شمارهٔ ۲۴ - نامه ای به شاهزاده خانم همشیر صلبی و بطنی
بسمه تیمنا و تبرکا.
تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر
هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید
با قوت تدبیرش اندیشة تغییر
چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف
تدبیر اسیر آمد در پنجه تقدیر
ای زیور ایوان من، ایوان من از تو
گه طعنه بفرخار زند، گاه بکشمیر
تا با توام، از بخت، منم خرم و دلشاد
چون بی توام، از عمر، منم رنجه و دلگیر
جان ار بدهم شرم رخم خشیت املاق
بوس ار ندهی عذر لبت شنعت تبذیر
رخسار تو خلدی است که رضوانش بر آمیخت
گوئی بشکر لعل و بگل مشک و بمیشیر
رخسار تو خلدی است که رضوانش بر آمیخت
گوئی بشکر لعل و بگل مشک و بمیشیر
جا کرده در آن خلد دو شیطان که بدستان
دارند بخم دام وبه کف تیغ و بزه تیر
نشکفت که نخجیر کنندم دل و دین زانک
بس هوش پیمبر بگرفتند بنخجیر
تقصیر بشر چیست چو شد بوالبشر از راه
جرمی بجوان نیست چو گمراه شود پیر
ز آشفتگی عشق تو گردوش ز من رفت
در خدمت درگاه خداوندی تقصیر
بخشود چو بر آدم، دادار جهاندار
شاید که بمن بخشد دارای جهانگیر
عباس شه آن خسرو فرخنده که گیرد
اورنگ شهنشاهی با قبضه شمشیر
دیشب اینجا نبودید اوقات بر من تلخ بود؛ همه کاغذهائی که نواب نایب السلطنة روحی فداه فرمایش کرده بودند ننوشته ماند. نه خواب کردم نه کار تا حالا که صبح شد آقا ملک آمد؛ پیشکش را خواسته بودید، اما او نفهمیده بود که همان قالی و ترشی و دوشاب وسوغات ولایت را باید فرستاد؛ یا قالی و باجاقلی را بهتر دانسته اید، هر کدام که مناسب دانید حاضر و موجود است. اما نمیدانم جواب نایب السلطنه را امروز چه بگویم که دیشب از دست شما هیچ کار از پیشم نرفته تا حالا که دو ساعت از روز گذشته هیچ نخوابیده ام؛ مشکل که امروز هم کاری توانم کرد، چرا که بالفعل مدهوش و گیجم. آه از دست تو! آه از دست تو!
دیدی چگونه ما را بگذاشتی و رفتی
بی موجبی دل از ما برداشتی و رفتی
آخر این بی رحم سنگین دل بیاران این کنند
دوستان بی موجبی با دوستان این کنند؟
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو بجان آمد وقت است که باز آئی
والسلام
شمارهٔ ۲۳ - رقعه ای است که به آقاعلی رشتی نوشته است: رشتی علی این رفتن رشت تو ز چیستشمارهٔ ۲۵ - خطاب به میرزا موسی خان وزیر: نور چشما: قبلة عالم قبل از عید بمن فرمودند که حاصل احضار تو و معتمد این بود که: شما دو نوکر امین بزرگ شاهید، با هم بنشینید امر خراسان را او حالی تو کند، امر آذربایجان را تو حالی او کن. با هم مشورت کنید و مصلحت دولت شاه را بفهمید و قرار سفر شاه را بدهید و بنای امر این دو سرحد را در خاکپای شاه بگذارید؛ معتمد هشت روز بعد از من وارد شد، شب عید و روز عید بصحبت خارج گذشت، روز بعد از عید پیشکش خراسانی ها را بسلام دیوانخانه آوردند؛ میرزا محمد نائینی عریضه خوان حاضر نبود؛ اسب ها را با شالها و عریضه بحضور آوردند، محمودخان عرض کرد و عریضه را در آورد و هر قدر تنحنح کرد و انتظار کشید هیچ کس از صف میرزاها بیرون نرفت عریضه را بگیرد بخواند، آخر شاه اشارتی فرمود، پسر میرزا اسدالله رفت و عریضه را طوری غلط و بدو مهوع خواند که سلام ملوث شد و شاه متغیر شد و دفعه دیگر که محمودخان آدم ایلخانی را آورد تا عرض کرد، پسر میرزا اسدالله از صف جدا شده و تا نیمه راه رفت و معلوم شد که عریضه را محمودخان همراه نیاورده، میرزا هدایت دمق بصف آمد ومحمودخان دمق از دیوانخانه در رفت و شاه دمق از تخت برخاست و خراسانی ها تعجب کردند و از عمله شاهزاده ها و یتیم اطرافی که پای نقاشخانه و روی مهتابی ظل السلطان که بتماشا ایستاده بودند بی اختیار شلیک خنده بلند شد، شاه بخلوت رفت. اول امین را طلبید که چرا متوجه نشدی، تو چه کاره هستی، شغلت چه چیز است مرده شورت ببرد، در خانه مرا ضایع کردی. امین گفت بمن چه، نه خراسانی دیده ام، نه پیشکش را خبر دارم، نه دخل و تصرف در منشی ها میکنم، نه در عمله حضور ربطی با من است؛ شاه بیشتر متغیر شد؛ معتمد را خواست فرمود شما اصفهانی ها در کوچه های چهار باغ ... میدادید، حالا بعداوت یکدیگر امر در خانه مرا ضایع میکنید، باز بروید پی کسب قدیم خودتان نمیخواهم این جا باشید و هر دو را با خفّ وجوه از حضور اخراج و از عاج فرمود و محمودخان را بمواخذه خواست، الهیارخان دست و پا کرد تقصیر را بر گردن میرزا ابراهیم لشکر نویس خویش معتمد گذاشت، ماده بجز ضعیف ریخت، آن بیچاره را در زیر چوب از پا انداختند و معتمد مفتضح شد و از من تحقیق فرمودند که تو هم در امثال این امور، بمن چه میگویی؟ عرض کردم بله؛ اول ها میگفتم در نظر نایب السلطنة از سگ کمتر بودم و همه کس راه یافته بود و امر در خانه معشوق بود و همه، بمن چه میگفتند. بعد دیدم که تلف میشوم ترک کردم و توبه کردم و حالا چند سال است بمن چه نمیگویم سهل است که، هر کس خوب خدمت کند خود را مستوجب تحسین میدانم؛ هر کس غلط و خطائی کند خودم را مستعد سیاست میکنم و ضرب و تربیت نایب السلطنة را اشهدبالله به هیچ کس جز خودم روا ندارم.
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بسمه تیمنا و تبرکا.
هوش مصنوعی: بسمه تیمنا و تبرکا به معنای آغاز با نام و برکت است. این عبارت معمولاً برای شروع کارها یا فعالیتها به کار میرود و نشاندهنده نیت خوب و تلاش برای کسب موفقیت با راهنمایی و برکت الهی است.
تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر
هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
هوش مصنوعی: دل من وقتی به زلف تو گره خورد، هم عشق و علاقهام را از دست دادم و هم تدبیر و برنامهریزیام تحت تاثیر قرار گرفت.
تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید
با قوت تدبیرش اندیشة تغییر
هوش مصنوعی: سرنوشت من بر این قرار است و دل هم به همین ترتیب، و نمیتوان با قدرت تدبیر و فکر، تغییری در آن ایجاد کرد.
چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف
تدبیر اسیر آمد در پنجه تقدیر
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان تحت تأثیر زلفهای دلربا و برازنده قرار میگیرد، مانند این است که در دام تدبیر و برنامهریزی قرار گرفته و سرنوشت او نیز تحت کنترل قدرت تقدیر میباشد.
ای زیور ایوان من، ایوان من از تو
گه طعنه بفرخار زند، گاه بکشمیر
هوش مصنوعی: ای محبوب من، تو همان زینت و زیبایی ایوان من هستی. گاهی اوقات ایوان من به خاطر تو به زیبایی میدرخشد و گاهی اوقات نیز به خاطر تو دلم را به درد میآورد.
تا با توام، از بخت، منم خرم و دلشاد
چون بی توام، از عمر، منم رنجه و دلگیر
هوش مصنوعی: وقتی که با تو هستم، از خوشبختی و شادابی سرشارم، اما به محض اینکه از تو دور میشوم، احساس رنج و ناراحتی میکنم.
جان ار بدهم شرم رخم خشیت املاق
بوس ار ندهی عذر لبت شنعت تبذیر
هوش مصنوعی: اگر جانم را هم بدهم، از شرم و خجالت رخم را نمیتوانم نشان دهم. اگر بوسهای به من ندهی، عذرت را با کلامت فقط هدر میدهی.
رخسار تو خلدی است که رضوانش بر آمیخت
گوئی بشکر لعل و بگل مشک و بمیشیر
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلربای تو همچون بهشتی است که به طرز دلنشینی با شیرینی و عطر شکوفهها آمیخته شده است.
رخسار تو خلدی است که رضوانش بر آمیخت
گوئی بشکر لعل و بگل مشک و بمیشیر
هوش مصنوعی: چهرهی تو بهشتی است که از نیکویی و زیباییها سرشار است، گویی که با شکر قرمز و گل مشک و شیر ترکیب شده باشد.
جا کرده در آن خلد دو شیطان که بدستان
دارند بخم دام وبه کف تیغ و بزه تیر
هوش مصنوعی: در آن باغی که بهشت نامیده میشود، دو شیطان وجود دارند که با دسیسههای خود در حال فریب و شکار دیگران هستند. یکی با دامهایش و دیگری با شمشیر و تیر، در کمین نشستهاند.
نشکفت که نخجیر کنندم دل و دین زانک
بس هوش پیمبر بگرفتند بنخجیر
هوش مصنوعی: دل و دینم را نخواهند گرفت، چرا که پیامبر بزرگترین فهم و هوش را دارد و هیچ کس نمیتواند آنها را به آسانی در بند کند.
تقصیر بشر چیست چو شد بوالبشر از راه
جرمی بجوان نیست چو گمراه شود پیر
هوش مصنوعی: تقصیر انسان چیست وقتی که پدر انسانیت، یعنی آدم، به خاطر یک خطا گمراه شد؟ وقتی فردی در دوران جوانی به اشتباه میافتد، گمراهیاش برای او قابل درک است، اما وقتی که فردی در سنین بالاتر دچار اشتباه میشود، این موضوع قابل توجیه نیست.
ز آشفتگی عشق تو گردوش ز من رفت
در خدمت درگاه خداوندی تقصیر
هوش مصنوعی: به خاطر آشفتگی عشق تو، از من دور شد و در پیشگاه خداوند از من تقصیر و خطا سر زد.
بخشود چو بر آدم، دادار جهاندار
شاید که بمن بخشد دارای جهانگیر
هوش مصنوعی: هنگامی که خداوند بزرگ، آدم را بخشید، ممکن است که او نیز به من عطا کند آنچه متعلق به جهانگیر است.
عباس شه آن خسرو فرخنده که گیرد
اورنگ شهنشاهی با قبضه شمشیر
هوش مصنوعی: عباس، پادشاهی بزرگ و خوشبخت است که با شمشیرش تاج و تخت فرمانروایی را به دست میآورد.
دیشب اینجا نبودید اوقات بر من تلخ بود؛ همه کاغذهائی که نواب نایب السلطنة روحی فداه فرمایش کرده بودند ننوشته ماند. نه خواب کردم نه کار تا حالا که صبح شد آقا ملک آمد؛ پیشکش را خواسته بودید، اما او نفهمیده بود که همان قالی و ترشی و دوشاب وسوغات ولایت را باید فرستاد؛ یا قالی و باجاقلی را بهتر دانسته اید، هر کدام که مناسب دانید حاضر و موجود است. اما نمیدانم جواب نایب السلطنه را امروز چه بگویم که دیشب از دست شما هیچ کار از پیشم نرفته تا حالا که دو ساعت از روز گذشته هیچ نخوابیده ام؛ مشکل که امروز هم کاری توانم کرد، چرا که بالفعل مدهوش و گیجم. آه از دست تو! آه از دست تو!
هوش مصنوعی: دیروز شما اینجا نبودید و این باعث شد که حال من تلخ شود؛ همه یادداشتهایی که نایبالسلطنه فرمودند هنوز نوشته نشده باقی مانده است. نه خواب کردم و نه کار، تا اینکه امروز صبح آقا ملک آمد. او پیشکشها را خواسته بود، اما نفهمیده بود که باید همان قالی، ترشی و دوشاب و سوغات ولایت را بفرستد؛ یا شاید فکر کردهاید که ارسال قالی و باجاقلی بهتر است. هر کدام که مناسب میدانید آماده و موجود است. اما نمیدانم امروز چه پاسخی به نایبالسلطنه بدهم، چون دیشب به خاطر شما هیچ کاری نتواستم انجام دهم و حالا که دو ساعت از روز گذشته هنوز خوابم نبرده است. امروز هم به خاطر اینکه کاملاً گیج و مدهوش هستم، نمیتوانم کار خاصی انجام دهم. آه، این از دست توست! آه، این از دست توست!
دیدی چگونه ما را بگذاشتی و رفتی
بی موجبی دل از ما برداشتی و رفتی
هوش مصنوعی: دیدی چطور بدون هیچ دلیلی ما را تنها گذاشتی و رفتی؟ دل ما را از خودت گرفتی و رفتی.
آخر این بی رحم سنگین دل بیاران این کنند
دوستان بی موجبی با دوستان این کنند؟
هوش مصنوعی: چرا این بیرحم سنگیندل با دوستانش به کارهای ناشایستی دست میزند و آنها را بدون دلیل آزار میدهد؟
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو بجان آمد وقت است که باز آئی
هوش مصنوعی: ای شاه خوبان، از این غم تنهایی نالهام بلند است. دلم بدون تو به جانم رسیده و زمان آن است که دوباره برگردی.