گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۹ - د‌ر مدح امیرالامراء ا‌لعظام حسین‌خان نظام‌الدوله فرماید

ای ترک سیه‌چشم سراپا همه جانی
تنها نه همین جان منی جان جهانی
با ما به ازین باش از آنرو که در آفاق
آن چیز که هست از همه بهتر تو همانی
دنیا کند از فضل و شرف فخر به عقبی
تا حسن تو باقیست درین عالم فانی
امروز تویی دشمن مردم به حقیقت
کاشوب تن و شور دل و آفت جانی
سروی نه‌گلی نه ملکی نه قمری نه
آنقدر نکویی‌که ندانم به چه مانی
مسکین‌ دلم از یاد تو بیرون نرود هیچ
کاش این دل سودازده از من بستانی
گر غایبی از من چه شکایت‌کنم از تو
تو مردمک چشم از آنروی نهانی
یاد آیدت آن روز که ‌گفتم به تو در باغ
بنشین برگل‌کاتش بلبل بنشانی
گفتی‌که من و باغ‌کدامیم نکوتر
گفتم تو بهر زانکه تو ایمن ز خزانی
گفتی چه خوشم آید ازین سرو ستاده
گفتم ز تو من خوشترم آید که روانی
از بس که دل و جان به سر زلف تو آویخت
زلفت دگر از باد نجنبد زگرانی
تل سمنی بینم از آن موی میانت
باریک‌خیالی نگر و چرب‌زبانی
جز عکس رخ خوب تو در آینه و آب
حسن تو ندارد به جهان ثالث و ثانی
پرسی همی از من که گل سرخ کدام است
جانا توگل سرخ تصور نتوانی
کانجا که تویی رنگ‌ گل سرخ شود زرد
اینست‌که هرگز تو گل سرخ ندانی
دانی‌که چرا دارمت اینگونه همی دوست
زآنروی‌که چون بخت خداوند جهانی
فرمانده ملک جم و فرمانبر خسرو
کز خنجر او رشک برد برق یمانی
سالار ظفرمند عدوبند حسین خان
کز نعمت اوبهره برد قاصی و دانی
آن صدر فلک‌قدر که در مطبخ جودش
افلاک قدورند و مه و مهر اوانی
خدمتگر جاهش چه اکابر چه اصاغر
روزی‌خور خوانش چه اعالی چه ادانی
ای طفل هنر را دل وقّاد تو دایه
وی کاخِ کرم را کفِ فیاضِ تو بانی
گر خلد نهم خوانمت از خلق همینی
ور چرخ دهم دانمت از قدر همانی
از فخر در ایوان سخا صدرنشینی
وز تیغ به میدان وغا فتنه نشانی
چو جان که به ‌پیرامنش از جسم حصارست
محصور زمین‌استی و سالار زمانی
هرچند به یک شبر میانست ترا جای
از جاه بر از حوصلهٔ‌کون و مکانی
‌گیتی مگر از حق ز پی فخر نشان خواست
کز فخر تو بر پیکر آفاق نشانی
مختار همه خلقی و مجبور سخایی
منشار سر خصمی و منشور امانی
بستان امل را به سخا ابر بهاری
پالیز اجل را به وغا باد خزانی
باکجروشان بسکه بدی ظن من اینست
کایدون به فلک دشمن برج سرطانی
بیند ز پی بذل‌کرم دیدهٔ حزمت
ناگفته ز دل صورت آمال و امانی
از شوق مدیح تو چو حمام زنانست
مغز سرم از غلغلهٔ جوش معانی
وآیند معانی به لبم خود به خود از حرص
بی‌کسوت الفاظ و تراکیب معانی
مدح تو بود حرز تنم زانکه درو هست
از فضل خدا خاصیت سبع مثانی
در مشت تو روزی به عدو کرد کمان پشت
پیوسته پیّ مالشُ دو گوش‌ کمانی
رمح تو به آزار عدو کرد زبان تیز
زان در صدد تیزی بازار سنانی
پیکان تو پیکی‌ست سبک‌سیر که چون جان
جا در دل دشمن‌کند از تیز لسانی
بیچاره شبان در بر گرگان شده مزدور
زیراکه به عهد توکند گرگ شبانی
میدان شود ار خنگ ترا عرصهٔ هستی
در یک نفسش طی‌ کند از گرم عنانی
جز راستی از تیر ندیدی به چه تقصیر
چون ‌کج‌روشانش ز بر خویش برانی
نی‌نی به سوی‌کج ‌رو شانش بفرستی
تا راستی ‌کیش تو بینند عیانی
از دیدن تو خصم شود زرد مگر تو
اندر دل او موجب درد یرقانی
در باس توگیرد دل بدخواه مگر تو
اندر دل او مورث رنج خفقانی
فرمانده دنیایی و فرمانبر خسرو
ویران‌ کن دریایی و برهمزن‌ کانی
در خلد کشد گر تف تیغ تو زبانه
رضوان شود از بیم زبونتر ز زبانی
دو روز به یک حکم تو صد نهر روان شد
نی‌نی‌که درین معجزه رمزیست نهانی
از خجلت حلم تو زمین یکسره شد آب
وانگاه ز احکام تو آموخت روانی
کامی نه ‌که از لقمهٔ جود تو نجنبد
بخ‌بخ تو مگر تالی عید رمضانی
گفتی‌نکشم دشمن خود را به سوی خویش
بسیار منت تجربه‌ کردم نه چنانی
زیراکه دوصد مرتبه دیدم به‌ خم خام
دو رقعه عدو را به سوی خویش‌کشانی
نی‌شکّر از فخر ببالد که تو چون نی
در طاعت و در خدمت شه بسته میانی
صدرا به ثنای تو زبان تا بگشودم
بربسته در غم به رخم چرخ‌کیانی
ز الطاف تو غیر از غم خوبان به دلم نیست
غم نیست‌که تاگویم از آنم برهانی
جز خواهش بوسیدن‌کامت بروانم
کامی نبود تا که بدانم نرسانی
هم اسب نخواهم ز تو خواهم‌که پیاده
همچون فلکم در جلو خود بدوانی
نی چون فلکم بخش یکی اسب سبکرو
کز طعنهٔ بدگو ز جهانم به جهانی
تا هست جهان شاه بود شاه و تو پیشش
بربسته به طاعت ‌کمر ملک‌ستانی
از حکم ملک هرچه زمینست بگیری
بر روی زمین تا که زمانست بمانی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ترک سیه‌چشم سراپا همه جانی
تنها نه همین جان منی جان جهانی
هوش مصنوعی: ای دختر چشم‌سیاه، تو تنها جان من نیستی، بلکه روح و جان تمام جهانی.
با ما به ازین باش از آنرو که در آفاق
آن چیز که هست از همه بهتر تو همانی
هوش مصنوعی: با ما باش، چرا که در جهان آنچه هست از همه چیز بهتر، تویی.
دنیا کند از فضل و شرف فخر به عقبی
تا حسن تو باقیست درین عالم فانی
هوش مصنوعی: دنیا با موقعیت و بزرگی‌اش می‌تواند به آنچه در آخرت وجود دارد فخر کند، اما تا وقتی که زیبایی تو در این جهان ناپایدار باقی‌ست، ارزش واقعی در این دنیا به شمار می‌رود.
امروز تویی دشمن مردم به حقیقت
کاشوب تن و شور دل و آفت جانی
هوش مصنوعی: امروز تو دشمن مردم هستی و به راستی زندگی و روحیه آن‌ها را به هم می‌ریزی و باعث درد و رنج آن‌ها می‌شوی.
سروی نه‌گلی نه ملکی نه قمری نه
آنقدر نکویی‌که ندانم به چه مانی
هوش مصنوعی: هیچ چیزی مانند تو نیست؛ نه گلی، نه فرشته، نه ماهی. نمی‌دانم چطور تو را توصیف کنم، چون به اندازه‌ای زیبا هستی که هر توصیفی برایت م insuf بر است.
مسکین‌ دلم از یاد تو بیرون نرود هیچ
کاش این دل سودازده از من بستانی
هوش مصنوعی: دلم به شدت به یاد تو است و هیچ‌وقت نمی‌تواند تو را فراموش کند. ای کاش این دل آشفته و پر از حسرت، از من جدا می‌شد.
گر غایبی از من چه شکایت‌کنم از تو
تو مردمک چشم از آنروی نهانی
هوش مصنوعی: اگر تو از من دوری، چه چیزی را می‌توانم از تو بگویم؟ تو مانند مردمک چشم هستی که در آن سوی پنهان است.
یاد آیدت آن روز که ‌گفتم به تو در باغ
بنشین برگل‌کاتش بلبل بنشانی
هوش مصنوعی: به خاطر می‌آوری آن روزی را که به تو گفتم در باغ بنشین و بلبل را بر سر لبت بنشان؟
گفتی‌که من و باغ‌کدامیم نکوتر
گفتم تو بهر زانکه تو ایمن ز خزانی
هوش مصنوعی: تو پرسیدی من و باغ چه فرقی داریم، من گفتم تو به آن خاطر که از سرمای زمستان در امانی.
گفتی چه خوشم آید ازین سرو ستاده
گفتم ز تو من خوشترم آید که روانی
هوش مصنوعی: گفتی که از این درخت بلند خوشم می‌آید، من پاسخ دادم که از خودت بیشتر خوشم می‌آید، چون تو زنده‌ای و در حال حرکت هستی.
از بس که دل و جان به سر زلف تو آویخت
زلفت دگر از باد نجنبد زگرانی
هوش مصنوعی: دل و جانم آن‌قدر به زلف تو وابسته شده که دیگر زلفت نمی‌تواند از سنگینی آن دل و جان، تکان بخورد.
تل سمنی بینم از آن موی میانت
باریک‌خیالی نگر و چرب‌زبانی
هوش مصنوعی: من بر روی تپه‌ای نگاهی به موی زیبایت دارم. با خیال و تصوراتم، به تو توجه می‌کنم و لذت می‌برم.
جز عکس رخ خوب تو در آینه و آب
حسن تو ندارد به جهان ثالث و ثانی
هوش مصنوعی: جز تصویر زیبای تو در آینه و در آب، هیچ چیز دیگری در جهان وجود ندارد که به این زیبایی باشد.
پرسی همی از من که گل سرخ کدام است
جانا توگل سرخ تصور نتوانی
هوش مصنوعی: می‌پرسی از من که گل سرخ چیست، ای عزیز، اما تو نمی‌توانی تصور کنی چه معنایی دارد.
کانجا که تویی رنگ‌ گل سرخ شود زرد
اینست‌که هرگز تو گل سرخ ندانی
هوش مصنوعی: در جایی که تو هستی، رنگ گل سرخ به زرد تبدیل می‌شود و این نشان می‌دهد که هرگز نمی‌توانی گل سرخ را درک کنی.
دانی‌که چرا دارمت اینگونه همی دوست
زآنروی‌که چون بخت خداوند جهانی
هوش مصنوعی: می‌دانی چرا من تو را این‌گونه دوست دارم؟ به خاطر اینکه چون بخت و اقبال، تو در زندگی‌ام تأثیر زیادی داری.
فرمانده ملک جم و فرمانبر خسرو
کز خنجر او رشک برد برق یمانی
هوش مصنوعی: فرمانده ملک جم و کسی که زیر دست خسرو است، از قدرت و تیزی خنجر او حسادت می‌کند، چرا که همچون برقی از یمن درخشان و خطرناک است.
سالار ظفرمند عدوبند حسین خان
کز نعمت اوبهره برد قاصی و دانی
هوش مصنوعی: سالار پیروزمند حسین خان، که همه از نعمت او بهره‌مند هستند، چه دانا و چه نادان.
آن صدر فلک‌قدر که در مطبخ جودش
افلاک قدورند و مه و مهر اوانی
هوش مصنوعی: در این بیت به عظمت و مقام والای شخصی اشاره دارد که مانند ستاره درخشان در آسمان است. او با بخشش و generosity خود، آسمان‌ها و celestial bodies را تحت تأثیر قرار می‌دهد و نور و زیبایی را به دیگران می‌بخشاید. به عبارتی، این فرد به قدری بزرگ و بااهمیت است که وجود او به سایر موجودات روشنایی و زندگی می‌بخشد.
خدمتگر جاهش چه اکابر چه اصاغر
روزی‌خور خوانش چه اعالی چه ادانی
هوش مصنوعی: خدمتکار در هر موقعیتی، چه در کنار بزرگان و چه در کنار افراد کوچک، روزی خود را از همه می‌گیرد و به زندگی ادامه می‌دهد.
ای طفل هنر را دل وقّاد تو دایه
وی کاخِ کرم را کفِ فیاضِ تو بانی
هوش مصنوعی: ای کودک هنری، دل با هوش تو چون دایه‌ای است و دست بخشنده و سخاوتمند تو، ساختمان کاخ کرم و بخشش را می‌سازد.
گر خلد نهم خوانمت از خلق همینی
ور چرخ دهم دانمت از قدر همانی
هوش مصنوعی: اگر بگویم تو را به بهشت می‌برم، باید از میان انسان‌ها همین تو باشی و اگر در دوری از زمان، به تو نیرو و قدرتی بدهم، باید از همان مقدار ارزش و جایگاهی که داری آگاه باشی.
از فخر در ایوان سخا صدرنشینی
وز تیغ به میدان وغا فتنه نشانی
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم افتخار و بزرگی در دو زمینه مختلف اشاره دارد. در یک سو، به موقعیت والای کسانی که در مجالس باشکوه و صرفه‌جویی حقایق خود را به نمایش می‌گذارند، اشاره می‌کند. در سوی دیگر، به شجاعت و نیرومندی افرادی که در میدان جنگ و نزاع حاضر می‌شوند و با ظلم و فتنه مبارزه می‌کنند، اشاره دارد. به طور کلی، تصویرگر کسانی است که در زندگی خود به دو شجاعت و نیکوکاری می‌پردازند.
چو جان که به ‌پیرامنش از جسم حصارست
محصور زمین‌استی و سالار زمانی
هوش مصنوعی: همان‌طور که روح انسان در محاصره بدن قرار دارد، تو نیز در حال زندگی در این دنیا هستی و در زمانه‌ای خاص قرار داری.
هرچند به یک شبر میانست ترا جای
از جاه بر از حوصلهٔ‌کون و مکانی
هوش مصنوعی: هرچند که مقام تو در جاه و اعتبار خیلی بلند است، اما تو با توجه به صبر و حوصله‌ات، در یک گوشهٔ کوچک هم می‌توانی نشانه‌ای از ارزش و اهمیت را نشان دهی.
‌گیتی مگر از حق ز پی فخر نشان خواست
کز فخر تو بر پیکر آفاق نشانی
هوش مصنوعی: آیا جهان فقط به دنبال نشان فخر از حقیقت بود که از فخر تو در عالم نشانه‌ای داشته باشد؟
مختار همه خلقی و مجبور سخایی
منشار سر خصمی و منشور امانی
هوش مصنوعی: تو مختار و آزاد هستی، اما من به سخاوت خود مجبورم. من مانند چنگ زنی در میان خصومتم و مانند برگی از امانت در دست تو می‌مانم.
بستان امل را به سخا ابر بهاری
پالیز اجل را به وغا باد خزانی
هوش مصنوعی: در بهار، با بارندگی‌های فراوان، امید و زندگی به باغ‌ها می‌آید و در پاییز، وزش باد سرد باعث می‌شود تا درختان و باغ‌ها در برابر سرنوشتی حتمی قرار بگیرند.
باکجروشان بسکه بدی ظن من اینست
کایدون به فلک دشمن برج سرطانی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد با افرادی که نیت خیر ندارند، کینه و سوءظن من به حدی رسیده که حتی به ستاره‌ها فکر می‌کنم و آن‌ها را دشمن می‌دانم.
بیند ز پی بذل‌کرم دیدهٔ حزمت
ناگفته ز دل صورت آمال و امانی
هوش مصنوعی: چشم‌های تو از سر عطا و بخشش به آرزوها و خواسته‌های دل من نگاهی می‌کند، بدون اینکه من چیزی درباره‌اش بگویم.
از شوق مدیح تو چو حمام زنانست
مغز سرم از غلغلهٔ جوش معانی
هوش مصنوعی: از اشتیاق ستایش تو، حالتی مانند دوش گرفتن زنان پیدا کرده‌ام و ذهنم پر از سر و صدای جوش و خروش معانی است.
وآیند معانی به لبم خود به خود از حرص
بی‌کسوت الفاظ و تراکیب معانی
هوش مصنوعی: معانی به زبانم می‌آیند بدون اینکه تلاش کنم، چرا که به خاطر اشتیاق و کمبود واژه‌ها و ترکیب‌های معنایی، این حالت پیش می‌آید.
مدح تو بود حرز تنم زانکه درو هست
از فضل خدا خاصیت سبع مثانی
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو، محافظ بدن من است؛ زیرا در آن، ویژگی‌های خاصی از فضل خداوند نهفته است که به مانند هفت مثانی اثرگذار است.
در مشت تو روزی به عدو کرد کمان پشت
پیوسته پیّ مالشُ دو گوش‌ کمانی
هوش مصنوعی: این متن به توصیف توانایی و قدرت در کنترل و تسلط بر امور می‌پردازد. به نوعی می‌گوید که فرد می‌تواند با تسلط بر اوضاع، به راحتی بر دشواری‌ها غلبه کند و از موقعیت‌های چالش‌برانگیز بهره‌برداری کند. در اینجا، اشاره به کارآمدی و اثرگذاری در مواجهه با حوادث و مشکلات است.
رمح تو به آزار عدو کرد زبان تیز
زان در صدد تیزی بازار سنانی
هوش مصنوعی: چهره زیبا و جالب تو به دشمن آسیب رساند و زبان تند و تیز او به دنبال جلب توجه و محبوبیت در میان مردم است.
پیکان تو پیکی‌ست سبک‌سیر که چون جان
جا در دل دشمن‌کند از تیز لسانی
هوش مصنوعی: تیر تو مانند پیکانی سریع و چابک است که با قدرت کلامش به دل دشمن نفوذ می‌کند و آن را می‌زودند و به خود می‌آورد.
بیچاره شبان در بر گرگان شده مزدور
زیراکه به عهد توکند گرگ شبانی
هوش مصنوعی: شبان بیچاره در کنار گرگ‌ها شده مزدور، چونکه به خاطر تو، گرگ‌ها به شبانی مشغول شده‌اند.
میدان شود ار خنگ ترا عرصهٔ هستی
در یک نفسش طی‌ کند از گرم عنانی
هوش مصنوعی: اگر دلت بخواهد و تو در میدان زندگی حاضر شوی، می‌توانی در یک لحظه با تمام وجودت، فراز و نشیب‌های این دنیا را پشت سر بگذاری و به موفقیت دست یابی.
جز راستی از تیر ندیدی به چه تقصیر
چون ‌کج‌روشانش ز بر خویش برانی
هوش مصنوعی: به جز حقیقت، هیچ چیز دیگری را نمی‌توانستی ببینی. چه دلیلی دارد که مانند افرادی که منحرف‌اند، حقیقت را از خود دور کنی؟
نی‌نی به سوی‌کج ‌رو شانش بفرستی
تا راستی ‌کیش تو بینند عیانی
هوش مصنوعی: بچه‌هایت را به مقصدی بفرست که بتوانند راست‌گویی و صداقت تو را به وضوح مشاهده کنند.
از دیدن تو خصم شود زرد مگر تو
اندر دل او موجب درد یرقانی
هوش مصنوعی: هرگاه کسی تو را ببیند، دشمنش به زردی می‌گراید، مگر اینکه در دل او تو عاملی برای درد و رنج بشوی.
در باس توگیرد دل بدخواه مگر تو
اندر دل او مورث رنج خفقانی
هوش مصنوعی: دل‌های بدخواه و حسود به تو عشق می‌ورزند، اما تو در دل آن‌ها تنها رنج و ناراحتی را به ارث می‌گذاری.
فرمانده دنیایی و فرمانبر خسرو
ویران‌ کن دریایی و برهمزن‌ کانی
هوش مصنوعی: تو زمامدار جهانی و زیر دستانت شاهی را نابود کن. کارها را به هم بریز و همه چیز را دگرگون کن.
در خلد کشد گر تف تیغ تو زبانه
رضوان شود از بیم زبونتر ز زبانی
هوش مصنوعی: اگر تیغ تو در بهشت بکشد، زبان بهشتیان از ترس به زبان تو فرود می‌آید و بی‌زبان‌تر می‌شود.
دو روز به یک حکم تو صد نهر روان شد
نی‌نی‌که درین معجزه رمزیست نهانی
هوش مصنوعی: در مدت دو روز، به خاطر فرمان تو، صدها نهر به راه افتادند. این ماجرا نه تنها یک معجزه است، بلکه در آن راز و رمزی پنهان وجود دارد.
از خجلت حلم تو زمین یکسره شد آب
وانگاه ز احکام تو آموخت روانی
هوش مصنوعی: از شرم و خجالت صبر و بردباری تو، تمامی زمین تحت تأثیر قرار گرفت و زمانی که روح آدمی از آموزه‌های تو بهره‌مند شد.
کامی نه ‌که از لقمهٔ جود تو نجنبد
بخ‌بخ تو مگر تالی عید رمضانی
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که کسی که از نعمت و بخشش تو بی‌نصیب بماند، چه بسا در روزهای خاص و پر برکت مانند عید رمضان، از آن بهره‌مند نخواهد شد. به عبارت دیگر، بخشی از بخشش تو برای او باعث خوشحالی و بهره‌وری است و اگر چیزی از تو به او نرسد، نشان‌دهندهٔ بی‌مناسبتی یا سردی اوست.
گفتی‌نکشم دشمن خود را به سوی خویش
بسیار منت تجربه‌ کردم نه چنانی
هوش مصنوعی: گفتی که دشمن خود را نمی‌کشم، اما من تجربه‌های زیادی داشته‌ام و نشان می‌دهد که به این سادگی‌ها نیست.
زیراکه دوصد مرتبه دیدم به‌ خم خام
دو رقعه عدو را به سوی خویش‌کشانی
هوش مصنوعی: چون بارها دیده‌ام که دشمنان با حیله و نیرنگ، از دور تماشا می‌کنند و به سمت خودم جلب می‌کنند.
نی‌شکّر از فخر ببالد که تو چون نی
در طاعت و در خدمت شه بسته میانی
هوش مصنوعی: نی‌شکّر به خود می‌بالد که تو مانند او در اطاعت و خدمت به پادشاه قرار داری.
صدرا به ثنای تو زبان تا بگشودم
بربسته در غم به رخم چرخ‌کیانی
هوش مصنوعی: وقتی زبان به ستایش تو گشودم، حزن و غم زندگی به چهره‌ام آمد.
ز الطاف تو غیر از غم خوبان به دلم نیست
غم نیست‌که تاگویم از آنم برهانی
هوش مصنوعی: از لطف‌های تو غیر از غم زیبایانی که در دل دارم، غمی وجود ندارد. نیست که بگویم دلیلی برای آن دارم.
جز خواهش بوسیدن‌کامت بروانم
کامی نبود تا که بدانم نرسانی
هوش مصنوعی: تنها آرزوی من بوسیدن لبت است و هیچ کامی جز این ندارم، تا زمانی که بفهمم که تو به آن آرزو نخواهی رسید.
هم اسب نخواهم ز تو خواهم‌که پیاده
همچون فلکم در جلو خود بدوانی
هوش مصنوعی: من از تو اسبی نمی‌خواهم، بلکه می‌خواهم که مانند فلک، پیاده به جلویم بدوی.
نی چون فلکم بخش یکی اسب سبکرو
کز طعنهٔ بدگو ز جهانم به جهانی
هوش مصنوعی: نی مانند آسمان، یکی از اسب‌های سبک‌بار را به دوش می‌کشد که به خاطر سخنان بدخواهان به عالم دیگری سفر کرده‌ام.
تا هست جهان شاه بود شاه و تو پیشش
بربسته به طاعت ‌کمر ملک‌ستانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا برقرار است، فرمانروا باید فرمانروایی کند و تو نیز باید با اطاعت و پیروی از او، خود را برای رسیدن به مقام و سلطنت آماده کنی.
از حکم ملک هرچه زمینست بگیری
بر روی زمین تا که زمانست بمانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از قدرت فرمانروایی بر روی زمین به دست می‌آوری، تا زمانی که فرصت داری، آن را حفظ کن و به بهره‌برداری بپرداز.