گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در ستایش شاهزاده مبرور شجاع السلطنه حسنعلی میرزا گوید

قضا چو مسند اقبال در جهان افکند
به عزم داوری شاه‌کامران افکند
ابو الشجاع حسن‌ شه که شیر گردون را
مهابتش تب و لرز اندر استخوان افکند
تهمتنی ‌که به یک چین چهره سطوت او
هزار لرزه بر اندام آسمان افکند
دلاوری‌که ز یک خم خام پر خم و تاب
هزار سلسله بر بال‌کهکشان افکند
به نیم‌کاوش فکرت ز رای موی‌شکاف
هزار رخنه در ابداع کن‌فکان افکند
ز قطره‌ای‌ که چکد ز ابر دست او بر خاک
توان بنای دوصد بحر بیکران افکند
فتد زکاخ وی ار سنگ‌ریزه‌یی به زمین
ازو اساس جهان دگر توان افکند
تنی که کرد خیال خلاف او به ضمیر
اجل به دودهٔ او مرگ ناگهان افکند
ز بس که دهرهٔ او بحر بهرمان آورد
به دهر طنطنه در کان بهرمان افکند
گره‌ گشود ز کار زمانه شمشیرش
گره چو در خم ابروی جانستان افکند
فلک‌ ز بهر زمین‌بوس آستانهٔ او
به لابه خود را در پای پاسبان افکند
بر آستان ز فرومایگی چو بار نیافت
به عذر فعل خطا خاک در دهان افکند
تویی ‌که ابر کفت دودهٔ دنائت را
ز یک افاضهٔ فیضی ز خانمان افکند
تویی‌که نسخهٔ دیباچهٔ جلادت تو
حدیث رستم دستان ز داستان افکند
اساس فتنه برافتاد آن زمان ز جهان
که جوش جیش تو آشوب در جهان افکند
سنان قهر تو در خرق و التیام فلک
حکیم فلسفه را باز درگمان افکند
نبود خون عدو آنچه روزکین بر خاک
پرند قهر تو چون نقش پرنیان افکند
حسامت از تب لازم چو گشت لاغر و زرد
پی علاج خو‌د از چهره ناردان افکند
فضای درگهت از نه فلک وسیع‌ترست
عجب ‌که وقعه درین تیره خاکدان افکند
نیام تیغ تو آن برغمان تیره دلست
که‌گاه‌کینه‌وری دوزخ از دهان افکند
بلارک تو اگر نیست خیره‌سر بهمن
گذر ز بهر چه در کام برغمان افکند
زمانه عرض غلامان درگهت می‌داد
سپهر خود را دزدیده در میان افکند
شها ز قهر پرندوشت آتشین آهم
شرار در دل ابنای انس و جان افکند
روا مدار که خلقی زنند شکرخند
که ذره را ز نظر شاه خاوران افکند
کسی‌که معدن چندین هزار فضل بود
نشایدش به چنین رنج بیکران افکند
ز من جهانی در خنده زانکه سطوت تو
به سرخ چهرهٔ من رنگ زعفران افکند
ز یک شکنج به روی مهابت تو به من
دو قوم را به‌گمان عقل نکته‌دان افکند
یکی بر آنکه به ظاهر ز بهر سود نهان
به‌نام او ملک این قرعهٔ زیان افکند
برای برتری پایه سایه بر سر او
همای تربیت شاه‌کامران افکند
یکی بر آنکه به باطن شه از ظهور خطا
مرا ز چشم مقیمان آستان افکند
ز قهر بارخدایی بسان بارخدای
چو پست پایه عزازیلش از جنان افکند
به‌راستی‌که خود اندر تحیرم‌که ملک
به من ز بهر چه این خشم ناگهان افکند
خلاصه کز پی تشکیک خلق از در لطف
به ناتوان تن من خلعتی توان افکند
به دهر تاکه سرایند ان‌س و جان‌که رسول
صلای دین شریعت در انس و جان افکند
ز امن عدل تو افکنده باد رسم ستم
چنانکه معدلت‌کسری از جهان افکند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قضا چو مسند اقبال در جهان افکند
به عزم داوری شاه‌کامران افکند
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت و خوشبختی در دنیا به کار قضا و قدر نشست، با اراده و تصمیمی که یک پادشاه موفق دارد، به داوری و قضاوت پرداخته است.
ابو الشجاع حسن‌ شه که شیر گردون را
مهابتش تب و لرز اندر استخوان افکند
هوش مصنوعی: ابوشجاع حسن، که روحیه‌اش چون شیر آسمان است، آن‌قدر هیکل و شکوه دارد که لرز و ترسی در دل‌ها می‌اندازد و کسانی که او را می‌بینند، به لرزه می‌افتند.
تهمتنی ‌که به یک چین چهره سطوت او
هزار لرزه بر اندام آسمان افکند
هوش مصنوعی: او مرا به تهمتی متهم کرده، در حالی که زیبایی یک چین از چهره‌اش باعث شده که هزار لرز هم بر اندام آسمان‌ها بیفتد.
دلاوری‌که ز یک خم خام پر خم و تاب
هزار سلسله بر بال‌کهکشان افکند
هوش مصنوعی: شجاعت و دلیری فردی است که به آسانی می‌تواند از چیز کوچکی، مانند یک خم خمیده، قدرت و زیبایی فوق‌العاده‌ای به وجود آورد و بر اوج آسمان‌ها تاثیر بگذارد.
به نیم‌کاوش فکرت ز رای موی‌شکاف
هزار رخنه در ابداع کن‌فکان افکند
هوش مصنوعی: اندیشه‌ات را به دقت بررسی کن و از هزاران نقص و عیب در کارهای خود آگاه شو تا بتوانی راهی تازه برای آفرینش بگشایی.
ز قطره‌ای‌ که چکد ز ابر دست او بر خاک
توان بنای دوصد بحر بیکران افکند
هوش مصنوعی: از قطره‌ای که از ابر او بر زمین می‌افتد، می‌توان پایه‌های دوصد دریا بی‌پایان را بنا کرد.
فتد زکاخ وی ار سنگ‌ریزه‌یی به زمین
ازو اساس جهان دگر توان افکند
هوش مصنوعی: اگر گنجشکی از او بیفتد و بر زمین سنگ‌ریزه‌ای بیاندازد، می‌تواند بنیاد جهان را تغییر دهد.
تنی که کرد خیال خلاف او به ضمیر
اجل به دودهٔ او مرگ ناگهان افکند
هوش مصنوعی: بدن که به اندیشه‌ای در تضاد با سرنوشتش فکر کرده، ناگهان با مرگ روبرو می‌شود و به وسیله تقدیر خویش به فنا می‌افتد.
ز بس که دهرهٔ او بحر بهرمان آورد
به دهر طنطنه در کان بهرمان افکند
هوش مصنوعی: به دلیل عظمت و بزرگی او، زمانه تمام زیبایی‌ها و خوشی‌ها را به سویش کشانده و در دنیای کنونی، همه چیز به خاطر او جلوه‌گری می‌کند.
گره‌ گشود ز کار زمانه شمشیرش
گره چو در خم ابروی جانستان افکند
هوش مصنوعی: شمشیرش گره مشکلات زندگی را باز کرد، مانند این که در خم ابروی معشوقه‌اش انداخته شده باشد.
فلک‌ ز بهر زمین‌بوس آستانهٔ او
به لابه خود را در پای پاسبان افکند
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر احترام به او به زمین می‌افتد و برای رسیدن به درگاهش خود را به زحمت می‌اندازد.
بر آستان ز فرومایگی چو بار نیافت
به عذر فعل خطا خاک در دهان افکند
هوش مصنوعی: هر کس که به خاطر نداشتن شأن و جایگاه خود، نتواند از اشتباهاتش عذرخواهی کند، در نهایت به خود انتقاد می‌کند و خود را سرزنش می‌نماید.
تویی ‌که ابر کفت دودهٔ دنائت را
ز یک افاضهٔ فیضی ز خانمان افکند
هوش مصنوعی: تو هستی که ابر، دوده و آلودگی‌های ناشی از ناپاکی‌ات را به وسیله‌ی بارش رحمت و نعمتت از خانه بیرون می‌افکند.
تویی‌که نسخهٔ دیباچهٔ جلادت تو
حدیث رستم دستان ز داستان افکند
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که سرگذشت دلاوری‌ات مانند دیباچه‌ای از داستان رستم و دستان به شمار می‌آید.
اساس فتنه برافتاد آن زمان ز جهان
که جوش جیش تو آشوب در جهان افکند
هوش مصنوعی: زمانی که چشمان تو به دنیا روشنایی بخشید، بنیان هر گونه آشوب و فتنه‌ای در جهان از بین رفت.
سنان قهر تو در خرق و التیام فلک
حکیم فلسفه را باز درگمان افکند
هوش مصنوعی: ترس و قدرت تو باعث شده است که حتی آسمان هم دچار تزلزل و تغییر شود و حکیمان و فیلسوفان را در تفکر و تردید بیندازد.
نبود خون عدو آنچه روزکین بر خاک
پرند قهر تو چون نقش پرنیان افکند
هوش مصنوعی: خون دشمن در روزگار پست و بی‌ارزش است، زیرا قدرت تو همچون نقش زیبا و گرانبهایی بر زمین جا می‌افتد.
حسامت از تب لازم چو گشت لاغر و زرد
پی علاج خو‌د از چهره ناردان افکند
هوش مصنوعی: حسادت تو به حالتی مانند تب افتاده است که باعث می‌شود لاغر و بی‌روح شوی. برای درمان این وضعیت، از چهره نیکوی کسانی که متوجه نادانی‌ات هستند، دوری می‌کنی.
فضای درگهت از نه فلک وسیع‌ترست
عجب ‌که وقعه درین تیره خاکدان افکند
هوش مصنوعی: فضای مکان تو از نه آسمان بزرگ‌تر است. عجیب این است که این واقعه در این خاک سیاه اتفاق افتاده است.
نیام تیغ تو آن برغمان تیره دلست
که‌گاه‌کینه‌وری دوزخ از دهان افکند
هوش مصنوعی: تیغ تو به اندازه‌ای برنده است که دل‌های تیره و کینه‌ور را همچون آتش دوزخ می‌سوزاند و ناتوانی آن‌ها باعث می‌شود که نتوانند در برابر آن مقاومت کنند.
بلارک تو اگر نیست خیره‌سر بهمن
گذر ز بهر چه در کام برغمان افکند
هوش مصنوعی: اگر تو مانند بلارک (نوعی پرنده) نیستی، پس چه نیازی به عبور از درختان و انداختن سایه در کام برگی دارد؟
زمانه عرض غلامان درگهت می‌داد
سپهر خود را دزدیده در میان افکند
هوش مصنوعی: زمانه به ما نشان می‌دهد که درگاه تو چقدر ارزشمند است؛ به طوری که حتی آسمان هم به دنبال آن است تا خود را در وسط آن قرار دهد.
شها ز قهر پرندوشت آتشین آهم
شرار در دل ابنای انس و جان افکند
هوش مصنوعی: ای خورشید، با قهر و خشم، آتشینی در دل انسان‌ها و روح‌ها افکنده‌ای.
روا مدار که خلقی زنند شکرخند
که ذره را ز نظر شاه خاوران افکند
هوش مصنوعی: اجازه نده که برخی از افراد به خاطر خوش‌لباسی و زبان شیرینشان تو را فریب دهند، زیرا ممکن است مانند ذره‌ای که در دیدگاه شاه خورشید نادرست به نظر می‌آید، در واقع بی‌ارزش باشند.
کسی‌که معدن چندین هزار فضل بود
نشایدش به چنین رنج بیکران افکند
هوش مصنوعی: کسی که دارای فضایل و برکات زیادی است، سزاوار نیست که به چنین رنجی بی‌پایان دچار شود.
ز من جهانی در خنده زانکه سطوت تو
به سرخ چهرهٔ من رنگ زعفران افکند
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و تاثیر تو، لبخند من باعث شده که دیگران در دنیا خوشحال شوند، چرا که روشنی چهره من به مانند رنگ زعفران درخشان و جذاب شده است.
ز یک شکنج به روی مهابت تو به من
دو قوم را به‌گمان عقل نکته‌دان افکند
هوش مصنوعی: از یک پیچش در شخصیت و بزرگی تو، دو گروه را به اشتباه به‌خود مشغول کردی، در حالی که با فهم و عقل خود به نکات ظریف پی برده‌اند.
یکی بر آنکه به ظاهر ز بهر سود نهان
به‌نام او ملک این قرعهٔ زیان افکند
هوش مصنوعی: شخصی خود را به عنوان نیکوکار نشان می‌دهد و برای بهره‌برداری پنهانی از دیگران، نام او را بر روی این قاعده‌ و قسمت‌گذاری مشکل می‌گذارد.
برای برتری پایه سایه بر سر او
همای تربیت شاه‌کامران افکند
هوش مصنوعی: برای اینکه او از دیگران برتر باشد، پرنده‌ای که نشانه‌ای از تربیت و موفقیت است، سایه‌اش را بر سر او می‌گسترد.
یکی بر آنکه به باطن شه از ظهور خطا
مرا ز چشم مقیمان آستان افکند
هوش مصنوعی: شخصی که به حقیقت و باطن شه پی برده است، به خاطر خطاهایی که در ظاهر وجود دارد، مرا از نگاه کسانی که در آنجا حضور دارند، دور کرده است.
ز قهر بارخدایی بسان بارخدای
چو پست پایه عزازیلش از جنان افکند
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و قهر خداوند، مانند بارانی که از آسمان می‌بارد، عزازیل با پایه‌ای نازل از بهشت به زمین سقوط کرد.
به‌راستی‌که خود اندر تحیرم‌که ملک
به من ز بهر چه این خشم ناگهان افکند
هوش مصنوعی: واقعاً در شگفتیم که دلیل این خشم ناگهانی از سوی ملَک بر من چیست.
خلاصه کز پی تشکیک خلق از در لطف
به ناتوان تن من خلعتی توان افکند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر شکایت و تردید دیگران، خداوند با محبت و لطفی که دارد، لباس قدرت و توانایی را بر تن ناتوانی من می‌پوشاند.
به دهر تاکه سرایند ان‌س و جان‌که رسول
صلای دین شریعت در انس و جان افکند
هوش مصنوعی: زمانی که در دنیا به انسان‌ها و روح‌ها سفر می‌کنند، پیام‌آور دین و شریعت در دل‌های آن‌ها جا می‌گیرد و اثر می‌گذارد.
ز امن عدل تو افکنده باد رسم ستم
چنانکه معدلت‌کسری از جهان افکند
هوش مصنوعی: از امنیت و عدل تو، ستم‌ها از بین می‌رود، به گونه‌ای که عدالت تو مانند پادشاهی کسری بر جهان سایه می‌افکند.