گنجور

شمارهٔ ۸۲ - به یکی از منسوبان خود به فراهان نوشته

ای فراق تو یار دیرینه: کاغذت رسید. ز خواندنش دل من یافت لذتی که فلک نغوذ بالله اگر فکر انتقام کند. لفظ چلی را دیدم که بتشدید تمام نوشته بودی. بر فوت عهد شباب تأسف خوردم و گفتم: سبحان الله!

گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوان است هنوز
ولی الشباب و عبشنااللذید الذی
کنابه زمنا نشر و نجدل
ولت بشاشته و اصبح ذکره
شجنا یعل بالفواد و ینهل
دور جوانی گذشت نوبت پیری رسید
برق یمانی بجست گرد نماند از سوار

قالب های قبا و تشخص های یابو لکاته و یخدان کلاته را نوشته بودی تصدیقت کردم؛ راست میگوئی روزگار جامه نگرست نه مرد شناس و حال آنکه:

مردی که هیچ جامه ندارد باتفاق
بهر ز جامه که در او هیچ مرد نیست

اما به اعتقاد من بی مامه بودن عیب مرد نیست، ولکن بی زیر جامه گشتن عار و درد هست؛ این قدر مرد هم مشو که بی زیر جامعه بگردی. و ما شهدها الابما سمعنا والعهده علی الرواه.

در باب صادق نوشته بودی که آمدنش را مانع شدم، بلی بسیار خوب کردی اختیار داری برادر من هستی و عموی او. لکن من برخلاف ادعا و اقرار خودت آن برادر عزیز را بسیار بسیار با عقل و تمیز نمیدانم، چلی و ولی که گاهی بتشدید و تاکید بر خود میبندی اگر هست از مقوا جنون بهلولی است، نه از حقایق فنون مجهولی. انصاف بده؛ پارسال که آن طفل را آنجا گذاشتم غیر این که خودش بیهوده وبی سود گرفتار مرارت و خسارت شده؛ من و جمعی عیال بی آن که ممر مداخل یک حبه و یک غاز داشته باشیم بعسرت گذراندیم و بعضی از فرط فلاکت بحد هلاکت رسیدند. دیگر چه حاصلی برای من و او داشت من که گفتم:

سی روز بود روزه بهر سال و درین سال
روز وشب ما جمله چو روز رمضان است

به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت، هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت؛ آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد. دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود. لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم. پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم، او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد. گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلائی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست. تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد، آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود. سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا.

انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد؟ ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد، مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد. البته تا صادق آنجاست او را دلجوئی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند. اما تو خاطر جمع باین سخن مشو، رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز؛ دایم باید از حال همگی باخبر باشید، هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی. خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم، خودم اینجا ولی جان من آنجاست. دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالوئی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم، البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید؛ این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید. بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهائی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید؛ بگذد. بنی آدم اعضای یکدیگرند.

در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی؟ این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم، جوابی ندارم. لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن، فقرات، منهم، و آتانی ربی حکما؛ توانم گفت. چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله، نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف؛ بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید، تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد. اگر لیلی و مجنون دائم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند. بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید. برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد.

باری بالفعل اگر غیرتی در خویش و قوم و نوکر و رعیت آنجا هست من تا شب نوروز اجاره داده ام نوعی نمایید که بعد از نوروز باز ندهم و تو که برادر من و بزرگتر از همه آن سلسله هستی با همه حرف بزن وخاطر جمع شو ومرا خاطر جمع کن که اگر یکی از پسرهام را بفرستم مثل سوابق اوقات نشود و هر چه بهم رسد بمن نرسد و همانجا بمصارف ثلاثه ذیل برسد: مهمانداری، دشمن داری، دوست نگاهداری و حاصلی که مرا از ده داری خودم و پرستاری آنها باشد منحصر بهمین نشود که هر وقت کاغذی از آنجا بیاید ظل وجهه مسودا و هو کظیم باشم و یتواری من القوم من سوء ما بشربه شوم.

از بدایت امر که فتنة معصومی حادث شد تا آخر کار بنظر بازی انجامید.

به غیر که بشد دین و دولت از دستم
بیا بگو که ز عشقش چه طرف بر بستم

البته صادق را روانه کن، همچه روانه کن، که قبل از محرم ان شاءالله تعالی، این دین برادرم را هم ادا کنم و بعد از آن توکل بر خدا کنم و منتظر شما باشم. صد تومانه را بی جا کردی که حالا از من خواستی هر وقت دارم ان شاءالله تعالی میدهم. والسلام

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فراق تو یار دیرینه: کاغذت رسید. ز خواندنش دل من یافت لذتی که فلک نغوذ بالله اگر فکر انتقام کند. لفظ چلی را دیدم که بتشدید تمام نوشته بودی. بر فوت عهد شباب تأسف خوردم و گفتم: سبحان الله!
هوش مصنوعی: ای جدایی تو ای دوست قدیمی: نامه‌ات رسید. با خواندن آن، دل من لذتی یافت که به خدا قسم اگر به فکر انتقام باشد، فلک هم رویش را نمی‌بیند. کلمه‌ای را دیدم که با همه‌ی تأکید نوشته بودی. به یاد از دست رفتن دوران جوانی‌ام حسرت خوردم و گفتم: پاک و دور از هر عیب است خداوند!
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوان است هنوز
هوش مصنوعی: ما تصمیم گرفتیم که با هم سال‌ها زندگی کنیم و پیر شویم، اما حالا ما پیر شده‌ایم و او هنوز جوان و سرزنده است.
ولی الشباب و عبشنااللذید الذی
کنابه زمنا نشر و نجدل
هوش مصنوعی: این بیت به جوانی و شادابی اشاره دارد و بیانگر این است که در دوران جوانی، زندگی پر از خوشی‌ها و لذت‌هاست که باید از آن بهره‌مند شد. در این زمان، انسان می‌تواند به راحتی از زیبایی‌های زندگی لذت ببرد و از تجربه‌ها بهره‌برداری کند.
ولت بشاشته و اصبح ذکره
شجنا یعل بالفواد و ینهل
هوش مصنوعی: آفتاب روشن و چهره شاداب او، یادش در دل و جان مانند آبی است که به آرامی می‌ریزد.
دور جوانی گذشت نوبت پیری رسید
برق یمانی بجست گرد نماند از سوار
هوش مصنوعی: دور جوانی به پایان رسید و حالا نوبت پیری رسیده است. دیگر نشانه‌ای از جوانی و شادابی باقی نمانده و همه چیز به سوی پیری و انحطاط پیش می‌رود.
قالب های قبا و تشخص های یابو لکاته و یخدان کلاته را نوشته بودی تصدیقت کردم؛ راست میگوئی روزگار جامه نگرست نه مرد شناس و حال آنکه:
هوش مصنوعی: قالب‌های قبا و مشخصات یابو لکاته و یخدان کلاته را نوشته بودی که من تصدیق کردم. راست می‌گویی که روزگار به ظاهر لباس‌ها توجه دارد و نه به شخصیت‌ها، در حالی که...
مردی که هیچ جامه ندارد باتفاق
بهر ز جامه که در او هیچ مرد نیست
هوش مصنوعی: مردی که هیچ لباسی ندارد به خاطر جامه‌ای که در آن هیچ مردی وجود ندارد، به توافق نظر می‌رسد.
اما به اعتقاد من بی مامه بودن عیب مرد نیست، ولکن بی زیر جامه گشتن عار و درد هست؛ این قدر مرد هم مشو که بی زیر جامعه بگردی. و ما شهدها الابما سمعنا والعهده علی الرواه.
هوش مصنوعی: به نظر من، نداشتن عمامه برای مرد عیب نیست، اما نداشتن زیرجامه نقص و درد است؛ بنابراین، نباید آنقدر بی‌توجه باشی که بدون زیرجامه به راه بروی. و ما تنها چیزی را می‌دانیم که شنیده‌ایم و مسئولیت آن بر عهده راویان است.
در باب صادق نوشته بودی که آمدنش را مانع شدم، بلی بسیار خوب کردی اختیار داری برادر من هستی و عموی او. لکن من برخلاف ادعا و اقرار خودت آن برادر عزیز را بسیار بسیار با عقل و تمیز نمیدانم، چلی و ولی که گاهی بتشدید و تاکید بر خود میبندی اگر هست از مقوا جنون بهلولی است، نه از حقایق فنون مجهولی. انصاف بده؛ پارسال که آن طفل را آنجا گذاشتم غیر این که خودش بیهوده وبی سود گرفتار مرارت و خسارت شده؛ من و جمعی عیال بی آن که ممر مداخل یک حبه و یک غاز داشته باشیم بعسرت گذراندیم و بعضی از فرط فلاکت بحد هلاکت رسیدند. دیگر چه حاصلی برای من و او داشت من که گفتم:
هوش مصنوعی: در مورد صادق نوشته بودی که من باعث شدم که او نیاید. بله، تو بسیار خوب کردی، چون برادر من هستی و عموی او. اما من برعکس ادعا و اعتراف خودت، آن برادر عزیز را شخصی با عقل و درایت نمی‌دانم. ممکن است که تو درباره او با شدت و تأکید صحبت کنی، اما این بیشتر به نظر می‌رسد که از جهاتی به توهین‌آمیز بودن نزدیک است تا به حقایق عمیق. انصاف بده؛ سال گذشته که آن پسربچه را آنجا گذاشتم، او نه تنها خودش بی‌هوده و بی‌فایده دچار زحمت و خسارت شد، بلکه من و خیلی دیگر از خانواده‌ها نیز بدون اینکه هیچ درآمدی داشته باشیم، با سختی روزگار گذراندیم و برخی از ما به شدت دچار مشکلات شدیم. دیگر چه فایده‌ای برای من و او داشت؟
سی روز بود روزه بهر سال و درین سال
روز وشب ما جمله چو روز رمضان است
هوش مصنوعی: سی روز در سال به خاطر روزه می‌گذشت، اما امسال همه روزها و شب‌های ما مانند روزهای رمضان است.
به خدا اغراق شاعرانه چندان نداشت، هرگاه امسال هم مثل پارسال میکردم عیالم از دستم در میرفت؛ آن طفلک هم قرض و خرجش ده برابر میشد. دوازده دینار نخوردن و تهمت دوازده هزار تومان بتن خریدن کار آدم عاقل نبود. لابد شدم مداخل ابابی و تیولی را باجاره دادم. پسر حاجی محمدخان را بهتر از مهندس و جبه خانه دانستم، او هم در حکم فرزند من است و طمع و توقع این که از دهات من بخورد و ببرد ندارد. گرسنه و برهنه و قلفچی و حسرت بدل و بقول کربلائی طمارزو دلارزو نیست و کوچک دل و متعارف و خوش زبان و با سلولک هست. تفاوتی که با بچهای خودم دارد همین است که این از من احتیاط دارد، آنها ندارند و خرج مهمانداری و دشمن داری و دوست نگاهداری از او و بواسطه او بار من نمیشود و از آنها لابد و ناچار است که باید حکما و حتما بشود. سنه الله قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلا.
هوش مصنوعی: شاعر به طور اغراق‌آمیز سخن نمی‌گفت. اگر امسال هم مثل سال گذشته رفتار می‌کردم، همسرم از دستم می‌رفت و مشکلات مالی‌اش چند برابر می‌شد. اینکه دوازده دینار صرف نکرده باشم و تهمت بزنم که دوازده هزار تومان برای خرید بتن هزینه کرده‌ام، کار عاقلانه‌ای نیست. لابد چیزی در مداخل ابابی و تیولی را اجاره داده‌ام. پسر حاجی محمدخان را بیشتر از مهندس و کارمند خانه امین می‌دانم؛ او مانند فرزندم است و از دهات من هیچ توقعی ندارد. او گرسنه و برهنه نیست و نه حسرت طلب دارد و نه جایی برای احساس حقارت وجودش. او خوش‌زبان و در تماس با دیگران محترمانه رفتار می‌کند. تفاوت او با فرزندان خودم این است که او از من احتیاط می‌کند در حالی که فرزندانم این‌گونه نیستند. هزینه‌های مهمانداری، دشمن‌داری و دوستی بر دوش من می‌افتد و از آن‌ها ناچار و مجبور است. به یاد داشته باشید که سنن الهی قبلاً نیز وجود داشته و هیچ تغییری در آن نخواهد آمد.
انصاب کن هرگاه پسر حاجی محمدخان در آن ولایت باشد و پسر من خانه نشین چه حسنی دارد؟ ماندن صادق در آنجا امروز مصرفی ندارد، مگر همین که مادر و خواهر او در آن ولایت غریب وبی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب و بی کس نباشد و من با وصف بودن تو در آنجا بعد از فضل و کرم خدا آنها را نه غریب میدانم و نه بی کس و میرزا طاهر را بچندین جهه لازم و واجب میدانم که متوجه امور آنها باشد. البته تا صادق آنجاست او را دلجوئی کن بدلگرمی بر سر این خدمت باشد و چون آن برادر ساخلو ودایم التوقف مهرآباد نخواهد شد هیچ کس را بهتر از محمدعلی خان نمیبینم که غالب اوقات در مهرآباد بماند. اما تو خاطر جمع باین سخن مشو، رختخوابت را مثل همیشه در شاه زکریا مینداز؛ دایم باید از حال همگی باخبر باشید، هر هفته بنیابت من زیارت عروس مانوس را که جانم فدای جانش باد بروی ودست و روی و سر و سینه و سر و پستان بهتر از بستان او را عوض من ببوسی وهمیشه از سلامتی احوالش ان شاءالله تعالی مرا زنده کنی. خدا میداند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و اگر چه از او دورم، خودم اینجا ولی جان من آنجاست. دیگر از وضع خویش و قومی و برادری واتفاقی که تمامی اولاد مرحوم حاجی فضل الله حتی ورثه مرحوم خالوئی فتح الله خان با هم کرده اید بسیار بسیار امیدوار شدم، البته البته باید با هم هم یکی باشید و دست از هم ندهید؛ این حرف و سخنی که در میان خودتان با میرزا سیدمحمد دارید از میان بردارید. بمحمدرضا خان نوشتم که فرق و توفیر در خویش و قومی منظور ندارد و همه اگر از من هستید باید با هم باشید و این یک زن و دو سه طفلی که از من در آنجا میماند طوری راه ببرید که ان شاءالله تعالی بهتر از اوقاتی باشد که خودم و برادرهای مرحومم و پسرهائی که مانده اند و الحمدالله پهلوی من هستید و هیچ یک حالا در اینجا نیستید؛ بگذد. بنی آدم اعضای یکدیگرند.
هوش مصنوعی: هر زمان که پسر حاجی محمدخان در آن منطقه باشد و پسر من در خانه بماند، چه فایده‌ای دارد؟ ماندن صادق در آنجا در حال حاضر هیچ سودی ندارد، جز اینکه مادر و خواهرش در آنجا تنها و بی‌کس نباشند. من با توجه به وجود تو در آنجا پس از لطف و رحمت خداوند، آنها را نه تنها غریب و بی‌کس نمی‌دانم، بلکه معتقدم میرزا طاهر باید به امور آنها رسیدگی کند. به هر حال، تا زمانی که صادق در آنجا است، او را تشویق کن تا به این خدمت ادامه دهد. هیچ کس بهتر از محمدعلی خان نیست که بیشتر اوقات در مهرآباد بماند. اما تو به این اطمینان نداشته باش و رختخوابت را مانند همیشه در شاه زکریا بیانداز. باید همیشه از حال همه باخبر باشید. هر هفته به جای من به دیدار عروس مانوس بروی و از طرف من به او سلام بگو. خدا می‌داند که من برای آن دختر آرام و قرار ندارم و حتی اگر دور باشم، روحم آنجاست. همچنین از وضعیت خویشاوندی و همکاری‌های خود و خانواده و برادران مرحوم حاجی فضل الله بسیار امیدوارم. خیلی مهم است که با هم یکی باشید و از هم فاصله نگیرید. درباره صحبت‌هایی که با میرزا سیدمحمد دارید، سعی کنید آنها را کنار بگذارید. به محمدرضا خان نوشته‌ام که نباید اختلافی در میان خودتان باشد و همه باید با هم همکاری کنید. باید طوری از عهده این زن و دو یا سه کودک که در آنجا می‌مانند برآیید که ان شاءالله نسبت به زمانی که خودم و برادرانم بودیم، بهتر باشد. پس به یاد داشته باشید، انسان‌ها اعضای یکدیگرند.
در باب کار ولایت که نوشته بودی چرا املاک موروث را بدست خود بتصرف غیر میدهی؟ این بحث تو بر من وارد است و جز این که من مثل حضرت موسی علی نبینا و علی السلام فعلتها و انا من الضالین بگویم، جوابی ندارم. لکن امیدوارم که آخر و عاقبت آن، فقرات، منهم، و آتانی ربی حکما؛ توانم گفت. چرا که همین آیه استخاره این مطلب بود و چاره کار آن ولایت بعد از اختلالات شتا و صیف پارساله، نه بعدل و حیف میشد نه بصلح و سیف؛ بل که میبایست مثل طلاق رجعی سنی ها پای محلل در میان آید، تا بار دیگر بفضل خدا شاهد مطلوب بر وجه مرغوب درکنار آید و وصل بعد از هجر لذتی دیگر ببخشد. اگر لیلی و مجنون دائم در کنار هم بودند دیری نمیکشید که از هم ملول و منزجر میشدند. بعضی وقت ها لازم است که پای غیر در میان آید تا قدر یاران فزاید. برف و برد زمستان تا نباشد صفا و هوای بهار این قدرها مفرح قلوب و ملایم طبایع نخواهد شد.
هوش مصنوعی: در مورد ولایت که صحبت کردی چرا املاک موروث را به دست دیگران می‌سپاری؟ نظر تو به من کاملاً منطقی است و تنها می‌توانم بگویم که مثل حضرت موسی به اشتباهات خود اعتراف می‌کنم. اما امیدوارم در نهایت بتوانم در مورد این موضوع بگویم که خداوند به آدم خرد و دانشی عطا می‌کند. چون این موضوع در حقیقت نیاز به تفکر و تدبیر دارد و باید بعد از نواختن تنش‌های مختلف حل شود. نباید به طور غیرمنصفانه و بدون در نظر گرفتن اصل عدالت به وضعیت و سرنوشت آن رسیدگی کرد. بلکه باید به نوعی مثل طلاق سنی‌ها عمل نمود تا پس از دوری دوباره به وصالی مطلوب دست یابیم که خوشایند باشد. اگر همیشه لیلی و مجنون در کنار هم بودند، به زودی از یکدیگر خسته می‌شدند. بعضی اوقات لازم است که پنجه‌ای دیگر وارد کار شود تا ارزش یاران بیشتر شود. زمستان با برف و سرما تا نباشد، بهار آنقدر لذت‌بخش و دلپذیر نخواهد بود.
باری بالفعل اگر غیرتی در خویش و قوم و نوکر و رعیت آنجا هست من تا شب نوروز اجاره داده ام نوعی نمایید که بعد از نوروز باز ندهم و تو که برادر من و بزرگتر از همه آن سلسله هستی با همه حرف بزن وخاطر جمع شو ومرا خاطر جمع کن که اگر یکی از پسرهام را بفرستم مثل سوابق اوقات نشود و هر چه بهم رسد بمن نرسد و همانجا بمصارف ثلاثه ذیل برسد: مهمانداری، دشمن داری، دوست نگاهداری و حاصلی که مرا از ده داری خودم و پرستاری آنها باشد منحصر بهمین نشود که هر وقت کاغذی از آنجا بیاید ظل وجهه مسودا و هو کظیم باشم و یتواری من القوم من سوء ما بشربه شوم.
هوش مصنوعی: اگر در دل خود و قوم و خادمانم احساس غیرت می‌کنید، تا شب نوروز من همه چیز را اجاره داده‌ام. لطفاً طوری فکر کنید که بعد از نوروز دیگر این اجاره را تمدید نکنم. تو که برادر من و بزرگتر از همه هستی، با همه صحبت کن و خودت را مطمئن کن و مرا هم آرام کن. اگر یکی از پسرهایم را بفرستم، نباید مثل گذشته‌ها برگردد و هر چیزی که به من برسد نباید به آنجا برود. آنجا باید به سه هدف مشخص برسد: مهمانداری، محافظت از دشمنان و نگهداری از دوستان. من باید مراقبت از خودم و آنها را بر عهده بگیرم و این موضوع نباید به این محدود شود که هر بار که نامه‌ای از آنجا بیاید، من تحت فشار و نگرانی باشم و از بدغظی مردم بترسم.
از بدایت امر که فتنة معصومی حادث شد تا آخر کار بنظر بازی انجامید.
هوش مصنوعی: از آغاز وقوع فتنه معصوم، تا پایان آن، وضعیت به نظر یک بازی می‌رسید.
به غیر که بشد دین و دولت از دستم
بیا بگو که ز عشقش چه طرف بر بستم
هوش مصنوعی: غیر از این که دین و مملکت از دستانم رفت، بفرما که به خاطر عشق او چه کارهایی کردم.
البته صادق را روانه کن، همچه روانه کن، که قبل از محرم ان شاءالله تعالی، این دین برادرم را هم ادا کنم و بعد از آن توکل بر خدا کنم و منتظر شما باشم. صد تومانه را بی جا کردی که حالا از من خواستی هر وقت دارم ان شاءالله تعالی میدهم. والسلام
هوش مصنوعی: لطفاً صادق را بفرست، به طوری که قبل از محرم ان شاءالله بتوانم دین برادرم را ادا کنم. بعد از آن به خدا توکل می‌کنم و منتظر شما می‌مانم. صد تومان را بیهوده صرف کردی و حالا از من خواستی که هر وقت داشته باشم، ان شاءالله به تو می‌دهم. والسلام.