قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۸ - در ستایش صدر اعظم در باب فتنهٔ باب گوید
صدر اعظم شد چو بخت شهریار از نو جوان
از نشاط آنکه شاه بیقرین رست از قران
چون سکندرشاه شد صاحبقران و خواجه خضر
کز حیات شاهش ایزد داد عمر جاودان
خواست ایزد شاه را آگه کند از کید خصم
ورنه هرگز این قضا نازل نگشی زآسمان
گرچه پیرست آسان لیک اینقدر مبهوت نیست
کز خدایش شرم ناید وز شهنشاه جوان
جز بر اعدای ملک از شرم تیر خصم شاه
هیچ تیری بعد ازین تا حشر ناید بر نشان
آتش نمرودیان بر قهرمان آب و خاک
شد گلستان ورنه بر باد فنا رفتی جهان
از قضا روزی که بگذشت این قران از شهریار
من به شهر اندر بدم با دوشان همداستان
مدح شاه و خواجه میخواندم به آواز بلند
با بیانی نغز کش بود از فصاحت ترجمان
ناگهان می خورده و خویکرده آن ماه ختن
آمد و ز ابروی و مژگان همرهش تیر و کمان
چون کمند پهلوانان زلف چین چین تا کمر
همچو دام صیدگیران جعد خمخم تا میان
جای مژگان از بر آهوی چثبمش رسته بود
ناخن چرغ شکاری پنجهٔ شیر ژیان
از دو چشمش خرمی پیدا چو نور از نیرین
وز دو چهرش وجد ظاهر چون فروغ از فرقدان
گفت قاآنی ز جا برخیز و جان را مژده ده
کاینک ایزد اهل ایران را ز نو بخشید جان
جسم و جان و عقل و دین و مال و حال و سیم و زر
کردمش ایثار و گفتم هان نکوتر کن بیان
گفت دی کافتاد ماه اندر محاق از نور مهر
این قران شد آشکار از گردش دور زمان
جم به عزم صید وحش از تخت شد بر بادپا
در صفش پویان پیاده باد ریزان از عنان
جم در ایشان چون نگین در حلقه انگشتری
بر سرش از سایه مرغان جنت سایبان
جن گرفته دیوی از پیش سلیمان همچو باد
جست و در ماران آهن کرده موران را نهان
سرخمارانی که گشت از آن سیهماران پدید
مهرهٔ پازهر سوی شه فکندند از دهان
ورنه حاشا زهرشان میشد گر اندک کارگر
همچو تخت جم جهان بر باد رفتی ناگهان
خواجهحالاسماعظمخواند و چون آصف دمید
بر سلیمان تا زکید اهرمن یابد امان
هدهدی این مژده حالی برد زی بلقیس عصر
کز ددان انس و جان برهید شاه انس و جان
باز چونصرح مُمَرّد شد مشید ملک وگشت
بادسان بر دیو و دد حکم سلیمانی روان
از شرور دشمنان شد شاه را حاصل سرور
در هوای سوری شد خصم را واصل هوان
تا نگویی شه در این نهضت شکار اصلا نکرد
کرد نخجیری کزو تا حشر ماند داستان
عزم نخچر غزالان داشت خوکانکرد صید
تا که یوزان و سگان را سیر سازد زاستخوان
الغیاث ای صدر اعظم چارهٔ نیکو سگال
تا ددان ملک را آتش زنی در دودمان
آخر شوال را هر سال زین پس عید کن
چاکران شاه را دعوت نما از هر کران
هی بگو شاهد بیا زاهد برو خازن ببخش
هی بگو ساقی بده چنگی بزن مطرب بخوان
عبد قربان شهش کن نام و همچون گوسفند
دشمنان را سر ببر در راه شاه کامران
دشمنان گر قابل قربان شه گشتن نیند
دوستان را جمله قربان کن به خاک آستان
از روان دوستان روحالامین را ساز نزل
ز استخوان دشمنان کن کرکسان را میهمان
تا فلک گردد به گرد درگه دارا بگرد
تا جهان ماند به زیر سایهٔ یزدان بمان
هم به قاآنی بفرما تا ببوسد دست تو
تا دهانش در سخن گردد چون دستت درفشان
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۷ - و له فی المدیحة: صبح برآمد به کوه مهر درخشانقصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۹ - بر سبیل تغزل و ترکیببند گوید: گر خضر دهد آب بقایت به زمستان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صدر اعظم شد چو بخت شهریار از نو جوان
از نشاط آنکه شاه بیقرین رست از قران
هوش مصنوعی: وقتی بخت شهریار دوباره جوان و پربازده شد، صدر اعظم نیز به این خاطر خوشحال و شاداب گردید، چرا که شاه بدون هیچ رقیب و مزاحمی از شرایط سخت رهایی یافته است.
چون سکندرشاه شد صاحبقران و خواجه خضر
کز حیات شاهش ایزد داد عمر جاودان
هوش مصنوعی: وقتی اسکندر به مقام شاهی رسید، سرنوشت خوبی برای او رقم خورد و مانند خواجه خضر که از زندگی جاودانه برخوردار است، خداوند به او عمر ابدی اعطا کرد.
خواست ایزد شاه را آگه کند از کید خصم
ورنه هرگز این قضا نازل نگشی زآسمان
هوش مصنوعی: خداوند خواست که پادشاه را از نیرنگ دشمن آگاه کند، وگرنه هرگز این تقدیر از آسمان نازل نمیشد.
گرچه پیرست آسان لیک اینقدر مبهوت نیست
کز خدایش شرم ناید وز شهنشاه جوان
هوش مصنوعی: هرچند که او پیر شده، اما به حدی مبهوت و شگفتزده نیست که از خدا شرم کند و از پادشاه جوان ترس داشته باشد.
جز بر اعدای ملک از شرم تیر خصم شاه
هیچ تیری بعد ازین تا حشر ناید بر نشان
هوش مصنوعی: تنها به دشمنان پادشاه از ترس تیرهای خصم، دیگر هیچ تیر و نشانی تا پایان دنیا نخواهد آمد.
آتش نمرودیان بر قهرمان آب و خاک
شد گلستان ورنه بر باد فنا رفتی جهان
هوش مصنوعی: آتش نمرود که به سوی قهرمانان آب و خاک پرتاب شد، باعث رونق و شکوفایی گلستان گردید؛ و اگر این آتش نبود، جهان به سرعت نابود میشد.
از قضا روزی که بگذشت این قران از شهریار
من به شهر اندر بدم با دوشان همداستان
هوش مصنوعی: روزی اتفاق افتاد که این کتاب از پادشاه من به دینی که در آن شهر بود، منتقل شد و من هم با دو نفر همنظر و همکلام شدم.
مدح شاه و خواجه میخواندم به آواز بلند
با بیانی نغز کش بود از فصاحت ترجمان
هوش مصنوعی: من به صدای بلند و با بیانی زیبا دربارهی شاه و صدراعظم مدح میگفتم و هنرمندانه سخن میزدم.
ناگهان می خورده و خویکرده آن ماه ختن
آمد و ز ابروی و مژگان همرهش تیر و کمان
هوش مصنوعی: ناگهان آن دختر زیبا مثل ماهی که در ختن میدرخشد، آمد و با ابرو و مژگانش مانند تیر و کمان جلب توجه میکرد.
چون کمند پهلوانان زلف چین چین تا کمر
همچو دام صیدگیران جعد خمخم تا میان
هوش مصنوعی: زلفهای چیندار او چون کمند پهلوانان به دور کمرش حلقه زدهاند، همچون دامهایی که شکارچیان برای به دام انداختن جانوران میگذارند، و جعد او به صورت خمیده و زیبا تا میانههایش میرسد.
جای مژگان از بر آهوی چثبمش رسته بود
ناخن چرغ شکاری پنجهٔ شیر ژیان
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف زیبایی طبیعی و روابط بین اجزای آن به تصویر کشیده شده است. به طور خاص، مژهها و زیبایی آنها به یک آهوی خاص اشاره دارد که در خود جذابیتی ویژه دارد. همچنین در این تصویر، ناخنهای تیز و شکارچی یک شیر جوان به عنوان نمادی از قدرت و شجاعت به تصویر کشیده شده است. به طور کلی، این شعر به تضاد میان زیبایی و قدرت اشاره دارد.
از دو چشمش خرمی پیدا چو نور از نیرین
وز دو چهرش وجد ظاهر چون فروغ از فرقدان
هوش مصنوعی: از دو چشم او شادی و روشنی آشکار است، مانند نوری که از ستارهای درخشان برمیآید. و از چهرهاش حالت شادابی و سرزندگی نمایان است، همچون درخششی که از خنکای آسمان میتابد.
گفت قاآنی ز جا برخیز و جان را مژده ده
کاینک ایزد اهل ایران را ز نو بخشید جان
هوش مصنوعی: قاآنی میگوید: برخیز و به روح خود شادی ببخش، زیرا خداوند به ایرانیان دوباره زندگی تازهای عطا کرده است.
جسم و جان و عقل و دین و مال و حال و سیم و زر
کردمش ایثار و گفتم هان نکوتر کن بیان
هوش مصنوعی: من تمام چیزهایی که دارم، از جسم و جان و عقل و دین گرفته تا مال و وضعیت و طلا و نقره، را فدای تو کردم و گفتم: بیا و زیباتر و بهتر بیان کن.
گفت دی کافتاد ماه اندر محاق از نور مهر
این قران شد آشکار از گردش دور زمان
هوش مصنوعی: گفت در ماه دی که ماه در سایه افتاد و از نور خورشید پنهان شد، حالا در این دوران، نور قران (قرآن) به وضوح نمایان شده است. این موضوع نشاندهنده چرخه زمان و تغییرات آن است.
جم به عزم صید وحش از تخت شد بر بادپا
در صفش پویان پیاده باد ریزان از عنان
هوش مصنوعی: جم برای شکار حیوانات وحشی از تخت خود پایین آمد و با قدمهایی سریع و پرانرژی به سمت شکار روانه شد. در این مسیر، باد به آرامی در حال وزیدن بود و او کنترل خود را بر روی اسبش حفظ کرده بود.
جم در ایشان چون نگین در حلقه انگشتری
بر سرش از سایه مرغان جنت سایبان
هوش مصنوعی: در میان آنها، جواهر ارزشمندی مانند نگینی در حلقه انگشتری میدرخشد و بر روی سرش، سایه پرندگان بهشتی مانند یک سایبان وجود دارد.
جن گرفته دیوی از پیش سلیمان همچو باد
جست و در ماران آهن کرده موران را نهان
هوش مصنوعی: یک دیو از قبل سلیمان به سرعت همچون باد حرکت کرده و در ماران (مارها) پنهان شده است، طوری که مورها (موریانهها) را در زير آهن (فلز) گرفتار کرده است.
سرخمارانی که گشت از آن سیهماران پدید
مهرهٔ پازهر سوی شه فکندند از دهان
هوش مصنوعی: مارهای سرخ که از سیاهماران پدید آمدهاند، مهرههای زهرآور را به سمت شاه پرتاب کردند.
ورنه حاشا زهرشان میشد گر اندک کارگر
همچو تخت جم جهان بر باد رفتی ناگهان
هوش مصنوعی: اگر کمی از آنها کارساز بود، حتماً زهرشان دیگر زهر نمیشد. مثل تخت جمشید که ناگهان و بیخبر از بین رفت.
خواجهحالاسماعظمخواند و چون آصف دمید
بر سلیمان تا زکید اهرمن یابد امان
هوش مصنوعی: شخصی به نام خواجه به نام بزرگ خدا دعا کرد و همانطور که آصف (وزیر سلیمان) به او دمید، سلیمان هم قدرت پیدا کرد تا به اهرمن (شیطان) رحم کند و او را ایمن سازد.
هدهدی این مژده حالی برد زی بلقیس عصر
کز ددان انس و جان برهید شاه انس و جان
هوش مصنوعی: هدهد پیامی خوش آورده است که در عصر بلقیس، از دست دیوان و موجودات زشت، انسانی با فضیلت و بزرگ آزاد شده است.
باز چونصرح مُمَرّد شد مشید ملک وگشت
بادسان بر دیو و دد حکم سلیمانی روان
هوش مصنوعی: هنگامی که کاخ بزرگ و محکم ساخته شد، فرمانروایی مانند سلیمان ظهور کرد و باد مانند یک فرمان، بر دیوان و موجودات خبیث حکم راند.
از شرور دشمنان شد شاه را حاصل سرور
در هوای سوری شد خصم را واصل هوان
هوش مصنوعی: شاه از خطرات و شرارتهای دشمنانش برکنار شد و به آرامش و سرور دست یافت. در این میان، دشمنانش به جایی رسیدند که به ذلت و سقوط افتادند.
تا نگویی شه در این نهضت شکار اصلا نکرد
کرد نخجیری کزو تا حشر ماند داستان
هوش مصنوعی: تا زمانی که نگویی پادشاه در این جنبش هیچ شکار و غارتی نکرد، داستان این شکارچی که از او تا قیامت یاد خواهد شد، باقی خواهد ماند.
عزم نخچر غزالان داشت خوکانکرد صید
تا که یوزان و سگان را سیر سازد زاستخوان
هوش مصنوعی: در این بیت، بیان شده که برخی از جانوران به شکار غزالان میپردازند تا بتوانند یوزها و سگها را سیر کنند. به نوعی، این اشاره به زنجیره غذا و رفتارهای شکارچی در طبیعت دارد. شکار غزالان برای تأمین نیاز غذایی دیگر حیوانات صورت میگیرد.
الغیاث ای صدر اعظم چارهٔ نیکو سگال
تا ددان ملک را آتش زنی در دودمان
هوش مصنوعی: ای صدر اعظم، به یاری بیا، تا چارهای خوب برای این مشکل بیابیم و مانع از آن شویم که دشمنان، آتش فتنه را در خاندان فرمانروایی روشن کنند.
آخر شوال را هر سال زین پس عید کن
چاکران شاه را دعوت نما از هر کران
هوش مصنوعی: آخر ماه شوال را در هر سال عید بگیر و خدمتگزاران شاه را از هر جا دعوت کن.
هی بگو شاهد بیا زاهد برو خازن ببخش
هی بگو ساقی بده چنگی بزن مطرب بخوان
هوش مصنوعی: بیایید ای دوست، بر ما که زاهدی کسلکننده است و خزانهدار در دلش چیزی ندارد، شما را ببینیم. ای ساقی، بیفزاید به شادی ما و ای مطرب، با صدای دلنشینت بزن و بخوان تا لذت بیشتری ببریم.
عبد قربان شهش کن نام و همچون گوسفند
دشمنان را سر ببر در راه شاه کامران
هوش مصنوعی: بنده، برای سرور خود قربانی شوم و مانند گوسفند، دشمنان را در راه پادشاه موفق از پای درآورم.
دشمنان گر قابل قربان شه گشتن نیند
دوستان را جمله قربان کن به خاک آستان
هوش مصنوعی: اگر دشمنان به خاطر شهید شدن آماده فدا شدن نیستند، پس بدان که دوستان همگی باید در آستان تو قربانی شوند.
از روان دوستان روحالامین را ساز نزل
ز استخوان دشمنان کن کرکسان را میهمان
هوش مصنوعی: از روح دوستان به عنوان خوشی و آرامش بهره ببریم، و از دشمنان خود نیز استفاده کرده و به مهمانی کرکسها بپردازیم.
تا فلک گردد به گرد درگه دارا بگرد
تا جهان ماند به زیر سایهٔ یزدان بمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان دور درگاه پادشاه بچرخد، باید گرداگرد او بگردیم تا دنیا همیشه زیر سایهٔ خداوند باقی بماند.
هم به قاآنی بفرما تا ببوسد دست تو
تا دهانش در سخن گردد چون دستت درفشان
هوش مصنوعی: به او بگو که دستت را ببوسد تا در صحبتهایش مانند دستی که میدرخشد، زیبا و پرمحتوا شود.