گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۷ - در مدح شجاع السلطنه حسنعلی میرزا

رود آمون‌ گشت هامون ز اشک جیحون‌زای من
رشک سیحون شد زمین از چشم خون پالای من
اردی عیشم خزان شد وین عجب ‌کاندر خزان
لاله می‌روید مدام از نرگس شهلای من
دیدهٔ من اشک ریزد سینهٔ من شعله‌خیز
در میان آب و آتش لاجرم ماوای من
برنخیزد خنده‌ام از دل شگفتی آنکه هست
زعفران رنگ از حوادث سیمگون سیمای من
برندارم ‌گامی از سستی عجب‌تر کز الم
کهربا رنگست سقلابی صفت اعضای من
هرمژه خاریست در چشمم عجب‌ کاین خارها
سالمند از موج اشک چشم طوفان زای من
مجمرم مانا به پاداشن از آن افروخته‌ست
دوزخی از دل شراره آه بی‌پروای من
من همان دانای رسطالیس فکرم ‌کامده‌ست
در تن معنی روان از منطق ‌گویای من
تا چه شد یارب که زد مهر خموشی بر دهن
طوطی شرین زبان طبع شکرخای من
من همان بقراط لقمان مان صافی‌گوهرم
تا چرا برهان رود اکنون به سوفسطای من
من همان پیغمبر ارباب نظمم‌کز غرور
پشت پا می‌زد به چرخ سفله استغای من
تا چرا یارب حوارّیین اعدا گشته‌اند
چیره بر نفس سلیم عیسوی آسای من
تیره‌تر گشتست بزمم وین عجب‌کز سوز دل
روز و شب چون شمع می‌سوزد ز سر تا پای من
لؤلؤ لالاست نظمم آوخا کزکین چرخ
کم بهاتر از خزف شد لؤلؤ لالای من
بهر جامی منّت از ساقی چرا باید کشید
چشم ‌من جامست و اشک لعلگو‌ن صهبای ‌من
طالع شو‌رم به صد تلخی ترش کردست روی
تا مگر از جان شیرین بشکند صفرای من
این مثل نشنیده‌یی خود کرده را تدبیر نیست
تا چها بر من رسد زین‌ کردهٔ بیجای من
آبرویم ریخت دل از بس بهر سویم‌کشید
ای دریغا برد دزد خانگی‌ کالای من
دهر بر من دوزخست از کلفت حرمان شاه
وای اگر بر من بدینسان بگذرد عقبای من
شاه شیر اوژن حسن شه آنکه گوید نه سپهر
خفته در ظلّ ظلیل رایت اعلای من
آنکه فرماید منم آنکو فرستد زیر خاک
آفرین بر آفرین چنگیز بر یاسای من
من همان هوشنگ‌ تهمورس نژادم‌ کامدست
غرقه در خون اهرمن از خنجر برّای من
روید از دشت وغا و روید لالهٔ احمر هنوز
از شقایق رنگ خون بدکنش اعدای من
خاک کافر دز بود تا گاو و ماهی سرخ رنگ
تا ابد از نشر خون خصم بی ‌پروای من
صورت مستقبل و ماضی نگارد بر سرین
یک ره ار جولان زند خنگ جهان پیمای من
تا چه اعجازست این یارب‌ که با هنجار خصم
شکل جوزا کرد از تیغ هلال ‌آسای من
هرکه بیند حشر را داند که جز بازیچه نیست
شورش بازار او با شورش هیجای من
آسمان‌گفتا برآمد زهره‌ام از بیم شاه
نیست بی‌تقدیم علت‌ گونهٔ خضرای من
بدرگفتا خوین را با رای شه‌کردم قرین
هر مهی ناقص به‌کیفر زان شود اجزای من
تیر گفتا خویش را خواندم دبیر شهریار
محترق زانرو به پاداشش شود اعضای من
زهره گفتا مطرب خسرو ستودم خویش را
زان سبب رجعت مقرر شد به باد افرای من
مهر‌ گفتا خویش را خواندم همال رای شاه
منکسف‌ گه زان شود چهر جهان‌آرای من
تر‌ک گردون ‌گفت خواندم خویش را دژخیم شاه
وز نحوست شهره زان شد کوکب رخشای من
مشتری‌‌ گفتا خطیب شه سرودم خویش را
زان ندارد هیچ داناگوش بر انشای من
گفت ‌کیوان خویش را خواندم بر از دربان شاه
نحس اکبرگشت زانرو وصف جانفرسای من
هریکی ز آلات رزم و بزم شه ‌‌گفتند دوش
طرفه نظمی نغزتر زین‌گفتهٔ غرای من
تیغ شه ‌گفتا نهنگی بحر موجم‌ کآ‌مدست
خصم دارا طعمه و دست ملک دریای من
رمح‌شه‌ گفتا منم آن افعی بی‌جان‌که هست
اژدها پبچان ز ریش نیش جانفرسای من
کوس شه‌ گفتا منم آن لعبت تندر خروش
که آسمان در گوش دارد پنبه از آوای من
خنجر شه ‌گفت من مستسقیم زان روی هست
خون خصم شه علاج درد استسقای من
تیرشه‌گفتا عقابی تیز پرّم ‌کآمدست
آشیان مرگ منقار شرنگ آلای من
گر ز شه‌گفتا من آن ‌کوه دماوندم ‌که هست
در بر البرز برز پادشه ماوای من
خود شه‌ گفت ابلق من پر نسر طایرست
کا‌شیان فرموده اندر فرق فرقدسای من
درع خسرو گفت من شستم تن‌ دارا نهنگ
حلفه اندر حلقه زان شد سیمگون سیمای من
خنگ خسرو گفت آن شبدیز صرصر جنبشم
کز پف جولان سزد هفت آسمان صحرای من
رایت شه گفت من آن آیت فتحم‌ که هست
طرهٔ رخسار نصرت پرچم یلدای من
بزم شه گفتا منم فردوس و ساغر سلسبیل
ساقیان غلمان و حوری طلعتان حورای من
دست شه ‌گفتا منم آن ابر نیسانی ‌که هست
بحر را مخزن تهی از همّت والای من
جام داراگفت ماناکوثرم زانروکه هست
بزم عشرت خیز خسرو جنت المأ‌وای من
رای شه‌گفتا منم موسی و خصمم سامری
تا چه‌گوید سحر او با معجز بیضای من
کلک شه‌گفتا منم اسکندر صاحبقران
نقش من ظلمات و آب زندگی معنای من
خسرو اگرچند روزی ‌گشتم از درگاه دور
در ازای این‌ جسارت کرده چرخ ایذای من
گر به نادانی ز من دانی‌‌گناهی سر زدست
این جهانسوز تو و این‌ فرق فرقد سای من‌
همرهی با ناظر منظور بد منظور از انک
او بهر کاری نظر دارد به استرضای من
ور گناهی درحقیقت نیست تشریفم فرست
تا ز تشکیک بلا ایمن شود بالای من
دیرمانی داورا چندانکه‌گوید روزگار
بر سر آمد مدت دوران تن فرسای من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رود آمون‌ گشت هامون ز اشک جیحون‌زای من
رشک سیحون شد زمین از چشم خون پالای من
هوش مصنوعی: رود آمون به خاطر اشک‌هایی که من از جیحون می‌ریزم، به هامون تبدیل شده و زمین به دلیل چشم‌های پر از خون من به سیحون حسادت می‌کند.
اردی عیشم خزان شد وین عجب ‌کاندر خزان
لاله می‌روید مدام از نرگس شهلای من
هوش مصنوعی: در این فصل پاییز، حال و روز من دگرگون شده و جالب اینجاست که در میان این فصل سرد و خزان، گل‌های لاله باز هم به طور مداوم از نرگس‌های سیاه چشم من می‌رویند.
دیدهٔ من اشک ریزد سینهٔ من شعله‌خیز
در میان آب و آتش لاجرم ماوای من
هوش مصنوعی: چشم من پر از اشک است و دلم در آتش می سوزد. در این میان که به آب و آتش گرفتار شده‌ام، به ناچار جایی برای آرامش ندارم.
برنخیزد خنده‌ام از دل شگفتی آنکه هست
زعفران رنگ از حوادث سیمگون سیمای من
هوش مصنوعی: من از شگفتی و حیرت به خنده نمی‌آیم، زیرا آنچه که من را به رنگ زعفران درمی‌آورد، حوادثی هستند که به چهره‌ام رنگی نقره‌ای بخشیده‌اند.
برندارم ‌گامی از سستی عجب‌تر کز الم
کهربا رنگست سقلابی صفت اعضای من
هوش مصنوعی: من از خودم ناتوانی و سستی را بیشتر از اینکه به خیالی زیبا و رنگی کهربا مانند باشد، نمی‌توانم تحمل کنم. اعضای بدن من مانند چشمه‌ای شفاف و زلال‌اند.
هرمژه خاریست در چشمم عجب‌ کاین خارها
سالمند از موج اشک چشم طوفان زای من
هوش مصنوعی: هر مژه‌ام مانند خش‌خاشکی است در چشمانم. جالب اینجاست که این خارها از سیلاب اشک‌های طوفانی من، سالم باقی مانده‌اند.
مجمرم مانا به پاداشن از آن افروخته‌ست
دوزخی از دل شراره آه بی‌پروای من
هوش مصنوعی: من در آتش بی‌پروایی خود می‌سوزم و عذاب دلم مانند شعله‌ای است که از آن برافروخته شده، همچون آتش دوزخ.
من همان دانای رسطالیس فکرم ‌کامده‌ست
در تن معنی روان از منطق ‌گویای من
هوش مصنوعی: من همان دانشمند بزرگ و با دانش هستم که توانسته‌ام به درک عمیق برسیم و تفکر من به وضوح در کلامم نمایان است.
تا چه شد یارب که زد مهر خموشی بر دهن
طوطی شرین زبان طبع شکرخای من
هوش مصنوعی: باور نمی‌کنم که چرا عشق و زیبایی زبان شیرین و خوشایند من را به سکوت واداشته است.
من همان بقراط لقمان مان صافی‌گوهرم
تا چرا برهان رود اکنون به سوفسطای من
هوش مصنوعی: من مانند بقراط و لقمان، عاقل و دانا هستم و دارای جوهر پاکی هستم. پس چرا باید دلیل و برهان من، اکنون به شبهات و استدلال‌های بی‌پایه و اساس منجر شود؟
من همان پیغمبر ارباب نظمم‌کز غرور
پشت پا می‌زد به چرخ سفله استغای من
هوش مصنوعی: من همان پیامبر هنر و نظم هستم که به خاطر غرور خود از چرخ بی‌ارزش دنیا دلسرد شدم.
تا چرا یارب حوارّیین اعدا گشته‌اند
چیره بر نفس سلیم عیسوی آسای من
هوش مصنوعی: چرا ای پروردگار، یاران عیسی بر دشمنان پیروز شده‌اند و بر روح نیک‌سرشت من حاکم شده‌اند؟
تیره‌تر گشتست بزمم وین عجب‌کز سوز دل
روز و شب چون شمع می‌سوزد ز سر تا پای من
هوش مصنوعی: بزم من تاریک‌تر شده و این عجیب است که از شدت درد دل، روز و شب مانند شمع از سر تا پا می‌سوزم.
لؤلؤ لالاست نظمم آوخا کزکین چرخ
کم بهاتر از خزف شد لؤلؤ لالای من
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی سخنان من به اندازه لؤلؤ است و ای کاش که در این چرخ و زمانه، کمتر از زخم‌هایی که بر دل داریم، خراشی بر جان ما بماند. لؤلؤی زندگی من همین کلام شیرین است.
بهر جامی منّت از ساقی چرا باید کشید
چشم ‌من جامست و اشک لعلگو‌ن صهبای ‌من
هوش مصنوعی: چرا باید از ساقی به خاطر جامی تشکر کنم؟ چونکه چشم من خود همچون جام است و اشک‌های من مثل شراب قرمز می‌باشد.
طالع شو‌رم به صد تلخی ترش کردست روی
تا مگر از جان شیرین بشکند صفرای من
هوش مصنوعی: سرنوشت بدی برایم رقم خورده و با تمام تلخی‌اش، چهره‌ام را زشت کرده است. به امید این که شاید بتواند تلخی زندگی‌ام را از جان شیرینم بگیرد و دور کند.
این مثل نشنیده‌یی خود کرده را تدبیر نیست
تا چها بر من رسد زین‌ کردهٔ بیجای من
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس پشیمانی و ناتوانی در مواجهه با عواقب عمل اشتباه است. گوینده به خود می‌گوید که نمی‌داند چگونه باید با نتایج این کار نادرست که انجام داده، کنار بیاید و این ماجرا باعث نگرانی او شده است. او احساس می‌کند که نمی‌تواند تدبیر مناسبی برای وضعیت به وجود آمده پیدا کند.
آبرویم ریخت دل از بس بهر سویم‌کشید
ای دریغا برد دزد خانگی‌ کالای من
هوش مصنوعی: دل من از بس که به خاطر من رنج و سختی کشیده، آبرویم در نظر دیگران ریخته است. ای وای بر من، که دزد خانگی من، کالای گرانبهای من را ربود.
دهر بر من دوزخست از کلفت حرمان شاه
وای اگر بر من بدینسان بگذرد عقبای من
هوش مصنوعی: دنیا برای من جهنمی است به خاطر غم و درد جدایی عشق. وای بر من اگر به این منوال زندگی ادامه دهم، آینده‌ام چه خواهد شد!
شاه شیر اوژن حسن شه آنکه گوید نه سپهر
خفته در ظلّ ظلیل رایت اعلای من
هوش مصنوعی: حاکم بزرگ و شیرین‌زبان اوژن حسن شاه، کسی است که می‌گوید سپهر (آسمان) در سایه‌ی پرچم بلند من، در آرامش و سکوت خوابیده است.
آنکه فرماید منم آنکو فرستد زیر خاک
آفرین بر آفرین چنگیز بر یاسای من
هوش مصنوعی: کسی که ادعا کند من به تنهایی تمام قدرت را دارم، در واقع به زیر خاک خواهد رفت. باید بر قدرت و عظمت چنگیز و پیشوای او یاسا احترام گذاشت.
من همان هوشنگ‌ تهمورس نژادم‌ کامدست
غرقه در خون اهرمن از خنجر برّای من
هوش مصنوعی: من از نسل هوشنگ هستم و به خاطر اینکه خون دشمنانم به زمین ریخته، در حال غرق شدن در این خون هستم. این وضعیت به خاطر ضربه‌ای است که از خنجر بی‌نظیر من بر آنها نازل شده است.
روید از دشت وغا و روید لالهٔ احمر هنوز
از شقایق رنگ خون بدکنش اعدای من
هوش مصنوعی: از دشت و صحرا گل‌های سرخ و لاله‌ها در حال رشد هستند و هنوز شقایق‌ها رنگ خون را به یاد می‌آورند، این یادآوری از درد و رنج من است.
خاک کافر دز بود تا گاو و ماهی سرخ رنگ
تا ابد از نشر خون خصم بی ‌پروای من
هوش مصنوعی: این خاکی که در آن کافر وجود دارد، تا همیشه گوسفند و ماهی قرمز را در نتیجه‌ی جاری شدن خون دشمنان من پرورش می‌دهد و برای من اهمیت ندارد.
صورت مستقبل و ماضی نگارد بر سرین
یک ره ار جولان زند خنگ جهان پیمای من
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به شوق و حرارتی که در زندگی دارد، توجه کند، می‌بیند که در گذشته و آینده فقط یک مسیر باقی مانده است و اگر بخواهد از آن مسیر عبور کند، باید با قدرت و انگیزه‌ای بیشتر در دنیا حرکت کند.
تا چه اعجازست این یارب‌ که با هنجار خصم
شکل جوزا کرد از تیغ هلال ‌آسای من
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی معجزه‌آسا بودن قدرت خداوند در ایجاد تعادل و هماهنگی در میان دو دشمن اشاره دارد. در واقع، شاعر از این امر شگفت‌زده است که چگونه خداوند توانسته است با به کارگیری ابزارها و نشانه‌های طبیعت، همچون تیغ هلال، فضای خصومت را به جایی برای توازن و هماهنگی تبدیل کند. این بیان نشان‌دهنده‌ی اعجاز و حکمت خداوند در خلق و ایجاد تضادها اما در عین حال برقراری اتحاد و زیبایی است.
هرکه بیند حشر را داند که جز بازیچه نیست
شورش بازار او با شورش هیجای من
هوش مصنوعی: هرکس که روز قیامت را ببیند، می‌فهمد که دنیا جز یک بازی و سرگرمی نیست؛ حال و هوای بازار او با هیجان و آشفتگی من در تضاد است.
آسمان‌گفتا برآمد زهره‌ام از بیم شاه
نیست بی‌تقدیم علت‌ گونهٔ خضرای من
هوش مصنوعی: آسمان می‌گوید: من از حضور ونِوس (زهره) خوشحال هستم، زیرا از ترس شاه (شاید به معنای قدرت یا سلطنت) نیامده‌ام و به خاطر دلیل خاصی که در طبیعت و زیبایی‌ام نهفته است، به اینجا آمده‌ام.
بدرگفتا خوین را با رای شه‌کردم قرین
هر مهی ناقص به‌کیفر زان شود اجزای من
هوش مصنوعی: بدر (شخصی در داستان) می‌گوید که من این حیات و سرنوشت خود را به دستور و انتخاب پادشاه پیوند زدم. هر یک از دوستداران و عزیزان من نیز به نوعی دچار نقص و مشکلاتی شده‌اند و این به خاطر عواقب آن انتخابی است که من انجام داده‌ام.
تیر گفتا خویش را خواندم دبیر شهریار
محترق زانرو به پاداشش شود اعضای من
هوش مصنوعی: تیر گفت که من از سوی خودم، پیام نویس پادشاه را به صدا درآوردم و از آنجا که با این کارم، پاداشی برای خود کسب کردم، اعضای من به حالت سوختگی در خواهند آمد.
زهره گفتا مطرب خسرو ستودم خویش را
زان سبب رجعت مقرر شد به باد افرای من
هوش مصنوعی: زهره می‌گوید: ای مطرب، من خودم را ستایش کردم و به همین دلیل بازگشتم، مانند هوای خوشی که به وزیدن درمی‌آید.
مهر‌ گفتا خویش را خواندم همال رای شاه
منکسف‌ گه زان شود چهر جهان‌آرای من
هوش مصنوعی: مهر گفت که من خود را با اندیشه و تفکر شاه شایسته‌ام سنجیدم؛ زیرا این تفکر باعث می‌شود که چهره دلپذیر من در جهان نمایان شود.
تر‌ک گردون ‌گفت خواندم خویش را دژخیم شاه
وز نحوست شهره زان شد کوکب رخشای من
هوش مصنوعی: چرخ گردون به من گفت که من خود را با دژخیم شاه مقایسه کردم و به خاطر بدبختی و شومی که دارم، شایسته نامیدن خود به کوکب رخشایم نیست.
مشتری‌‌ گفتا خطیب شه سرودم خویش را
زان ندارد هیچ داناگوش بر انشای من
هوش مصنوعی: مشتری گفت: ای سخنران بزرگ، من داستان خود را برای تو می‌گویم، اما هیچ فرد با دانشی به آن گوش نمی‌دهد.
گفت ‌کیوان خویش را خواندم بر از دربان شاه
نحس اکبرگشت زانرو وصف جانفرسای من
هوش مصنوعی: کیوان (کیوان نام شخصیتی است) را به دروازه نگهبان شاه، که آدمی بدشگون و شوم است، فراخواندم و به همین دلیلی، توصیف دشواری‌های روحی و رنج‌های من افزایش یافت.
هریکی ز آلات رزم و بزم شه ‌‌گفتند دوش
طرفه نظمی نغزتر زین‌گفتهٔ غرای من
هوش مصنوعی: هر کسی از وسایل جنگ و شادی و مهمانی گفت، اما دیشب در جمع، گفتاری زیباتر از این سخن من شنیدم.
تیغ شه ‌گفتا نهنگی بحر موجم‌ کآ‌مدست
خصم دارا طعمه و دست ملک دریای من
هوش مصنوعی: تیغ پادشاه می‌گوید که من همچون نهنگ بزرگی در دریا هستم و دشمنان من در حال تلاش برای شکار من هستند، اما این دریا و تمامی نعمت‌های آن در اختیار من است.
رمح‌شه‌ گفتا منم آن افعی بی‌جان‌که هست
اژدها پبچان ز ریش نیش جانفرسای من
هوش مصنوعی: گفت من آن افعی بی‌جان هستم که زهرم از ریشه‌ای بیرون می‌آید و جان می‌گیرد.
کوس شه‌ گفتا منم آن لعبت تندر خروش
که آسمان در گوش دارد پنبه از آوای من
هوش مصنوعی: من به صدای رعد و برق همچون دختری زیبا و دلربا می‌باشم، که صدای من به قدری بلند و رسواست که آسمان هم به آن گوش می‌دهد و از شدت صدایم به حالتی نرم و آرام درآمده است.
خنجر شه ‌گفت من مستسقیم زان روی هست
خون خصم شه علاج درد استسقای من
هوش مصنوعی: خنجر شاه گفت که من در حال تشنگی هستم و به همین دلیل خون دشمن شاه، درمانی برای این تشنگی من است.
تیرشه‌گفتا عقابی تیز پرّم ‌کآمدست
آشیان مرگ منقار شرنگ آلای من
هوش مصنوعی: عقابی با سرعت و چابکی به طرف من می‌آید و به من یادآوری می‌کند که اینجا جا و مکانی برای مرگ من است و در طرف مقابل، زهرآگین بودن وجود من را هم به تصویر می‌کشد.
گر ز شه‌گفتا من آن ‌کوه دماوندم ‌که هست
در بر البرز برز پادشه ماوای من
هوش مصنوعی: اگر از پادشاه بپرسی، من همان کوه دماوند هستم که در کنار کوه‌های البرز قرار دارد و منزلگاه پادشاه من است.
خود شه‌ گفت ابلق من پر نسر طایرست
کا‌شیان فرموده اندر فرق فرقدسای من
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به بیان حالتی از وجود خود می‌پردازد و به نوعی به ویژگی‌های خاص و منحصر به فرد خود اشاره می‌کند. او به نوعی احساس می‌کند که شایستگی‌های او به اندازه‌ای است که قابل قیاس با دیگران نیست و به نوعی در میانهٔ فضایی خاص قرار دارد. ایهام و زیبایی زبانی شاعر باعث می‌شود که توجه خواننده به این ویژگی‌ها جلب شود.
درع خسرو گفت من شستم تن‌ دارا نهنگ
حلفه اندر حلقه زان شد سیمگون سیمای من
هوش مصنوعی: خسرو می‌گوید که من بدن دارا را شستم و نهنگ حلفه را در گردن او دیدم، به همین دلیل رنگ و روی من به زیبایی نقره‌ای درآمد.
خنگ خسرو گفت آن شبدیز صرصر جنبشم
کز پف جولان سزد هفت آسمان صحرای من
هوش مصنوعی: خسرو خنگ گفت که آن شبدیز (اسب) من در این طوفان و سر و صدا به حرکت درآمده است، و این جنبش من شایسته‌ی هفت آسمان است که در بیابان من وجود دارد.
رایت شه گفت من آن آیت فتحم‌ که هست
طرهٔ رخسار نصرت پرچم یلدای من
هوش مصنوعی: من نماد پیروزی هستم که در چهره‌ام نشان پیروزی و حمایتم خود را نمایان می‌کند.
بزم شه گفتا منم فردوس و ساغر سلسبیل
ساقیان غلمان و حوری طلعتان حورای من
هوش مصنوعی: در میخانه‌ی شاه، گفت من بهشتی هستم و جامی پر از شراب که به دست ساقی‌ها و جوانان زیبا می‌چرخد، و حوری‌های زیبای من نیز در این بزم حضور دارند.
دست شه ‌گفتا منم آن ابر نیسانی ‌که هست
بحر را مخزن تهی از همّت والای من
هوش مصنوعی: دست پادشاه گفت: من همان ابر بارانی هستم که با اراده و همت بلند خود، می‌توانم دریا را از آب پر کنم و آن را غنی سازم.
جام داراگفت ماناکوثرم زانروکه هست
بزم عشرت خیز خسرو جنت المأ‌وای من
هوش مصنوعی: جام دارا به ما می‌گوید که من از عشق پرم و به همین دلیل در مهمانی‌های خوشی که در کنار پادشاه برگزار می‌شود، بهشتی برایم ساخته شده است.
رای شه‌گفتا منم موسی و خصمم سامری
تا چه‌گوید سحر او با معجز بیضای من
هوش مصنوعی: منم کسی که مانند موسی هستم و رقیبم مانند سامری است. حال باید ببینیم سحر او چه می‌تواند بگوید در برابر معجزه من که به شکل تخم‌مرغ است.
کلک شه‌گفتا منم اسکندر صاحبقران
نقش من ظلمات و آب زندگی معنای من
هوش مصنوعی: من، کلک یا قلم، به خود می‌بالم که مانند اسکندر، پادشاه بزرگ هستم. نقشی که من می‌زنم، نماد تاریکی و آبی است که زندگی را معنا می‌دهد.
خسرو اگرچند روزی ‌گشتم از درگاه دور
در ازای این‌ جسارت کرده چرخ ایذای من
هوش مصنوعی: خسرو، اگرچه مدتی از درگاه تو فاصله گرفتم و دور شدم، اما برای این جسارت، چرخ گردون به من آسیب رسانده است.
گر به نادانی ز من دانی‌‌گناهی سر زدست
این جهانسوز تو و این‌ فرق فرقد سای من‌
هوش مصنوعی: اگر به خاطر نادانی من دچار گناهی شده‌ای، این دنیا باعث شده که دچار این مشکلات شوم و من هم در این میان در حال تحمل عذاب و دردسر هستم.
همرهی با ناظر منظور بد منظور از انک
او بهر کاری نظر دارد به استرضای من
هوش مصنوعی: همراهی با کسی که به درستی می‌بیند و قصدش را متوجه می‌شود، نشان‌دهنده این است که او برای هر کاری دلیلی دارد و مهم‌تر از همه، تلاشش به رضایت من مربوط می‌شود.
ور گناهی درحقیقت نیست تشریفم فرست
تا ز تشکیک بلا ایمن شود بالای من
هوش مصنوعی: اگر در واقع گناهی نیست، پس از من درخواست کنید تا از شک و تردید رهایی یابم و از مشکلات در امان بمانم.
دیرمانی داورا چندانکه‌گوید روزگار
بر سر آمد مدت دوران تن فرسای من
هوش مصنوعی: سال‌های طولانی است که زمانی که تموم شود را به من می‌گوید، اما من همچنان درگیر رنج و سختی جسمی‌ام هستم.