برگردان به زبان ساده
دل هرجایی من آفت جانست و تنست
آتش عمر خود و برق تن و جان منست
هوش مصنوعی: دل بیقراری من همچون آفتی است که برای جان و بدنم خطرناک است و حیات من را همچون آتش میسوزاند؛ این دل و جان من مانند برقی هستند که عمرم را در خطر میاندازند.
از سر زلف بتانش نتوان کردن فرق
در تن تیرهاش از بس که شکنج و شکنست
هوش مصنوعی: به دلیل پیچیدگی و زیبایی زلفهای معشوق نمیتوان مشخص کرد که کدام قسمت از آنها به کدام بخش از بدن تیرهاش تعلق دارد، زیرا آنقدر در هم پیچیده و شکافدار هستند که تمایز آنها دشوار است.
حاصل وقتم از آن نیست به جز رنج و بلا
نه دلست این به حقیقت که بلا و فتنست
هوش مصنوعی: آنچه از زندگی نصیبم شده است فقط رنج و مصیبت است؛ دل من حقیقتاً دل نیست، زیرا مشکلات و فتنهها آن را به درد آوردهاند.
دیده آزادی خود را به گرفتاری خویش
زین سبب عشق نکویانش شعارست و فنست
هوش مصنوعی: چشم خود را به خاطر عشق به خوبیها به بند کشیدهام و به همین دلیل، عشق به آنها برایم تبدیل به یک جملۀ تکراری و ذهنی شده است.
در ره غمزهٔ مهرویان از تیر نگاه
راست مانندهٔ مرغیست که بر بابزنست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تأثیر نگاه زیبا و مغرورانهٔ زنان میپردازد و آن را با پرواز پرندهای که بر روی دانهای نشسته مقایسه میکند. در واقع، شاعر میگوید که انسان در مواجهه با زیبایی و جذابیت، مانند پرندهای میماند که خود را در معرض تیرهای نگاه آنان قرار میدهد و تحت تأثیر آنها قرار میگیرد.
گاه با اژدر زلفست چو بهمنش مدار
بیژنآسا گهی افتاده به چاه ذقنست
هوش مصنوعی: گاه موهای او بهقدری پیچیده و زیباست که آدم را به یاد اژدها میاندازد، اما گاهی هم آنچنان به هم ریخته و نامنظم است که بهراحتی میتوان در آن گرفتار شد.
هرکجا صارم ابرویی آنجا سپرست
هرکجا ناوک مژگانی آنجا مجنست
هوش مصنوعی: هر جا ابروهای خمیده و قشنگی باشد، آنجا مانند سپر برای قلب است و هر جا تیرکی از مژهها به سمت کسی روانه شود، آنجا دیوانهای وجود دارد.
گاه چون قمری بر سرو قدی نغمه سراست
گاه دهقان و به پیرایش باغ سمنست
هوش مصنوعی: گاهی مانند قمری بر روی درخت سرو آواز میخواند و گاهی مانند کشاورز در حال رسیدگی به باغ سمن است.
گه چو بیند صنمی گلرخ و سیمین اندام
عندلیبآسا بر شاخ گلش نغمه زنست
هوش مصنوعی: هر گاه که پرندهای زیبایی محبوبی با چهرهای گلگون و اندامی خوشفرم ببیند، بر روی شاخهی گل شروع به آواز خواندن میکند.
هرکجا روی بتی بیند در سجدهٔ او
قد دو تا کرده چو در سجدهٔ بت برهمنست
هوش مصنوعی: هر جا که با معبود یا آرزویش مواجه شود، مانند کسی میشود که در برابر بت سجده میکند و خود را در این عمل محو میبیند.
در پرستیدن بترویان از بس مولع
راست پنداری آن یک صنم این یک شمنست
هوش مصنوعی: در عشق ورزیدن به معشوقان زیبا، به قدری دلبسته و مشتاق شدهام که نمیتوانم تصمیم بگیرم کدامیک از آنها واقعیت دارد و کدامیک فقط یک خیال است.
سال و مَه ، عشقِ بتان ورزد و رنجه نشود،
عیش او مانا از رنج وگداز و محنست
هوش مصنوعی: عشق به زیباییها و معشوقان در هر سال و ماه ادامه دارد و هرگز خسته نمیشود. لذت او از آن است که با رنج، درد و مشکلات همراه است.
در ره دانش و دین کاهل و خیره است و زبون
لیک در کار هوس چیرهتر از اهرمنست
هوش مصنوعی: در راه کسب دانش و مذهب، آدم تنبل و بیتفاوت و حقیر است، اما در پی خواستههای نفسانی و هوسهای خود، بسیار قویتر و قدرتمندتر از موجودات شیطانی عمل میکند.
روز اگر شام کند بیرخ یوسف چهری
خلوت سینه بر او ساحت بیتالحزنست
هوش مصنوعی: اگر روز به شب تبدیل شود و چهره یوسف در میان نباشد، دلتنگی و غم درونم بهشتی از حزن خواهد شد.
هرچه گویمش دلا توبه کن و عشق مورز
که سرانجام هوس سخرهٔ مردم شدنست
هوش مصنوعی: هرچه به تو بگویم، ای دل، توبه کن و به عشق دلبستگی نداشته باش، زیرا در نهایت، هوس و عشق باعث میشود که تو به موضوعی مسخره و بیارزش تبدیل شوی.
غیر ناکامی و بدنامی ازین عشق نزاد
ابله آنکش سر فانی شدن خویشتنست
هوش مصنوعی: این عشق فقط نتیجهاش ناکامی و بدنامی است و افرادی که احمق هستند خود را نابود میکنند.
فهم گردآر و خرد پیشه کن و دانشجوی
کانکه عقل و خردش نی به سفه مفتتنست
هوش مصنوعی: فهم خود را جمع کن و به سعی و تلاش در زمینه دانش بپرداز، زیرا کسی که عقل و فهمش به بیخودی و نادانی افتاده باشد، در واقع به دام بیخبری و نادانی گرفتار شده است.
دل به خشم آید و بخروشد و راند به جواب
حبذا رای حکیمی که بدینسان حسنست
هوش مصنوعی: دل ممکن است به شدت خشمگین شود و از خود واکنش نشان دهد، اما در پاسخ به این احساس، خردمندی وجود دارد که میگوید در چنین احساسی، زیباییهای خاصی نهفته است.
باد بر حکمت نفرین اگر اینست حکیم
که حکیمان را آماده به هجو سننست
هوش مصنوعی: اگر این وضعیت حکیمان باشد که برگزیدگان در هجو و تمسخر آداب و رسوم آمادهاند، پس باد بر دانش و حکمت باید لعنت بفرستد.
حاصل هستی ما هستی عشق آمد و او
منعم از عشق فراگوید کاین نزفطنست
هوش مصنوعی: وجود ما نتیجه عشق است. عشق آمده و سبب نعمت ما شده است. او به ما میگوید که این موضوع به خودی خود نمیتواند حقیقت داشته باشد.
ای حکیم خرد اندوز سبک تاز که من
عشق میبازم و این قاعده رسمی کهنست
هوش مصنوعی: ای حکیم، تو به دنبال دانش و خرد هستی، اما من در بازی عشق قرار دارم و این موضوع، یک قانون قدیمی و شناخته شده است.
حکما متفقستند که خلق از پی عشق
خلق گشتند و در این ، کَس را کِی لا و لن است
هوش مصنوعی: حکیمان بر این باورند که همه موجودات به خاطر عشق به وجود آمدهاند و در این زمینه هیچ کس نمیتواند به شایستگی منکر آن باشد.
عشق اگر می نبود نفس مهذب نشود
عشق زی بام کمالات روانرا رسنست
هوش مصنوعی: اگر عشق وجود نداشت، نفس انسان به پالایش نمیرسید. عشق مانند ریسمانی است که روح را به کمالات و فضایل رهنمون میکند.
ز آتش عشق بنگدازد تا هیکل جسم
کی بر افلاک شود جان که ترا در بدنست
هوش مصنوعی: از شدت عشق، جسم آدمی باید بسوزد تا روح او به آسمانها پرواز کند، چرا که جان تو در این بدن قرار دارد.
بیریاضت نشود جان تو با فر و بها
شمع را فر و بها جمله ز گردن زدنست
هوش مصنوعی: بدون تلاش و سختکوشی، جان تو به مقام و ارزش نمیرسد. روشنایی شمع به خاطر زینت و زیباییاش نیست، بلکه نتیجهی سوزاندن و فدی دادن از خود است.
متفاوت بود این عشق به ذرات وجود
ور نه پیدا ز کجا فرق لجین از لجنست
هوش مصنوعی: این عشق به گونهای متفاوت بود که اگر نبود، نمیتوانست از کجا بفهمیم که لجین (نوعی پارچه بافته شده) چگونه با لجن فرق دارد.
متفاوت شد از آن روی مقامات کمال
که به مقدار نظر هرکه خبیر از سخنست
هوش مصنوعی: آدمها بر اساس دیدگاه و درک خود از کمال و فضائل، متفاوت میشوند. هر کس بسته به بینش و تجربهاش از سخنان دیگران، جایگاه خاصی را در نظر میگیرد.
پرتو عشق بود یکسره از تابش مهر
هان و هان بشمر تا شمع که اندر لگنست
هوش مصنوعی: پرتو عشق به طور کامل ناشی از تابش مهر است. پس به دقت نگاه کن و بشمار که شمع کجا درون ظرفی قرار دارد.
فهم این نکته نیارد همه کس کرد مگر
خواجهٔ عصر که در عشق دلش ممتحنست
هوش مصنوعی: درک این نکته برای هر کسی ممکن نیست، مگر برای کسی که در زمان خود دارای مقام و شخصیت والایی است و دلش در عشق آزمایش شده است.
حاشیه ها
کلا قاآنی زیبایی خود شعر را بر معنی آن ترجیح می دهد. از این حیث اشعار و غزلیات قاآنی بسیار زیبا و پر از استعاره و استفاده از لغاتی است که متن شعر را ثقیل می کند. بنابراین صحیح خوانی اشعار قاآنی آسان نیست. شاید از این نظر بتوان قاانی را خاقانی دیگری خواند.
قاانی شاعری ابداع کننده اشعار بسیار متین و ارزشمند است در واقع اشعاری پر معنی را سروده مرحبا بر شاعران ایرانی
شعرهای قرآنی بسیار زیبا خواندنی است
1403/03/18 15:06
سیدمحمد جهانشاهی
خلق گشتند و در این ، کَس را کِی لا و لن است
1403/04/21 00:06
سیدمحمد جهانشاهی
سال و مَه ، عشقِ بتان ورزد و رنجه نشود،
1404/07/22 18:10
سیدمحمد جهانشاهی
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
دلِ هرجاییِ من ، آفتِ جان است و تن است،
آتشِ عمرِ خُود و برقِ تن و جانِ من است
از سرِ زلفِ بتانَش ، نتوان کردن فرق،
در تنِ تیرهاش ، از بس که شکنج و شکن است
حاصلِ وقتَم از آن ، نیست به جز رنج و بلا،
نه دل است این ، به حقیقت که بلا و فتن است
دیده آزادیِ خُود را ، به گرفتاریِ خویش،
زین سبب عشقِ نکویان ش ، شعار است و فن است
در رهِ غمزهٔ مهرویان ، از تیرِ نگاه،
راست مانندهٔ مرغی ست ، که بر بابزن است
گاه با اژدرِ زلف است ، چُو بهمن ش مدار،
بیژنآسا ، گهی افتاده به چاهِ ذقن است
هرکجا صارمِ ابرویی ، آنجا سپر است،
هرکجا ناوکِ مژگانی ، آنجا مجن است
گاه چون قمری ، بر سَرو قدی نغمه سرا ست،
گاه دهقان و به پیرایشِ باغِ سمن است
گه چو بیند صنمی ، گلرخ و سیمین اندام،
عندلیبآسا ، بر شاخِ گل اش نغمه زن است
هرکجا رویِ بتی بیند ، در سجدهٔ او،
قد دُو تا کرده ، چُو در سجدهٔ بت ، برهمن است
در پرستیدنِ بترویان ، از بس مولع،
راست پنداری ، آن یک صنم ، این یک شمن است
سال و مَه ، عشقِ بتان ورزد و رنجه نشود،
عیشِ او ، مانا از رنج وگداز و مِحن است
در رهِ دانش و دین ، کاهل و خیره است و زبون،
لیک در کارِ هوس ، چیرهتر از اهرمن است
روز اگر شام کند ، بیرخِ یوسف چِهری،
خلوتِ سینه بر او ، ساحتِ بیتالحزن است
هرچه گویم ش ؛ دلا توبه کن و عشق موَرز،
که سرانجامِ هوس ، سخرهٔ مردم شدن است
غیرِ ناکامی و بدنامی ، از این عشق نزاد،
ابله آنکِش ، سرِ فانیِ شدنِ خویشتن است
فهم گِرد آر و خرَد پیشه کن و دانشجوی،
کانکه عقل و خرَدَش ، نَی به سَفه مفتتن است
دل به خشم آید و بخروشد و رانَد به جواب،
حبّذا رایِ حکیمی ، که بدین سان حَسَن است
باد بر حکمت نفرین ، اگر این است حکیم،
که حکیمان را آماده به هجوِ سنن است
حاصلِ هستیِ ما ، هستیِ عشق آمد و او،
منع ام از عشق فراگوید ، کاین نَز فطن است
ای حکیمِ خرَد اندوز ، سبک تاز که من،
عشق میبازم و این قاعده رسمی کهن است
حُکما متفّق اَستَند ، که خلق از پیِ عشق،
خلق گشتند و در این ، کَس را کِی لا و لن است
عشق اگر می نبوَد ، نفس مهذّب نشود،
عشق زی بامِ کمالات ، روان را رسن است
زآتشِ عشق بنگدازد تا هیکلِ جسم،
کِی بر افلاک شود جان ، که تو را در بدن است
بیریاضت نشود ، جانِ تو با فرّ و بها،
شمع را فرّ و بها ، جمله ز گردن زدن است
متفاوت بوَد این عشق ، به ذرّاتِ وجود،
ور نه پیدا ز کجا ، فرقِ لجین از لجن است
متفاوت شد ، از آن روی مقاماتِ کمال،
که به مقدارِ نظر ، هر که خبیر از سخن است
پرتوِ عشق بوَد، یکسره از تابشِ مهر،
هان و هان بشمر تا شمع ، که اندر لگن است
فهمِ این نکته ، نیارد همه کَس کرد ، مگر،
خواجهٔ عصر ، که در عشق ، دل اش ممتحن است