قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - مطلع ثانی
در همایون ساعتی فرخنده چون عهد شباب
در بهین روزی چو روز وصل خوبان دیریاب
در مبارکتر دمیکز اتصالات سعود
تا ابد در عرصهٔ گیتی نبینی انقلاب
خلعتی آمدکهگوییکرده نساج ازل
تارش ازگیسوی حور و پودش از نور شهاب
گوهر آگین خلعتی کز نور گوهرهای او
نقش هر معنی توان دید از ضمایر بیحجاب
خلعتیگر فیالمثل آن را به دریا افکنند
تا قیامت زو گهر خیزد به جای موج آب
آمد از ری کش خدا آباد دارد تا به حشر
جانب شیرازکشگردون نگرداند خراب
ازکه از نزد ولیعهد خدیو راستین
آنکه بادا تا قیامت کامجوی و کامیاب
از برای افتخار میر ملک جم که هست
زآتش تیغش دل اعدای شاهنشه کباب
یارب آن تشریف ده را مملکت ده بیشمار
یارب این تشریف بر را مرتبت ده بیحساب
راستی گویم ندیدست و نه بیند آسمان
هیچ شاهی را ولیعهد چنین نایب مناب
ملک او با انتظام و بخت او با احتشام
باس او با انتقام و عدل او با احتساب
با ولایش هیچکس را نیست پروای گنه
با خلافش هیچ دل را نیست توفیق ثواب
گر وزد بر ساحت دوزخ نسیم عفو او
در مذاق اهل دوزخ عَذب گرداند عذاب
روزی اندر باغ گفتم از سخای او سخن
برگ هر شاخش زمرد گشت و بارش زر ناب
یاد رای روشنش در خاطرم یک شب گذشت
از بن هر موی من سرزد هزاران آفتاب
وز خیال جود او برکفگرفتم جام می
جام در دشمگهر شد می در آن لعل مذاب
روز بزمش خاک چون گردون بجنبد از طرب
گاه رزمش آب چون آتش بجوشد زالتهاب
نام جودش چون بری یاقوت روید از زمین
یاد تیغش چون کنی الماس بارد از سحاب
التفاتش گر کسی را دست گیرد چون عنان
گردش گردون نسازد پایمالشچون رکاب
خصم او گفتا خدایا سرفرازم کن به دهر
رُمح او گفتا من این دعوت نمایم مستجاب
بحر از جاه وسیع او اگر جوید مدد
هفت دریا را ز وسعت جا دهد در یک حباب
بر سراب ار قطرهیی بارد سحاب جود او
تا قیامت جوی شهد و شیر خیزد از سراب
روز طوفان ناخدا گر نام پاک او برد
بحر را چون طبع قاآنی نماند اضطراب
رشک جودش بر دل دریا گره بندد ز موج
پاس عدلش بر تن ماهی زره پوشد در آب
گاه خشمش موج دریا خیزد از موج حریر
روز مهرش فر عنقا زاید از پر ذباب
خلقش آن جنّت بود کز یاد آن در هر نفس
عطسهای عنبرین خیزد ز مغز شیخ و شاب
تا غم آرد تنگدستی خاصه در عهد مشیب
تا طرب خیزد ز مستی خاصه در عهد شباب
بخت او بادا جوان و حکم او بادا روان
رای او بادا مصیب و خصم او بادا مصاب
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در تهنیت نظامالدوله هنگام آوردن خلعت شاهنشاه غازی در هنگام ولیعهدی: صبحدم کز جانب مشرق برآمد آفتابقصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در شکرانه سلامتی ذات اقدس شهریاری دام ملکه در فتنهٔ باب علیهاللعنه و العذاب: ساقی امشب می پیاپی ده که من بر جای آب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در همایون ساعتی فرخنده چون عهد شباب
در بهین روزی چو روز وصل خوبان دیریاب
هوش مصنوعی: در یک لحظه خوش، زمانی خوب چون دوران جوانی، در روزی عالی مانند روز وصال معشوقان که به سختی پیدا میشود.
در مبارکتر دمیکز اتصالات سعود
تا ابد در عرصهٔ گیتی نبینی انقلاب
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش خود، هرگز ارتباط و پیوستگی را فراموش نکن، زیرا تنها در این صورت است که در دنیای هستی، تحولی را نخواهی دید.
خلعتی آمدکهگوییکرده نساج ازل
تارش ازگیسوی حور و پودش از نور شهاب
هوش مصنوعی: لباسی آمده که به نظر میرسد بافتهای از تار و پود معنوی و زیبایی ساخته شده باشد. تارهای این لباس از موهای زیبا و پودهای آن از نور ستارههاست.
گوهر آگین خلعتی کز نور گوهرهای او
نقش هر معنی توان دید از ضمایر بیحجاب
هوش مصنوعی: لباسی پر از گوهر که از نور جواهرات او ساخته شده، میتواند معانی مختلف را از دل افکار و احساسات بدون پرده و حجاب نشان دهد.
خلعتیگر فیالمثل آن را به دریا افکنند
تا قیامت زو گهر خیزد به جای موج آب
هوش مصنوعی: اگر لباسی مانند این را به دریا بیفکنند، تا قیامت از آن گوهرهایی به وجود میآید که جای موجهای آب را میگیرد.
آمد از ری کش خدا آباد دارد تا به حشر
جانب شیرازکشگردون نگرداند خراب
هوش مصنوعی: از شهر ری، بندهای به سوی شیراز میآید که پر از برکت و آبادانی است و تا روز قیامت، نویدبخش خوشحالی و آبادانی خواهد بود. به همین خاطر، زمانه هرگز او را خراب نمیکند.
ازکه از نزد ولیعهد خدیو راستین
آنکه بادا تا قیامت کامجوی و کامیاب
هوش مصنوعی: از کسی که نزد ولیعهد خداوند واقعی است، خواسته میشود که همیشه موفق و برنده باشد تا روز قیامت.
از برای افتخار میر ملک جم که هست
زآتش تیغش دل اعدای شاهنشه کباب
هوش مصنوعی: به خاطر افتخار میرمش علی، دل دشمنان پادشاه بر اثر تند و برنده شمشیرش به آتش درآمده و سوخته است.
یارب آن تشریف ده را مملکت ده بیشمار
یارب این تشریف بر را مرتبت ده بیحساب
هوش مصنوعی: ای خدا، به دوست عزیزم مقام و جایگاهی را ارزانی کن که بیحد و شمار باشد. ای خدا، به این مقام و مرتبه او نیز ارزشی بینهایت عطا کن.
راستی گویم ندیدست و نه بیند آسمان
هیچ شاهی را ولیعهد چنین نایب مناب
هوش مصنوعی: واقعاً بگویم که آسمان هیچ شاهی را ندیده و نخواهد دید که ولیعهدی همچون این نایب مناب داشته باشد.
ملک او با انتظام و بخت او با احتشام
باس او با انتقام و عدل او با احتساب
هوش مصنوعی: ملک او به خوبی و نظم اداره میشود و سرنوشت او با احترام و بزرگی همراه است. قدرت او با عذابی سخت و عدالت او با حساب و کتاب دقیق است.
با ولایش هیچکس را نیست پروای گنه
با خلافش هیچ دل را نیست توفیق ثواب
هوش مصنوعی: با عشق و محبت او، هیچکس به گناه دیگران اهمیت نمیدهد و هیچ دل و جان دیگری توان انجام کارهای نیک را ندارد.
گر وزد بر ساحت دوزخ نسیم عفو او
در مذاق اهل دوزخ عَذب گرداند عذاب
هوش مصنوعی: اگر نسیم عفو و بخشش خدا بر دوزخ وزیده شود، عذاب اهل دوزخ را در کامشان شیرین میکند.
روزی اندر باغ گفتم از سخای او سخن
برگ هر شاخش زمرد گشت و بارش زر ناب
هوش مصنوعی: یک روز در باغی نشسته بودم و درباره بخشندگی او صحبت میکردم. هر برگ بر روی شاخ و برگ trees به رنگ زمرد درآمد و میوههایش مانند طلا درخشان و ارزشمند شد.
یاد رای روشنش در خاطرم یک شب گذشت
از بن هر موی من سرزد هزاران آفتاب
هوش مصنوعی: یاد روشنایی فکرش شبانه در ذهنم زنده شد و از هر رشته موی من هزاران خورشید سر زد.
وز خیال جود او برکفگرفتم جام می
جام در دشمگهر شد می در آن لعل مذاب
هوش مصنوعی: از تصور بخشندگی او، به دستم جام می رسید و با شوقی عمیق، آن می که در این دنیای سخت وجود داشت، تبدیل به لعل ذوب شدهای شد.
روز بزمش خاک چون گردون بجنبد از طرب
گاه رزمش آب چون آتش بجوشد زالتهاب
هوش مصنوعی: زمانی که او در مراسم شادی و بزم خود حضور دارد، زمین مانند آسمان از شوق و شادی به تکاپو درمیآید. و هنگامی که در میدان جنگ است، آب به سبب حرارت و شدت احساساتش، مانند آتش به جوش میآید.
نام جودش چون بری یاقوت روید از زمین
یاد تیغش چون کنی الماس بارد از سحاب
هوش مصنوعی: وقتی نام بخشندگی او را بر زبان بیاوری، گویی یاقوتی از زمین سر بر میآورد و وقتی به یاد تیغ او باشی، گویی الماس از ابرها میبارد.
التفاتش گر کسی را دست گیرد چون عنان
گردش گردون نسازد پایمالشچون رکاب
هوش مصنوعی: اگر کسی به محبت توجه کند و او را به دست بگیرد، مانند این است که گردونهی روزگار نمیتواند او را زیر پا بگذارد، همانطور که رکاب اسب مانع از زمین خوردن سوار میشود.
خصم او گفتا خدایا سرفرازم کن به دهر
رُمح او گفتا من این دعوت نمایم مستجاب
هوش مصنوعی: دشمن او گفت: خدایا، در این دنیا مرا سربلند کن. و او پاسخ داد که من این درخواست را اجابت میکنم.
بحر از جاه وسیع او اگر جوید مدد
هفت دریا را ز وسعت جا دهد در یک حباب
هوش مصنوعی: اگر بحر (دریا) بخواهد از فضایی که او (خدا) دارد کمک بگیرد، میتواند با وسعتی که دارد، تمامی هفت دریا را در یک حباب جای دهد.
بر سراب ار قطرهیی بارد سحاب جود او
تا قیامت جوی شهد و شیر خیزد از سراب
هوش مصنوعی: اگر بارانی از رحمت او بر سراب ببارد، تا قیامت جویهایی از شهد و شیر از آن سراب جاری خواهد شد.
روز طوفان ناخدا گر نام پاک او برد
بحر را چون طبع قاآنی نماند اضطراب
هوش مصنوعی: در روزهای پرآشوب و طوفانی، اگر ناخدای کشتی نام نیک او را بر زبان بیاورد، دریا به آرامی و بیهیجان خواهد شد، درست مانند روح آرام قاآنی.
رشک جودش بر دل دریا گره بندد ز موج
پاس عدلش بر تن ماهی زره پوشد در آب
هوش مصنوعی: بخاطر سخاوتش، دل دریا به او حسد میورزد و در مقابل عدالتش، بدن ماهی را در آب زرهای از حفاظت میپوشاند.
گاه خشمش موج دریا خیزد از موج حریر
روز مهرش فر عنقا زاید از پر ذباب
هوش مصنوعی: گاهی خشم او مانند امواج دریا بلند میشود و از تابش لطیف روزگارش، پرندهای افسانهای به وجود میآید که از پرهای نازک و سبک پرواز میکند.
خلقش آن جنّت بود کز یاد آن در هر نفس
عطسهای عنبرین خیزد ز مغز شیخ و شاب
هوش مصنوعی: آفریدگانش به اندازهای زیبا و دلپذیر هستند که به یاد آنها در هر دم و بازدم بوی خوشی مانند بوی مشک از روح و جان دانشمندان و جوانان برمیخیزد.
تا غم آرد تنگدستی خاصه در عهد مشیب
تا طرب خیزد ز مستی خاصه در عهد شباب
هوش مصنوعی: تا زمانی که فقر باعث غم و اندوه میشود، به ویژه در دوران پیری، شادی و سرور باید از مستی و خوشی به وجود آید، به خصوص در دوران جوانی.
بخت او بادا جوان و حکم او بادا روان
رای او بادا مصیب و خصم او بادا مصاب
هوش مصنوعی: برای او بختی جوان و شاد کام باشد، تصمیماتش روان و روانتر برود، آرزوهایش محقق شود و دشمنانش همواره در سختی باشند.