گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - د‌ر مدح محمدشاه غازی و حاج میرزا آقاسی فرماید

ای‌دل اقبال ‌و سعادت نه به سعی ‌و طلب است
این‌چنین‌کامروایی نه به عقل و ادب است
جامهٔ بخت به اندازهٔ دانش نبرند
زانکه‌دوران‌را گردش به‌خلاف‌حسب است
بختیاری نه به‌اصلست ونسب نی به‌حسب
کامگاری را چونان‌که ز اصل و نسب است
تا به کی ناله و افغان کنی ای دل از چرخ
یا خود از دهرکه دورانش همی بوالعجب است
چرخ راکینه بر ارباب خرد قدلزم است
دهر را حیله بر اصحاب هنر قد وجب است
هنری نیست اگر هست هنر بی‌هنریست
خردی‌نیست‌وگرهست خردمحتجب است
عقل فعال ندارد سر عالم زیراک
همه عالم را اسباب به لهو و لعب است
دهر را نیست‌ کفافی به ‌کف عقل و ادب
ور بدی دیدم و دیدی که کرا روز و شب است
چرخ را نیست مداری به سر فضل و هنر
ور بدی ‌گفتم و گفتی‌که در تاب و تب است
استخوان زان هما آمد و شهد آن مگس
قسمت ما همه زهر و دگران را رطب است
مثل مدعیان با من در حضرت شاه
نه چو در غالیه با عود گزاف حطب است
جبرئیلست و عزازیل به مسندگه عرش
مصطفی را به حرم مشغله با بولهب است
پس من و مدعیان باشیم ار خود به مثل
هردو بردرگه سلطان زمان ‌کی عجب است
ظل حق خسرو آفاق محمد شه آنک
دامن عهدش اندام ابد را سلب است
ذات بیمانندش را نتوان هیچ ستود
که ستایش ببرش تابش ماه و قصب است
شخص ‌بی‌چون ‌راچونی به‌ نیایش‌ غلط‌ است
با خداوند جهان چونی ترک ادب است
سر این‌گونه سخن خواجهٔ ما داند و بس
ورنه از مردم بیگانه نظر در عجب است
حامی دین و دول ماحی ادیان و ملل
که ازو دولت و دین چونین زیبا سلب است
این‌قدر بس به مدیحش ‌که ز ابنای زمان
حضرت‌شه را فردی به‌هنر منتخب است
مدح دارای جهان را چو نماید اصغا
جانش ازفرط شعف‌بینی‌کاندرطرب است
شاه شاهان جوانبخت ‌که از فضل خدای
فارس ملک عجم حارس دین عرب است
مهر دلبندش اسرار بقا راست سبب
قهر جانسوزش چونانکه فنا را سبب است
لطف‌جانبخشش سرمایهٔ عیشست و نشاط
خشم‌جانسوزش دیباچهٔ رنج وکرب است
جنت ‌از دَوحَه لطفش به ‌مثل یک ‌ورق است
دوزخ از آتش قهرش به‌اثر یک لهب است
هر کجا دولت او یارش ازان در فرح است
هر کجا صولت‌ او خصمش از ان‌ در تعب‌ است
بخت جاوید وی و دولت جان‌پرور او
هست فردی ‌که ز دیوان‌ بقا منتخب است
ملکا بار خدایا بود این سال چهار
کز غلامی شهم فخر به جد و به اب است
پانصد و پنجاهم پار عنایت فرمود
شه‌مواجب‌که ترا زین‌پس‌این مکتسب است
بختم اقبال نیاورد و نشد جاری از آن
که مرا بخت یکی دشمنک زن جلب است
زانکه فهرستم مفقود شد از بخت نژند
گرچه‌ام‌محضری از مهر و خطش ماه و شب است
این زمان باز به عرض آرم و جرات ورزم
زانکه شاهست به مهر ار فلکم در غضب است
ژاژ تا چند سرایی بر شه قاآنی
عرض دانش بر شاهان نه طریق ادب است
تا ز معشوق همی قسمت‌عاشق محن اش
تا ز مطلوب همی بهرهٔ طالب تعب است
حاصل خصم تو جز فقر مبادا به جهان
که فنا را به جهان فقر قوی‌تر سبب است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای‌دل اقبال ‌و سعادت نه به سعی ‌و طلب است
این‌چنین‌کامروایی نه به عقل و ادب است
هوش مصنوعی: ای دل، بدانی که رسیدن به خوشبختی و سعادت نه تنها به تلاش و کوشش خود انسان بستگی دارد، بلکه چنین خوشبختی‌ای نه نتیجه عقل و ادب اوست.
جامهٔ بخت به اندازهٔ دانش نبرند
زانکه‌دوران‌را گردش به‌خلاف‌حسب است
هوش مصنوعی: آدمی به اندازهٔ دانش و آگاهی خود از بخت و سرنوشتش بهره‌مند می‌شود، زیرا چرخ‌های زمان همیشه به نفع افراد نمی‌چرخد و ممکن است خلاف آنچه انتظار داریم به وقوع بپیوندد.
بختیاری نه به‌اصلست ونسب نی به‌حسب
کامگاری را چونان‌که ز اصل و نسب است
هوش مصنوعی: سرنوشت و شانس انسان نه به خاندانی که از آن آمده، و نه به ویژگی‌های اجتماعی و اقتصادی‌اش مربوط می‌شود. بلکه به دستاوردها و تلاش‌های خود او بستگی دارد.
تا به کی ناله و افغان کنی ای دل از چرخ
یا خود از دهرکه دورانش همی بوالعجب است
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی باید از روزگار و چرخ گردون شکایت و ناله کنی؟ زیرا که زمانه خود دارای عجایب و شگفتی‌های زیادی است.
چرخ راکینه بر ارباب خرد قدلزم است
دهر را حیله بر اصحاب هنر قد وجب است
هوش مصنوعی: زمانه به کسانی که در کوشند و دانا هستند، نیازمند است و کسانی که هنرمندند باید در برابر چالش‌ها و حقایق زندگی تدبیر و چاره‌جویی داشته باشند.
هنری نیست اگر هست هنر بی‌هنریست
خردی‌نیست‌وگرهست خردمحتجب است
هوش مصنوعی: اگر هنری وجود داشته باشد، بدون آنکه ناپختگی وجود داشته باشد، هنر واقعی محسوب نمی‌شود. همچنین اگر خرد و فهمی باشد، باید مخفی و پنهان باشد.
عقل فعال ندارد سر عالم زیراک
همه عالم را اسباب به لهو و لعب است
هوش مصنوعی: عقل در این دنیا کارایی ندارد، زیرا همه چیز در این عالم متوجه سرگرمی و بازی است.
دهر را نیست‌ کفافی به ‌کف عقل و ادب
ور بدی دیدم و دیدی که کرا روز و شب است
هوش مصنوعی: در جهان، عقل و ادب تنها راه نجات و کفایی برای انسان نیست. اگر بدی را دیدم و تو نیز دیدی، نشانه‌ای از آن است که روز و شب برای چه کسی وجود دارد یا چه معنایی دارد.
چرخ را نیست مداری به سر فضل و هنر
ور بدی ‌گفتم و گفتی‌که در تاب و تب است
هوش مصنوعی: چرخ روزگار به دور هنر و فضیلت نمی‌چرخد. اگر من از زشتی‌ها سخن بگویم و تو پاسخ دهی که در حال تحیر و تلاطمی، این دنیا بی‌ثبات است و تحت تأثیر ما نیست.
استخوان زان هما آمد و شهد آن مگس
قسمت ما همه زهر و دگران را رطب است
هوش مصنوعی: استخوان آن پرنده با بالاترین مقام به ما رسید، اما ما فقط زهر نصیبمان شد و دیگران میوه‌های شیرین دارند.
مثل مدعیان با من در حضرت شاه
نه چو در غالیه با عود گزاف حطب است
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که مانند مدعیان بی‌محتوا در حضور پادشاه نباشید، زیرا احساسات و دعوی‌های بی‌پایه و اساس شما مانند عود گران‌قیمتی است که در میان هیزم بی‌ارزش قرار گرفته است. به عبارتی، اعتبار و ارزش واقعی در محتوای حقیقی است نه در ادعاهای توخالی.
جبرئیلست و عزازیل به مسندگه عرش
مصطفی را به حرم مشغله با بولهب است
هوش مصنوعی: در آسمان، جبرئیل و عزازیل در جایگاه عرش پیامبر نشسته‌اند، در حالی که بولهب در حرم مشغول به کار است.
پس من و مدعیان باشیم ار خود به مثل
هردو بردرگه سلطان زمان ‌کی عجب است
هوش مصنوعی: پس من و مدعیان در خدمت و پیشگاه سلطان زمان باشیم، چه عجبی دارد این موضوع؟
ظل حق خسرو آفاق محمد شه آنک
دامن عهدش اندام ابد را سلب است
هوش مصنوعی: سایه‌ی حق، پادشاه جهانیان، محمد است. او به قدری بزرگ و معتبر است که دامن زمان را از وجود ابدی‌اش خالی کرده است.
ذات بیمانندش را نتوان هیچ ستود
که ستایش ببرش تابش ماه و قصب است
هوش مصنوعی: هیچ ستایشی نمی‌تواند به وصف کمال او بپردازد، چرا که زیبایی واقعی او فراتر از هر تحسینی است و مانند تابش ماه و نغمه‌ی قصب است.
شخص ‌بی‌چون ‌راچونی به‌ نیایش‌ غلط‌ است
با خداوند جهان چونی ترک ادب است
هوش مصنوعی: کسی که بدون نقص و عیب است، نمی‌تواند به درگاه خداوند غفلت کند؛ زیرا این کار نشان‌دهنده بی‌احترامی است.
سر این‌گونه سخن خواجهٔ ما داند و بس
ورنه از مردم بیگانه نظر در عجب است
هوش مصنوعی: تنها خواجهٔ ما به این نوع حرف‌ها آگاهی دارد و دیگران از آن بی‌خبرند و در شگفتی‌اند.
حامی دین و دول ماحی ادیان و ملل
که ازو دولت و دین چونین زیبا سلب است
هوش مصنوعی: او به عنوان حامی مذهب و قدرت ما، رهبر و حامی ادیان و ملت‌هاست که به واسطه وجود او، دولت و مذهب این‌چنین زیبا و باثبات شده است.
این‌قدر بس به مدیحش ‌که ز ابنای زمان
حضرت‌شه را فردی به‌هنر منتخب است
هوش مصنوعی: این‌قدر در ستایش او بگو که در میان مردم زمان، او فردی است برگزیده و دارای هنر منحصر به فرد.
مدح دارای جهان را چو نماید اصغا
جانش ازفرط شعف‌بینی‌کاندرطرب است
هوش مصنوعی: مدح و ستایش دنیا وقتی بیان می‌شود، روح و جان را شاد می‌کند، چرا که در آن شادی و خوشحالی وجود دارد.
شاه شاهان جوانبخت ‌که از فضل خدای
فارس ملک عجم حارس دین عرب است
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ و خوشبختی که به لطف خداوند، کشور فارس را اداره می‌کند و از دین عرب حمایت می‌کند.
مهر دلبندش اسرار بقا راست سبب
قهر جانسوزش چونانکه فنا را سبب است
هوش مصنوعی: عشق و محبت به محبوب، موجب ادامه حیات و بقای روح است؛ همان‌طور که در زندگی، دلیلی برای فنا و زوال وجود دارد.
لطف‌جانبخشش سرمایهٔ عیشست و نشاط
خشم‌جانسوزش دیباچهٔ رنج وکرب است
هوش مصنوعی: بخشندگی و مهربانی او، دارایی شادی و سرگرمی است، و خشم و غضب او، مقدمه‌ای بر رنج و اندوه می‌باشد.
جنت ‌از دَوحَه لطفش به ‌مثل یک ‌ورق است
دوزخ از آتش قهرش به‌اثر یک لهب است
هوش مصنوعی: بهشت به خاطر نعمت‌های خداوند مانند یک برگ از درخت است و جهنم به علت خشم او مانند اثر یک شعله می‌باشد.
هر کجا دولت او یارش ازان در فرح است
هر کجا صولت‌ او خصمش از ان‌ در تعب‌ است
هوش مصنوعی: هر جا که خوشبختی او را همراهی کند، شادی و خوشحالی در آنجاست و هر جا که قدرت او با دشمنانش به مقابله بپردازد، آنجا پر از زحمت و رنج است.
بخت جاوید وی و دولت جان‌پرور او
هست فردی ‌که ز دیوان‌ بقا منتخب است
هوش مصنوعی: شخصی که از میان افراد برگزیده شده است، دارای بختی پایدار و دولتی که جان او را پرورش می‌دهد، می‌باشد.
ملکا بار خدایا بود این سال چهار
کز غلامی شهم فخر به جد و به اب است
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، در این سال چهارم، من از بندگی شاه، به جد و خاندان او افتخار می‌کنم.
پانصد و پنجاهم پار عنایت فرمود
شه‌مواجب‌که ترا زین‌پس‌این مکتسب است
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی اشاره شده که به او لطف و عنایتی شده است و بیان می‌کند که از این به بعد این مقام یا جایگاه برای او خواهد بود. به عبارتی، او به مقام یا موقعیتی نائل آمده که باید با احترام و توجه به آن ادامه دهد.
بختم اقبال نیاورد و نشد جاری از آن
که مرا بخت یکی دشمنک زن جلب است
هوش مصنوعی: بخت من خوش نیست و هیچ‌گاه به من روی نیاورده، چون حس می‌کنم که شانس من تحت تأثیر یک دشمن کوچک قرار دارد.
زانکه فهرستم مفقود شد از بخت نژند
گرچه‌ام‌محضری از مهر و خطش ماه و شب است
هوش مصنوعی: چون فهرست من در روزگار بدی گم شده است، با اینکه نوشته‌ام پر از عشق و زیبایی‌های ماه و شب است.
این زمان باز به عرض آرم و جرات ورزم
زانکه شاهست به مهر ار فلکم در غضب است
هوش مصنوعی: در این زمان دوباره با شهامت سخن می‌گویم، چون مهر و محبت شاه بزرگوار در وجود من است، حتی اگر شرایط زندگی بر мен تنگ باشد و بادی مخالف بوزد.
ژاژ تا چند سرایی بر شه قاآنی
عرض دانش بر شاهان نه طریق ادب است
هوش مصنوعی: تا کی باید دربار شاهان را پر از سخنان بی‌معنی کرد؟ این کار نشانگر ادب و احترامی نیست که باید در برابر پادشاهان داشته باشیم.
تا ز معشوق همی قسمت‌عاشق محن اش
تا ز مطلوب همی بهرهٔ طالب تعب است
هوش مصنوعی: عاشق از معشوق خود درد و رنج می‌کشد و این درد می‌تواند مقدمه‌ای برای رسیدن به خواسته‌ها و آرزوهای او باشد. در حقیقت، عاطفه و عشق گاهی با زحمت و محنت همراه است و این سختی‌ها ممکن است در نهایت به دستیابی به آرزوهای عمیق او منجر شود.
حاصل خصم تو جز فقر مبادا به جهان
که فنا را به جهان فقر قوی‌تر سبب است
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز فقر از دشمن تو به دست نخواهید آورد، زیرا در این دنیا نابودی و زوال، فقری قوی‌تر از خود فقر را به همراه خواهد داشت.