قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در ستایش شاهزاده ی کیوان سریر اردشیر میرزا دام اقباله فرماید
صبح آفتاب چون ز فلک سر زد
ماهم به خشم سندان بر در زد
جستم ز جاگشودم درگفتی
خورشید از کنار افق سر زد
ای بس که حنده خندهٔ نوشینش
بر بسته بسته قند مکرّر زد
ننشسته بردرید گریبان را
پهلو ز تن به صبح منرر زد
چون داغ دیدان به ملامت جنگ
در حلقهای زلف معنبر زد
گفتی به قهر پنجه یکی شاهین
غافل به پرّ و بال کبوتر زد
بر روی خویش نازده یک لطمه
از روی خشم لطمهٔ دیگر زد
ای بسکه خنده صفحهٔ کافورش
زان لطمه بر لطیمهٔ عنبر زد
نیلیتر از بنفشهستان آمد
از بس طپانچه بر گل احمر زد
گفتی به عمد شاخهٔ نیلوفر
پیرایه را به فرق صنوبر زد
در خون دیده طرهٔ او گفتی
زاغی به خون خویش همی پر زد
از دانه دانه اشک دو رخسارش
بس طعنه بر نجوم دو پیکر زد
در لب گرفته زلف سیه گفتی
دزدی به بارخانهٔ گوهر زد
بر هر رگم ز خشم دو چشم او
از هر نگه هزاران نشتر زد
بر جان همه شرنگ ز شکر ریخت
بر دل همه خدنگ ز عنبر زد
هر مژهاش ز قهر به هر عضوم
چندین هزار ناوک و خنجر زد
هم نرگسش به کینم ترکش بست
هم عبهرش به جانم آذر زد
نیلی شدش ز بسکه رخ از سیلی
گفتی به نیل دیبهٔ ششتر زد
بگداخت شکّرین لب نوشینش
از بس ز دیده آب به شکّر زد
افروخت زیر زلف رخش گفتی
دوزخ زبانه در دل کافر زد
در موج اشک مردمک چشمش
بس دست و پا چو مرد شناور زد
سر تا قدم چون نیل شدش نیلی
از بس طپانچه بر سر و پیکر زد
زد دست و زلف و کاکل مشکین را
چون کار روزگار بهم بر زد
بگشود چین ز جعد و گره از زلف
بر روی پاک و قلب مکدّر زد
چونان که مار حلقه زند بر گنج
مویش به گرد رویش چنبر زد
شد چون بنات نعش پراکنده
از بسکه چنگ بر زر و زیور زد
بر زرد چهره سیلی پی در پی
گفتی چو سکه بود که بر زر زد
چندان که باد سرد کشید از دل
اشکش ز دیده موج فزون تر زد
موج از قفای موج همی گفتی
بحر دمان ز جنبش صرصر زد
گفتی ز خون دیده سِتبرَق را
صباغ سان به خم معصفر زد
بیهوش گشت عبهر فتانش
زاشکش به رخ گلاب همی برزد
گفتی کسوف یافت مگر خورشید
از بس طپانچه بر مه انور زد
گفتمش ناله از چه کنی چندین
کافغانت بر به جان من آذر زد
گفتا ز دوری تو همی مویم
کاتش به موی موی من اندر زد
ایدون مر آن غلامک دیرینت
زین باز بر به پشت تکاور زد
گفتم خمش که صاعقهٔ آهت
آتش بهکشت جان من اندر زد
یک سال بیش رفت که هجرانم
آتش به جان مام و برادر زد
در ری ازین فزون بنیارم ماند
کاهم به جان زبانه چو اخگر زد
اینگفت و سفت لعل به مروارید
وز خشم سنگریزه به ساغر زد
گفت از پی علاج کنون باید
دست رجا به دامن داور زد
مظلوم وش ز بهر تظلم چنگ
در دامن خدیو مظفّر زد
شهزاده اردشیر که جودش طعن
بر فضل معن و همت جعفر زد
فرماندهی که خادم قصر او
بیغاره از جلال به قیصر زد
رایش بها به مهر منور داد
قهرش قفا به چرخ مدور زد
خود او بهرزمیکتنهچونخورشید
با صد هزار بیشه غضنفر زد
کس دیده غیر او که به یک حمله
بر صد هزار بادیه لشکر زد
اختر بدند دشمن و او خورشید
خورشیدوش به یک فلک اختر زد
از خون زمین رزم بدخشان شد
در کین چو او نهیب بر اشقر زد
بر عرق حلقِ خصم سنان او
پنداشتی ز پیکان نشتر زد
زد برگرهره دشما دین تنها
چون مرتضی که بر صف کافر زد
دیگر نشان کسی بنداد از او
کوپال هرکرا که به مغفر زد
در رزم تیغ کینه چو بهمن آخت
در بزم جام زر چو سکندر زد
ساغر به بزم عیش چو خسرو خورد
صارم به رزم خصم چو نوذر زد
جمشیدوار تخت چو بر بپراست
خورشید وار بادهٔ احمر زد
بر بام آسمان برین قدرش
ایبسکه پنج نوبه چو سنجر زد
جز تیر او عقاب شنیدستی
کاندر طوافگاه اجل پر زد
جز تیغ او نهنگ شنیدستی
کاو همچو لجه موج ز جوهر زد
خرگاه عز و رایت دولت را
بر فرق چرخ و تارک اختر زد
نعلین جاه و مقدم حشمت را
بر ارج ماه و فرق دو پیکر زد
با برق گویی ابر قرین آمد
چون دست او به قبضهٔ خنجر زد
کفران نمود بر نعمش دشمن
او تیغ کینه از پی کیفر زد
نشکفت اگر به طاعت ما چربد
ضربی که شه به دشمن ابتر زد
کافزون ز طاعت ثقلین آمد
آن ضربتیکه حیدر صفدر زد
شیر خدا علی که حسام او
آتش به جان فرقهٔ کافر زد
او بود ماشطهٔ صور خلقت
دست ازل چو خامه به دفتر زد
لا بلکه نیست دست صور پیرا
گر نقش دست خالق اکبر زد
جز او که اوست دست خدا آری
دست خدا به دفتر زیور زد
جز او پی شکستن بتها در
کی پایکس به دوش پیمبر زد
از راست جز به عون و لای او
نتوان قدم به عرصهٔ محشر زد
کوته کنم سخن که سزای او
نتوان دم از ستایش درخور زد
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در ستایش نایب السلطنهٔالعلیه ولیعهد عباس شاه مبرور فرخ نیای پادشاه منصور و تفنن به مدح قایممقام فرماید: چون خواست کردگار که گیتی نظام گیردقصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در ستایش مولای متقیان امیر مؤمنان علی بن ابیطالب: بجز لب تو کزو گفت شکرین خیزد
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبح آفتاب چون ز فلک سر زد
ماهم به خشم سندان بر در زد
هوش مصنوعی: صبح که آفتاب از افق پیدا شد، ماه به خاطر خشم و نارضایتیاش به در کوبید.
جستم ز جاگشودم درگفتی
خورشید از کنار افق سر زد
هوش مصنوعی: به محض اینکه از جایی که بودم خارج شدم، متوجه شدم که خورشید از لبه افق بالا آمده است.
ای بس که حنده خندهٔ نوشینش
بر بسته بسته قند مکرّر زد
هوش مصنوعی: بسیار دیدهام که لبخند شیرین او، همچون قند، بارها و بارها شیرینی را به دلها مینشاند.
ننشسته بردرید گریبان را
پهلو ز تن به صبح منرر زد
هوش مصنوعی: به خودم اجازه ندادم که در مقابل سختیها و مشکلات، زانو بزنم و از پا در بیافتم؛ به طوری که در میان صبحگاهان، دست از خودنکردم.
چون داغ دیدان به ملامت جنگ
در حلقهای زلف معنبر زد
هوش مصنوعی: زمانی که غم و اندوه عشق را احساس کردم، متوجه شدم که با شوق و انتظار، نگاه و زیبایی پیچیدهشده در زلف و موهای محبوبم را درک میکنم.
گفتی به قهر پنجه یکی شاهین
غافل به پرّ و بال کبوتر زد
هوش مصنوعی: تو با کینه و خشم، به مانند یک شاهین ناآگاه، به پر و بال کبوتر حمله کردی.
بر روی خویش نازده یک لطمه
از روی خشم لطمهٔ دیگر زد
هوش مصنوعی: بر اثر خشم، خود را مورد ضربه قرار داد و ضربه دیگری نیز به خود زد.
ای بسکه خنده صفحهٔ کافورش
زان لطمه بر لطیمهٔ عنبر زد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی میگوید که خندهٔ دلنشین و شیرین خداوند، به قدری تاثیرگذار است که باعث شادی و خوشحالی عمیق در وجود انسان میشود و روح را به وجد میآورد.
نیلیتر از بنفشهستان آمد
از بس طپانچه بر گل احمر زد
هوش مصنوعی: او از شدت ضربات بر گلهای قرمز، رنگی عمیقتر از نیلی پیدا کرده است.
گفتی به عمد شاخهٔ نیلوفر
پیرایه را به فرق صنوبر زد
هوش مصنوعی: گفتی که به طور عمدی شاخهٔ گل نیلوفر را بر سر درخت صنوبر قرار دادی.
در خون دیده طرهٔ او گفتی
زاغی به خون خویش همی پر زد
هوش مصنوعی: در چشمانم که پر از اشک و حسرت است، موهای او مانند زاغی به پرواز درآمده که در خون خودش میکوشد.
از دانه دانه اشک دو رخسارش
بس طعنه بر نجوم دو پیکر زد
هوش مصنوعی: از هر یک از اشکهای گونههایش، به دو جسم آسمانی طعنه میزند.
در لب گرفته زلف سیه گفتی
دزدی به بارخانهٔ گوهر زد
هوش مصنوعی: زلف سیاه او همچون دزدی است که به گنجینهای از گوهرها وارد شده و آن را در دست دارد.
بر هر رگم ز خشم دو چشم او
از هر نگه هزاران نشتر زد
هوش مصنوعی: از آنجا که او به من نگاه میکند، هر نگاهش هزاران درد و زخم به من میزند و خشمش در وجودم جاری است.
بر جان همه شرنگ ز شکر ریخت
بر دل همه خدنگ ز عنبر زد
هوش مصنوعی: بر جان همه زهر تلخ شکر پاشید و بر دل همه تیر خوشبو زد.
هر مژهاش ز قهر به هر عضوم
چندین هزار ناوک و خنجر زد
هوش مصنوعی: هر مژه او به خاطر خشمش، بر هر یک از اعضای بدنم ضربات زیادی مانند تیر و خنجر زده است.
هم نرگسش به کینم ترکش بست
هم عبهرش به جانم آذر زد
هوش مصنوعی: چشمهایش با زیبایی و بینظیری، دلم را به شدت مجذوب کرده و شاهدانی از عشق و احساسات عمیق در جانم ایجاد کرده است.
نیلی شدش ز بسکه رخ از سیلی
گفتی به نیل دیبهٔ ششتر زد
هوش مصنوعی: چهرهاش به خاطر سیلیهای مکرر، به رنگ نیلی درآمده است، گویی که دیبایی را از ششتر بر تن کرده باشد.
بگداخت شکّرین لب نوشینش
از بس ز دیده آب به شکّر زد
هوش مصنوعی: لبهای شیرین و خوشگوار او به قدری بر اثر اشکهایم شکرین و لطیف شدهاند که گویا شکر بر آنها نشسته است.
افروخت زیر زلف رخش گفتی
دوزخ زبانه در دل کافر زد
هوش مصنوعی: زیر موهای زیبای او آتش شوقی شعلهور است که مانند آتش دوزخ در دل کافر میسوزد.
در موج اشک مردمک چشمش
بس دست و پا چو مرد شناور زد
هوش مصنوعی: در موج اشکهای چشمان او، مانند مردی که در آب شناور است، دست و پا میزند.
سر تا قدم چون نیل شدش نیلی
از بس طپانچه بر سر و پیکر زد
هوش مصنوعی: او از شدت ضرباتی که به سر و بدنش خورده، کاملاً کبود شده و رنگش به آبی نیلگون تبدیل شده است.
زد دست و زلف و کاکل مشکین را
چون کار روزگار بهم بر زد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت خاصی که موها و زیباییهایش دارد، روزگار و حوادث زندگی تغییراتی در او ایجاد کرده است.
بگشود چین ز جعد و گره از زلف
بر روی پاک و قلب مکدّر زد
هوش مصنوعی: موهای مجعد و چیندارش را باز کرد و با گرههایش از روی چهرهٔ معصومش برداشت، و دلهای ناراحت را شاد کرد.
چونان که مار حلقه زند بر گنج
مویش به گرد رویش چنبر زد
هوش مصنوعی: مانند اینکه مار به دور گنج موی او حلقه میزند، دایرهای به دور چهرهاش کشیده شده است.
شد چون بنات نعش پراکنده
از بسکه چنگ بر زر و زیور زد
هوش مصنوعی: چون دختران بیسر و سامان پراکنده شدند، به خاطر اینکه بیش از حد به زینتها و جواهرات اهتمام کردند.
بر زرد چهره سیلی پی در پی
گفتی چو سکه بود که بر زر زد
هوش مصنوعی: صورت زردش به سیلیهای مداوم میمانست، گویی مانند سکهای بود که بر روی نقره زده شده باشد.
چندان که باد سرد کشید از دل
اشکش ز دیده موج فزون تر زد
هوش مصنوعی: هرچند که باد سردی وزید، اشک او از دلش به حدی سرریز شد که مانند موجی به شدت برآمد.
موج از قفای موج همی گفتی
بحر دمان ز جنبش صرصر زد
هوش مصنوعی: موجها از پشت سر به همدیگر میگفتند که دریا در حال حرکت و تلاطم است و بادی سخت و سرد به آن ضربه میزند.
گفتی ز خون دیده سِتبرَق را
صباغ سان به خم معصفر زد
هوش مصنوعی: تو گفتی که با خون اشکهایم، رنگ سرخ را به مانند صباغی، بر خم معصفر (یعنی شراب) زدی.
بیهوش گشت عبهر فتانش
زاشکش به رخ گلاب همی برزد
هوش مصنوعی: عبهر به خاطر جذابیت فریبندهاش به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و چنان خوشبو و زیباست که به گمان کسی گلاب بر چهرهاش میریزد.
گفتی کسوف یافت مگر خورشید
از بس طپانچه بر مه انور زد
هوش مصنوعی: میگویی که خورشید به خاطر ضربههایی که به ماه زده شده، eclipsed شده است.
گفتمش ناله از چه کنی چندین
کافغانت بر به جان من آذر زد
هوش مصنوعی: از او پرسیدم چرا دائم ناله میکنی، در حالی که دلم را با غم و درد خود سوزاندهای؟
گفتا ز دوری تو همی مویم
کاتش به موی موی من اندر زد
هوش مصنوعی: گفت که از فراق تو به جانم آتش زدهام و این آتش به موهایم رسیده است.
ایدون مر آن غلامک دیرینت
زین باز بر به پشت تکاور زد
هوش مصنوعی: اکنون آن جوان کوچک و قدیمیات دوباره بر پشت تو خیزش کرد و حملهور شد.
گفتم خمش که صاعقهٔ آهت
آتش بهکشت جان من اندر زد
هوش مصنوعی: گفتم ساکت شو، زیرا صدای آه و نالهات مثل صاعقهای است که به جانم آسیب میزند و آتش میزند.
یک سال بیش رفت که هجرانم
آتش به جان مام و برادر زد
هوش مصنوعی: یک سال گذشته و غم جدایی همچنان به جان من و خانوادهام آتش زده است.
در ری ازین فزون بنیارم ماند
کاهم به جان زبانه چو اخگر زد
هوش مصنوعی: در ری، به اندازهای که زندهام، منتظر میمانم، مانند آتشی که در جانم شعلهور است.
اینگفت و سفت لعل به مروارید
وز خشم سنگریزه به ساغر زد
هوش مصنوعی: او این را گفت و با حرص و خشم، لعل را به مروارید تبدیل کرد و سنگریزه را به ساغر زد.
گفت از پی علاج کنون باید
دست رجا به دامن داور زد
هوش مصنوعی: میگوید حالا که به درمان نیاز داریم، باید با امید و دلگرمی به درگاه خداوند رو بیاوریم.
مظلوم وش ز بهر تظلم چنگ
در دامن خدیو مظفّر زد
هوش مصنوعی: زن بیپناه برای کمک و درخواست یاری، دست به دامن شاه پادشاه و پیروزی زده است.
شهزاده اردشیر که جودش طعن
بر فضل معن و همت جعفر زد
هوش مصنوعی: اردشیر، شاهزادهای است که بخشش و generosity او، به قدری قابل توجه است که میتواند بر نیکی و تلاشهای دیگران سایه بیندازد.
فرماندهی که خادم قصر او
بیغاره از جلال به قیصر زد
هوش مصنوعی: فرماندهای که خدمتکارانش به سبب عظمت و شکوه او برتری و قدرت قیصر را تحتالشعاع قرار دادهاند.
رایش بها به مهر منور داد
قهرش قفا به چرخ مدور زد
هوش مصنوعی: او با ناز و محبت خاصی بر من توجه کرد و در عین حال، از روی ناخرسندی و بیمیلی، به سمت دورترین حالت ممکن رفت.
خود او بهرزمیکتنهچونخورشید
با صد هزار بیشه غضنفر زد
هوش مصنوعی: او مانند خورشید، تنها و با قدرت، در میانه جنگی سخت با صد هزار شیر وحشی مقابله کرد.
کس دیده غیر او که به یک حمله
بر صد هزار بادیه لشکر زد
هوش مصنوعی: هیچکس غیر از او را نمیبیند که با یک حرکت قادر است بر صد هزار نفر لشکر بتازد.
اختر بدند دشمن و او خورشید
خورشیدوش به یک فلک اختر زد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد دشمنی بدخواهان به اندازه خورشیدی درخشان و خوشبختی را تهدید میکند، ولی در عین حال در یک آسمان ستارهای، که نشاندهندهی قدرت و نور است، همچنان درخشش خورشید از آن ستارهها برجستهتر است.
از خون زمین رزم بدخشان شد
در کین چو او نهیب بر اشقر زد
هوش مصنوعی: در نتیجه خونریزیهای زمین، جنگ در بدخشان به شدت شدت گرفت، وقتی که او با صدای بلند بر اسب سفید خود فرمان داد.
بر عرق حلقِ خصم سنان او
پنداشتی ز پیکان نشتر زد
هوش مصنوعی: شما فکر کردید که دندانهای تیز دشمن، مانند پیکانی که به هدف نشانه میرود، بر عرق گردن او فرود میآید.
زد برگرهره دشما دین تنها
چون مرتضی که بر صف کافر زد
هوش مصنوعی: دشمنان را درخودت احساس کن که چگونه به سراغشان میروی. مانند علی، که در میدان نبرد با شجاعت به صف کافران حمله کرد.
دیگر نشان کسی بنداد از او
کوپال هرکرا که به مغفر زد
هوش مصنوعی: دیگر هیچ نشانی از کسی باقی نمانده که وقتی در همسایگیاش مینشینی، به او دسترسی پیدا کنی.
در رزم تیغ کینه چو بهمن آخت
در بزم جام زر چو سکندر زد
هوش مصنوعی: در نبرد، اگر کینه و دشمنی به شدت و قاطعیت حمله کند، در مهمانی و فرصتهای خوشی، انسان باید مانند سکندر شجاعت و قدرت را در دست داشته باشد.
ساغر به بزم عیش چو خسرو خورد
صارم به رزم خصم چو نوذر زد
هوش مصنوعی: در میخانه، نوشیدن شربت و خوشگذارانی مانند خسرو است، و در میدان جنگ، جنگیدن و مبارزه مانند نوذر است.
جمشیدوار تخت چو بر بپراست
خورشید وار بادهٔ احمر زد
هوش مصنوعی: وقتی که تخت مانند جمشید در اوج بلندی قرار میگیرد، همچون خورشید، شراب قرمزی را مینوشد.
بر بام آسمان برین قدرش
ایبسکه پنج نوبه چو سنجر زد
هوش مصنوعی: در اوج آسمان، جایگاه تو بسیار بلند است، چرا که سنجر پنج بار به این مقام رسید.
جز تیر او عقاب شنیدستی
کاندر طوافگاه اجل پر زد
هوش مصنوعی: تنها تیر او را که شلیک کرد، شنیدهای که در گرداگرد مرگ بال ها گشوده است.
جز تیغ او نهنگ شنیدستی
کاو همچو لجه موج ز جوهر زد
هوش مصنوعی: غیر از تیغ او، نهنگ هم چیزی نشنیدهای که او مانند دریا موجی از جوهر را به حرکت درآورد.
خرگاه عز و رایت دولت را
بر فرق چرخ و تارک اختر زد
هوش مصنوعی: خرگاه عظمت و پرچم حکومت را بر فراز آسمان و بر بالای ستارهها قرار داد.
نعلین جاه و مقدم حشمت را
بر ارج ماه و فرق دو پیکر زد
هوش مصنوعی: کفشهای گرانبها و نشانههای مقام و احترام را به جایگاه و ارزش ماه و فرق دو تن از انسانها قرار داد.
با برق گویی ابر قرین آمد
چون دست او به قبضهٔ خنجر زد
هوش مصنوعی: ابر همچون برقی زیبا به نظر میرسد و زمانی که او دستش را بر روی خنجر میساید، این زیبایی به اوج میرسد.
کفران نمود بر نعمش دشمن
او تیغ کینه از پی کیفر زد
هوش مصنوعی: دشمن او بر نعمتهایش ناشکری کرد و با کینهتوزی در پی انتقام رفت.
نشکفت اگر به طاعت ما چربد
ضربی که شه به دشمن ابتر زد
هوش مصنوعی: اگر به خاطر اطاعت ما، کاری که شاه علیه دشمن انجام داد، نازک و کماثر شود، پس چه فایدهای خواهد داشت؟
کافزون ز طاعت ثقلین آمد
آن ضربتیکه حیدر صفدر زد
هوش مصنوعی: ضربتی که حیدر (علی) بر دشمن زد، نتیجه ای بیش از عبادت و اخلاص ائمه (علیهالسلام) در پی دارد.
شیر خدا علی که حسام او
آتش به جان فرقهٔ کافر زد
هوش مصنوعی: علی، شیر خدا و دلاوری است که با شمشیرش، گروه کافران را به شدت مجازات کرد و آتش حملاتش به جان آنها افتاد.
او بود ماشطهٔ صور خلقت
دست ازل چو خامه به دفتر زد
هوش مصنوعی: او همان کسی است که زیباییهای خلق را شکل داده، مانند دست ازل که با قلم خود بر روی کاغذ نوشت.
لا بلکه نیست دست صور پیرا
گر نقش دست خالق اکبر زد
هوش مصنوعی: درست است که این دست، زیباییهای خود را دارد، اما آنچه که مهمتر است، اثر و نقش خالق بزرگ است که در پس این زیباییها قرار دارد.
جز او که اوست دست خدا آری
دست خدا به دفتر زیور زد
هوش مصنوعی: تنها کسی که حقیقتاً موجود است و نمایانگر قدرت الهی است، همان خداست. خداوند به زیبایی و کمالات خود، مانند دفتری زیبا و پرزرق و برق، جلوه میدهد.
جز او پی شکستن بتها در
کی پایکس به دوش پیمبر زد
هوش مصنوعی: تنها اوست که برای نابود کردن بتها، هیچ کس را به دوش پیامبر نمیگذارد.
از راست جز به عون و لای او
نتوان قدم به عرصهٔ محشر زد
هوش مصنوعی: برای ورود به عرصهٔ محشر، تنها با یاری و کمک او میتوان قدم برداشت و بدون این حمایت، امکانپذیر نیست.
کوته کنم سخن که سزای او
نتوان دم از ستایش درخور زد
هوش مصنوعی: سخن را کوتاه میکنم زیرا شایسته او آنقدر بزرگ است که نمیتوانم او را به خوبی ستایش کنم.
حاشیه ها
1397/06/21 20:09
مجتبی
وزن شعر (مفعول فاعلات مفاعیلن) صحیح است.

قاآنی