غزل شمارهٔ ۲۰
سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد
به میان بار دگر خون سیاوش افتاد
گشت یکسان شب و روزم که ترا از رخ و زلف
صبح با شام سیه باز همآغوش افتاد
آنچنان در رخ نیکوی تو حیران ماندم
که مرا کعبه و بتخانه فراموش افتاد
مر مرا هیچ به شیرینی دشنام تو نیست
نوش جانست هر آن نیش که با نوش افتاد
شاه حسنت به جفا شیوهٔ ضحاک گرفت
افعی زلف کجت تا به سر دوش افتاد
پیرهن چاک زنم دمبدم از غم چکنم
که مرا کار بدان سرو قباپوش افتاد
با همه زهد که قاآنی ما میورزد
عاقبت در سر خم می زد و مدهوش افتاد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد
به میان بار دگر خون سیاوش افتاد
هوش مصنوعی: گفتگو دربارهٔ بوسهٔ آن لب شیرین دوباره یادآور ماجرای خون سیاوش شد.
گشت یکسان شب و روزم که ترا از رخ و زلف
صبح با شام سیه باز همآغوش افتاد
هوش مصنوعی: شب و روز برای من به یک شکل در آمدهاند، چون که زیبایی و شگفتی تو از چهره و مویت در صبح و شام به یک اندازه مرا در آغوش خود گرفته است.
آنچنان در رخ نیکوی تو حیران ماندم
که مرا کعبه و بتخانه فراموش افتاد
هوش مصنوعی: من تا حدی در زیبایی چهره تو غرق شدم که یادم رفت به کعبه و معبد بروم.
مر مرا هیچ به شیرینی دشنام تو نیست
نوش جانست هر آن نیش که با نوش افتاد
هوش مصنوعی: برای من هیچ چیز به شیرینی دشنام تو نمیرسد. هر نیشی که با خوشی همراه باشد، خوشایند است.
شاه حسنت به جفا شیوهٔ ضحاک گرفت
افعی زلف کجت تا به سر دوش افتاد
هوش مصنوعی: شاه زیبایی تو با ظلم و ستم، راهی مانند ضحاک پیش گرفت. موی پیچان تو همانند افعی بر دوش من افتاده است.
پیرهن چاک زنم دمبدم از غم چکنم
که مرا کار بدان سرو قباپوش افتاد
هوش مصنوعی: پیراهنم را پاره میکنم و هر لحظه از غم مینالم، چون دلم به رسیدن به آن دختر زیبا میسوزد.
با همه زهد که قاآنی ما میورزد
عاقبت در سر خم می زد و مدهوش افتاد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه قاآنی به شدت به زهد و پرهیزگاری میپردازد، در پایان به جایی میرسد که در حالت سرخوشی و بیخبری قرار میگیرد.