گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۶ - در ستایش مرحوم مبرو‌ر شجاع ا‌لسلطنه حسنعلی میرزا طاب‌الله ثراه می‌فرماید

ساقی در این هوای سرد زمستان
ساغر می را مکن دریغ ز مستان
سردی دی را نظاره‌کن که به مجمر
همچو یخ افسرده‌گشته آتش سوزان
شعلهٔ آتش جدا نگشته ز آتش
طعنه زند از تری به قطرهٔ باران
خون به‌عروق آن‌چنان فسرده‌ که‌ گویی
شاخ بقم رسته است از رگ شریان
توشهٔ صد ساله یافت خاک مطبق
بسکه بر او آرد ریخت ابر ز انبان
آتش از افسردگی به‌کورهٔ حداد
طعنه زند بر به پتک و خنده به سندان
کوه پر از برف زیر ابر قوی‌دست
دیو سفیدست زیر رستم دستان
مغز به ستخوان چنان فسرده‌که‌‌ گویی
تعبیه کردند سنگ خاره به ستخوان
رفته فلک با زمین به خشم‌ که‌ گویی
بر بدنش از تگرگ بارد پیکان
رحم به خورشید آیدم‌ که درین فصل
تابد هر بامداد با تن عریان
بسکه بهم در هوا ز شدت سرما
یافته پیوند قطره قطرهٔ باران
گویی زنجیر عدل داودستی
کامده آون همی ز گنبد گردان
خلق خلیل‌الله ار نیند پس از چه
بر همه سوزنده آتشست ‌گلستان
باد سبکسر ز ابرهای‌ گران‌سنگ
می‌کند اکنون هزار عرش سلیمان
دانی این برد را جه باشد چاره
دانی این درد را چه باشد درمان
داروی این درد و برد آتش سردست
آتش سردی به‌ گرمی آتش سوزان
آتش سردی ‌که از فروغ شعاعش
مور به تاریک شب نماند پنهان
آتش سردی که گر بنوشد حبلی
مهر درخشان شودش بچه به زهدان
آتش سردی که گر به هامون تابد
خاکش‌ گوهر شود گیاهش مرجان
یا نی‌گویی درون‌معدن الماس
تعبیه‌کردست‌ کان لعل بدخشان
وه چه خوش آید مرا به ویژه در این فصل
با دلی آسوده از مکاره دوران
مجلسکی خاص و یارکی دوسه همدم
نقل و می و عود و رود و تار خوش‌الحان
شاهدی شوخ و شنگ و چارده‌ساله
چارده ماهش غلام طلعت تابان
فربه و سیمین و سرخ‌روی و سیه‌موی
رند و ادافهم و بذله‌گوی و غزلخوان
عالم عالم پری ز حسن پری‌وش
دنیا دنیا ملک ز روی ملک سان
کابل‌کابل سماع و وجد و ترنم
بابل بابل فسون و حیله و دستان
آفت یک شهر دل ز طرهٔ جادو
فتنهٔ یک ملک جان ز نرگس فتّان
هر نفس از ناز قامتش متمایل
راست چو سرو سهی ز باد بهاران
لوح سرینش چو گوی عاج مدور
لیکن‌ گویی نخورده صدمهٔ چوگان
او قدح و شیشه در دو دست بلورین
نزد من استاده همو سرو خرامان
من ز سر خدعه در لباس تصوّف
سبحه به دست اندرون و سر به گریبان
گر ز تغیر به رسم زهدفروشی
گویم صد لعنت خدای به شیطان
گاه چو وسواسیان به شیوهٔ پرخاش
گویم ای ساده‌لوح امرد نادان
دور شو از من که از ترشح جامت
جامهٔ وسواس من نشوید عمّان
دامن خود به آستین خرقه ‌کنم جمع
تا به می آلوده‌ام نگردد دامان
گاه سرایم که گر ز من نکنی شرم
شرم کن از حق مباش پیرو خذلان
گاه درو خیره خیره بینم و گویم
رو تو با این‌گنه نیابی غفران
این سخنم بر زبان و لیک وجودم
محو تماشای او چو نقش بر ایوان
او ز پی تردماغی خود و احباب
در صت زهد خشک م شده حیران
گاه به غبغب زند ز بهر قسم دست
کاینهمه‌ گر زهر مار باشد بستان
گاه به آیین دلبران پی سوگند
دست‌گذارد به تار زلف پریشان
گاهی‌گویدکزین عبوس مجسم
یارب ما را به فضل و رحمت برهان
گاه به ایما به میر مجلس ‌گوید
کاین سر خر را که راه داد به بستان
گاه به نجوی به اهل بزم سراید
خلقت منکر ببین و جامهٔ خلقان
گاه‌کند رو به آسمان‌ که الهی
امشب ازین جمع این بلیه بگردان
دل شده یک قطره خون‌که آخر تاکی
از جا برخیز و درکنارش بنشان
عقلم‌گوید دلا مگر نشندی
منع چو بیند حریص‌تر شود انسان
جان بر جانان ولی ز بهر تجاهل
گاه نگاهم به سقف و گاه بر ایوان
گویم برگو دلیل خوبی صهبا
گوید عشرت دلیل و شادی برهان
گوید چبود دلیل حرمت باده
گویم اینک حدیث و اینک قرآن
گویم حاشا نمی‌خورم‌که حرامست
گوید کلا چه تهمتست و چه بهان
گوید بستان بخور به جان فلانی
گویم نی نی فلان‌که باشد و بهمان
عاقبت الامر گوید ار بخوری می
می‌دهمت یک دو بوسه از لب خندان
من ز پی امتحان شوخیش از جدّ
چاک درون را درافکنم به گریبان
آنگه از سوز دل به رسم تباکی
ز آب دهان تر کنم حوالی مژگان
خرخرهٔ‌ گریه درگلوی فکنده
هر نفس از روی خدعه برکشم افغان
گویمش ای طفل ساده رخ که هنوزت
گرد بهی نیست‌ گرد سیب زنخدان
چند کنی ریشخند آنکه‌ گذشتست
سبلتش از گوش و موی ریش ز پستان
مر نشنیدستی ای نگار سیه‌موی
شرم ز ریش سفید دارد یزدان
ای بت‌کافور روی مشکین طرّه
کت بالا تیرست و شکل ابرو کیوان
تیرم‌ کیوان شدست و مشکم‌ کافور
از اثر کید تیر و گردش‌ کیوان
من به ره گور پی‌سپار و تو آری
از بر گوران‌ کباب بر ز بر خوان
خندی بر من بترس از آنگه بگرید
چشم امل بر تو از تواتر عصیان
گوهر یکدانهٔ دلم را مشکن
یا چو شکستی ز لعلش آور تاوان
او چو مرا دل‌شکسته بیند ترسد
روز جزا را از بیم آتش نیران
ساعد سیمن به‌گردنم‌کنند آونگ
پاک ‌کند اشکم از دو دیدهٔ گریان
از دل و جان تن دهد به بو سه و از عجز
ژاله فشاند همی به لالهء نعمان
من دو سه خمیازه زیر خرقه نهانی
برکشم از ذوق بوسهٔ لب جانان
در بتنم لرزه از طرب ‌که فضولی
بانگ بر او برزند که ها چکنی هان
ایکه تو بینی به زیر خرقه خزیدست
کهنه حریفی ست شمع جمع ظریفان
هرچه جز ابن خرقه‌اش که بینی بر تن
دوش به یک جرعه باده‌ کرده‌ گروگان
درد شرابی‌ که این به خاک فشاند
گردد از آن مست فرش و مسند و ایوان
گوید اگر اینچنین بودکه تو گویی
کش‌ به جز این خرقه‌ نی سراست و نه‌ ساامان
از چه نشیند به صدر مجلس و راند
با چو منی اینقدر لطیفه و هذیان
پاسخش آرد که ‌گر به عیب تمامست
ای‌ا هنرش بس که هست مادح سلطان
شاه شجاع آنکه شرزه شر دژ آهنگ
نغنود از بیم نیزه‌اش به نیستان
ای ملک ای آفتاب ‌ملک‌که جز تو
کس نشنیدست آفتاب سخندان
پیلی اما ز دشنه داری خرطوم
شیری اما ز دهره داری دندان
شیر ندارد به سر بسان تو مغفر
پیل ندارد به تن بسان تو خفتان
کوههٔ رخش تو پیش کوه بلاون
همچو بلاون ‌که است‌ پیش بیابان
از زره و خود گو جمال تو بیند
آنکو یوسف ندیده است به زندان
دوش چو برگفتم این قصیده سرودم
به که به کرمان فرستمش ز خراسان
عقل برآشفت و گفت زیرکی الحق
دُر سوی عمّان بریّ و زیره به‌ کرمان
مدح فرستی به سوی شاه و ندانی
مدح نبی ‌کرد می‌نیارد حسان

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی در این هوای سرد زمستان
ساغر می را مکن دریغ ز مستان
هوش مصنوعی: ای ساقی، در این هوای سرد زمستان، برای می‌نوشی از مستان درنگ نکن.
سردی دی را نظاره‌کن که به مجمر
همچو یخ افسرده‌گشته آتش سوزان
هوش مصنوعی: نگاهی به سرمای دی بینداز که همچون یخی که در آتش گداخته شده است، در مجمر خاموش و افسرده شده.
شعلهٔ آتش جدا نگشته ز آتش
طعنه زند از تری به قطرهٔ باران
هوش مصنوعی: شعلهٔ آتش از خود آتش جدا نیست و به قطرهٔ باران نیز کنایه می‌زند. این بدان معناست که حرارت و شدت آتش به قدری است که حتی با وجود باران هم نمی‌تواند خاموش شود و همچنان وجودش حس می‌شود.
خون به‌عروق آن‌چنان فسرده‌ که‌ گویی
شاخ بقم رسته است از رگ شریان
هوش مصنوعی: خون در رگ‌های او چنان سرد و بی‌حرکت است که انگار شاخه‌ای از درخت بقم در رگ‌هایش رشد کرده است.
توشهٔ صد ساله یافت خاک مطبق
بسکه بر او آرد ریخت ابر ز انبان
هوش مصنوعی: توشهٔ صد ساله مانند موهبت یا سرمایه‌ای است که سال‌ها در زیر خاک مانده و به دلیل بارش‌های زیاد و انباشت ابرها، این زمین غنی و زرخیز شده است. این تصویر می‌تواند نمادی از تلاش و صبر باشد که در نهایت به ثمر می‌رسد.
آتش از افسردگی به‌کورهٔ حداد
طعنه زند بر به پتک و خنده به سندان
هوش مصنوعی: آتش به خاطر ناراحتی و غم، به کوره آهنگری طعنه می‌زند و از روی حواس پرتی و خنده به سندان می‌زند.
کوه پر از برف زیر ابر قوی‌دست
دیو سفیدست زیر رستم دستان
هوش مصنوعی: کوهی که زیر ابرها پوشیده از برف است، شبیه دیوی سفید و قوی است که زیر رستم قرار دارد.
مغز به ستخوان چنان فسرده‌که‌‌ گویی
تعبیه کردند سنگ خاره به ستخوان
هوش مصنوعی: مغز به قدری ضعیف و ناتوان شده که انگار سنگی سخت بر روی استخوان‌ها قرار داده‌اند.
رفته فلک با زمین به خشم‌ که‌ گویی
بر بدنش از تگرگ بارد پیکان
هوش مصنوعی: آسمان با زمین به شدت مشغول جدل و عصبانیت است، گویی بر جسم زمین تیرهای تگرگ سقوط کرده و آن را زخمی کرده‌اند.
رحم به خورشید آیدم‌ که درین فصل
تابد هر بامداد با تن عریان
هوش مصنوعی: به خورشید رحم می‌آورم که در این فصل، هر صبح به طور عریان می‌تابد.
بسکه بهم در هوا ز شدت سرما
یافته پیوند قطره قطرهٔ باران
هوش مصنوعی: به خاطر شدت سرما، باران به صورت قطرات ریز در هوا به هم پیوسته و به هم چسبیده است.
گویی زنجیر عدل داودستی
کامده آون همی ز گنبد گردان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زنجیر عدل، مانند دست داوود، از آسمان به این دنیا آمده است.
خلق خلیل‌الله ار نیند پس از چه
بر همه سوزنده آتشست ‌گلستان
هوش مصنوعی: اگر مردم خلیل‌الله را فراموش کنند، پس چرا آتش گلستان همه را می‌سوزاند؟
باد سبکسر ز ابرهای‌ گران‌سنگ
می‌کند اکنون هزار عرش سلیمان
هوش مصنوعی: باد ملایم از ابرهای سنگین عبور می‌کند و اکنون به قدرت عرش سلیمان هزاران بار بالا می‌رود.
دانی این برد را جه باشد چاره
دانی این درد را چه باشد درمان
هوش مصنوعی: می‌دانی راه حل این مشکل چیست؟ می‌دانی برای این درد چه درمانی وجود دارد؟
داروی این درد و برد آتش سردست
آتش سردی به‌ گرمی آتش سوزان
هوش مصنوعی: درمان این درد و آزار، در دست آتش سرد است؛ آتشی که گرمی آتش سوزان را دارد، اما خودش سرد است.
آتش سردی ‌که از فروغ شعاعش
مور به تاریک شب نماند پنهان
هوش مصنوعی: شعله‌ای وجود دارد که به قدری روشن است که حتی مورچه‌ها نمی‌توانند در تاریکی شب پنهان بمانند.
آتش سردی که گر بنوشد حبلی
مهر درخشان شودش بچه به زهدان
هوش مصنوعی: آتش سردی که اگر آن را بنوشند، حرارت عشق کمک می‌کند تا چیزی درخشان و زیبا از آن به وجود آید. مانند اینکه کودکی در رحم مادر شکل می‌گیرد.
آتش سردی که گر به هامون تابد
خاکش‌ گوهر شود گیاهش مرجان
هوش مصنوعی: اگر آتش سردی به سرزمین هامون بتابد، خاک آنجا به جواهر تبدیل می‌شود و گیاهانش همچون مرجان خواهند شد.
یا نی‌گویی درون‌معدن الماس
تعبیه‌کردست‌ کان لعل بدخشان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که گویی در دل معدن الماس، نغمه‌ای چون نی، به زیبایی و ظرافت در حال نواختن است و این نشانه‌ای از وجود الماس‌های گران‌بها در بدخشان است. در واقع، این تصویر به جستجوی زیبایی و ارزش در دل زمین اشاره دارد.
وه چه خوش آید مرا به ویژه در این فصل
با دلی آسوده از مکاره دوران
هوش مصنوعی: چه لذتی دارد برایم، به ویژه در این فصل، وقتی که با دلی راحت و آزاد از دغدغه‌های زندگی هستم.
مجلسکی خاص و یارکی دوسه همدم
نقل و می و عود و رود و تار خوش‌الحان
هوش مصنوعی: در جمعی خاص و صمیمی، با دو یا سه دوست، در حال نوشیدن شراب و لذت بردن از نغمه‌های عود و تار خوش‌صدا هستیم.
شاهدی شوخ و شنگ و چارده‌ساله
چارده ماهش غلام طلعت تابان
هوش مصنوعی: یک جوان خوش‌چهره و سرزنده در سنین نوجوانی، که درخشش و زیبایی ویژه‌ای دارد و به گونه‌ای درخشان است که توجه همه را جلب می‌کند.
فربه و سیمین و سرخ‌روی و سیه‌موی
رند و ادافهم و بذله‌گوی و غزلخوان
هوش مصنوعی: زن یا مردی که چاق و خوش‌صورت است و موی تیره دارد، زیرک و باهوش، شوخ‌طبع و اهل شعرخواندن است.
عالم عالم پری ز حسن پری‌وش
دنیا دنیا ملک ز روی ملک سان
هوش مصنوعی: دنیا پر از زیبایی‌ها و جذابیت‌های ظاهری است، به گونه‌ای که هرچه در آن می‌بینیم، دلالت بر صفات و خصایل نیک دارد. زیبایی‌هایی که در این عالم وجود دارند، بازتابی از زیبایی‌های عالم بالاتر و چند بعدی‌اند.
کابل‌کابل سماع و وجد و ترنم
بابل بابل فسون و حیله و دستان
هوش مصنوعی: این بیت به وصف جاذبه‌های معنوی و روحانی دو شهر مهم اشاره دارد. کابل به عنوان نماد شادی و خراشی مدنی و بابل به عنوان نماد فریبندگی و مهارت‌های هنری و تفریحی معرفی می‌شود. این تصویر به ما حالت‌های خاصی از سرور و هیجان را نشان می‌دهد که در هر یک از این مکان‌ها تجربه می‌شود.
آفت یک شهر دل ز طرهٔ جادو
فتنهٔ یک ملک جان ز نرگس فتّان
هوش مصنوعی: خطر یک شهر به خاطر زیبایی موهای جادویی و فریبنده است و جان یک ملت به خاطر نازکی و دلربایی گل نرگس به آسیب می‌افتد.
هر نفس از ناز قامتش متمایل
راست چو سرو سهی ز باد بهاران
هوش مصنوعی: هر لحظه به زیبایی و ناز قامت او تمایل پیدا می‌کند، مانند سرو خوش‌قامت که در برابر نسیم بهاری خم می‌شود.
لوح سرینش چو گوی عاج مدور
لیکن‌ گویی نخورده صدمهٔ چوگان
هوش مصنوعی: نقش و زیبایی پشت او مثل گوی چوبی بی‌نقص و گرد است، اما گویی که هیچ آسیبی از ضربه‌های چوگان نخورده است.
او قدح و شیشه در دو دست بلورین
نزد من استاده همو سرو خرامان
هوش مصنوعی: او با دو دست بلورین خود که قدح و شیشه در آن است، در مقابل من ایستاده و مانند سرو با ناز و نرمش حرکت می‌کند.
من ز سر خدعه در لباس تصوّف
سبحه به دست اندرون و سر به گریبان
هوش مصنوعی: من به خاطر نیرنگ و فریب، در قالب یک عارف و زاهد دیده می‌شوم، با تسبیح در دست و سر به زیر.
گر ز تغیر به رسم زهدفروشی
گویم صد لعنت خدای به شیطان
هوش مصنوعی: اگر به خاطر تغییر در عادت‌های خودم درباره فروش اهدافم حرف بزنم، صدبار به شیطان لعنت می‌فرستم.
گاه چو وسواسیان به شیوهٔ پرخاش
گویم ای ساده‌لوح امرد نادان
هوش مصنوعی: گاهی مانند کسانی که وسواس دارند و از خود خشم نشان می‌دهند، به تو می‌گویم ای بی‌خبر و نادان.
دور شو از من که از ترشح جامت
جامهٔ وسواس من نشوید عمّان
هوش مصنوعی: از من دور شو، زیرا نوشیدنت باعث نمی‌شود که لباس وسواس و نگرانی من پاک شود.
دامن خود به آستین خرقه ‌کنم جمع
تا به می آلوده‌ام نگردد دامان
هوش مصنوعی: من دامن خود را به آستین جامه‌ام می‌زنم تا این‌که با می آغشته نشود و دامنم آلوده نگردد.
گاه سرایم که گر ز من نکنی شرم
شرم کن از حق مباش پیرو خذلان
هوش مصنوعی: گاهی می‌گویم که اگر از من خجالت نمی‌کشی، حداقل از حقیقت خجالت بکش و از گمراهی پیروی نکن.
گاه درو خیره خیره بینم و گویم
رو تو با این‌گنه نیابی غفران
هوش مصنوعی: گاهی به او نگاه می‌کنم و می‌گویم که با این کارها هرگز نتواانی بخشیده شوی.
این سخنم بر زبان و لیک وجودم
محو تماشای او چو نقش بر ایوان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در کلام و گفتار من، تنها نشانه‌ای از زیبایی و جذابیت او وجود دارد، اما من به شدت مشغول تماشای او هستم، همچون یک تصویر که بر دیواری نقش بسته و خود را در آن غرق کرده‌ام.
او ز پی تردماغی خود و احباب
در صت زهد خشک م شده حیران
هوش مصنوعی: او به خاطر ناراحتی و مشکلاتی که با دوستانش دارد، در حالتی از زهد و خشکی به سر می‌برد و از این وضعیت حیران و گیج است.
گاه به غبغب زند ز بهر قسم دست
کاینهمه‌ گر زهر مار باشد بستان
هوش مصنوعی: گاهی او با ناز و کرشمه خود قسم می‌خورد که اگر این همه تلخی و زهر در این عشق باشد، من آن را خواهم گرفت.
گاه به آیین دلبران پی سوگند
دست‌گذارد به تار زلف پریشان
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر عشق معشوق، سوگند یاد می‌کند و دستش را بر روی موهای آشفته و بی‌نظم او می‌گذارد.
گاهی‌گویدکزین عبوس مجسم
یارب ما را به فضل و رحمت برهان
هوش مصنوعی: گاهی می‌گوید که از چهره عبوس و جدی تو، ای خداوند، ما را با فضل و رحمت خود نجات بده.
گاه به ایما به میر مجلس ‌گوید
کاین سر خر را که راه داد به بستان
هوش مصنوعی: گاهی به اشاره به رئیس مجلس می‌گوید که این سر خر را که به باغ راه داد، چه کسی بود.
گاه به نجوی به اهل بزم سراید
خلقت منکر ببین و جامهٔ خلقان
هوش مصنوعی: گاهی در خلوت و به آرامی با اهل بزم سخن می‌گوید، و حیرت‌زده از اینکه چگونه خلق و خوی بشر را در می‌یابد و دلتنگ جامه و پوشش آنها است.
گاه‌کند رو به آسمان‌ که الهی
امشب ازین جمع این بلیه بگردان
هوش مصنوعی: گاهی به آسمان نگاه می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که این شب پر درد را از میان این جمع دور کند.
دل شده یک قطره خون‌که آخر تاکی
از جا برخیز و درکنارش بنشان
هوش مصنوعی: دل به اندازه یک قطره خون غمگین و نگران است و انتظار دارد روزی از این وضعیت بیرون بیاید و در کنار آن چیزهای دلخواه و آرامش‌بخش قرار گیرد.
عقلم‌گوید دلا مگر نشندی
منع چو بیند حریص‌تر شود انسان
هوش مصنوعی: دل من به من می‌گوید، آیا نشنیدی که وقتی کسی چیز زیادی بخواهد، چطور بیشتر به آن چیز حریص می‌شود؟
جان بر جانان ولی ز بهر تجاهل
گاه نگاهم به سقف و گاه بر ایوان
هوش مصنوعی: علاقه‌ام به محبوبم بسیار است، اما به خاطر نادیده‌گرفتن او، گاهی به سقف و گاهی به ایوان خیره می‌شوم.
گویم برگو دلیل خوبی صهبا
گوید عشرت دلیل و شادی برهان
هوش مصنوعی: بگو، دلیل خوشی و لذت را بگوید؛ زیرا شادی و خوشبختی خود دلیلی برای خوشی است.
گوید چبود دلیل حرمت باده
گویم اینک حدیث و اینک قرآن
هوش مصنوعی: می‌گوید اگر از من بپرسی که چرا نوشیدن شراب حرام است، من اینک داستانی را بیان می‌کنم و به آیات قرآن استناد می‌کنم.
گویم حاشا نمی‌خورم‌که حرامست
گوید کلا چه تهمتست و چه بهان
هوش مصنوعی: می‌گویم که من چیزی نمی‌خورم چون حرام است، اما او می‌گوید که این چه نوع تهمتی است و چه بهانه‌ای است.
گوید بستان بخور به جان فلانی
گویم نی نی فلان‌که باشد و بهمان
هوش مصنوعی: می‌گوید شخصی را دعوت کن تا میوه‌های باغ را بخورد، اما من پاسخ می‌دهم که نه، نه! فلانی به این کار نمی‌آید و دیگری نمی‌تواند جای او را پر کند.
عاقبت الامر گوید ار بخوری می
می‌دهمت یک دو بوسه از لب خندان
هوش مصنوعی: در پایان کار، او می‌گوید اگر باده‌ای بنوشی، به تو یک یا دو بوسه از لب‌های شاداب و خندانم می‌دهم.
من ز پی امتحان شوخیش از جدّ
چاک درون را درافکنم به گریبان
هوش مصنوعی: من برای آزمایش شوخی‌ات، جدی‌ترین بخش وجودم را به چالش می‌کشم و آن را در آغوش می‌گیرم.
آنگه از سوز دل به رسم تباکی
ز آب دهان تر کنم حوالی مژگان
هوش مصنوعی: سوز دل باعث می‌شود که اشک‌های من به دور چشم‌هایم ریخته و آن‌ها را مرطوب کند.
خرخرهٔ‌ گریه درگلوی فکنده
هر نفس از روی خدعه برکشم افغان
هوش مصنوعی: هر بار که به‌زور می‌خواهم گریه‌ام را کنترل کنم، در گلویم حس عجیبی به وجود می‌آید و از روی نیرنگ، فریادی از دل برمی‌آورم.
گویمش ای طفل ساده رخ که هنوزت
گرد بهی نیست‌ گرد سیب زنخدان
هوش مصنوعی: به او می‌گویم ای کودک معصوم و پاک که هنوز زشتی‌ها تو را نپوشانده است، مانند گرد سیب روی گونه‌ات، زیبایی‌ات را نشان می‌دهد.
چند کنی ریشخند آنکه‌ گذشتست
سبلتش از گوش و موی ریش ز پستان
هوش مصنوعی: چرا به کسی که از مشکلات و دردسرها عبور کرده و سختی‌های زیادی را تحمل کرده است، تمسخر می‌کنی؟ او در واقع از مراحل مختلف زندگی گذر کرده و تجربیات زیادی را پشت سر گذاشته است.
مر نشنیدستی ای نگار سیه‌موی
شرم ز ریش سفید دارد یزدان
هوش مصنوعی: ای نگار سیاه‌مو، آیا نشنیده‌ای که خداوند به خاطر ریش سفید شرم دارد؟
ای بت‌کافور روی مشکین طرّه
کت بالا تیرست و شکل ابرو کیوان
هوش مصنوعی: ای معشوق با چهره‌ی زیبا و موهای مشکین، خط خطی ابروهایت به مانند تیر و ستاره است.
تیرم‌ کیوان شدست و مشکم‌ کافور
از اثر کید تیر و گردش‌ کیوان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت خود اشاره می‌کند و می‌گوید که زیبایی و عطر او مانند تیر و کمان است که می‌تواند دل‌ها را هدف قرار دهد. او همچنین به تأثیرات این زیبایی اشاره می‌کند که مانند مشک و کافور، جذاب و خوشبوست. به طور کلی، این ابیات نمادین از قدرت و تأثیر زیبایی صحبت می‌کنند و ارتباط آن با احساسات و حواسی که در دیگران ایجاد می‌کند.
من به ره گور پی‌سپار و تو آری
از بر گوران‌ کباب بر ز بر خوان
هوش مصنوعی: من به مسیر قبرگاه حرکت می‌کنم و تو از روی مزارها کباب می‌خوری و از برکت آن لذت می‌بری.
خندی بر من بترس از آنگه بگرید
چشم امل بر تو از تواتر عصیان
هوش مصنوعی: اگر بر من بخندی، بترس که چشم امید و آرزوها برای تو به خاطر شکست‌ها و نافرمانی‌هایت اشک خواهد ریخت.
گوهر یکدانهٔ دلم را مشکن
یا چو شکستی ز لعلش آور تاوان
هوش مصنوعی: به قلب من آسیب نزن و آن را نشکن؛ اگر روزی قلبم شکست، باید بهای آن را بپردازی.
او چو مرا دل‌شکسته بیند ترسد
روز جزا را از بیم آتش نیران
هوش مصنوعی: وقتی او مرا با دل شکسته می‌بیند، از ترس آتش جهنم در روز قیامت می‌ترسد.
ساعد سیمن به‌گردنم‌کنند آونگ
پاک ‌کند اشکم از دو دیدهٔ گریان
هوش مصنوعی: دست‌هایم را به گردن من آویزان می‌کنند و با پاک کردن اشک‌هایم از چشمان گریانم، آرامش می‌بخشد.
از دل و جان تن دهد به بو سه و از عجز
ژاله فشاند همی به لالهء نعمان
هوش مصنوعی: عشق و علاقه‌اش را به گل‌های معطر تقدیم می‌کند و از روی ناتوانی، اشک‌هایش را بر گل‌های لاله‌ی نعمان می‌ریزد.
من دو سه خمیازه زیر خرقه نهانی
برکشم از ذوق بوسهٔ لب جانان
هوش مصنوعی: من در دل خود با اشتیاق بوسه‌ای از لب محبوب، چند خمیازه آرام می‌کشم.
در بتنم لرزه از طرب ‌که فضولی
بانگ بر او برزند که ها چکنی هان
هوش مصنوعی: در وجودم طوفانی از شادی و سرور احساس می‌شود که اگر فضولی صدا بزند، می‌گوید چه خبر است و چه چیزی در حال وقوع است.
ایکه تو بینی به زیر خرقه خزیدست
کهنه حریفی ست شمع جمع ظریفان
هوش مصنوعی: در زیر لباس کهنه‌ای که بر تن دارد، وجود رفیق و هم‌نشین با روح و صفات ظریف و لطیف را می‌توان مشاهده کرد.
هرچه جز ابن خرقه‌اش که بینی بر تن
دوش به یک جرعه باده‌ کرده‌ گروگان
هوش مصنوعی: هر چیزی که به جز این ردای عرفانی که بر تن دارد، او را به خاطر یک جرعه شراب به گروگان گرفته است.
درد شرابی‌ که این به خاک فشاند
گردد از آن مست فرش و مسند و ایوان
هوش مصنوعی: این درد مانند شربتی است که بر زمین ریخته می‌شود و باعث مستی فرش‌ها، مبل‌ها و ایوان می‌گردد.
گوید اگر اینچنین بودکه تو گویی
کش‌ به جز این خرقه‌ نی سراست و نه‌ ساامان
هوش مصنوعی: اگر بگویی که وضعیت به این شکل است که تو می‌گویی، پس غیر از این لباس پاره و بی‌نظم، چیزی دیگر در زندگی‌ام وجود ندارد و هیچ سر و سامانی ندارم.
از چه نشیند به صدر مجلس و راند
با چو منی اینقدر لطیفه و هذیان
هوش مصنوعی: چرا او باید در راس مجلس بنشیند و با کسی مثل من، اینقدر شوخی و بیهوده‌گویی کند؟
پاسخش آرد که ‌گر به عیب تمامست
ای‌ا هنرش بس که هست مادح سلطان
هوش مصنوعی: به او پاسخ داده می‌شود که حتی اگر عیوبش زیاد باشد، هنر او به اندازه‌ای است که می‌تواند در مدح و ستایش سلطان کافی باشد.
شاه شجاع آنکه شرزه شر دژ آهنگ
نغنود از بیم نیزه‌اش به نیستان
هوش مصنوعی: شاه شجاع، که به گونه‌ای نترس و قوی است، با شجاعت و قدرت خود باعث می‌شود که دشمنان از ترس به نیستان‌ها بروند و فرار کنند.
ای ملک ای آفتاب ‌ملک‌که جز تو
کس نشنیدست آفتاب سخندان
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و با شکوه، تو همانند آفتابی هستی که هیچ‌کس جز تو نمی‌تواند سخن بگوید.
پیلی اما ز دشنه داری خرطوم
شیری اما ز دهره داری دندان
هوش مصنوعی: شما بزرگ و قدرتمند هستید، اما مانند یک فیل که دمش را با دشنه زخمی کنن، در عین حال ممکن است آسیب‌پذیر باشید. همچنین می‌توانید همچون یک شیر قوی باشید، اما باید مراقب خطرات و چالش‌های زمانه خود باشید.
شیر ندارد به سر بسان تو مغفر
پیل ندارد به تن بسان تو خفتان
هوش مصنوعی: هیچ موجودی به اندازه تو سزاوار احترام و ستایش نیست. هیچ قدرتی همچون تو در برابر دشمنان نمی‌ایستد و هیچ پوششی به زیبایی و قوت وجود تو نمی‌رسد.
کوههٔ رخش تو پیش کوه بلاون
همچو بلاون ‌که است‌ پیش بیابان
هوش مصنوعی: کوه زیبایی و شکوه تو در برابر کوه‌های مشکلات و سختی‌ها، مانند بلندی و عظمت بلندی‌ها در برابر دشت‌های وسیع و بی‌انتهای بیابان است.
از زره و خود گو جمال تو بیند
آنکو یوسف ندیده است به زندان
هوش مصنوعی: آنکه جمال تو را می‌بیند، از زره و خود تو همانی را می‌بیند که یوسف در زندان ندیده است. این بیان به زیبایی و جذابیت شخص اشاره دارد، به گونه‌ای که دیدن آن زیبایی می‌تواند انسان را به یاد یوسف بیندازد، حتی در شرایط سخت.
دوش چو برگفتم این قصیده سرودم
به که به کرمان فرستمش ز خراسان
هوش مصنوعی: دیروز که این شعر را نوشتم، تصمیم گرفتم آن را به کسی بفرستم که در کرمان زندگی می‌کند و من از خراسان هستم.
عقل برآشفت و گفت زیرکی الحق
دُر سوی عمّان بریّ و زیره به‌ کرمان
هوش مصنوعی: عقل به تندی گفت که حقیقتاً چیزی ارزشمند و نایاب مانند مروارید باید به جایی مانند عمان برود، در حالی که چیزهایی ساده‌تر و معمولی‌تر مانند دانه‌ی زیره باید به کرمان برود.
مدح فرستی به سوی شاه و ندانی
مدح نبی ‌کرد می‌نیارد حسان
هوش مصنوعی: شما وقتی برای ستایش و تمجید به درگاه یک پادشاه می‌روید، نباید فراموش کنید که ستایش از پیامبر (ص) به مراتب ارزشمندتر است.