غزل شمارهٔ ۵۳
واجب نبود دل به بتی بیهده بستن
کاو را نبود شیوه به جز عهد شکستن
هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان
میباید از او رشتهٔ پیوند گسستن
چون یار ندارد خبر از یار چه حاصل
نالیدن و خون خوردن و بر خاک نشستن
یاری که وفا بیند و با غیر شود یار
شرطست برو از سر عبرت نگرستن
چون باد خزان آمد و گل رفت به تاراج
ای ابر بهاری چه برآید ز گرستن
هر بنده که بگریخت ز احسان خداوند
آزاد کنش کاو نشود رام به بستن
بر زشت نکویی نتوان بست به زنجیر
از مشک سیاهی نتوان برد به شستن
با یار بگویید که از تیر ملامت
انصاف نباشد دل ما این همه خستن
زین پیش همه کام تو میجستم و اکنون
امید ندارم به جز از دام تو جستن
جان دادم و افسوس که جان نیست گیاهی
کاو زنده شود سال دگر باز برستن
قاآنی ازین پس ز خیال تو صبورست
با آنکه محالست صبوری ز تو جستن
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
واجب نبود دل به بتی بیهده بستن
کاو را نبود شیوه به جز عهد شکستن
هوش مصنوعی: نباید دل را به کسی وابسته کرد که او راهی جز نقض پیمان ندارد و وفا نمیکند.
هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان
میباید از او رشتهٔ پیوند گسستن
هوش مصنوعی: هر دوستی که به وعدههای خود پایبند نیست، باید از او جدا شویم و رابطهمان را قطع کنیم.
چون یار ندارد خبر از یار چه حاصل
نالیدن و خون خوردن و بر خاک نشستن
هوش مصنوعی: وقتی محبوب از حال محبوب خود بیخبر است، ناله کردن، غم خوردن و بر زمین نشستن چه فایدهای دارد؟
یاری که وفا بیند و با غیر شود یار
شرطست برو از سر عبرت نگرستن
هوش مصنوعی: دوستی که به وفاداری معروف است، اگر با دیگری دوست شود، باید از او دوری کنی و این را به عنوان تجربهای عبرتآموز در نظر بگیری.
چون باد خزان آمد و گل رفت به تاراج
ای ابر بهاری چه برآید ز گرستن
هوش مصنوعی: زمانی که باد خزان وزید و گلها از بین رفتند، ای ابر بهاری، چه فایدهای دارد که به خاطر گرسنگیام باران بباری؟
هر بنده که بگریخت ز احسان خداوند
آزاد کنش کاو نشود رام به بستن
هوش مصنوعی: هرکس که از رحمت و نعمتهای خداوند دوری کند، باید او را از قید و بند رها کرد، زیرا چنین فردی را نمیتوان به آسانی در راه هدایت قرار داد.
بر زشت نکویی نتوان بست به زنجیر
از مشک سیاهی نتوان برد به شستن
هوش مصنوعی: نمیتوان زیبایی را به زشتی نسبت داد، همانطور که نمیتوان با شستن مشک سیاه، آن را پاک کرد.
با یار بگویید که از تیر ملامت
انصاف نباشد دل ما این همه خستن
هوش مصنوعی: با دوستان صحبت کنید و بگویید که در مورد قضاوت و سرزنش، انصاف را رعایت کنند. دل ما به اندازهای خسته شده که دیگر تاب این همه زخم و تیرگی را ندارد.
زین پیش همه کام تو میجستم و اکنون
امید ندارم به جز از دام تو جستن
هوش مصنوعی: قبل از این، همه تلاش من بر این بود که به خواستههای تو برسم، اما اکنون دیگر امیدی ندارم جز اینکه در دام تو گرفتار شوم.
جان دادم و افسوس که جان نیست گیاهی
کاو زنده شود سال دگر باز برستن
هوش مصنوعی: من جانم را فدای عشق کردم و افسوس که جان دیگری برای پرورش دوباره وجود ندارد؛ مانند گیاهی که سال دیگر زنده میشود و دوباره رشد میکند.
قاآنی ازین پس ز خیال تو صبورست
با آنکه محالست صبوری ز تو جستن
هوش مصنوعی: قاآنی از این پس به خاطر تو بیشتر صبور خواهد بود، هرچند که به دست آوردن صبر از جانب تو غیرممکن به نظر میرسد.