گنجور

شمارهٔ ۱۰ - این نامه را معلوم نیست که قائم مقام به کی نوشته است

باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد

نامهٔ نامی که نافهٔ مشک تر و نسخه خط دلبر بود، در بهترین وقتی و خوش‌ترین وجهی رسید و ساحت خاطر را رشک باغ بهشت و موسم اردی‌بهشت ساخت. مهجور مشتاق را حالتی غریب پدید آمد که جان در گلشن عشرت داشت و دل در آتش حسرت. گاه از دیدن خط مکتوب منتعش؛ و گاه از ندیدن روی مطلوب مشتعل.

یارب این آتش که در جان من است
سرد کن آن‌سان که کردی بر خلیل

بلی، رسیدن این قاصد و رساندن این کاغذ، بعد از عهد‌ِ بعید و قطع امید فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از محنت بود، و خاطر پریشان را با همه آشفتگی چندان شاد و شکفتگی داد که نعوذ الله اگر شمه از این معنی به آسمان رسد و فکر انتقام کند خدا می‌داند از آن عهد و زمان که دست جفای آسمان به‌قطع رشته وصل پرداخته و ما را از یک دیگر جدا ساخته، یک‌دم از عمر خود شمارم و نفسی به‌کام دل برآرم. هرگز ندیده بودم مگر امروز که نگاشته کلک سامی رسید و سر الکتابات نصف الملاقات ظاهر شد.

بادهٔ خاک آلودمان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند

جایی که دیدن چند سطر و خواندن چند حرف بدینسان مایهٔ حیات و پیرایهٔ نشاط شود، نمی‌دانم دیدن یار مهربان و بوسیدن آن دست و بنان چه خواهد کرد؟

وصلت صنما بهشت دلکش باشد
هجران تو دوزخی پر آتش باشد
ما در خور دوزخیم یارب هر کو
در خورد بهشت است بر او خوش باشد

حاشا و کلا، استغفرالله ربی و اتوب الیه. هرگز خوش نباشد و تا قیامت دلکش نباشد، مگر من نه آن بودم که بر مرغ جان و تخم چشم خود رشک‌ها داشتم که چرا آن بر لب دیوار است و این محروم دیدار. حالا از کجا این قدر حوصله و طاقت به‌هم رساندم که‌: می‌ خورند حریفان و من نظاره کنم‌‌!

به‌خدا بعد از این‌، این‌طور تاب و توانایی ندارم و این‌قدر صبر و شکیبایی در قدرت من نیست. لایکلف الله نفسا الا وسعها.

تا قوت صبر بود کردم
اکنون چه‌کنم اگر نباشد

اینجا قبول حیرت است، بل‌که هنگام رشک و غیرت. سایه خود را در کوی یار رخصت بار نتواند داد، اکنون همه را در میان می‌بینم و خود را در کنار.

مپندار که باز ملتزم صبر و قرار باشم لا والله.

تا چشم من از روی تو مهجور بود
روزم همه همچون شب دیجور بود
اکنون که من از روی تو یارب دورم
هر کس که به رویت نگرد کور بود

والسلام

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
هوش مصنوعی: باد وزید و بوی خوش عطر را به همراه داشت، درختان بادام شکوفه کردند و زیبایی بهار را به نمایش گذاشتند.
نامهٔ نامی که نافهٔ مشک تر و نسخه خط دلبر بود، در بهترین وقتی و خوش‌ترین وجهی رسید و ساحت خاطر را رشک باغ بهشت و موسم اردی‌بهشت ساخت. مهجور مشتاق را حالتی غریب پدید آمد که جان در گلشن عشرت داشت و دل در آتش حسرت. گاه از دیدن خط مکتوب منتعش؛ و گاه از ندیدن روی مطلوب مشتعل.
هوش مصنوعی: نامه‌ای با خط زیبا و خوشایند به دستم رسید که بویی از مشک می‌داد و مانند نسخه‌ای از عشق معشوق بود. این نامه در بهترین زمان و به زیباترین شکل به من رسید و ذهنم را پر از شادی و آرزو کرد. حالتی عجیبی در من پدید آمد؛ از یک سو در دل شادمانی و سرور داشتم و از سوی دیگر، آتش حسرت وجودم را می‌سوزاند. گاهی با دیدن آن خط زیبا شاد می‌شدم و گاهی با نداشتن حضور محبوبم دلم پر از شوق و طغیان می‌گشت.
یارب این آتش که در جان من است
سرد کن آن‌سان که کردی بر خلیل
هوش مصنوعی: ای خدا، این آتش درونم را به مانند آن‌گونه که بر ابراهیم سرد کردی، خاموش کن.
بلی، رسیدن این قاصد و رساندن این کاغذ، بعد از عهد‌ِ بعید و قطع امید فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از محنت بود، و خاطر پریشان را با همه آشفتگی چندان شاد و شکفتگی داد که نعوذ الله اگر شمه از این معنی به آسمان رسد و فکر انتقام کند خدا می‌داند از آن عهد و زمان که دست جفای آسمان به‌قطع رشته وصل پرداخته و ما را از یک دیگر جدا ساخته، یک‌دم از عمر خود شمارم و نفسی به‌کام دل برآرم. هرگز ندیده بودم مگر امروز که نگاشته کلک سامی رسید و سر الکتابات نصف الملاقات ظاهر شد.
هوش مصنوعی: بله، رسیدن این قاصد و آوردن این نامه بعد از مدت طولانی و ناامیدی از بهبود اوضاع، مثل یک شادواری بعد از سختی و خوشحالی بعد از فاجعه بود. این خبر، با وجود تمام بی‌نظمی‌ها و تنش‌های موجود، آن‌قدر دل خوشی و شادابی به شخص می‌بخشید که اگر تصور شود همین احساس به آسمان برسد و بخواهد انتقام بگیرد، مشخص نیست چقدر از زمانی که بخت ما بر اثر ظلم آسمان از هم گسسته و ما را از یکدیگر جدا کرده، را به حساب آورم و بتوانم لحظه‌ای آرامش داشته باشم. هرگز پیش از این ندیده بودم، مگر امروز که نامه‌ای از کلک سامی به دستم رسید و نشانه‌ای از ملاقات نیز ظاهر شد.
بادهٔ خاک آلودمان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند
باده و می خاک‌آلود و ناخالص ما را شیدا و مجنون می‌کند وای به زمانی که بادهٔ صاف و بی‌غش بنوشیم!
جایی که دیدن چند سطر و خواندن چند حرف بدینسان مایهٔ حیات و پیرایهٔ نشاط شود، نمی‌دانم دیدن یار مهربان و بوسیدن آن دست و بنان چه خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: جایی که خواندن چند خط و چند کلمه به زندگی و شادابی انسان کمک می‌کند، نمی‌دانم دیدن دوست عزیز و بوسیدن دستان او چه احساسی را به وجود خواهد آورد؟
وصلت صنما بهشت دلکش باشد
هجران تو دوزخی پر آتش باشد
هوش مصنوعی: حضور زیبای تو بهشت دلپذیری است، اما جدایی از تو عذابی شعله‌ور و سوزان خواهد بود.
ما در خور دوزخیم یارب هر کو
در خورد بهشت است بر او خوش باشد
هوش مصنوعی: ما در آتش دوزخ هستیم، پروردگارا، هر کسی که به بهشت تعلق دارد، برای او خوشی و خوشحالی خواهد بود.
حاشا و کلا، استغفرالله ربی و اتوب الیه. هرگز خوش نباشد و تا قیامت دلکش نباشد، مگر من نه آن بودم که بر مرغ جان و تخم چشم خود رشک‌ها داشتم که چرا آن بر لب دیوار است و این محروم دیدار. حالا از کجا این قدر حوصله و طاقت به‌هم رساندم که‌: می‌ خورند حریفان و من نظاره کنم‌‌!
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی دید که من دلم شاد باشد و تا ابد هم شاد نخواهد بود، جز اینکه من آن کسی نباشم که به مرغ روح و تخم چشم خود حسادت می‌کردم، چون آن یکی بر لب دیوار است و این یکی از دیدار محروم مانده است. حالا چگونه توانسته‌ام اینقدر صبوری و تحمل داشته باشم که در حالی که رقیبان می‌خورند، من فقط نظاره‌گر باشم؟
به‌خدا بعد از این‌، این‌طور تاب و توانایی ندارم و این‌قدر صبر و شکیبایی در قدرت من نیست. لایکلف الله نفسا الا وسعها.
هوش مصنوعی: به خدا دیگر نمی‌توانم این‌قدر صبر و تحمل کنم و این قدرت از من فراتر است.
تا قوت صبر بود کردم
اکنون چه‌کنم اگر نباشد
هوش مصنوعی: تا وقتی که قدرت صبر داشتم، توانستم به شرایط ادامه دهم، اما الان چه کار باید بکنم اگر دیگر صبر نداشته باشم؟
اینجا قبول حیرت است، بل‌که هنگام رشک و غیرت. سایه خود را در کوی یار رخصت بار نتواند داد، اکنون همه را در میان می‌بینم و خود را در کنار.
هوش مصنوعی: اینجا جایی است که می‌توان حیرت کرد، اما بیشتر زمانی برای احساس حسادت و غیرت است. اجازه اینکه سایه‌ام را در کوچه‌ی محبوب ببینم ندارم، ولی حالا همه چیز را در اطراف می‌بینم و خودم را در کنار آن‌ها حس می‌کنم.
مپندار که باز ملتزم صبر و قرار باشم لا والله.
هوش مصنوعی: نپندار که من همچنان بر صبر و سکوت باقی می‌مانم، قسم به خدا.
تا چشم من از روی تو مهجور بود
روزم همه همچون شب دیجور بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که چشمانم از دیدن تو دور بود، روزها برای من مانند شب‌های تاریک و بی‌نور گذشت.
اکنون که من از روی تو یارب دورم
هر کس که به رویت نگرد کور بود
هوش مصنوعی: حالا که من از زیبایی تو دور هستم، هر کسی که به چشمان تو نگاه نکند، واقعاً نابینا است.