قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۶ - در ستایش شاه مبرور محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید
به عید قربان قربانکنند خلق جهان
بتا تو عید منی من ترا شوم قربان
فدایی توام آخر جدایی تو ز چیست
دمی بیا بنشین آتش مرا بنشان
بهار چهر منا خیز تا به خانه رویم
مگر به آب رزان بشکنیم ناب خزان
ز سرخباده چنان آتشی برافروزیم
که خانه رشک برد بر هوای تابستان
به من درآمیزی تو همچو روح با پیکر
به تو درآویزم من همچو دیو با انسان
گهی ز موی تو پر ضیمران کنم بالین
گهی ز روی تو پر نسترن کنم دامان
گهی ز چهر تو چینم ورق ورق سوری
گهی ز زلف تو بویم طبق طبق ریحان
گهی به طرهٔ مفتول تو کنم بازی
گهی ز نرگس مکحول تو شوم حیران
گره گره ز سر زلف تو گشایم بند
نفس نفس به لب لعل تو سپارم جان
مراست مسألهیی چند ای پسر مشکل
مگر هم از تو شود مشکلات من آسان
سخن چه گویی چون از دهانت نیست اثر
کمر چه بندی چون از میانت نیست نشان
دهان نداری بر خود چرا زنی تهمت
میان نداری بر خود چرا نهی بهتان
اگر میانت باید چه لازمست سرین
وگر سرینت شاید چه واجبست میان
کسی به تار قصب بسته است تل سمن
کسی به موی سبک بسته است کوهگران
ترا که گفت که از گنج شاه دزدی سیم
به جای ساعد سازی در آستین پنهان
و یا که گفت ترا تا به جای گرد سرین
به حیله پشتهٔ الوند دزدی از همدان
میانت تارکتانست و آن سرین مهتاب
ز ماهتاب بکاهد هماره تارکتان
مگر سرین تو در نور قرص خورشیدش
که تاش بینم اشکم شود ز چشم روان
ز شوق گرد سرینت بر آن سرم که ز ری
روم به مصر به دیدار گنبد هرمان
بدین سرینکه تو داری میان خلق مرو
که ترسم اینکه به یغما رود چو گنج روان
بس است طبیت و شوخی پی حلاوت شعر
بیا به فکر معاش اوفتیم و قوت روان
مگر به حیله یکی مشت زر به چنگ آریم
که زر ذخیرهٔ عیشست و اصل تاب و توان
به زر شود دل ویران دوستان آباد
به زر شود دل آباد دشمنان ویران
به چنگ زر چو تو سیمینبری به چنگ آید
که شعر خالی پر نان نمی کند انبان
تراس مایه جمال و مراس مایه کمال
کنیم هر دو تجارت چو مرد بازرگان
ز شعر مشکین تو مشک را کنی کاسد
ز شعر شیرین من شهد راکنم ارزان
ترا ز زلف سیه طبله طبله مشک ختن
مرا ز نظم دری رسته رسته درّ عمان
ترا به خدمت خود نامزدکند خسرو
مرا به مدحت خود کامران کند سلطان
جهانگشای محمد شه آنکه مژّهٔ او
به گاه خشم نماید چو چنگ شیر ژیان
اجل به سر نهد از بیم تیغ او مغفر
فنا به برکند از سهم تیر او خفتان
خطای محض بود بیرضای او توبه
ثواب صرف بود با ولای او عصیان
ز هول رزمش شاهین بیفکد ناخن
ز حرص جودش کودک برآورد دندان
سحاب رحمت او ژاله را کند گوهر
نسیم رأفت او لاله را کند مرجان
به روز باران گر رای او عتاب کند
ز بیم هیبت او بازپس رود باران
جهانستاناکشورگشا شها ملکا
تویی که جاه تو راند گواژه بر کیوان
به وقت طوفانگر لطف تو خطابکند
ز یمن رحمت تو عافیت شود طوفان
به هیچ حال نگردد سخا گسسته ز تو
تو خواه در صف کین باش و خواه در ایوان
به روز بزمکنی جن و انس را دعوت
بهگاه رزم کنی وحش و طیر را مهمان
مثال کثرت عالم تویی به وحدت خویش
وگر قبول نداری بیاورم برهان
به گاه همت ابری بهگاه کینه هژبر
به وقت حزم زمینی بهگاه عزم زمان
به حلم خاک حمولی به عزم باد عجول
به خشم آتش تیزی به لطف آب روان
چو دهر کینه سگال چو بحر گوهربخش
چو مهر عالمگیری چو چرخ ملکستان
چو مدح تیغ تو گویم گمان بری که مگر
لهیب دوزخ سوزنده خیزدم ز دهان
شهنشها توشناسی مراکه در همه عمر
بجز مدیح ملک هیچ ناورم به زبان
ز مهر روی تو ببریدهام ز حب وطن
اگر چه دانی حبالوطن منالایمان
ولی زکید حسودان ز بس ملولستم
بدان رسیده که نفرین کنم به چرخ کیان
وبال جان من آمد کمال و دانش من
چو کرم پیله که از خود بدو رسد خسران
دو سال رفته که فرمان من چو پیک عجول
به فارس رفته و برگشته باز زی طهران
گهی به مسخره و طعنه زیر لب گویند
غلط گذشته ز دیوان شاه این فرمان
گهی به قهقهه خندانکه شه به هر سالی
چرا مبالغ چندین دهد بدین کشخان
جز این بهانهٔ چند آورند و عذر دگر
که گر بگویم گویند ها مگو هذیان
سخن چو دولت خسرو از آن دراز کشید
که همچو عمر شهم شکوهایست بیپایان
بود هبوط ذنب تا همیشه در جوزا
بود وبال زحل تا هماره در سرطان
حسود قدر تو غمگین چو ماه در عقرب
خلیل جاه تو شادان چو زهره در میزان
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۵ - در مدح شاهزادهٔ گردون و ساده فریدون میرزا فرمانفرمای فارس میفرماید: به عزم پارس دل پارسایم از کرمانقصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۷ - در مدح خاقان خلد آشیان فتحعلی شاه مغفور و شجاع السلطنه فرماید: پدری و پسری سایه و نور یزدان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به عید قربان قربانکنند خلق جهان
بتا تو عید منی من ترا شوم قربان
هوش مصنوعی: در روز عید قربان، مردم برای قربانی کردن آماده میشوند و تو برای من در این روز مانند عید و جشن هستی. من آمادهام که برای تو قربانی شوم.
فدایی توام آخر جدایی تو ز چیست
دمی بیا بنشین آتش مرا بنشان
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را فدای تو کردهام، ولی جدایی تو مرا آزار میدهد. فقط لحظهای بیا و نزد من بنشین تا آتش دلم را فروکاهش دهی.
بهار چهر منا خیز تا به خانه رویم
مگر به آب رزان بشکنیم ناب خزان
هوش مصنوعی: بهار، ای چهرۀ زیبا، بیدار شو تا به خانه برگردیم، شاید در آب زلال بتوانیم زیباییهای پاییز را به چالش بکشیم.
ز سرخباده چنان آتشی برافروزیم
که خانه رشک برد بر هوای تابستان
هوش مصنوعی: از شراب سرخ چنان شوری به پا میکنیم که خانه به حسادت به هوای تابستان درآید.
به من درآمیزی تو همچو روح با پیکر
به تو درآویزم من همچو دیو با انسان
هوش مصنوعی: تو را چنان در وجودم میآمیزم که مانند روحی به بدن ملحق میشوی و من نیز مانند دیوی به انسان میچسبم.
گهی ز موی تو پر ضیمران کنم بالین
گهی ز روی تو پر نسترن کنم دامان
هوش مصنوعی: گاهی برای تو، موهایت را مانند بالینی نرم و دلپذیر میکنم، و گاهی، صورتت را همچون گلی نسترن به دامنم میآویزم.
گهی ز چهر تو چینم ورق ورق سوری
گهی ز زلف تو بویم طبق طبق ریحان
هوش مصنوعی: گاهی از زیبایی چهرهات لذت میبرم و مثل برگی که ورق میزنم، آن را میبینم، و گاهی عطر زلفهای تو را مثل برگههای ریحان استشمام میکنم.
گهی به طرهٔ مفتول تو کنم بازی
گهی ز نرگس مکحول تو شوم حیران
هوش مصنوعی: گاهی با موهای تابدار تو سرگرم میشوم و گاهی به زیبایی چشمان تو خیره میمانم و حیرتزده میشوم.
گره گره ز سر زلف تو گشایم بند
نفس نفس به لب لعل تو سپارم جان
هوش مصنوعی: اگر گرههای زلفت را یکی یکی باز کنم، جانم را به دمی با لبهای زیبایت میسپارم.
مراست مسألهیی چند ای پسر مشکل
مگر هم از تو شود مشکلات من آسان
هوش مصنوعی: من مشکلی دارم که تو میتوانی به من کمک کنی، پسر. مگر نه اینکه اگر تو مشکل من را حل کنی، برای من آسانتر خواهد شد؟
سخن چه گویی چون از دهانت نیست اثر
کمر چه بندی چون از میانت نیست نشان
هوش مصنوعی: در این جمله به این موضوع اشاره شده که وقتی صحبت از انسان یا سخنی باشد که تأثیر ندارد، بهتر است که از گفتن آن خودداری کند. همچنین، اگر در فعالیت یا کار خاصی نشانی از تلاش و کوشش وجود نداشته باشد، هیچ دلیلی برای ادامه دادن آن کار نیست. به طور کلی، این متن به اهمیت اثرگذاری و نشانههای قابل مشاهده در اعمال و سخنان اشاره دارد.
دهان نداری بر خود چرا زنی تهمت
میان نداری بر خود چرا نهی بهتان
هوش مصنوعی: چرا بر خود تهمت میزنی وقتی که هیچ دلیلی نداری؟ چرا به خود افترا میبندی در حالی که چیزی برای اثبات آن وجود ندارد؟
اگر میانت باید چه لازمست سرین
وگر سرینت شاید چه واجبست میان
هوش مصنوعی: اگر در میان تو چه چیز لازم است، پس سرین هم باید چه چیزی باشد و اگر سرین تو چه چیز واجب است، پس در میان چه چیزی باید باشد.
کسی به تار قصب بسته است تل سمن
کسی به موی سبک بسته است کوهگران
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که فردی به یک شیء خاص (تار قصب) وابسته است و دیگری به چیزی دیگر (موی سبک). این تفاوت در ارتباط و وابستگی نمایانگر دیدگاهها و احساسات مختلف افراد است. همچنین، ممکن است به نوعی از چالشها یا مشکلاتی که افراد در زندگی با آن مواجهاند، اشاره کند.
ترا که گفت که از گنج شاه دزدی سیم
به جای ساعد سازی در آستین پنهان
هوش مصنوعی: تو را که گفتند از ثروت شاه، نقرهای دزدیدهای و آن را به جای بازو در آستین خود پنهان کردهای.
و یا که گفت ترا تا به جای گرد سرین
به حیله پشتهٔ الوند دزدی از همدان
هوش مصنوعی: و یا به تو گفتند که به جای گردن در نقشهای، دزدی از کوههای الوند را از همدان انجام بده.
میانت تارکتانست و آن سرین مهتاب
ز ماهتاب بکاهد هماره تارکتان
هوش مصنوعی: میان شما تاریکی وجود دارد و آن درخشش مهتاب باعث میشود همواره تاریکی شما کمتر شود.
مگر سرین تو در نور قرص خورشیدش
که تاش بینم اشکم شود ز چشم روان
هوش مصنوعی: آیا ممکن است چهرهات را همچون نور خورشید ببینم که باعث شود اشک از چشمانم بریزد؟
ز شوق گرد سرینت بر آن سرم که ز ری
روم به مصر به دیدار گنبد هرمان
هوش مصنوعی: از شوق و عشق تو، سرم به دور تو میچرخد، همانطور که از ری به مصر میروم تا گنبد هرمان را ببینم.
بدین سرینکه تو داری میان خلق مرو
که ترسم اینکه به یغما رود چو گنج روان
هوش مصنوعی: با این زیبایی که تو داری، در میان مردم خود را نشان نده، زیرا میترسم که مانند گنجی ارزشمند به سرقت برود.
بس است طبیت و شوخی پی حلاوت شعر
بیا به فکر معاش اوفتیم و قوت روان
هوش مصنوعی: به اندازه کافی از لذت و شوخی شعر بهره بردیم، اکنون باید به فکر معیشت و تامین نیازهای زندگی باشیم.
مگر به حیله یکی مشت زر به چنگ آریم
که زر ذخیرهٔ عیشست و اصل تاب و توان
هوش مصنوعی: آیا به جز با یک ترفند و فریب میتوانیم مقداری طلا به دست آوریم؟ زیرا طلا مایهٔ لذت و خوشی است و اساس خوشزندگی و قدرت به شمار میرود.
به زر شود دل ویران دوستان آباد
به زر شود دل آباد دشمنان ویران
هوش مصنوعی: دلهای ویران دوستان با ثروت آباد میشود، در حالی که دلهای آباد دشمنان با ثروت ویران میگردد.
به چنگ زر چو تو سیمینبری به چنگ آید
که شعر خالی پر نان نمی کند انبان
هوش مصنوعی: اگر طلا را به دست خود بگیری، مانند نقره خواهد بود. شعر خالی، هیچ فایدهای ندارد و سبد نان را پر نمیکند.
تراس مایه جمال و مراس مایه کمال
کنیم هر دو تجارت چو مرد بازرگان
هوش مصنوعی: ما باید با هم، یکی به زیبایی و دیگری به کمال، تلاش کنیم. هر دوی ما مانند تجار باید در این مسیر گام برداریم.
ز شعر مشکین تو مشک را کنی کاسد
ز شعر شیرین من شهد راکنم ارزان
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی از شعر زیبای خود، مشک را بیارزش کنی، من هم میتوانم از شعر شیرین خود، عسل را ارزان کنم.
ترا ز زلف سیه طبله طبله مشک ختن
مرا ز نظم دری رسته رسته درّ عمان
هوش مصنوعی: موهای سیاه تو مانند مشک ختن در هم پیچیده است و من از نظم و زیبایی شعر، مانند پرلهای عمان، در این دنیای پر از رنگ و حس، درخشیدهام.
ترا به خدمت خود نامزدکند خسرو
مرا به مدحت خود کامران کند سلطان
هوش مصنوعی: خسرو برای خدمت به تو آماده میشود و سلطان هم باعث میشود که من به خاطر تو خوشبخت و سعادتمند باشم.
جهانگشای محمد شه آنکه مژّهٔ او
به گاه خشم نماید چو چنگ شیر ژیان
هوش مصنوعی: محمد، فرماندهای است که در زمان خشمش، چهرهاش مانند چنگالی که شیر را به بند میکشد، نشاندهنده قدرت و هیبت اوست.
اجل به سر نهد از بیم تیغ او مغفر
فنا به برکند از سهم تیر او خفتان
هوش مصنوعی: مرگ از ترس شمشیر او به سر میرسد و نابودی، به خاطر تیر او، از سر برمیدارد.
خطای محض بود بیرضای او توبه
ثواب صرف بود با ولای او عصیان
هوش مصنوعی: هرگونه اشتباه و خطا از طرف انسان بدون رضایت و خواست خداوند، نادرست و محض است. در عوض، توبه و بازگشت به سوی خدا که با محبت و ولایت او انجام گیرد، پاداش و ثواب واقعی دارد. همچنین، هرگونه نافرمانی و گناه، وقتی که در مسیر ولایت خداوند نباشد، به شمار نمیآید.
ز هول رزمش شاهین بیفکد ناخن
ز حرص جودش کودک برآورد دندان
هوش مصنوعی: از ترس و هیبت جنگ او، شاهینی ناخنهایش را رها کرد و از روی حرص و بخشش او، کودکی دندانهایش را نمایش داد.
سحاب رحمت او ژاله را کند گوهر
نسیم رأفت او لاله را کند مرجان
هوش مصنوعی: باران رحمت خداوند، قطرات ریز آب را تبدیل به جواهر میکند و نسیم محبت او، گلهای لاله را به مرجانهای زیبا تغییر میدهد.
به روز باران گر رای او عتاب کند
ز بیم هیبت او بازپس رود باران
هوش مصنوعی: اگر باران در روز بارانی به خاطر ترس از قدرت او به او بیاحترامی کند، دوباره به عقب برمیگردد و فرود نمیآید.
جهانستاناکشورگشا شها ملکا
تویی که جاه تو راند گواژه بر کیوان
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ و کشورگشا، تویی که مقام و جایگاه تو همچون ستارهای در آسمان میدرخشد.
به وقت طوفانگر لطف تو خطابکند
ز یمن رحمت تو عافیت شود طوفان
هوش مصنوعی: زمانی که طوفان به وقوع بپیوندد، اگر رحمتی از سوی تو به میان بیاید، این رحمتی میتواند طوفان را به حالتی آرام و بیخطر بدل کند.
به هیچ حال نگردد سخا گسسته ز تو
تو خواه در صف کین باش و خواه در ایوان
هوش مصنوعی: در هیچ شرایطی دست از generosity برندار، چه در میدان جنگ باشی چه در کاخ و آرامش.
به روز بزمکنی جن و انس را دعوت
بهگاه رزم کنی وحش و طیر را مهمان
هوش مصنوعی: در روز جشن و سرور، همه موجودات از جن و انسان را به یکدیگر فرا میخوانی و در زمان جنگ، پرندگان و حیوانات را نیز به مهمانی دعوت میکنی.
مثال کثرت عالم تویی به وحدت خویش
وگر قبول نداری بیاورم برهان
هوش مصنوعی: تو در کثرت و تنوع جهان به وحدت و یگانگی خود نمادی، و اگر این را نمیپذیری، میتوانم دلیلی برای تو بیاورم.
به گاه همت ابری بهگاه کینه هژبر
به وقت حزم زمینی بهگاه عزم زمان
هوش مصنوعی: در زمانهایی که اراده و تلاش در اوج است، در برابر دشمنی و کینهتوزیها قرار میگیریم. در لحظات سنجیدگی و احتیاط، باید با عزم و اراده قوی برخیزیم و پیش برویم.
به حلم خاک حمولی به عزم باد عجول
به خشم آتش تیزی به لطف آب روان
هوش مصنوعی: با صبر و شکیبایی مانند خاک نرم، با اراده و قاطعیت مانند باد تند، با شدت و قدرت مانند آتش سوزان، و با مهربانی و لطافت مانند آب روان برخورد کن.
چو دهر کینه سگال چو بحر گوهربخش
چو مهر عالمگیری چو چرخ ملکستان
هوش مصنوعی: زمان مانند کینهای است که میچرخد و در عمق خود مانند دریا گنجینهای از جواهرات دارد. همچنین عشق و محبت مانند خورشیدی است که همه جا را روشن کرده و سرزندگی و نشاط میآورد. زندگی مانند چرخشی است که سلطنت و پادشاهی را رقم میزند.
چو مدح تیغ تو گویم گمان بری که مگر
لهیب دوزخ سوزنده خیزدم ز دهان
هوش مصنوعی: وقتی از شمشیر تو تعریف میکنم، ممکن است گمان کنی که آتش جهنم از دهانم بیرون میآید و آتشین است.
شهنشها توشناسی مراکه در همه عمر
بجز مدیح ملک هیچ ناورم به زبان
هوش مصنوعی: ای شاهان، تو خوب مرا میشناسی، چرا که در تمام عمرم جز ستایش پادشاهان، هیچگاه کلامی در خشم یا کینه به زبان نیاوردهام.
ز مهر روی تو ببریدهام ز حب وطن
اگر چه دانی حبالوطن منالایمان
هوش مصنوعی: من از عشق چهرهات جدا شدهام، هرچند میدانی که عشق به وطن برای من همچون ایمان است.
ولی زکید حسودان ز بس ملولستم
بدان رسیده که نفرین کنم به چرخ کیان
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت و ناراحتیهای زیادی که از دیگران دیدهام، به جایی رسیدهام که احساس میکنم باید به سرنوشت بدی نفرین کنم.
وبال جان من آمد کمال و دانش من
چو کرم پیله که از خود بدو رسد خسران
هوش مصنوعی: زندگی و دانش من به مانند یک کرم ابریشم شده است که فقط به خود آسیب میزند و گمراهی به بار میآورد.
دو سال رفته که فرمان من چو پیک عجول
به فارس رفته و برگشته باز زی طهران
هوش مصنوعی: دو سال است که پیام من مانند پیامی سریع به فارس رفته و اکنون دوباره به تهران بازگشته است.
گهی به مسخره و طعنه زیر لب گویند
غلط گذشته ز دیوان شاه این فرمان
هوش مصنوعی: گاهی با تمسخر و کنایه در مورد احکام و تصمیمات گذشته پادشاه صحبت میکنند و به اشتباهات او اشاره میکنند.
گهی به قهقهه خندانکه شه به هر سالی
چرا مبالغ چندین دهد بدین کشخان
هوش مصنوعی: گاهی با خنده و شادی میگویند که چرا پادشاه هر سال مبالغ زیادی به این کشکخان پرداخت میکند.
جز این بهانهٔ چند آورند و عذر دگر
که گر بگویم گویند ها مگو هذیان
هوش مصنوعی: تنها بهانهها و عذرهای مختلفی میآورند و اگر من چیزی بگویم، میگویند که به حرفهایم توجه نکن و آنها را بیمعنی بدان.
سخن چو دولت خسرو از آن دراز کشید
که همچو عمر شهم شکوهایست بیپایان
هوش مصنوعی: وقتی سخن به اندازهی قدرت و وسعت یک شاه با وقار دراز میشود، بهگونهای که عمر و عظمت او تا بینهایت ادامه دارد.
بود هبوط ذنب تا همیشه در جوزا
بود وبال زحل تا هماره در سرطان
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از تأثیرات دائم و همیشگی برخی ویژگیها و عواقب آنها است. به نوعی، به ارتباطات بین نشانهها و سیارات در علم نجوم اشاره میشود، به طوری که برخی ویژگیهای منفی و موانع به طور مداوم در یک نشانه خاص باقی میمانند و تأثیرات آنها در نشانههای دیگر نیز احساس میشود. به این ترتیب، این بیت به پیوستگی و استمرار برخی اصول در طبیعت اشاره دارد.
حسود قدر تو غمگین چو ماه در عقرب
خلیل جاه تو شادان چو زهره در میزان
هوش مصنوعی: حسودان از موفقیت و مقام تو دلگرفتهاند، مثل ماه که در درون دایرهی سیاه زهره جلوهگری میکند. اما در مقابل، خود تو مانند زهره در درخشش و زیبایی در میان دیگران خوشحال و شاداب هستی.