گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰

دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست
کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست
چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید
بوی خون آید از آن مست‌ که شمشیر به دست است
به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی
چشم در راه و سخن بر لب و جان بر کف دست است
من و وصل تو خیالیست که صورت نپذیرد
که ترا پایه بلندست و مرا طالع پستست
گفتم از دست تو روزی بنهم سر به بیابان
دست در زلف زد و گفت‌ کیت پای ببستست
حاش لله که رهایی دلم از زلف تو بیند
که دلم ماهی بسمل بود و زلف تو شستست
گرد آن دانهٔ خال تو سیه موی تو دامست
دل شناسد که تنی هرگز ازین دام نجستست
دل قاآنی ازینسان که به زلف تو گریزد
چ‌ون برآشفته یکی رومی هندوی پرستست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست
کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست
هوش مصنوعی: دل دیوانه‌ای که به زلف تو گره خورده، هیچ‌کس نمی‌تواند به آن دسترسی پیدا کند، چون این دل به زلف تو مرتبط است.
چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید
بوی خون آید از آن مست‌ که شمشیر به دست است
هوش مصنوعی: طالب چشمت چنان به افراز آمده که حتی از جانش نیز جدا نمی‌شود. بوی خون از او به مشام می‌رسد، چون او در حالتی مست و سرمست است که شمشیر در دست دارد.
به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی
چشم در راه و سخن بر لب و جان بر کف دست است
هوش مصنوعی: به امید آنکه شبی ناگهان به دیدنم بیایی، با آرزوی اینکه تو را ببینم، به تماشا نشسته‌ام و آماده‌ی گفت‌وگو هستم. جانم در دلم است و منتظر تو هستم.
من و وصل تو خیالیست که صورت نپذیرد
که ترا پایه بلندست و مرا طالع پستست
هوش مصنوعی: من و رسیدن به تو فقط یک خیال است که هرگز به واقعیت نمی‌پیوندد، زیرا تو از مقام و جایگاه بلندی برخورداری و من در موقعیتی پایین‌تر قرار دارم.
گفتم از دست تو روزی بنهم سر به بیابان
دست در زلف زد و گفت‌ کیت پای ببستست
هوش مصنوعی: گفتم روزی از عشق و چالش‌های تو فاصله می‌گیرم و به بیابان می‌روم، اما تو دست به موهایم زدی و گفتی: "کجا می‌روی؟ دل خودت به من وابسته است."
حاش لله که رهایی دلم از زلف تو بیند
که دلم ماهی بسمل بود و زلف تو شستست
هوش مصنوعی: به خدا سوگند، نمی‌توانم دل خود را از زلف تو رها کنم، زیرا دلم مانند ماهی در تله است و زلف تو همچون آبی است که آن را شناور نگه‌می‌دارد.
گرد آن دانهٔ خال تو سیه موی تو دامست
دل شناسد که تنی هرگز ازین دام نجستست
هوش مصنوعی: وجود دانهٔ خال تو مانند دام و گرفتار کننده‌ای است که دل از آن آگاه است، زیرا هیچ موجودی هرگز از این دام رهایی نیافته است.
دل قاآنی ازینسان که به زلف تو گریزد
چ‌ون برآشفته یکی رومی هندوی پرستست
هوش مصنوعی: دل قاآنی از زلف تو به شدت می‌گریزد، همان‌طور که یک رومی هندوی پرست، از آشفتگی و اضطراب دوری می‌کند.