لاجرم در ورطه تعجب ماند که این قوم را باعث درماندگی کیست و موجب آشفتگی چه؟ گاه سودا و تفکر داشت گاه در تاب تحیر بود تا طلیعه رایات حسن نمودار شد و صف های سپاه بر گرد حصار برآمد، همانا پیک نسیم شمال بوی امید وصالی رساند که بار دیگر سرتاسر شهر از راحت و امن بهر یافت و والی روح را نوبت فتح آمد؛ خواست تقدیم رسوم استقبال کند پای رفتارش نمانده بود مانند طفلان بسینه می رفت و افتان و خیزان میشتافت تابه باب حصار رسید و رخصت بار گرفت؛ شاه خوبان در حایط مدینه داخل شد و آیت سکینه نازل گشت. گوهر وجود آدم را نسخه تمام عالم یافت، سر این راز از پیر خرد باز جست. گفت: کشور خلافت را از سایر ممالک نوع امتیازی بایست که هر چه در هر جا هست فرد کامل آن بر وجه احسن بیک جا مجموع باشد و در آنجا موجود.
هوش مصنوعی: حسن از شجاعت و عشق بی باک شگفت زده شد و گفت: فردا زمان ورود به خلافت است و باید مقدمات مراسم پذیرایی را آماده کنیم. بایستی حال این سرزمین را بفهمی و سپس به مردم اعلام کنی که ما خواهیم رسید. عشق، که همیشه در انتظار و حیرت بود و امیدش را از دست داده بود، ناگهان با شنیدن این خبر به وجد آمد و به سمت شهر حرکت کرد. او به سرعت به دروازه شهر رسید و در کوچه و خیابان‌ها به دنبال اطلاعات می‌گشت. از شدت شتابش، زمین زیر پاهایش لرزید و مردم دچار اضطراب شدند و آن را زلزله نامیدند. با نزدیک شدن به ورود حسن، همه شهر تحت تاثیر قرار گرفت و مردمان محو و مبهوت به نظر می‌رسیدند. در این لحظه، عشق متعجب ماند که چه چیزی باعث این آشفتگی شده است. گاهی در افکار خود غرق بود و گاهی در حیرت، تا اینکه سپاه حسن در افق نمایان شد و خبر فتح نزدیک آمد. او با شوق و شتاب به سوی دروازه رفت و در نهایت موفق به ورود شد. حسن وارد شهر شد و نشانه‌های آرامش و سکینه بر آن فرود آمد. او فهمید که این سرزمین باید از سایر مناطق متمایز باشد و در آنجا باید تمام خوبی‌ها به نحو احسن جمع‌آوری شود.
لیس علی الله بمستنکر ان یجمع العالم فی واحد
هوش مصنوعی: خداوند بر این مسئله که همه مردم را در یک نفر جمع کند، هیچ چیز غریبی نیست.
بالجمله طبع سلطان با وضع آن ملک موافق افتاده همه را بگذاشت و آن جا خانه گرفت. چون تو دارم و همه دارم دگرم هیچ نباید. اهل ملکوت که جلوه جمال آدم دیدند دست حیرت بدندان گزیده جمالش را سجده بردند و جنابش را قبلة کرده، خدیو کیهان گفتند و مقام طاعت گرفتند؛ الا ابلیس ابی و استکبر و کان من الکافرین.
هوش مصنوعی: سلطان به طور طبیعی با وضعیت آن کشور همخوانی داشت و همه چیز را رها کرده و در آنجا سکونت گزید. او گفت: "چون من دارم و همه چیز را در اختیار دارم، دیگر نیازی به چیز دیگری نیست." اهل ملکوت که زیبایی انسان را دیدند، به خاطر شگفتی از جمال او، دست‌ها را به نشانه حیرت بر دندان‌ها گذاشتند و به او سجده کردند و او را به عنوان پیشوای جهان شناختند و در مقام اطاعت ایستادند. اما ابلیس امتناع کرد و تکبر ورزید و از کافرین به شمار آمد.
رسم عصیان تا آن روز در جمله کیهان نبود و این خود بدعت اولین بود و مبدا کفر و کین؛ لاجرم شیطان رانده و زشت شد و آدم شاهد بهشت گشته، یک چند بی وجود غیر در شهود خویش سیر میکرد و خود را مجمع حسن و عشق میدید، دم بدم عشوه میساخت و خود بخود عشق میباخت؛ هم زبانش یاران قدس بودند، میزبانش حوران فردوس. نه یاری از ملک انس داشت نه کاری با نوع و جنس. خرامان در خلد همی رفت و خندان با خویش همی گفت:
هوش مصنوعی: تا آن زمان، نافرمانی در بین گیتی وجود نداشت و این موضوع به نوعی ابتدایی و آغازگر کفر و خصومت به حساب می‌آمد. در نتیجه، شیطان طرد شده و منفور شد و آدم به بهشت راه یافت. او مدتی در حالتی بدون وجود دیگران، در زیبایی و عشق خود غوطه‌ور بود و خود را مجموعه‌ای از زیبایی و عشق می‌دانست. او مستمر به دنیا جلوه می‌داد و خود به خود عاشق می‌شد؛ زبانش با فرشتگان بود و میهمانش حوریان بهشتی بودند. نه کمکی از موجودات انسانی داشت و نه با نوع و جنس خود کاری داشت. او با نرمی در بهشت قدم می‌زد و در حال خندیدن با خود می‌گفت:
انا من اهوی و من اهوی انا
نحن روحان حللنا بدنا
هوش مصنوعی: من کسی هستم که معشوق را دوست دارم و معشوق نیز مرا دوست دارد. ما دو روح هستیم که در یک بدن واحد ساکن شده‌ایم.
دیدم بسی بخویش و ندیدم بغیر یار
کردم بخویش جلوه معشوقی اختیار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان می‌کند که او بارها به خود نگریسته و خود را دیده، اما جز یار و محبوبش کسی دیگر را نمی‌بیند. او تصمیم گرفته که در دل خود، جلوه معشوق را انتخاب کند و توجهش را به او معطوف کند.
مثال نیر شمس که چون چهر جمیل پاک با جرم ثقیل خاک مقابل سازد محرق و سوزان شود و مشرق و فروزان گردد، لمعه جمال حسن نیز که در منظر وجود آدم چهره تجلی میگشود عشق را سورت التهاب افزون میشد و شعله اشتیاق برتر میرفت تا مجال شکیبائی نماند و طاقت تنهائی نیاورد، لاجرم حکمت حکیم یکتا گوهر وجود حوا را از پرده نهان بعرصه عیان در آورده، جفت جناب آدم کرد و حسن دل کش را میل تماشا افتاد، بنائی دل کش دید سرتاسر آن بگردید، منظر رخسار را قابل انتخاب دیده همان جا رایت تجلی بیفراخت. عشق محزون در قلب آدم صفی مخزون ومختفی بود که: ناگاه از عزم موکب حسن آگاه گشته بهر سو راه چاره میجست و جای نظاره میخواست، تا بروزن چشم گذر یافت و در منظر یار نظر کرده آتش شوق بیفروخت و خرمن صبر فروسوخت.
هوش مصنوعی: در داستانی زیبا به نماد شمسی اشاره شده که وقتی با زیبایی خویش در مواجهه با خاک و بار سنگین آن قرار می‌گیرد، به آتش می‌افتد و درخشانی می‌یابد. به همین ترتیب، جلوه‌ی زیبایی که در وجود آدم نمایان می‌شود، عشق را به شدت افزایش می‌دهد و شدت اشتیاق به حدی می‌رسد که دیگر جای تحمل نمی‌ماند. در نتیجه، حکمت خداوند، حوا را از دنیای پنهان به نمایش می‌آورد و او را همسر آدم می‌سازد. زیبایی دلربا باعث می‌شود که آدم به تماشای او گرایش پیدا کند و در حالی که تمام اطرافش را می‌بیند، به زیبایی چهره‌اش خیره می‌شود. عشق پنهان در دل آدم همچون آتشی خفته است که ناگهان از وجود زیبایی آگاه می‌شود و به دنبال فرصتی برای مشاهده و تأمل در آن زیبایی می‌گردد. او با نگاهش در آتش عشق می‌سوزد و صبر و شکیبایی‌اش به تلی از خاکستر تبدیل می‌شود.
چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند
نه دل ز وصل شکیبد نه دیده از دیدار
هوش مصنوعی: وقتی چشم به چیزی می‌نگرد و دل گرفتار آن می‌شود، دیگر راهی برای فرار باقی نمی‌ماند؛ نه دل می‌تواند از وصال آرام بگیرد و نه چشم از دیدن دل بکند.
شوق وزن در خلد برین یار و قرین گشتند و عمری در کشور اصل همسر وصل بودند، تا مگر فتنة شیطان عیان شد، یا حکمت بی چون چنان بود که خوردن گندم بهانه گردد و جانب غبرا روانه گردند.
هوش مصنوعی: عشق و شادی به زندگی زیبای خود ادامه دادند و سال‌ها در کنار هم بودند، تا اینکه فتنه شیطان نمایان شد یا به حکمت خاصی، خوردن گندم بهانه‌ای برای جدایی آن‌ها شد و آن‌ها به سمت غربت رفتند.
جفت از شوی طاق شد و عشق از حسن در فراق ماند، سال ها بی کس و فرد با محنت و درد بسر بردند تا مژدة رحمت از حضرت عزت در رسید و دولت ایام وصل باز آمد؛ حضرت بوالبشر را دیگر باره بر چهره جفت نظاره افتاد، دایم دل در بند وصال داشت و دیده در آئینه جمال؛ تا طلعت منیر حوا را مطلع کلمات و اسماء دید بالهام الهی دریافت که نحل وجودش بارور است و شاخ امکان را نوبت برگ و بر. طبع رادش از مژدة وجود فرزند بغایت خرسند گشت و تازه نهالان را با یکدیگر پیوند میداد تا نسل پاکش در ملک خاک منتشر گشت و مظاهر حسن در ممالک انس منشعب گردید ولیکن غالب مظاهر را قالب ظاهر از عرض جمال حسن قاصر بود.
هوش مصنوعی: در ابتدا، زوجی از هم جدا شدند و عشق ناشی از زیبایی در فراق ماند. سال‌ها در تنهایی و با اندوه و درد سپری کردند تا اینکه خبر رحمت از طرف خداوند به آن‌ها رسید و فرصت وصال دوباره فراهم شد. حضرت آدم، دوباره به چهره همسرش حوا نگریست. دلش همیشه در آرزوی وصال بود و چشمانش در جستجوی زیبایی. وقتی چهره درخشان حوا را دید، به الهام الهی متوجه شد که وجودش آماده شکوفایی است و عالم امکان به سمت رشد و شکوفایی پیش می‌رود. طبعش از خبر وجود فرزند بسیار شاد شد و نهال‌های نو را با یکدیگر پیوند زد تا نسل پاکش در زمین گسترش یابد و جلوه‌های زیبایی در دنیای انسان‌ها نمایان شود، اما بسیاری از این جلوه‌ها به دلیل ظاهرشان نتوانستند زیبایی واقعی را نمایان کنند.
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای
هوش مصنوعی: اگر دریایی را در یک کوزه بریزی، فقط به اندازه یک روز برایت جا می‌شود.