گنجور

شمارهٔ ۶۴ - این مکتوب به فاضل خان گروسی نوشته شده است

الا یا صبا نجدمتی هجت من نجد
لقدزادنی مسراک و جدا علی وجد
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد

کتاب مستطاب که مجموعه فضایل و آداب بود، مصحوب پسر اسمعیل بیک گروسی رسید، هر چه خواهش کرد بپاداش این نعمت پذیرفتم و قدوم را بر خلاف سایر آن قوم گرامی داشتم. خورسندی وصول مکتوب شما و خوشوقتی از سلامتی مزاج کثیرالابتهاج و خوشنودی از رجوع مطالب و مهام همه یک طرف بود و این یکی یک طرف ه مسطورات یدبد مرا مرغوب داشته بودید، باین دلیل که گله از نوشتن کاغذ به خط غیر داشتید؛ هر چند میرزا علی نقی فراهانی باشد، یا میرزا محمدتقی آذربایجانی، یا کربلائی محمدتقی ابن کربلائی محمد قربان که بالفعل در مسقو و پطرپورغ از جمله کرسی نشینان است، گوی سبقت از همزه استفهام میرباید، پای تفوق بر فرق لام ابتدا میگذارد، فرقدین را شسع نعلین خود نمیشمارد، سخن در اوج فلک الافلاک دارد، من که گاهی به خط خود در جواب تحریرات شما گستاخی میکنم از آن است که خار بگشن نفرستم و چراغ در بر آفتاب نیارم، والا بخدا هر وقت آدمی بجانب شما روانه شود شوق و ولع چنان است که هر موئی در بدن من بنانی شود و هر یک بر دیگری پیشی و بیشی جویند.

فی کل جارحه هواک دفین دست و بنان را اگر خاصیتی هست همین است که چیزی از شما بشما نگارند، چشم و زبان اگر حاصلی دارند همان است که سطری از شما ببینند یا بخوانند. ور نبیند چه بود فایده بینائی را؟

اگر بدانی که هر بار کاغذی از شما میرسد تا چه حد برای من شادی فزا و غم کاه است، با آن طور مهربانی و غمگساری که داری، دایم خواهی نوشت و منتظر جواب نخواهی شد. من اگر هیچ ننویسم حق دارم همه زشت ها مخدره و مستوره میشوند. ابکار افکار شما را چه افتاده که شاهدی و خودنمائی نکنند؟

خم گشته مگر کمان ابرویش
بشکسته مگر خدنگ مژگانش
زان سبزه فغان که خوابگه بگزید
در سایه سنبل گلستانش

بیت ثانی را باقتضای زمان حال نوشتم نه از مقوله المقال یجرالمقال است، افسوس که اشعراق خیال شما چنانم فریب داد که گویا حالا با هم نشسته ایم و بی واسطه نامة و رسول سخن در پیوسته. هیهات! هیهات!

آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول و پیام

عجبت و الدهر کثیر عجبه که مثل شمائی امروز هرگاه کاغذی بنویسید همه شکایت اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده و میرزا سعید افشار بیفتد. دنیای ما دریائی است که لای و خاشاک را در هر موج هزار اوج میدهد و در مرجان را دائما در حضیض قعر میدارد. حرفت ادب نه امروزی است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز اوحد دهر باشید. نه مثل حالا که مانند سرو، آزاده و تهی دستید و جمع زخارف بقدر مصارف مقدور نمیگردد. اگر در بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشی مظنون باشد از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم، اما امیدوارم که اگر خزاین پرویز و دفاین قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد در پای یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود.

صحبت یوسف باز دراهم معدود چه فایده که دور زمان حضرت یعقوب را در حسرت این صحبت چنان میدارد که: و ابیضت عیناه من الحزن و یوسف صدیق را در حبس عزیزی بی تمیز چنان میگذارد که: لبث فی السجن بضنع سنین.

راست نوشتید من شما را به طهران آوردم، اما برای راحت دل و شادی جان، نه برای طواف درب مختاران و عواف کوچه کبابیان سجن و سجین فاضلان جز این نیست که مجاور جاهلان و معاشر بی حاصلان باشند.

المرء عدولما جهل نستجیر بالله تعالی من قرب الاعادی و بعد الایادی

لعل وگوهر در آخور گاو و خر، چه قدر دارد، گرگ و سگ را گند جیفه مردار مرغوب است، نه بوی کلبه عطار.

اما تغلط الایام فی به آن اری
بغیضا ینائی او حبیبا یقرب

ای بی وفا زمانه و بد عهد روزگار، آخر بغلط یکی وفاکن. عجب تر آن که زاغ نیز از صحبت طوطی بجان بود و لاحول کنان میگفت: سزاوار من آنستی که با زاغی بر سر دیوار باغی همی رفتمی خرامان.

پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویله رندان

قدر فرات را تشنه مستسقی میداند، نه سیراب بلغمی. در مذاق قبطیان خون بود نیل. انما یریدالله لیعذ بهم ولکن لایشغرون. اسب و استر برای شما در عزم عیادت احباب قحط است و دیگران را جنایت از مواکب میباشد و حال آن که ابلق چرخ گردون را قابل رکوب شما نمیتوان گفت والا از قول ثنائی حجازی میگفتم:

گر رأی رکوب آری بر خنگ نهم نه زین
نه هم چو مه و خورشید بر اشهب و ادهم باش

خسته شدم از بس بیهوده نگاری کردم و هیچ از جواب مکتوب شما ننوشتم باز به میرزا علی نقی رجوع شد ناچار. والسلام

شمارهٔ ۶۳ - نامة خاقان مغفور به سلطان روم مصحوب قاسم خان سرهنگ: شکر وسپاس منت خدای را که بار دیگر باب رحمت بر روی اهل اسلام گشود و نظر رافت بر تابعین سید انام انداخت و ملک اسلام را از وصمت انقلاب مصون ساخت. کار ملک و دین بکام شد، تیغ حرب و کین در نیام رفت. دل های رم دیده رام گردید، روزگار آشفته آرام پذیرفت. درهای مراودات از دو دولت باز و مرغان مراسلات در پروازند.شمارهٔ ۶۵ - مخاطب نامة معلوم نیست هوالله تعالی شانه العزیز: در باب فارس که امر و مقرر شده بود، همه مرقومات شما را بنظر ولیعهد روحی فداه رساندم، فرمودند: ما از خود هوس و هوائی نداریم، از خاک پست تریم، از مور ضعیف تر. زور و قوت ما همان نظر توجه و التفات حضرت شاهنشاه است. پر و بال ما همان فرمایشات و دستورالعمل های ظل الله. محال است که تا اقتضای رأی همایون را نفهمیم، اگر صد هزار سنگ بلا بر سر ما بریزند یک کلوخ بپاداش بیندازیم، ما کیستیم، چیستیم، چه کاره ایم، دستمان کو، کلوخمان کجا بود؟ کالمیت بین یدی الغسال؛ در زیر حکم و فرمان خدیو بی همالیم. بهار وتابستان و زمستانمان یکی است. پیش از عید و بعد از عید نمیدانیم. هر وقت و هر طور بفرمایند که برو یا بفرست، سمیعیم و سریع و هر گاه نفرمایند تسلیمیم و مطیع.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا یا صبا نجدمتی هجت من نجد
لقدزادنی مسراک و جدا علی وجد
هوش مصنوعی: ای نسیم، تو را به یاد نجد می‌اندیشم، زیرا سفر تو در این دشت، بر عشق و longing من افزوده است.
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
هوش مصنوعی: باد وزید و عطر خوش عنبر را به همراه آورد و شکوفه‌های بادام را بر درختان نمایان کرد.
کتاب مستطاب که مجموعه فضایل و آداب بود، مصحوب پسر اسمعیل بیک گروسی رسید، هر چه خواهش کرد بپاداش این نعمت پذیرفتم و قدوم را بر خلاف سایر آن قوم گرامی داشتم. خورسندی وصول مکتوب شما و خوشوقتی از سلامتی مزاج کثیرالابتهاج و خوشنودی از رجوع مطالب و مهام همه یک طرف بود و این یکی یک طرف ه مسطورات یدبد مرا مرغوب داشته بودید، باین دلیل که گله از نوشتن کاغذ به خط غیر داشتید؛ هر چند میرزا علی نقی فراهانی باشد، یا میرزا محمدتقی آذربایجانی، یا کربلائی محمدتقی ابن کربلائی محمد قربان که بالفعل در مسقو و پطرپورغ از جمله کرسی نشینان است، گوی سبقت از همزه استفهام میرباید، پای تفوق بر فرق لام ابتدا میگذارد، فرقدین را شسع نعلین خود نمیشمارد، سخن در اوج فلک الافلاک دارد، من که گاهی به خط خود در جواب تحریرات شما گستاخی میکنم از آن است که خار بگشن نفرستم و چراغ در بر آفتاب نیارم، والا بخدا هر وقت آدمی بجانب شما روانه شود شوق و ولع چنان است که هر موئی در بدن من بنانی شود و هر یک بر دیگری پیشی و بیشی جویند.
هوش مصنوعی: کتاب مستطاب که مجموعه‌ای از فضایل و آداب بود، به پسر اسمعیل بیگ گرمسی رسید. هرچه درخواست کرد، به پاس این نعمت پذیرفتم و قدم او را برخلاف سایر افراد آن قوم ارج و قرب نهادم. از دریافت نامه شما خوشحال و از سلامتی‌تان بسیار مسرور شدم و خوشوقتم که مطالب و مسائل بازگشت کرده است. از طرف دیگر، کلمات نوشته‌شده‌ی شما برایم جالب توجه بود، به خصوص اینکه از نوشته‌های با خط نامناسب گلایه داشتید؛ خواه این خط متعلق به میرزا علی نقی فراهانی باشد، یا میرزا محمدتقی آذربایجانی، یا کربلائی محمدتقی فرزند کربلائی محمد قربان که در حال حاضر در مسکو و پتروگراد از جمله افراد برجسته محسوب می‌شود. او در سخن گفتن برتر است و مقامش بالاتر از بقیه است. من گاهی با خط خود در جواب نوشته‌های شما جسارت می‌کنم، اما دلیلش این است که نمی‌خواهم از ذوق و شوق دوری کنم و نمی‌خواهم چیزی را که درخشان است در مقابل نور خورشید بیاورم. زیرا به خدا قسم، هر زمان که به سمت شما حرکت کنم، اشتیاق و ولع به گونه‌ای است که هر موی بدنم به تپش درمی‌آید و همه درصدد پیشی گرفتن از یکدیگر هستند.
فی کل جارحه هواک دفین دست و بنان را اگر خاصیتی هست همین است که چیزی از شما بشما نگارند، چشم و زبان اگر حاصلی دارند همان است که سطری از شما ببینند یا بخوانند. ور نبیند چه بود فایده بینائی را؟
هوش مصنوعی: در هر قسمتی از وجود انسان، هوای پنهانی وجود دارد. اگر خاصیتی داشته باشد، همین است که چیزی از شما نوشته شود. اگر چشم و زبان نتایجی داشته باشند، همان است که خطی از شما را ببینند یا بخوانند. و اگر چیزی را نبینند، بینایی چه فایده‌ای دارد؟
اگر بدانی که هر بار کاغذی از شما میرسد تا چه حد برای من شادی فزا و غم کاه است، با آن طور مهربانی و غمگساری که داری، دایم خواهی نوشت و منتظر جواب نخواهی شد. من اگر هیچ ننویسم حق دارم همه زشت ها مخدره و مستوره میشوند. ابکار افکار شما را چه افتاده که شاهدی و خودنمائی نکنند؟
هوش مصنوعی: اگر متوجه باشی که هر بار که نامه‌ای از تو به دستم می‌رسد، چقدر برای من خوشحالی و اندکی کمتر غم به همراه دارد، با آن مهربانی و دلسوزی که داری، همیشه نامه خواهی نوشت و منتظر پاسخ نخواهی ماند. اگر من هیچ چیزی نگویم، حق دارم زیرا تمام زشتی‌ها پنهان و بی‌اثر می‌شوند. چه بلایی بر سر افکار خلاق تو آمده که دیگر نخواهند دیده شوند و خودشان را نشان ندهند؟
خم گشته مگر کمان ابرویش
بشکسته مگر خدنگ مژگانش
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که کمان ابروی او خم شده باشد یا اینکه تیر مژگانش شکسته باشد؟
زان سبزه فغان که خوابگه بگزید
در سایه سنبل گلستانش
هوش مصنوعی: از آن سبزه‌ای که خوابگاهش را ترک کرده و در سایه سنبل گلستان نشسته، دلی پر از درد و ناله دارم.
بیت ثانی را باقتضای زمان حال نوشتم نه از مقوله المقال یجرالمقال است، افسوس که اشعراق خیال شما چنانم فریب داد که گویا حالا با هم نشسته ایم و بی واسطه نامة و رسول سخن در پیوسته. هیهات! هیهات!
هوش مصنوعی: بیت دوم را با توجه به زمان حال نوشتم و نه از موضوعاتی که مقاله‌ها را به وجود می‌آورند. افسوس که خیالات شما مرا چنان فریب داد که گویی اکنون در کنار هم نشسته‌ایم و بدون واسطه با هم گفتگو می‌کنیم. اما این آرزو، دور از واقعیت است!
آن سخن ها که میان من و آن غالیه زلف
به زبان بودی اکنون برسول و پیام
هوش مصنوعی: سخنان و احساسی که بین من و آن معشوق با موهای جادوئی رد و بدل می‌شد، حالا به پیام و رسانی برای دیگری تبدیل شده است.
عجبت و الدهر کثیر عجبه که مثل شمائی امروز هرگاه کاغذی بنویسید همه شکایت اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده و میرزا سعید افشار بیفتد. دنیای ما دریائی است که لای و خاشاک را در هر موج هزار اوج میدهد و در مرجان را دائما در حضیض قعر میدارد. حرفت ادب نه امروزی است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز اوحد دهر باشید. نه مثل حالا که مانند سرو، آزاده و تهی دستید و جمع زخارف بقدر مصارف مقدور نمیگردد. اگر در بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشی مظنون باشد از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم، اما امیدوارم که اگر خزاین پرویز و دفاین قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد در پای یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود.
هوش مصنوعی: عجب اینکه در دنیای امروز، وقتی شما چیزی می‌نویسید، همه‌اش درباره مشکلات زمانه است و کارها در دست افرادی مانند من و میرزا سعید افشار قرار دارد. دنیای ما مانند دریا است که در هر موجی زباله‌ها و خاشاک را به اوج می‌برد و مرجان‌ها را همیشه در قعر نگه می‌دارد. سخنان شما نه جدید است و نه شگفت‌انگیز، و اگر غیر از این بود، باید مانند عالمان برجسته در علم و کمال، در مقام و ثروت هم در اوج باشید. اما اکنون، مانند درخت سرو، آزاد و بی‌پول هستید و نمی‌توانید زرق و برق به اندازه‌ی نیازهایتان فراهم کنید. اگر در مورد من فکر می‌کنید که روش معیشت و راه بهبود وضعیت دارم، به این دلیل است که من نیز اهل و خردمند نیستم. اما امیدوارم اگر ثروت‌های عظیم داشته باشم، بتوانم آنها را در پای یک دوست و هم‌زبان نثار کنم.
صحبت یوسف باز دراهم معدود چه فایده که دور زمان حضرت یعقوب را در حسرت این صحبت چنان میدارد که: و ابیضت عیناه من الحزن و یوسف صدیق را در حبس عزیزی بی تمیز چنان میگذارد که: لبث فی السجن بضنع سنین.
هوش مصنوعی: صحبت یوسف باز درباره‌ی درد و رنجی است که به خاطر دوری از برادر و پدرش تجربه کرده است. حضرت یعقوب به قدری در حسرت و غم فرزندش یوسف غوطه‌ور است که چشمانش از اندوه سفید شده؛ و یوسف نیز در زندان، سال‌ها بی‌خبر از آنچه در جهان می‌گذرد، سپری کرده است.
راست نوشتید من شما را به طهران آوردم، اما برای راحت دل و شادی جان، نه برای طواف درب مختاران و عواف کوچه کبابیان سجن و سجین فاضلان جز این نیست که مجاور جاهلان و معاشر بی حاصلان باشند.
هوش مصنوعی: شما درست می‌فرمایید که من شما را به تهران آوردم، اما هدف من آسایش خاطر و شادی شما بود، نه اینکه شما را به دور خودم بچرخانم یا برای گشت و گذار در میان آدم‌های بی‌فایده و دنیاطلب ببرم.
المرء عدولما جهل نستجیر بالله تعالی من قرب الاعادی و بعد الایادی
هوش مصنوعی: انسان با شناخت خود قضاوت می‌کند. از خداوند متعال می‌خواهیم که ما را از نزدیک شدن به دشمنان و دور شدن از دوستی‌ها حفظ کند.
لعل وگوهر در آخور گاو و خر، چه قدر دارد، گرگ و سگ را گند جیفه مردار مرغوب است، نه بوی کلبه عطار.
هوش مصنوعی: مروارید و جواهر در دهان گاو و خر چه ارزشی دارند؟ گرگ و سگ تنها بوی لاشه و مواد فاسد را می‌پسندند، نه بوی خوش عطر عطار.
اما تغلط الایام فی به آن اری
بغیضا ینائی او حبیبا یقرب
هوش مصنوعی: ایام و روزگار، انسان را به چالش می‌کشند؛ اما گاهی می‌توان به دلخواه آنچه را دوست داریم، نزدیک‌تر کرد و از چیزی که ناخوشایند است، دوری گزید.
ای بی وفا زمانه و بد عهد روزگار، آخر بغلط یکی وفاکن. عجب تر آن که زاغ نیز از صحبت طوطی بجان بود و لاحول کنان میگفت: سزاوار من آنستی که با زاغی بر سر دیوار باغی همی رفتمی خرامان.
هوش مصنوعی: ای دنیا و ای روزگار ناپایدار، بالاخره یکی پیدا شو که به وعده‌ات وفا کند. جالب‌تر اینکه حتی زاغ نیز از صحبت‌های طوطی به جان آمده و بی‌تابانه می‌گوید: «من شایسته‌ام که با زاغی در بالای دیوار باغی به آرامی راه بروم.»
پارسا را بس این قدر زندان
که بود هم طویله رندان
هوش مصنوعی: انسان پارسا و درستکار، به اندازه‌ای که در زندگی‌اش با دشواری‌ها و محدودیت‌ها مواجه شود، همین مقدار برای او کافی است، زیرا این محدودیت‌ها مانند محیطی برای پرورش او هستند.
قدر فرات را تشنه مستسقی میداند، نه سیراب بلغمی. در مذاق قبطیان خون بود نیل. انما یریدالله لیعذ بهم ولکن لایشغرون. اسب و استر برای شما در عزم عیادت احباب قحط است و دیگران را جنایت از مواکب میباشد و حال آن که ابلق چرخ گردون را قابل رکوب شما نمیتوان گفت والا از قول ثنائی حجازی میگفتم:
هوش مصنوعی: شخص تشنه و نیازمند، ارزش آب فرات را بهتر درک می‌کند، در حالی که کسی که سیراب است، اهمیت آن را نمی‌داند. مصری‌ها در نیل، طعم خون را حس می‌کنند. خداوند می‌خواهد آنها را مجازات کند، ولی خودشان متوجه نیستند. در تلاش برای دیدار دوستان، اسب و الاغ کم شده و دیگران از حضور در مجالس دوری می‌کنند، در حالی که نمی‌توان گفت چرخ زندگی برای شما قابل‌استفاده نیست. اگر چنین باشد، از قول شاعری از حجاز می‌گفتم:
گر رأی رکوب آری بر خنگ نهم نه زین
نه هم چو مه و خورشید بر اشهب و ادهم باش
هوش مصنوعی: اگر تصمیم داری سوار بر اسبی شوی، پس نه بر اسب نر سوار شو و نه بر اسب سیاه، بلکه همچون ماه و خورشید بر اسب‌های با رنگ‌های روشن سوار شو.
خسته شدم از بس بیهوده نگاری کردم و هیچ از جواب مکتوب شما ننوشتم باز به میرزا علی نقی رجوع شد ناچار. والسلام
هوش مصنوعی: از نوشتنهای بی‌فایده خسته شدم و هیچ پاسخی از شما دریافت نکردم. بنابراین دوباره به میرزا علی نقی مراجعه کردم و مجبور شدم این کار را انجام دهم. تمام.