گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۴ - ‌در مدح شاهزادهٔ آز‌اده هلاکوخان‌بن شجاع السلطنه می‌فرماید

بر یاد صبوحی به رسم مستان
از خانه سحرگه شدم به بستان
دل ساغر و خون باده غصه ساقی
مطرب غم و نی سینه نغمه افغان
آشفته دلم از هوای دلبر
آسیمه‌سرم از جفای دوران
برگل نگرستم بسی‌ گرستم
کز ماه رخ دوست‌ کرد دستان
وز سیب صد آسیب شد نصیبم
کم منهی ‌گشت از آن زنخدان
گه زیر گلی ‌گه به پای سروی
از ضعف چو مستان فتان و خیزان
گه سوسن‌وار از مقال خاموش
گه نرگس‌وار از خیال حیران
گاه از پی تسکین جان مسکین
سرکرده فغان چون هزاردستان
گه داغ نهادم چو لاله بر دل
گه چاک زدم همچو گل‌ گریبان
گاهم به دل اندر خیال شیراز
گاهم به سر اندر هوای ‌کرمان
ناگه به نسیم صبا گذشتم
چون تشنه به دریا‌ گرسنه بر خوان
چون خنگ ملک گشته‌‌ گرم جنبش
چون عزم شه آورده رای جولان
افشاندم از دیده اشک شادی
چون خارش آویختم به دامان
گفتم ای درمان رنج فرقت
گفتم ای داروی درد هجران
اهلا لک سهلا از چه داری
جان و تن ما را اسیر احزان
لحتی بگذر رسم ‌کینه بگذار
برخی بنشین‌گرد فتنه بنشان
ای قاصد یار ای برید دلبر
ای پیک‌نگار ای رسول جانان
ای خاطر بلبل ز تو مشوش
ای طرهٔ سنبل ز تو پریشان
ای حامل بوی قمیص یوسف
وی مایهٔ عیش رسول‌ کنعان
از نکهت تو بزم عید خرم
از هیبت تو قوم عاد پژمان
برکتف توگاهی بساط حیدر
بر سفت تو گه مسند سلیمان
پایت نخراشد ز خار صحرا
کامت نشود تر ز موج عمّان
پبدایی و پنهان چو جرم خورشید
پنهانی و پیدا چو نور یزدان
آدم ز تو گاهی رهین هستی
مریم ز تو گاهی قرین بهتان
گر زآنکه پری نیستی چرایی
همچون پری از چشم خلق پنهان
زخم تن عشاق را تو مرهم
درد دل مشتاق را تو درمان
مشکین تو کنی راغ را به خرداد
زرین توکنی باغ را در آبان
دیریست ‌که مهرت مراست در دل
عمریست که شوقت مراست در جان
ایرا که نشد مشکلی دچارم
الٌا که به عون تو گشت آسان
ایدون چه شود کز طریق یاری
ای محرم هر کاخ و هر شبستان
از ری‌ که مهین پای تخت خسرو
از ری‌ که بهین‌دار ملک خاقان
ژولیده تنم را ز بسکه لاغر
بیرون شود از چشمهای‌کتان
ز‌ان نامی و بس چون وجود عاشق
زو ذکری و بس چون عهود جانان
چون مشت غباری بری دمانش
با خویش به دارالامان کرمان
لیکن به طریقی‌ که در ره از وی
گردی ننشیند به هیچ دامان
لختی بنپایی به هیچ منزل
آنی بنمانی به هیچ سامان
آسوده نخسبی چو بخت دانا
فرسوده نگردی چو فکر نادان
گر صخرهٔ صمّا فرازت آید
زو درگذری چون خدنگ سلطان
ور خار مغیلان خلد به کامت
چون نار نیندیشی از مغیلان
وآخر که به دارالامان رسیدی
ایمن نشوی از فریب شیطان
کان‌ملک بهشتست و دیوت از ریو
ترسم ندهد ره به باغ رضوان
القصه یکی نغز باره بینی
صد بار بر از هفت چرخ ‌گردان
ستوار بروجش چو سدّ یأجوج
دشوار عروجش چو عرش یزدان
سالم چو سپهر از صعود لشکر
ایمن چوبهشت از ورود حدثان
سنگی‌که بلغزد ز خاکریزش
مانا نرسد تا ابد به پایان
دروازهٔ آن باره بسته بینی
جز بر رخ جویندگان احسان
باغیست در آن باره بارک‌الله
گیتی همه از نکهتش‌ گلستان
چون بحر ز ژاله چون‌ کان ز لاله
پر لعل بدخشان و در رخشان
گردون نه و در وی هزار اختر
جنت نه و در وی هزار غلمان
تا گام زنی عبهرست و سوسن
تا چشم زنی سنبلست و ریحان
یک سبزه از آن آسمان اخضر
یک لاله ازآن آفتاب تابان
بر ساحت آن عاشقست اردی
بر عرصهٔ آن شایقست نیسان
کاخیست در آن باغ لو حش‌الله
غمدانشده زو بارگاه غمدان
چون رای سکندر منیع بنیاد
چون فکر ارسطو وسیع بنیان
کرمان نه اگر مصر از چه در وی
آن کاخ نمودار کاخ هرمان
تختیست در آن باغ صانه‌الله
یکتا به دو گیتی ز چار ارکان
شاهیست بر آن ‌کاخ‌ کز فروغش
روشن شده ظلمت‌سرای امکان
شهزاده هلاکوی رادکآمد
ایوانش فراتر ز کاخ‌ کیوان
تابی ز رخش چرخ چرخ انجم
حرفی ز لبش بحر بحر مرجان
شیرست چه شبرست شیر شرزه
پیلست چه پیلست پیل غژمان
گر پیل دمان را ز رمح خرطوم
ور شیر ژیان را ز تیغ دندان
بحرست چه بحر بحر قلزم
کوهست چه ‌کوه کوه ثهلان
گر بحرکند جا به پشت توسن
ورکوه نهد پا به زین یکران
با تیر گزینش به دشت هیجا
با تیغ‌ گزینش به روز میدان
نه خود به‌ کار آید و نه مغفر
نه درع اثر بخشد و نه خفتان
ای عالم و خشم تو خار و شعله
ای‌گیتی و امر توگوی و چوگان
از خشم تو جنت شود جهنم
از بیم توکافر شود مسلمان
زی خصم ‌گمانم‌ که از کمانت
آرد خبر مرگ پیک پیکان
رُمح تو یکی‌گَرزه مار خونخوار
خشم تو یکی شرزه شیر غژمان
آن مار برآرد دمار از تن
این شیر برآرد نفیر از جان
دست و دل بحربخش‌ کان‌پرداز
بر دعوی جودت بود دو برهان
رحمی‌کن ای شاه بحر وکان را
از جور دو برهان جود برهان
از هیبت ابروی چون ‌کمانت
پیکان شده در چشم خصم مژان
تیرت ز زمین بر سپهر بارد
چونان به زمین از سپهر باران
نشناخته شمشیر آهنینت
در وقعه سقرلاط را ز سندان
تیغ تو و الوند مهر و شبنم
گرز تو و البرز ماه و کتان
مهمان مخالف بود خدنگت
هرگاه‌که بیرون رود زکیوان
زان خصم براند ز سینه دل را
تا تنگ نگردد سرا به مهمان
نبود عجب ار خون شود دوباره
از سهم خدنگت جنین به زهدان
دم‌سردی بدخواه و تف تیغت
این تابستانست و آن زمستان
بدخواه تو درکودکی ز سهمت
انگشت‌گزد بر به جای پستان
گیهان و عمود تو عاد و صرصر
دوران و جنود تو نوح و طوفان
آسان با مهر تو هرچه مشکل
مشکل با قهر تو هر چه آسان
تیغت چو فناکی به‌گاه‌کوشش
رایت چو قضا کی به وقت فرمان
دیو از اثر رحمتت فرشته
کوه ازگذر لشکرت بیابان
ویرانهٔ ملک از تو بسکه معمور
معمورهٔ‌ کان از تو بسکه ویران
شد ساکن‌ کان هرچه بوم در ملک
شد واصل ملک آنچه سیم درکان
تا چند کنی بیخ فتنه شاها
آزرم‌ کن از چشمهای فتان
تنگست جهان بر تو از چه یارب
بی‌جرم چو یوسف شدی به زندان
هر خانه ‌کش از وصف تست زور
هر نامه‌کش از نام تست عنوان
این خنده‌ کند بر هزار دفتر
آن طعنه زند بر هزار دیوان
شمشیر تو مرگی بود مجسّم
از مرگ به جایی‌گریخت نتوان
در دولت تو سعد و نحس خرم
چون زهره و کیوان به برج میزان
رمحت‌که از آن مار یار تیمار
تیغت‌که از آن شیر جفت افغان
خور خیره شود وقت وقعه از این
مه تیره شود گاه‌ کینه از آن
از هیبت تیغت به ‌گاه جلوه
از حملهٔ خنگت به‌گاه جولان
مو مار شود پیل را به پیکر
خون سنگ شود شیر را به شریان
بس خیل پریشان از آن فراهم
بس فوج فراهم ازین پریشان
فتراک رزینت ز زین توسن
آونگ چو از بوقبیس ثعبان
قدر تو بر از مدحت سخنور
جاه تو بر از فکرت سخندان
ای شاه سه سال از تو دور ماندم
چون خاطرکافر ز نور ایمان
از آتش هجرت بسوخت جانم
دوزخ بود آری سزای عصیان
هر موی بر اندام من نموده
چون برکتف بیور اس ماران
اکنون عجبی نیست ‌گر بپایم
جاوید به عشرت‌سرای گیهان
ایراک ز ادراک خاک پایت
چون خضر رسیدم به آب حیوان
قربت ‌که مهین نعمتی خداداد
زان بیهده‌ کردم سه سال‌ کفران
زان بار خدا از برای‌ کیفر
بگماشت به جانم عذاب حرمان
اینک به ستغفار مدح دارم
از فضل عمیمت امید غفران
تا ماه منور بود هماره
بیت الشرفش ثور و خانه سرطان
چون نور مه از صارم هلالی
توران ات مسخر چو ملک ایران
بت‌الشرف و بیت تو هماره
محروسهٔ ایران و مرز توران
آن به‌که دهم زیب این قصیده
ازگوهر مدح علیّ عمران
چون ختم ولایت به ذات او شد
هم ختم محامد به دوست شایان
آن فاتح خیبرکه‌گشته زآغاز
از فطرت او فتح باب امکان
آن خواجهٔ‌ کامل‌که ره ندارد
در عالم جاهش خیال نقصان
بی‌ جلوهٔ انوار او نتابد
بر مشرق دل آفتاب عرفان
بی‌زیور ذات وی آفرینش
ماند به یکی نو عروس عریان
پرواش کی از هست و نیست چون هست
با هستی او هست و نیست یکسان
ز امکانی و ز امکان فراتر استی
چون بر ز شکوفه ثمر ز اعصان
قاآنی از مدح لب فروبند
کز نعت نبی عاجزست حسان
در بارهٔ آن‌کش خدا ثناگر
تا چند وکی این ترهات هذیان

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر یاد صبوحی به رسم مستان
از خانه سحرگه شدم به بستان
هوش مصنوعی: در صبح زود، به یاد خوشی‌های دوران جوانی و به سبک می‌نوشان، از خانه خارج شدم و به باغ رفتم.
دل ساغر و خون باده غصه ساقی
مطرب غم و نی سینه نغمه افغان
هوش مصنوعی: دل مانند ساغری پُر از خون است و نوشیدنی‌اش غم و اندوه است. ساقی می‌نوازد و صدای نی در سینه‌ام حسرت و زاری را به گوش می‌رساند.
آشفته دلم از هوای دلبر
آسیمه‌سرم از جفای دوران
هوش مصنوعی: دلم پر از آشفتگی به خاطر عشق معشوقه‌ام است و سرم به خاطر ناامیدی‌ها و سختی‌های زندگی به هم ریخته است.
برگل نگرستم بسی‌ گرستم
کز ماه رخ دوست‌ کرد دستان
هوش مصنوعی: به گل نگاه کردم و بسیار تشنه شدم، زیرا چهره‌ی زیبا و دل‌ربای دوست، مانند ماه به من می‌خندید.
وز سیب صد آسیب شد نصیبم
کم منهی ‌گشت از آن زنخدان
هوش مصنوعی: از سیب هزاران آسیب به من رسید، اما آن زنخدان (معشوق) مرا از این دنیای آسیب‌ها بازداشت.
گه زیر گلی ‌گه به پای سروی
از ضعف چو مستان فتان و خیزان
هوش مصنوعی: گاهی در جایی آرام و شاداب نشسته‌ام و گاهی نیز به‌صورت ایستاده و با اعتماد به نفس در کنار سرو بلند و زیبا خود را نشان می‌دهم، همچنان که مست‌ها و جوانان فریبنده به حرکت و رقص در می‌آیند.
گه سوسن‌وار از مقال خاموش
گه نرگس‌وار از خیال حیران
هوش مصنوعی: گاهی همچون سوسن، بی‌صدا و آرامم و گاهی همچون نرگس، در افکار و خیالاتم حیران و شگفت‌زده‌ام.
گاه از پی تسکین جان مسکین
سرکرده فغان چون هزاردستان
هوش مصنوعی: گاهی برای آرام کردن روح بیچاره، فریادی می‌زنم که مانند صدای هزاران نفر است.
گه داغ نهادم چو لاله بر دل
گه چاک زدم همچو گل‌ گریبان
هوش مصنوعی: گاهی به شدت دلم می‌سوزد و مانند لاله‌‍ای داغ می‌شود، و گاهی نیز به خاطر اندوهی که دارم، مانند گلی که دچار آسیب شده، دلم را پاره می‌کنم.
گاهم به دل اندر خیال شیراز
گاهم به سر اندر هوای ‌کرمان
هوش مصنوعی: گاهی به یاد شیراز در دل خود یاد می‌کنم و گاهی در سرم به فکر کرمان هستم.
ناگه به نسیم صبا گذشتم
چون تشنه به دریا‌ گرسنه بر خوان
هوش مصنوعی: ناگهان از بادی ملایم و خوشبو عبور کردم، مانند گرسنه‌ای که به دریا می‌رسد و یا کسی که به سفره‌ای پرنعمت نزدیک می‌شود.
چون خنگ ملک گشته‌‌ گرم جنبش
چون عزم شه آورده رای جولان
هوش مصنوعی: زمانی که کشور در بی‌خبری و سکون به سر می‌برد و بی‌حرکت است، وقتی که تصمیم پادشاه برای حرکت و پیشرفت گرفته می‌شود، همه چیز به جنبش درمی‌آید.
افشاندم از دیده اشک شادی
چون خارش آویختم به دامان
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک‌های شادی ریختم و چون به خود آمدم، آن‌ها را به دامنم چسباندم.
گفتم ای درمان رنج فرقت
گفتم ای داروی درد هجران
هوش مصنوعی: به او گفتم که تو تنها راه نجات من از رنج دوری و درد جدایی هستی.
اهلا لک سهلا از چه داری
جان و تن ما را اسیر احزان
هوش مصنوعی: سلام! خوش آمدی. چه شده که جان و جسم ما را در بند غم‌هایت کرده‌ای؟
لحتی بگذر رسم ‌کینه بگذار
برخی بنشین‌گرد فتنه بنشان
هوش مصنوعی: تا زمانی که کینه را کنار بگذاری و برخی افراد را فراموش کنی، می‌توانی از گرد و غبار فتنه و مشکلات دور شوی و به آرامش برسی.
ای قاصد یار ای برید دلبر
ای پیک‌نگار ای رسول جانان
هوش مصنوعی: ای پیام‌آور محبوب، ای دوستی که دل را می‌بری، ای پیک زیبایی، ای فرستاده جانان.
ای خاطر بلبل ز تو مشوش
ای طرهٔ سنبل ز تو پریشان
هوش مصنوعی: ای یاد تو ذهن بلبل را مشغول کرده و ای گیسوی سنبل مرا آشفته کرده‌ای.
ای حامل بوی قمیص یوسف
وی مایهٔ عیش رسول‌ کنعان
هوش مصنوعی: ای کسی که بوی پیراهن یوسف را با خود داری و مایهٔ خوشحالی پیامبر کنعان هستی، تو حامل مژده و خوشی برای او هستی.
از نکهت تو بزم عید خرم
از هیبت تو قوم عاد پژمان
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت و زیبایی تو، جشن عید ما شاداب و سرزنده شده است و به واسطه‌ی عظمت و شکوه تو، قوم عاد هم در حیرت و شگفتی به سر می‌برند.
برکتف توگاهی بساط حیدر
بر سفت تو گه مسند سلیمان
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که تو برکت و نعمت می‌بخشی، ثروت و قدرت حیدر (علی) در زیر پای تو خواهد بود و گاهی نیز مقام و عظمت سلیمان نصیب تو خواهد شد.
پایت نخراشد ز خار صحرا
کامت نشود تر ز موج عمّان
هوش مصنوعی: اگر پای تو از خارهای بیابان آسیب نبیند، نمی‌توانی از موج‌های دریا لذت ببری.
پبدایی و پنهان چو جرم خورشید
پنهانی و پیدا چو نور یزدان
هوش مصنوعی: وجود تو هم به صورت آشکار و هم به شکل نهان قابل مشاهده است؛ همانطور که خورشید گاهی پنهان می‌شود و گاهی نورش را به وضوح می‌تاباند.
آدم ز تو گاهی رهین هستی
مریم ز تو گاهی قرین بهتان
هوش مصنوعی: آدم گاهی تحت تأثیر وجود تو قرار دارد و مریم نیز در برخی موارد با اتهامات و قضاوت‌های نادرست همراه است.
گر زآنکه پری نیستی چرایی
همچون پری از چشم خلق پنهان
هوش مصنوعی: اگر تو فرشته نیستی، پس چرا مانند یک فرشته از چشم مردم پنهانی؟
زخم تن عشاق را تو مرهم
درد دل مشتاق را تو درمان
هوش مصنوعی: تو درد دل عاشقان را تسکین می‌دهی و زخم‌های تن آنها را بهبود می‌بخشی.
مشکین تو کنی راغ را به خرداد
زرین توکنی باغ را در آبان
هوش مصنوعی: زیبایی تو در بهار به مانند مشک، دلکش و خوشبوست و در آبان، باغی را به زیبایی و شکوه می‌آراید.
دیریست ‌که مهرت مراست در دل
عمریست که شوقت مراست در جان
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که عشق تو در قلب من جای دارد و سال‌هاست که شوق و اشتیاق‌ات در وجودم جریان دارد.
ایرا که نشد مشکلی دچارم
الٌا که به عون تو گشت آسان
هوش مصنوعی: اگر به من کمک نکنید، به شدت در مشکل هستم، اما وجود شما موجب شده تا این مشکل به سهولت حل شود.
ایدون چه شود کز طریق یاری
ای محرم هر کاخ و هر شبستان
هوش مصنوعی: آنچه اهمیت دارد این است که چه بر سر ما می‌آید وقتی که با یاری و دوستی، به هر کاخ و هر مکان مقدسی دسترسی داریم.
از ری‌ که مهین پای تخت خسرو
از ری‌ که بهین‌دار ملک خاقان
هوش مصنوعی: از شهری به نام ری که مرکز اقتدار خسر است، و از جایی که بهترین دارایی‌های حکومت خاقان در آنجا قرار دارد.
ژولیده تنم را ز بسکه لاغر
بیرون شود از چشمهای‌کتان
هوش مصنوعی: بدن لاغر و ژولیده‌ام آنقدر نحیف شده که از نگاه‌های تو پنهان می‌شود.
ز‌ان نامی و بس چون وجود عاشق
زو ذکری و بس چون عهود جانان
هوش مصنوعی: عاشق تنها از یاد محبوبش زندگی می‌کند و همواره به خاطر او ذکر و یادش در دلش جاری است.
چون مشت غباری بری دمانش
با خویش به دارالامان کرمان
هوش مصنوعی: زمانی که گرد و غباری چون مشت در دمانش با خود دارد، به پناهگاه امن کرمان می‌رسد.
لیکن به طریقی‌ که در ره از وی
گردی ننشیند به هیچ دامان
هوش مصنوعی: اما به گونه‌ای که در مسیر حرکت، گرد و غبار از او ننشیند و به هیچ‌کسی آسیب نرساند.
لختی بنپایی به هیچ منزل
آنی بنمانی به هیچ سامان
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در مکانی توقف نکن و به هیچ جایی وابسته م باش.
آسوده نخسبی چو بخت دانا
فرسوده نگردی چو فکر نادان
هوش مصنوعی: اگر با آرامش و آگاهی بخوابی، آینده‌ات خراب نخواهد شد و دچار مشکلات نخواهی شد. اما اگر با ناآگاهی فکر کنی، ممکن است به دردسر بیفتی.
گر صخرهٔ صمّا فرازت آید
زو درگذری چون خدنگ سلطان
هوش مصنوعی: اگر کوه سخت و بلند بر سر تو بیفتد، تو با سرعت و قدرت از آن عبور می‌کنی مانند تیر سلطانی که به راحتی پرواز می‌کند.
ور خار مغیلان خلد به کامت
چون نار نیندیشی از مغیلان
هوش مصنوعی: اگر در بهشت هم به شوق تو خار مغیلان باشد، باز نباید به آن خارها فکر کنی.
وآخر که به دارالامان رسیدی
ایمن نشوی از فریب شیطان
هوش مصنوعی: وقتی به مکان امن و آرامش می‌رسی، از فریب و نیرنگ شیطان در امان نخواهی بود.
کان‌ملک بهشتست و دیوت از ریو
ترسم ندهد ره به باغ رضوان
هوش مصنوعی: ملک بهشت وجود دارد، اما من از دیو و دشمنی‌ها نمی‌ترسم، زیرا نمی‌خواهم به دنیای خوشبختی و آرامش برسم.
القصه یکی نغز باره بینی
صد بار بر از هفت چرخ ‌گردان
هوش مصنوعی: حرف این است که وقتی کسی به زیبایی و ظرافت دست پیدا کند، می‌تواند بر تمام مشکلات و سختی‌های زندگی غلبه کند و از آن‌ها عبور کند.
ستوار بروجش چو سدّ یأجوج
دشوار عروجش چو عرش یزدان
هوش مصنوعی: برج‌های محکم و بلند او مانند سدی است که یأجوج را متوقف کرده و بالا رفتن او به سختی مانند عرش خداوند است.
سالم چو سپهر از صعود لشکر
ایمن چوبهشت از ورود حدثان
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان سالم و پاک است، مانند یک دژی محکم، لشکرهای خطرناک نمی‌توانند به آن وارد شوند و بهشت نیز از ورود بدی‌ها در امان است.
سنگی‌که بلغزد ز خاکریزش
مانا نرسد تا ابد به پایان
هوش مصنوعی: سنگی که از دامنه‌ی تپه پایین بیفتد، هرگز نمی‌تواند دوباره به بالای آن برگردد.
دروازهٔ آن باره بسته بینی
جز بر رخ جویندگان احسان
هوش مصنوعی: دروازهٔ آن مقام را فقط بر روی چهرهٔ کسانی که در پی دریافت نعمت و لطف هستند، می‌بینی که گشوده است.
باغیست در آن باره بارک‌الله
گیتی همه از نکهتش‌ گلستان
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی طبیعت و جهان اشاره شده است. باغی وجود دارد که همه‌جا را به خاطر تأثیر آن زیبا و گلی می‌سازد. دنیا به واسطه این باغ به گلستانی سرشار از زیبایی و طراوت تبدیل شده است.
چون بحر ز ژاله چون‌ کان ز لاله
پر لعل بدخشان و در رخشان
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شکوه طبیعت اشاره دارد. شاعر به تصویر جویبارهایی که از باران پر شده‌اند تشبیه می‌کند و همچنین به گل‌های لاله‌ای که در دره‌ها می‌رویند و رنگ آن‌ها مانند لعل‌های بدخشان درخشنده و زیباست. به طور کلی، توصیف‌های شاعر نشان‌دهنده‌ی سرسبزی و زیبایی‌های طبیعی است.
گردون نه و در وی هزار اختر
جنت نه و در وی هزار غلمان
هوش مصنوعی: آسمان نه، و در آن هزار ستاره؛ بهشت نه، و در آن هزار پسران جوان.
تا گام زنی عبهرست و سوسن
تا چشم زنی سنبلست و ریحان
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدم به زیبایی‌ها می‌گذاری، گل‌ها و گیاهان زیبا در انتظارت هستند و وقتی به آن‌ها نگاه می‌کنی، گل‌های خوشبو و دلپذیر خود را به نمایش می‌گذارند.
یک سبزه از آن آسمان اخضر
یک لاله ازآن آفتاب تابان
هوش مصنوعی: یک سبزه از آسمان سبز رشد کرده و یک لاله از نور درخشان خورشید سر زده است.
بر ساحت آن عاشقست اردی
بر عرصهٔ آن شایقست نیسان
هوش مصنوعی: در حضور آن عاشق، اردی وجود دارد و در عرصه آن شایق، نیسان حضور دارد.
کاخیست در آن باغ لو حش‌الله
غمدانشده زو بارگاه غمدان
هوش مصنوعی: در آن باغ، کاخی وجود دارد که با حیرت و شگفتی همراه است و به گونه‌ای زیبا و با شکوه بنا شده است، گویی که در آنجا همه‌چیز در آرامش و کامل بودن است.
چون رای سکندر منیع بنیاد
چون فکر ارسطو وسیع بنیان
هوش مصنوعی: مانند اندیشه‌ و تفکر سکندر که محکم و استوار است، و مانند فکر ارسطو که وسیع و گسترده می‌باشد.
کرمان نه اگر مصر از چه در وی
آن کاخ نمودار کاخ هرمان
هوش مصنوعی: کرمان، اگرچه مانند مصر نیست، اما در آنجا هم همچنان کاخ‌های زیبایی وجود دارد که نشان‌دهنده شکوه و عظمت است.
تختیست در آن باغ صانه‌الله
یکتا به دو گیتی ز چار ارکان
هوش مصنوعی: در آن باغی که خداوند یگانه است، تختی وجود دارد که در دو جهان به استواری آن تکیه شده است.
شاهیست بر آن ‌کاخ‌ کز فروغش
روشن شده ظلمت‌سرای امکان
هوش مصنوعی: در این سرزمین، وجود شاهی باعث روشنی و نورانی شدن کاخی شده است که در غیر این صورت، در تاریکی و بی‌خبری به سر می‌برد. نور این شاه همگان را از دل تاریکی‌ها بیرون آورده و زندگی را در آنجا میسر ساخته است.
شهزاده هلاکوی رادکآمد
ایوانش فراتر ز کاخ‌ کیوان
هوش مصنوعی: شاهزاده هلاکوی راد به دیدار آمده است و ایوان او بالاتر از کاخ کیوان قرار دارد.
تابی ز رخش چرخ چرخ انجم
حرفی ز لبش بحر بحر مرجان
هوش مصنوعی: تابی از چهره‌اش، مانند حرکت چرخ فلک، نشان‌دهنده‌ی زیبایی و جذابیت اوست، و سخنانی که از لبانش می‌بارد، همانند دریاهایی پر از مرجان، دلنشین و باارزش هستند.
شیرست چه شبرست شیر شرزه
پیلست چه پیلست پیل غژمان
هوش مصنوعی: شیر مانند یک شیر نیرومند و دلیر است و فیل هم مانند فیل بزرگ و قوی می‌باشد.
گر پیل دمان را ز رمح خرطوم
ور شیر ژیان را ز تیغ دندان
هوش مصنوعی: اگر در زمان جنگ دمی، فیل را با خرطومش زخمی کند و شیر هم با دندان‌هایش به دشمن حمله کند،
بحرست چه بحر بحر قلزم
کوهست چه ‌کوه کوه ثهلان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به عظمت و عمق دریا و کوه ها شده است. دریا به بزرگی و عمق خود اشاره دارد، و کوه ها نیز به قدرت و شکوه خود. هر دو نماد بزرگی و زیبایی در طبیعت هستند.
گر بحرکند جا به پشت توسن
ورکوه نهد پا به زین یکران
هوش مصنوعی: اگر دریا پشت اسب تو باشد و اگر کوه پا بر زین سوار شود، این معنا دارد که شرایط در نهایت به نفع تو تغییر خواهد کرد.
با تیر گزینش به دشت هیجا
با تیغ‌ گزینش به روز میدان
هوش مصنوعی: با انتخاب ماهرانه‌ات در دشت‌های وسیع و با شمشیر برگزیده‌ات در روز نبرد، نشان می‌دهی که چقدر در انتخاب‌های خود مهارت داری.
نه خود به‌ کار آید و نه مغفر
نه درع اثر بخشد و نه خفتان
هوش مصنوعی: نه خود فرد به کار می‌آید و نه زره‌ای که بر تن دارد، نه کلاه‌خود به او فایده‌ای می‌رساند و نه لباس زرهی که بر دوش دارد، او هیچ کدام از این‌ها نمی‌تواند به او کمک کند.
ای عالم و خشم تو خار و شعله
ای‌گیتی و امر توگوی و چوگان
هوش مصنوعی: ای کسی که علم داری، خشم تو مانند خار و شعله‌ای در دنیا است و فرمان تو همچون گوی و چوگان است.
از خشم تو جنت شود جهنم
از بیم توکافر شود مسلمان
هوش مصنوعی: از خشم و خشمگینی تو، بهشت به جهنم تبدیل می‌شود و از ترس تو، کسی که کافر است به مسلمان تبدیل می‌شود.
زی خصم ‌گمانم‌ که از کمانت
آرد خبر مرگ پیک پیکان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دشمنم از تیر شما خبر مرگ پیام‌آور را به من می‌رساند.
رُمح تو یکی‌گَرزه مار خونخوار
خشم تو یکی شرزه شیر غژمان
هوش مصنوعی: تو مانند نیزه‌ای هستی که به مار خونی تشبیه می‌شود، و خشم تو همانند زهر شیر درنده و خطرناک است.
آن مار برآرد دمار از تن
این شیر برآرد نفیر از جان
هوش مصنوعی: مار به وجود شیر حمله می‌کند و او را به شدت تحت فشار قرار می‌دهد. در این حال، شیر نیز از خود صدای ناله و فریاد درمی‌آورد.
دست و دل بحربخش‌ کان‌پرداز
بر دعوی جودت بود دو برهان
هوش مصنوعی: دست و دل بایست، چون دریا بخشنده است، زیرا برای ادعای سخاوت خود، دو دلیل محکم دارد.
رحمی‌کن ای شاه بحر وکان را
از جور دو برهان جود برهان
هوش مصنوعی: ای پادشاه بخشش و مهربانی، رحم کن و از ظلم و ستم دوری کن؛ دو دلیل بر حقانیت جود و بخشش وجود دارد که باید به آن‌ها توجه کنی.
از هیبت ابروی چون ‌کمانت
پیکان شده در چشم خصم مژان
هوش مصنوعی: از زیبایی ابرویی که شبیه کمان است، تیرها در چشم دشمن می‌گریزند.
تیرت ز زمین بر سپهر بارد
چونان به زمین از سپهر باران
هوش مصنوعی: تیر تو از زمین به آسمان می‌رسد، مانند باران که از آسمان بر زمین می‌بارد.
نشناخته شمشیر آهنینت
در وقعه سقرلاط را ز سندان
هوش مصنوعی: تو را در میدان نبرد، همچون شمشیر آهنی نمی‌شناسم که از روی سندان برکشیده شده‌است.
تیغ تو و الوند مهر و شبنم
گرز تو و البرز ماه و کتان
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند کوه الوند است و درخشش آن به مانند شبنمی روی گل‌ها، چماق تو مانند کوه البرز می‌درخشد و لطافت آن به نرمی کتان است.
مهمان مخالف بود خدنگت
هرگاه‌که بیرون رود زکیوان
هوش مصنوعی: هر زمان که مهمان از خانه بیرون می‌رود، تیرت به او نمی‌خورد و کارش درست پیش نمی‌رود.
زان خصم براند ز سینه دل را
تا تنگ نگردد سرا به مهمان
هوش مصنوعی: از دل خود نفرت و کینه را دور کن تا جایی برای مهمانان و دوستانت در آن تنگ نشود.
نبود عجب ار خون شود دوباره
از سهم خدنگت جنین به زهدان
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر دوباره خون از سهم تو به وجود آید، مثل جنینی که در رحم قرار دارد.
دم‌سردی بدخواه و تف تیغت
این تابستانست و آن زمستان
هوش مصنوعی: سردی و دشمنی کسی به پاییز و زمستان تشبیه شده است، در حالی که بدبختی و تلخی او مانند تابستانی گرم و طاقت‌فرسا احساس می‌شود.
بدخواه تو درکودکی ز سهمت
انگشت‌گزد بر به جای پستان
هوش مصنوعی: در کودکی، دشمن تو به خوبی سهم تو را می‌گیرد و به جای آنکه تو را از دست خود رها کند، به تو آسیب می‌زند.
گیهان و عمود تو عاد و صرصر
دوران و جنود تو نوح و طوفان
هوش مصنوعی: خودت را با گیاهان و عمودها مقایسه نکن، زیرا تو قدرتی مانند بادهای سخت و نیروهای آسمانی را داری که می‌توانند به طوفانی بزرگ تبدیل شوند.
آسان با مهر تو هرچه مشکل
مشکل با قهر تو هر چه آسان
هوش مصنوعی: با عشق تو، حتی سخت‌ترین مشکلات ساده می‌شوند، و با خشم تو، حتی ساده‌ترین امور نیز دشوار خواهند شد.
تیغت چو فناکی به‌گاه‌کوشش
رایت چو قضا کی به وقت فرمان
هوش مصنوعی: زمانی که تلاش کنی، سلاح تو مانند یک تیغ برنده خواهد بود و در هنگام ضرورت، فرمان تو همچون سرنوشت اثرگذار خواهد بود.
دیو از اثر رحمتت فرشته
کوه ازگذر لشکرت بیابان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که رحمت و لطف تو قدرت دیو را شکست می‌دهد و فرشتگان از اثر وجود تو به اوج می‌رسند؛ همچنین قدرت لشکر تو به حدی است که می‌تواند بیابان‌ها را طی کند.
ویرانهٔ ملک از تو بسکه معمور
معمورهٔ‌ کان از تو بسکه ویران
هوش مصنوعی: ویرانه‌های دیار شما به‌قدری آباد است که سرزمین‌های آباد به دلیل شما به ویرانی افتاده‌اند.
شد ساکن‌ کان هرچه بوم در ملک
شد واصل ملک آنچه سیم درکان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در سرزمین و مکان خود استقرار پیدا کند، به مرور زمان به آن سرزمین تعلق می‌گیرد؛ همان‌طور که هرچه در کانی وجود دارد، به همان کانی مرتبط می‌شود.
تا چند کنی بیخ فتنه شاها
آزرم‌ کن از چشمهای فتان
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی در کانون فتنه و آشوب باقی بمانی؟ ای شاه، من را از نگاه‌های جذاب و فریبنده دور کن.
تنگست جهان بر تو از چه یارب
بی‌جرم چو یوسف شدی به زندان
هوش مصنوعی: دنیا بر تو تنگ شده، ای خدا، چرا بی‌گناه مانند یوسف به زندان افتاده‌ای؟
هر خانه ‌کش از وصف تست زور
هر نامه‌کش از نام تست عنوان
هوش مصنوعی: هر کسی که خانه‌ای می‌سازد، به خاطر توست و هر کسی که نامه‌ای می‌نویسد، به خاطر نام توست.
این خنده‌ کند بر هزار دفتر
آن طعنه زند بر هزار دیوان
هوش مصنوعی: این خنده می‌تواند به هزاران کتاب و نوشته پاسخ دهد و به هزاران شعر و دیوان طعنه بزند.
شمشیر تو مرگی بود مجسّم
از مرگ به جایی‌گریخت نتوان
هوش مصنوعی: شمشیر تو نمایانگر مرگ است و هیچ‌چیز نمی‌تواند از آن فرار کند.
در دولت تو سعد و نحس خرم
چون زهره و کیوان به برج میزان
هوش مصنوعی: در زمان تو، خوشی و ناخوشی همچون سیاره‌های زهره و کیوان در موقعیت برج میزان است.
رمحت‌که از آن مار یار تیمار
تیغت‌که از آن شیر جفت افغان
هوش مصنوعی: در دل تنگی و درد، تو مانند ماری هستی که در دستان یاری مهربان و تسکین‌دهنده قرار گرفته‌ای. تیغ و تکیه‌گاه تو شبیه به شیرانی است که شجاعت و دلاوری را به نمایش می‌گذارند و با نعره‌هایشان، قدرت و ایستادگی را نمایان می‌کنند.
خور خیره شود وقت وقعه از این
مه تیره شود گاه‌ کینه از آن
هوش مصنوعی: خورشید در زمان حادثه‌ای بزرگ، از این ماه تیره متعجب می‌شود و گاهی حس کینه و دشمنی از آن برمی‌خیزد.
از هیبت تیغت به ‌گاه جلوه
از حملهٔ خنگت به‌گاه جولان
هوش مصنوعی: تیغ تو در زمان نمایش قدرت، همچون حمله‌ای نیرومند و وحشتناک، در میدان نبرد خود را نشان می‌دهد.
مو مار شود پیل را به پیکر
خون سنگ شود شیر را به شریان
هوش مصنوعی: اگر موی سر بزرگ شود، بدن فیل به خون تغییر شکل می‌دهد و شیر هم به رگ‌های خود دچار تغییر می‌شود.
بس خیل پریشان از آن فراهم
بس فوج فراهم ازین پریشان
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از افرادی که پریشان حال هستند، به یکدیگر پیوسته‌اند و همچنین گروهی از افراد که در زندگی خود به وضوح آرام و منظم هستند، در حال حاضر در میان پریشان حالی دیگران قرار دارند.
فتراک رزینت ز زین توسن
آونگ چو از بوقبیس ثعبان
هوش مصنوعی: حضور شما مانند فتراک (وقفه یا تأخیری) بر زین اسب بزرگ و رسا است، همان‌طور که بوقبیس (موجودی افسانه‌ای) نقش ثعبان (مار) را بازی می‌کند.
قدر تو بر از مدحت سخنور
جاه تو بر از فکرت سخندان
هوش مصنوعی: شما به اندازه‌ای ارزشمندید که کسی نمی‌تواند شما را به خوبی وصف کند و ذهن برجسته‌تان نیز از درک شما و ویژگی‌های‌تان عاجز است.
ای شاه سه سال از تو دور ماندم
چون خاطرکافر ز نور ایمان
هوش مصنوعی: ای پادشاه، سه سال از تو دور بودم، مانند کسی که دلش از ایمان پرت شده و به نور ایمان روی نمی‌آورد.
از آتش هجرت بسوخت جانم
دوزخ بود آری سزای عصیان
هوش مصنوعی: از آتش جدایی روح من سوخته است؛ بی‌شک این جزای نافرمانی من است که مانند دوزخ می‌سوزد.
هر موی بر اندام من نموده
چون برکتف بیور اس ماران
هوش مصنوعی: هر یک از موهای بدن من مانند سلاحی برای کشتن مارها عمل می‌کند.
اکنون عجبی نیست ‌گر بپایم
جاوید به عشرت‌سرای گیهان
هوش مصنوعی: حالا چیز عجیبی نیست اگر برای همیشه در مکان خوشی و لذت زندگی کنم.
ایراک ز ادراک خاک پایت
چون خضر رسیدم به آب حیوان
هوش مصنوعی: من از دنیای مادّی و محدود به جستجو و دانایی پرداختم و مانند خضر به سرچشمه‌ی جاودانگی و زندگی معنوی رسیدم.
قربت ‌که مهین نعمتی خداداد
زان بیهده‌ کردم سه سال‌ کفران
هوش مصنوعی: نزدیکی و نزدیکی به خداوند، نعمتی ارجمند و الهی است و من سه سال از روی بی‌پروایی و نافرمانی، این نعمت را نادیده گرفتم.
زان بار خدا از برای‌ کیفر
بگماشت به جانم عذاب حرمان
هوش مصنوعی: به خاطر کیفر و مجازات الهی، عذاب بی‌سرانجامی بر جانم قرار داده شده است.
اینک به ستغفار مدح دارم
از فضل عمیمت امید غفران
هوش مصنوعی: اکنون برای طلب بخشش، به ستایش نعمت‌های تو می‌پردازم و از فضل و رحمت تو امیدوارم که مورد عفو قرار بگیرم.
تا ماه منور بود هماره
بیت الشرفش ثور و خانه سرطان
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماه درخشان و روشن باشد، خانه‌اش همیشه در برج ثور و خانه سرطان قرار دارد.
چون نور مه از صارم هلالی
توران ات مسخر چو ملک ایران
هوش مصنوعی: چون نور ماه از شمشیر هلالی تو, سرزمین توران تحت تسلط توست مانند سرزمین ایران.
بت‌الشرف و بیت تو هماره
محروسهٔ ایران و مرز توران
هوش مصنوعی: شرف و مقام تو همیشه در ایران و مرز توران محفوظ و مراقبت شده است.
آن به‌که دهم زیب این قصیده
ازگوهر مدح علیّ عمران
هوش مصنوعی: بهتر است که زیبا ترین قسمت این شعر را از بهترین سخن درباره‌ی علی عمران بگیرم.
چون ختم ولایت به ذات او شد
هم ختم محامد به دوست شایان
هوش مصنوعی: وقتی که سرانجام مقام و رهبری به ذات او رسید، در واقع همه صفات نیکو نیز به محبوبش ختم شد.
آن فاتح خیبرکه‌گشته زآغاز
از فطرت او فتح باب امکان
هوش مصنوعی: پیروزی خیبر که از همان ابتدا به خاطر طبیعتش دروازه‌های امکان را فتح کرده است.
آن خواجهٔ‌ کامل‌که ره ندارد
در عالم جاهش خیال نقصان
هوش مصنوعی: آن شخصیت برجسته و کامل که در دنیا از هیچ کجایی راهی ندارد، به هیچ عنوان نگران نقص و کمبود نیست.
بی‌ جلوهٔ انوار او نتابد
بر مشرق دل آفتاب عرفان
هوش مصنوعی: بدون حضور نور او، دل نمی‌تواند از روشنایی عرفان بهره‌مند شود.
بی‌زیور ذات وی آفرینش
ماند به یکی نو عروس عریان
هوش مصنوعی: ذات او خالی از زینت و تزیین است و آفرینش مانند یک عروس تازه و عریان به نظر می‌رسد.
پرواش کی از هست و نیست چون هست
با هستی او هست و نیست یکسان
هوش مصنوعی: نگران چه کسی هست و نیست، وقتی که او در هستی خود حاضر است، و بودن و نبودن برایش یکسان است.
ز امکانی و ز امکان فراتر استی
چون بر ز شکوفه ثمر ز اعصان
هوش مصنوعی: تو از محدودیت‌ها و امکانات فراتر رفته‌ای، همان‌طور که میوه از شکوفه برمی‌خیزد و رشد می‌کند.
قاآنی از مدح لب فروبند
کز نعت نبی عاجزست حسان
هوش مصنوعی: قاآنی از ستایش دست بکش، زیرا حسان در وصف پیامبر ناتوان است.
در بارهٔ آن‌کش خدا ثناگر
تا چند وکی این ترهات هذیان
هوش مصنوعی: چقدر باید دربارهٔ خداوند که ستایش می‌شود صحبت کرد و این سخنان بی‌محتوا و مزخرف را تکرار کرد؟