قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در مدح حسینخان نظامالدوله فرماید
ای ترا در چهره آب و وی ترا در طره تاب
در دلمزان آب تاب و بر رخم زین تاب آب
هستدر چشمم عیانو هستدر جسمم نهان
هرچهدر رویتو آب و هرچه در موی تو تاب
آب و تاب روی و مویت برده آب و تاب من
آن زدینم برده آب و این ز جسمم برده تاب
رو بتابی مو نتابی برخلاف رای من
چندگویم چند مویم مو بتاب و رو متاب
تا به چند از حرقت فرقت بسوزم چون جحیم
تا بکی ازکلفت الفت بنالم چون رباب
چند جوشم چندکوشم چند نوشم خون دل
چند پویم چند جویم چندگویم ترک خواب
جویمت تاگویمت در بر دو صد راز نهان
خوانیم تا رانیم از در به صد ناز و عتاب
با رقیبستی حبیب و با حبیبستی رقیب
اینتننگیبسعجیبو اینترنگیبسعجاب
با چو من پیری تو برنایی چو برنایی بلی
بس عجب نبودکه برنایند باهم شیخ و شاب
چون جبان جنگجو باشد جوان ننگجو
لیکن آن از تیر و این از پیر دارد اجتناب
تو جوانی با توان و من توانی ناتوان
کی توانی گردد از وصل جوانی کامیاب
گر ز خودرایی خودآراییکه من بیخود شوم
نیست محتاج خودآرایی خدا را آفتاب
بسکه لاغر ز اشتیاقم بسکه دلتنگ از فراق
بیخلیلم چون خلال و بیحبیبم چون حباب
بیتو ای رشک روان بارم به رخ اشک روان
آنچناناشکیکه رشک از وی برد لعل مذاب
جلوهٔخورشید و ما هماز توکیبخشد شکیب
کیشنیدستیکهگردد نشنه سیراب از سراب
سیم در سنگست سنگ اکنون ترا در سیم در
مشکدر چیناست چیناکنونترا در مشک ناب
در میان لعل خندان در دندانت نهان
چون درون حقهٔ یاقوت لولوی خوشاب
ساعدتچوناشکمنسمینولیهردو خضیب
این ز خون بیگناهان وان ز خون دل خضاب
تا مرا زلفت دلیل دل شد اندر راه عشق
هر زمان با خویشتنگویم اذا کانالغراب
پرنیانسوزد زآتشوینچهسحر استاینکهتو
بر عذار آتشین از پرنیان بستی نقاب
چون ببینی چشمگریانم بپوشی رخ بلی
از نظر پنهانشود خورشید چونگرید سحاب
قامتت را سرو ناز از راستی قایم مقام
طلعتت را ماه بدر از روشنی نایب مناب
عشق رویتگر بلای دل به دل جویم بلا
مهر مویتگر عذابجانبهجانخواهم عذاب
بیتوگر زینبعد همچون رعد نالم دور نیست
وعدهمچونرعد نالدچونشود دوراز رباب
گر دهانت نیست سیمرغ از چه باشد بینشان
گر وصالت نیست اکسیر از چه باشد دیریاب
هم ز سیمرغت بدل باری مرا چونکوه قاف
هم زاکسیرت بهرخ اشکیمرا چون سیم ناب
ترک میکن ترک من ترسمکه خشم آرد امیر
گر ببیند چشمتاز میچوندل دشمن خراب
اعتماد دولت و دینکافتد اندر روزکین
در سپاه هفتکشور از نهیب او نهاب
فارس رخش جلالت حارس اقلیم فارس
کز تف تیغش به بحر اندر شود ماهیکباب
پیشجودشبحر جوی و نزد حلمشکوهکاه
پیش عزمش باد خاک و نزد قهرش نار آب
رمح او شیر فلک را دل بدرد از طعان
تیغ اوگاو زمین را تن بکافد از ضراب
ملکگیرد بیسپاه و خصم بندد بیکمند
درع درّد بیطعان و خود برّد بیضراب
قدر او بدریستکاو را سدره آمد آسمان
تیغ او میغیستکاو را فتنه آمد فتح باب
معشر او محشریکش خنجر سوزان جحیم
درگه او خرگهیکش گنبدگردان قباب
فوج او موجی بودکاو را چرخگردانست پل
تیر او شریستکاو را مغزگردانست غاب
چهر او مهریستکز وی ماه اندر تاب و تب
قهر او زهریستکز وی مار اندر پیر و تاب
عصر او قصریتدر ویخفتهیککشوربهناز
عهد اومهدیستدر ویرفتهیکعالمبهخواب
دفتر پیشینیان را سوخت باید فرد فرد
داستان باستان را شست باید باب باب
بیثنای او مقیم است آنچه در عالم رقیم
بیسپاس او عقیم است آنچه درگیتیکتاب
گر نسیم لطف او درکام اژدر بگذرد
در دهان اژدها نوش روان گردد لعاب
دست او بازنده ابر و تیغ او تابنده برق
کوس او نالنده رعد و تیر او سوزان شهاب
عیب خلق او نهکز وی خصم او باشد نفور
مرجعل را نفرت جان خیزد از بویگلاب
یک سوار از لشکر او خصم یککشور سپاه
یک پلنگ ازکوه بربر مرگ یک هامونکلاب
ازکمال عدل او ترسمکزین پسگوسفند
آنچنان نازد به خودکارد شبیخون بر ذئاب
هرکهگردد تشنه آبش چاره باشد ای شگفت
تیغاو آبست و چبود چاره چون شد تشنه آب
با سپاه او روان نصرت عنان اندر عنان
با سمند او دوان دولت رکاب اندر رکاب
غرهٔ اقبال و سلخ فتنه آنروزیستکاو
همچو ماه نو برآرد تیغ خونریز از قراب
ایکه چرخ از صولت قهر تو دارد ارتعاش
ایکه دهر از هیبت تیغ تو دارد اضطراب
خصم را ماهیت از خشم توگردد منقلب
گرچه در ماهیت اشیا محالست انقلاب
التهاب تشنه راگویند آب آمد علاج
وینسخننزدیکدانشمنددور استازصواب
زانکه تیغت تشنهٔ خون چون شد آبش دهند
تا بیفزاید ورا از دادن آب التهاب
داد بخشا داورا باشد سؤالی مر مرا
هم بهشرط آنکه مهلت می نجویی در جواب
مر ترا امروز همچون من هزاران چاکرست
هریکی در دفتر آفاق فردی انتخاب
هریکی را مزدهایی پایمرد امتحان
هریکی راگنجهایی دسترنج اکتساب
هریکی را همچو افلاس من و احسان تو
هستدولت بیشمار و هستمکنت بیحساب
هریکی را بندگان با صولت اسفندیار
هریکی را بردگان با دولت افراسیاب
هریکیرا صد عیال حورمنظر در حریم
هریکی را صد غلام ماهپیکر در جناب
هریکی را قصرها هریک به رفعت آسمان
هریکی راکاخها هریک بطلعت آفتاب
قصرشان چون قصر قیصر مملو از رومی لبوس
کاخشان چونکاخ خاقان محشو از چینی ثیاب
من همانا قابل خدمت نبودم ورنه من
هم به قدر خویشتن بودم سزاوار خطاب
هم مرا بودی چو دیگر چاکران قدر و جاه
هم مرا بودی چو دیگر بندگانت فر و آب
نهچو من یکتن ثناخوانتازینسان در حضور
نهچو من یککس دعاگویتازینساندر غیاب
هم تو خود دانیکهگر شمشیر رانندم به فرق
در خلوص صدق من نبود مجال ارتیاب
شعر من شعرا و نثرم نثره هرکاو منکر است
گو بگو بیتیکه تا پیدا شود قشر از لباب
با چنان نثری مرا نبود نثاری از مهان
با چنین شعری مرا نبود شعیری در جواب
گر سخنگویدکسیکاو معجز استو سر و وحی
اللهاینکمعجز اینک سحر و اینک وحی ناب
نه بود شاعر هرانکو می ببافد یک دو شعر
نه بود بونصر هرکاو را وطن شد فاریاب
نه بود پیل دمان هرکش بود خرطوم وگاز
نه بود شیر ژیان هرکس بود چنگال و ناب
هم به جز خرطوم پیلان را بباید زور و هنگ
هم به جز چگال شیران را بباید توش و تاب
پشه را خرطوم و از پیل دمان در احتراز
گربه را چنگال و از شیر ژیان در اجتناب
مردواب و آدمی را بس به باطن فرقهاست
گر بهظاهر همچو آدمجسمو جان دارد دواب
چون تویی بایدکه داند شعر نیک از شعر بد
خضر باید تا شناسد جلوهٔ آب از سراب
اینمن و اینگویو اینچوگانو اینصف اینحریف
هرکه میگوید حریفمگوگران سازد رکاب
با چنین شعری مرا نبود هوای شاعری
وز چنین شعری روا نبود بدین فن ارتکاب
گر نبودی شعر و شاعرکس نخواندی مر مرا
شاهد بختم نماندی در حجاب احتجاب
آه ازان شعریکه شاعر را رسد از وی زیان
آوخ از آن ناخلفکامد بلای جان باب
هرکه آمد یک دو روز وکرد بختش یاوری
یافت عالی پایهیی زین آستان مستطاب
غیر منکم بخت بد در خواب و میدانم یقین
کاینچنیندر خواب خواهد بود تا روز حساب
از سخنگر نازش من خاک بر فرق سخن
خشکبهآنلجهیی کاوراست نازش از سراب
هست ز الطاف توام نازش ولی الطافکو
تا بهگردن هفت گردون را دراندازم طناب
نه زکم ظرفیستگر رازم تراوید از درون
خس برون افتد چو آید قلزم اندر اضطراب
تنگدلگشتم بسی زان شکوه سرزد از لبم
جام می چونشد لبالب ریزدش از لب شراب
خونکند قیهرکرا زخمیاست پنهاندر درون
گرد خیزد از زمین چون خانهییگردد خراب
فارس قدر من نداند زانکه من زادم درون
در صدف فرقیندارد با شبه در خوشاب
خود بیا انصاف ده با قدردانی همچو تو
باید اینسانقدر چون من نکتهسنجی نکتهیاب؟
خانهٔ من چشم مور و خدمت من شاعری
ذلت من با درنگ و عزت من با شتاب
هرکرا درکوی من افتد پس از عمریگذر
همچو عمر رفتهاش نبود به سوی من ایاب
روز فرش من زمین و نزل خوانم خون دل
شب دواجم آسمان و شمع بزمم ماهتاب
غیر آب جاری اندر خانهٔ من هیچ نیست
ور نبودی آب بودی اشک من جاری چو آب
بیستتنماهیصفتخوشدلبهآباستیم و بس
آبمان باشد طعام و آبمان باشد شراب
تاب دلتنگی نیارد در قفس یک مرغ و بس
بیستتن در یک قفس برگو چسان آرند تاب
خدمتی جز شعر فرما مر مراکاین روزگار
شاعری ننگستکش نتوان شنود از هیچ باب
وز طریق لفظ و معنی بیش از اینیک فرق نیست
شاعران را با یهودان ازکمال انتساب
آن کشد خواری که از مردم ستاند جایزه
وین سپارد جزیه تا جان را رهاند از عذاب
ملکهاگیری به یکگفتار چبودگر مرا
هم بهیکگفتار سازیکامجوی وکامیاب
من نیم دریا وکان تا باشم از جودت به رنج
مننیمخورشید و مه تا باشم از رایت به تاب
شکوه از بخت زبون قاآنیا زین پس بسست
شکر یزدان راکه هستی مدحگوی بوتراب
آنکه با مهرش ثوابست آنچه در عالمگناه
آنکه باکینشگناه است آنچه درگیتی ثواب
هردو عالم از زکات بخشش او یک نصیب
گرچه مال او نشد هرگز پذیرای نصاب
عفو او در روز محشر هفت دوزخ را حجیب
خشم او در وقتکیفر هشت جنت را حجاب
مدح او ذکر شفاه وگرد او نور عیون
مهر او داغ جباه و حکم او طوق رقاب
مؤمن صدیق از قهرش بنالد از عمل
کافر زندیق با مهرش ننالد از عتاب
بختاو تختیستکاو را عرش یزدانست فرش
چهر او مهریستکاو را نور ایمانست ناب
گر جنینی را نباشد داغ مهرش بر جبین
از مشیمهٔ مام پوید واژگون زی پشت باب
طاعت میکال بیمهرش نیفتد سودمند
دعوت جبریل بیعونش نگردد مستجاب
تا قدومشگشتزیبفرش خاک از عرش پا ک
قدسیان را ذکر لب یالیتنیکنت تراب
گر قوافی شد مکرر غم مخور قاآنیا
قند بود و شد مکرر اینت عذری ناصواب
تا ببالد از وصال دوست طالب چون نهال
تا بنالد از فراق یار عاشق چون رباب
هرکه یار او ببالد چون نهال از انبساط
هرکه خصم او بنالد چون رباب از اکتئاب
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - هنگام نهضت عباسشاه غازی طابثراه از خراسان و ماندن محمدشاه غازی نورالله مرقده فرماید: آنچه من بینم به بیداری نبیندکس به خوابقصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - وله ایضاً فی مدحه: بدا به حالت آن مجرمیکه روز حساب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ترا در چهره آب و وی ترا در طره تاب
در دلمزان آب تاب و بر رخم زین تاب آب
هوش مصنوعی: ای کسی که زیباییات مانند آب در چهرهات میدرخشد و مواج بودن موهایت مانند تابی دلنواز است، در دل من از آن آب و تاب تو وجود دارد و بر صورتم این زیبایی و تابی که از آب ناشی میشود، نمایان است.
هستدر چشمم عیانو هستدر جسمم نهان
هرچهدر رویتو آب و هرچه در موی تو تاب
هوش مصنوعی: در چشمان من، حقیقتی روشن وجود دارد و آنچه در جسمم است، پنهان است. هر آنچه در چهره تو مانند آب هست و هر آنچه در موی تو مانند تاب نور میدرخشد.
آب و تاب روی و مویت برده آب و تاب من
آن زدینم برده آب و این ز جسمم برده تاب
هوش مصنوعی: زیبایی چهره و موی تو، جذابیتی پرشور و ذاتی دارد که نیروی جذبهاش من را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. این زیبایی آنقدر قوی است که از من آرامش و حال روحی را گرفته و مرا سست و بیتاب کرده است.
رو بتابی مو نتابی برخلاف رای من
چندگویم چند مویم مو بتاب و رو متاب
هوش مصنوعی: اگر تو روی، من نمیتوانم به سوی تو نگاه نکنم. پس چرا بر خلاف میل من حرف میزنی؟ من میگویم چند بار برمیگردم و تو همچنان فقط به من نگاهی کن و از من دور نشو.
تا به چند از حرقت فرقت بسوزم چون جحیم
تا بکی ازکلفت الفت بنالم چون رباب
هوش مصنوعی: تا کی باید از جدایی بسوزم و رنج ببرم مانند آتش جحیم؟ و تا چه زمانی باید از غم دوری و جدایی شکایت کنم، مانند کسی که با ساز مینوازد و همه احساساتش را بیان میکند؟
چند جوشم چندکوشم چند نوشم خون دل
چند پویم چند جویم چندگویم ترک خواب
هوش مصنوعی: من چند بار احساس شور و هیجان میکنم، چندین تلاش میکنم، چند سرشار از خوشی میشوم. چندین بار از دل آهنگ غم میزنم و به دنبال آنچه میخواهم میروم. چندین بار صحبت میکنم و در نهایت از خواب بیدار میشوم.
جویمت تاگویمت در بر دو صد راز نهان
خوانیم تا رانیم از در به صد ناز و عتاب
هوش مصنوعی: من به جستجوی تو میروم و تو را در آغوش میگیرم، زیرا در دل خود دوصد راز پنهان داریم. این رازها را با هم میخوانیم تا از درِ عشق با ناز و بینظیری خارج شویم.
با رقیبستی حبیب و با حبیبستی رقیب
اینتننگیبسعجیبو اینترنگیبسعجاب
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی رابطه پیچیده و عجیبی اشاره دارد که بین دوست و رقیب وجود دارد. در واقع، اینجا صحبت از عشق و حسادت بین دوستان و رقبای یکدیگر است که هر یک با وجود اینکه در یک سمت قرار دارند، در عین حال ویژگیهایی از همدیگر را نشان میدهند. این دوستی و رقابت به شکلی عمیق و غیرقابل توصیف در هم تنیده شدهاند.
با چو من پیری تو برنایی چو برنایی بلی
بس عجب نبودکه برنایند باهم شیخ و شاب
هوش مصنوعی: اگر تو جوانی با من که پیری هستم، مانند من باشی، در واقع چیز عجیبی نیست که شیخ و جوان با هم همنشین شوند.
چون جبان جنگجو باشد جوان ننگجو
لیکن آن از تیر و این از پیر دارد اجتناب
هوش مصنوعی: وقتی جوانی ترسو باشد، هرچند جنگجو است، اما به دشمنی و ننگی که بر او میآید، اهمیت میدهد. در عوض، فردی که سن و سالی دارد، از تیر و خطر فاصله میگیرد، اما این دوری دارای دلایل متفاوتی است.
تو جوانی با توان و من توانی ناتوان
کی توانی گردد از وصل جوانی کامیاب
هوش مصنوعی: تو جوان و توانمندی و من ناتوان هستم. آیا تو میتوانی از ارتباط با جوانی موفق و خوشبخت شوی؟
گر ز خودرایی خودآراییکه من بیخود شوم
نیست محتاج خودآرایی خدا را آفتاب
هوش مصنوعی: اگر تو به خودپسندی بپردازی، من بیاختیار و بینیاز از خودآرایی میشوم؛ خداوند مانند آفتاب است که به هیچ چیز دیگری نیاز ندارد.
بسکه لاغر ز اشتیاقم بسکه دلتنگ از فراق
بیخلیلم چون خلال و بیحبیبم چون حباب
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاق زیادم لاغر و ضعیف شدهام و از دوری محبوبم بسیار دلتنگ هستم؛ مثل این هستم که بدون دوست یا یارم باشم، مانند خلال دندان و یا مثل حبابی که بیمحتوا و بیدوست است.
بیتو ای رشک روان بارم به رخ اشک روان
آنچناناشکیکه رشک از وی برد لعل مذاب
هوش مصنوعی: بیتو، ای زیبا و محبوب من، چهرهام همچون رود اشک جاری است. این اشک به قدری غمانگیز و دلسوز است که حتی لعلهای ذوب شده به آن حسادت میکنند.
جلوهٔخورشید و ما هماز توکیبخشد شکیب
کیشنیدستیکهگردد نشنه سیراب از سراب
هوش مصنوعی: آفتاب درخشان است و ما هم از تو کامیابی میجوییم، اما آیا شنیدهای که چگونه سراب نمیتواند کسی را سیراب کند؟
سیم در سنگست سنگ اکنون ترا در سیم در
مشکدر چیناست چیناکنونترا در مشک ناب
هوش مصنوعی: در دل سنگ، نقره پنهان است و اکنون تو را در نقره میبینم. عطر مشک، در چینهای لباس تو جاری است و اکنون تو را در مشک خالص مییابم.
در میان لعل خندان در دندانت نهان
چون درون حقهٔ یاقوت لولوی خوشاب
هوش مصنوعی: در دندانهای تو، زیبایی و درخشش خاصی نهفته است، مانند اینکه درون یک جواهر قیمتی، رنگ و زیبایی جذابی پنهان شده است.
ساعدتچوناشکمنسمینولیهردو خضیب
این ز خون بیگناهان وان ز خون دل خضاب
هوش مصنوعی: چشمهای من به مانند اشکهایم زیباست، اما هر دو به خاطر خون بیگناهان رنگین شدهاند؛ یکی از خون آنها و دیگری از خون دل من.
تا مرا زلفت دلیل دل شد اندر راه عشق
هر زمان با خویشتنگویم اذا کانالغراب
هوش مصنوعی: هر بار که به خاطر عشق و زیبایی زلف تو در راه دل دچار شگفتی و حیرت میشوم، به خودم میگویم که اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، چه بر سرم خواهد آمد.
پرنیانسوزد زآتشوینچهسحر استاینکهتو
بر عذار آتشین از پرنیان بستی نقاب
هوش مصنوعی: پارچههای نازک و لطیف از آتش میسوزند، و این چه معجزهای است که تو با آن صورت آتشین، بر روی چهرهات نقابی از پارچههای نرم و زیبا زدهای؟
چون ببینی چشمگریانم بپوشی رخ بلی
از نظر پنهانشود خورشید چونگرید سحاب
هوش مصنوعی: زمانی که ببینی چشمانم پر از اشک است، با این حال چهرهات را از من میپوشانی تا از نظر پنهان شوی. همانطور که وقتی خورشید میگرید، ابرها آن را از دیدگان پنهان میکنند.
قامتت را سرو ناز از راستی قایم مقام
طلعتت را ماه بدر از روشنی نایب مناب
هوش مصنوعی: قیامت همچون سروِ زیبا و راست قامت است و چهرهات اثر ماه شبتاب را دارد که از درخشش خود بهره میبرد.
عشق رویتگر بلای دل به دل جویم بلا
مهر مویتگر عذابجانبهجانخواهم عذاب
هوش مصنوعی: عشق تو برای من بلای جان است، اما من همچنان در پی آن بلای دلسوز هستم. اگر موی تو برایم عذابآور باشد، من همچنان خواهان آن عذاب جانسوز هستم.
بیتوگر زینبعد همچون رعد نالم دور نیست
وعدهمچونرعد نالدچونشود دوراز رباب
هوش مصنوعی: اگر بعد از تو مثل رعد فریاد بزنم، دور از انتظار نیست. مثل رعد ناله میکنم، وقتی که از ساز تو فاصله بگیرم.
گر دهانت نیست سیمرغ از چه باشد بینشان
گر وصالت نیست اکسیر از چه باشد دیریاب
هوش مصنوعی: اگر دهانت نتواند سیمرغ را معرفی کند، پس نشانهاش از کجا میآید؟ و اگر به وصالت دست پیدا نکردی، پس اکسیر (عناصری که به تو کمال میدهند) چرا وجود دارد که به سختی قابل دستیابی است؟
هم ز سیمرغت بدل باری مرا چونکوه قاف
هم زاکسیرت بهرخ اشکیمرا چون سیم ناب
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو که مانند سیمرغ دشوار به دست میآید، حالتی در من ایجاد کرده که مانند کوه قاف است. همچنین، از اهریمن وجودت، دلشکستگی من شبیه اشکی از نقره ناب گردیده است.
ترک میکن ترک من ترسمکه خشم آرد امیر
گر ببیند چشمتاز میچوندل دشمن خراب
هوش مصنوعی: من از این میترسم که نگران خشم امیر شوم، اگر او ببیند چشمانت از شراب به حالت خراب و شیدا درآمده است، مثل دل یک دشمن.
اعتماد دولت و دینکافتد اندر روزکین
در سپاه هفتکشور از نهیب او نهاب
هوش مصنوعی: در روزگار سخت و بحرانی، اعتماد مردم به دولت و دین از میان رفت و سپاه هفت کشور به شدت تحت تأثیر قدرت او قرار گرفت.
فارس رخش جلالت حارس اقلیم فارس
کز تف تیغش به بحر اندر شود ماهیکباب
هوش مصنوعی: شیر سوار بر اسبت، عظمت و شکوه تو از سرزمین فارس و نگهبانی آن دریغ نمیکند؛ چنانکه از تیزی شمشیرت، ماهیها در دریا کباب میشوند.
پیشجودشبحر جوی و نزد حلمشکوهکاه
پیش عزمش باد خاک و نزد قهرش نار آب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای شخصیتی و توانمندیهای فردی میپردازد. میگوید که در مقایسه با عظمت و عمق وجود او، جویها به مانند دریا هستند و صبوری و حلم او چون کوهی استوار و بزرگ است. همچنین عزم و ارادهاش همچون بادی است که میتواند خاک را به حرکت درآورد و در برابر خشم او، آب گویا نمیتواند به او آسیب برساند. به این ترتیب، شاعر به قدرت، پایداری و عظمت شخصیت این فرد اشاره میکند.
رمح او شیر فلک را دل بدرد از طعان
تیغ اوگاو زمین را تن بکافد از ضراب
هوش مصنوعی: زینت و زیبایی او به قدری است که حتی شیر آسمان هم از زخم چاقوهای او رنج میبرد و گاو زمین به خاطر ضرباتی که میبیند، از شدت آسیب، بهخود میلرزد.
ملکگیرد بیسپاه و خصم بندد بیکمند
درع درّد بیطعان و خود برّد بیضراب
هوش مصنوعی: پادشاهی بدون ارتش به دست میآید و دشمن بدون دام به دام میافتد. زره بدون نیزه بر تن میشود و خود فرد بدون ضربه زدن بر زمین میخورد.
قدر او بدریستکاو را سدره آمد آسمان
تیغ او میغیستکاو را فتنه آمد فتح باب
هوش مصنوعی: قدر او مانند ستارهای درخشان است که به اوج آسمان رسیده و تیغش همچون ابر تیرهای است که فتنهای از آن سر برمیآورد.
معشر او محشریکش خنجر سوزان جحیم
درگه او خرگهیکش گنبدگردان قباب
هوش مصنوعی: اجتماع او، محشری است که مانند خنجری سوزان از آتش جهنم جلوهگری میکند. در اینجا، او مکانی دارد که همچون چادر یا سرپناهی است که تحت گنبد آسمان قرار دارد.
فوج او موجی بودکاو را چرخگردانست پل
تیر او شریستکاو را مغزگردانست غاب
هوش مصنوعی: جمعیتی که به سوی او میرفت، همچون موجی بود که او را به گرد خود میچرخاند. تیر او به مانند پل است که او را در دل میسوزاند و مغز او را به چرخش درآورده است.
چهر او مهریستکز وی ماه اندر تاب و تب
قهر او زهریستکز وی مار اندر پیر و تاب
هوش مصنوعی: چهره او مانند خورشید است که ماه را در تاب و تپش قرار میدهد. اما خشم او مثل زهر است که مار را در درون میتاباند.
عصر او قصریتدر ویخفتهیککشوربهناز
عهد اومهدیستدر ویرفتهیکعالمبهخواب
هوش مصنوعی: در عصر او، در سرزمینش، تمام مملکت در خواب غفلت به سر میبرد و نشانههایی از ظهور مهدی در آنجا دیده نمیشود. تمامی جهانیان در خواب عمیق فرو رفتهاند.
دفتر پیشینیان را سوخت باید فرد فرد
داستان باستان را شست باید باب باب
هوش مصنوعی: باید صفحههای تاریخ گذشتگان را بسوزانیم و هر داستان کهن را از نو پاک کنیم، بند به بند.
بیثنای او مقیم است آنچه در عالم رقیم
بیسپاس او عقیم است آنچه درگیتیکتاب
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این جهان وجود دارد، بدون یاد و نام او پایدار نیست و هر چیزی که بدون شکرگزاری او باشد، ناتوان و بیثمر است.
گر نسیم لطف او درکام اژدر بگذرد
در دهان اژدها نوش روان گردد لعاب
هوش مصنوعی: اگر نسیم مهربانی او از دهان اژدها بگذرد، آنگاه مایع شیرین و گوارایی به نوشی تبدیل خواهد شد.
دست او بازنده ابر و تیغ او تابنده برق
کوس او نالنده رعد و تیر او سوزان شهاب
هوش مصنوعی: دست او مانند ابری است که در حال افتادن است و تیغ او مانند برقی درخشان است. صدای کوس او به اندازه رعد و درخشش تیر او همانند شهابی سوزان است.
عیب خلق او نهکز وی خصم او باشد نفور
مرجعل را نفرت جان خیزد از بویگلاب
هوش مصنوعی: ایراداتی که در خلق و خوی او وجود دارد، ناشی از دشمنی او نیست، بلکه نفرتی که از مَرجَعَل (مردم عادی) به جان میخیزد، به خاطر بوی گلاب است. به عبارت دیگر، این نفرت از وجود گل و زیبایی آن میآید.
یک سوار از لشکر او خصم یککشور سپاه
یک پلنگ ازکوه بربر مرگ یک هامونکلاب
هوش مصنوعی: یک جنگجو از سپاه او، با یک دشمن درگیر است. او همچون یک پلنگی از کوههای بربر، به سوی دشمن میتازد و مرگ را به او نزدیک میکند.
ازکمال عدل او ترسمکزین پسگوسفند
آنچنان نازد به خودکارد شبیخون بر ذئاب
هوش مصنوعی: من از کمال عدل او میترسم، زیرا گوسفند آنقدر به خود میبالد که ناگهان بر狼ها حمله میکند.
هرکهگردد تشنه آبش چاره باشد ای شگفت
تیغاو آبست و چبود چاره چون شد تشنه آب
هوش مصنوعی: هر کسی که به آب تشنه میشود، باید بداند که راه حلی برای او وجود دارد. جالب اینجاست که او به وسیلهی تیغی که بر دست دارد، به آن آب دسترسی پیدا میکند. حالا سوال این است که اگر او تشنه است، چه چارهای برای رفع تشنگیاش وجود دارد؟
با سپاه او روان نصرت عنان اندر عنان
با سمند او دوان دولت رکاب اندر رکاب
هوش مصنوعی: با گروهی از یارانش به سوی پیروزی حرکت میکند و در کنار آن، سوار بر اسبش به سرعت به سمت سعادت و موفقیت پیش میرود.
غرهٔ اقبال و سلخ فتنه آنروزیستکاو
همچو ماه نو برآرد تیغ خونریز از قراب
هوش مصنوعی: روزگار خوشی و دلگرمی به زودی به پایان میرسد؛ روزی که مانند ماه نو ناگهان شمشیری خونریز از دامن خود نمایان میکند.
ایکه چرخ از صولت قهر تو دارد ارتعاش
ایکه دهر از هیبت تیغ تو دارد اضطراب
هوش مصنوعی: تو که قدرت تو باعث لرزش چرخ فلک است، و زمانه به خاطر شکوه تیغ تو سرشار از نگرانی و اضطراب است.
خصم را ماهیت از خشم توگردد منقلب
گرچه در ماهیت اشیا محالست انقلاب
هوش مصنوعی: اگرچه در واقعیت اجسام امکان تغییر ماهیت ندارند، اما خشم تو میتواند دشمن را به گونهای تغییر دهد که گویا ماهیتش دگرگون شده است.
التهاب تشنه راگویند آب آمد علاج
وینسخننزدیکدانشمنددور استازصواب
هوش مصنوعی: دلایل تشنگی را نمیتوان به سادگی با گفتن اینکه آب آمده است درمان کرد، زیرا این سخن فقط از سوی افرادی که دانش کافی ندارند بیان میشود و راهی برای حل واقعی مشکل نیست.
زانکه تیغت تشنهٔ خون چون شد آبش دهند
تا بیفزاید ورا از دادن آب التهاب
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ تو به خون تشنه است، آبی به آن میدهند تا بر شدت تشنگیاش افزوده شود و آن را بیشتر تحریک کند.
داد بخشا داورا باشد سؤالی مر مرا
هم بهشرط آنکه مهلت می نجویی در جواب
هوش مصنوعی: اگر داورم دادگری کند و سوالی از من بپرسد، تنها در صورتی میتوانم پاسخ دهم که اجازه بدهد زمانی برای فکر کردن داشته باشم.
مر ترا امروز همچون من هزاران چاکرست
هریکی در دفتر آفاق فردی انتخاب
هوش مصنوعی: امروز برای تو مانند من افراد زیادی هستند که به تو خدمت میکنند و هر یک از آنها در جهان، فردی منحصر به فرد و انتخاب شدهاند.
هریکی را مزدهایی پایمرد امتحان
هریکی راگنجهایی دسترنج اکتساب
هوش مصنوعی: هر کسی که در آزمونها و چالشها پایداری نشان دهد، به پاداشهایی دست پیدا میکند. همچنین، کسانی که برای به دست آوردن ثروت تلاش میکنند، از زحمات خود بهرهمند میشوند.
هریکی را همچو افلاس من و احسان تو
هستدولت بیشمار و هستمکنت بیحساب
هوش مصنوعی: هر کسی مانند من که در فقر و تنگدستی به سر میبرم و تو که نیکوکاری، دارای نعمتهای فراوان و ثروت بیحد و حساب است.
هریکی را بندگان با صولت اسفندیار
هریکی را بردگان با دولت افراسیاب
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی تحت تأثیر قدرت و نفوذ قرار دارد؛ برای برخی، قدرت و شکوه مانند اسفندیار است و برای برخی دیگر، ثروت و حکومت همچون افراسیاب.
هریکیرا صد عیال حورمنظر در حریم
هریکی را صد غلام ماهپیکر در جناب
هوش مصنوعی: هر کسی به تعداد زیادی از دختران زیبا و بامعنایی که به او وابستهاند، برخوردار است و همچنین برای هر فرد، تعداد زیادی از جوانان خوشقامت و جذاب در کنار او حضور دارند.
هریکی را قصرها هریک به رفعت آسمان
هریکی راکاخها هریک بطلعت آفتاب
هوش مصنوعی: هر کسی برای خود قصرهایی دارد که به اندازه ارتفاع آسمان بلند است و هر یک از آن کاخها به زیبایی و درخشش آفتاب میتابد.
قصرشان چون قصر قیصر مملو از رومی لبوس
کاخشان چونکاخ خاقان محشو از چینی ثیاب
هوش مصنوعی: قصر آنها مانند قصر قیصر، پر از تجملات است و لباسهای کاخ آنها مانند لباسهای خاقان، پر زرق و برق از چین و رنگین هستند.
من همانا قابل خدمت نبودم ورنه من
هم به قدر خویشتن بودم سزاوار خطاب
هوش مصنوعی: من در واقع لایق خدمت نبودم، وگرنه به اندازه خودم شایسته دریافت احترام و خطاب بودم.
هم مرا بودی چو دیگر چاکران قدر و جاه
هم مرا بودی چو دیگر بندگانت فر و آب
هوش مصنوعی: شما مانند دیگر خدمتگذاران با مقام و اعتبار بودید و نیز مانند دیگر بندگانتان با شکوه و عظمت.
نهچو من یکتن ثناخوانتازینسان در حضور
نهچو من یککس دعاگویتازینساندر غیاب
هوش مصنوعی: کسی مانند من در حضورت تو را ستایش نمیکند و هیچ کس مانند من در غیاب تو برایت دعا نمیکند.
هم تو خود دانیکهگر شمشیر رانندم به فرق
در خلوص صدق من نبود مجال ارتیاب
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که اگر شمشیری به سرم بزنند، در خلوص صدق من جایی برای تردید وجود ندارد.
شعر من شعرا و نثرم نثره هرکاو منکر است
گو بگو بیتیکه تا پیدا شود قشر از لباب
هوش مصنوعی: شعر من به زیبایی شعرای دیگر است و نثرم هم همینطور. هر کسی که منکر این باشد، میتواند بیتی بگوید تا نشان دهد که عمق واقعی آثار من چه چیزی است.
با چنان نثری مرا نبود نثاری از مهان
با چنین شعری مرا نبود شعیری در جواب
هوش مصنوعی: من در چنین نثری نمیتوانم مانند بزرگان شعر و ادب نثری دیگر پیدا کنم و با چنین شاعری نیز نتوانستم شعری در پاسخ بیابم.
گر سخنگویدکسیکاو معجز استو سر و وحی
اللهاینکمعجز اینک سحر و اینک وحی ناب
هوش مصنوعی: اگر کسی سخن بگوید، او معجزهای است و کلامش از جانب خداوند میآید. حالا اینجا معجزه، جادو و وحی خالص وجود دارد.
نه بود شاعر هرانکو می ببافد یک دو شعر
نه بود بونصر هرکاو را وطن شد فاریاب
هوش مصنوعی: هر کسی که فقط یک یا دو شعر بگوید، نمیتواند خود را شاعر واقعی بنامد. همانطور که کسی که در وطنش نیست و دور از زادگاهش زندگی میکند، نمیتواند احساس وابستگی عمیق به آن مکان داشته باشد.
نه بود پیل دمان هرکش بود خرطوم وگاز
نه بود شیر ژیان هرکس بود چنگال و ناب
هوش مصنوعی: در زمان و موقعیتهای مختلف، ممکن است برخی ویژگیها و ظواهر بزرگ و با عظمت به چشم بیایند، اما آنچه واقعاً اهمیت دارد، علم و توانمندی درونی است. آنچه باعث قدرت و برتری میشود، فقط ظاهر نیست، بلکه مهارتها و قابلیتهای واقعی است که در پس این ظاهر قرار دارند.
هم به جز خرطوم پیلان را بباید زور و هنگ
هم به جز چگال شیران را بباید توش و تاب
هوش مصنوعی: برای انجام کارهای سخت و بزرگ، تنها تواناییهای بدنی موجود نیست، بلکه باید قدرت و استقامت هم داشت. مانند فیلها که برای زندگی نیاز به قدرت دارند و شیرها که باید جثه و انرژی بالایی داشته باشند.
پشه را خرطوم و از پیل دمان در احتراز
گربه را چنگال و از شیر ژیان در اجتناب
هوش مصنوعی: پشه به خاطر خرطومش از خطر فیل دوری میکند، و گربه به خاطر چنگالهایش از شیر بزرگ اجتناب میکند.
مردواب و آدمی را بس به باطن فرقهاست
گر بهظاهر همچو آدمجسمو جان دارد دواب
هوش مصنوعی: مرد و حیوان از نظر باطن با هم فرق دارند، حتی اگر از نظر ظاهر انسان و حیوان یک شکل و یک جسم داشته باشند.
چون تویی بایدکه داند شعر نیک از شعر بد
خضر باید تا شناسد جلوهٔ آب از سراب
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی بتواند شعر خوب را از شعر بد تشخیص دهد، باید مثل خضر که به آب زندگیساز راه دارد، باشد تا بتواند جلوه واقعی آب را از سراب تمیز دهد.
اینمن و اینگویو اینچوگانو اینصف اینحریف
هرکه میگوید حریفمگوگران سازد رکاب
هوش مصنوعی: این شخص من هستم و این صحبتها و این اتفاقات در جریان است. این رقبای من هستند و هر کسی که ادعا کند رقیب من است، باید آماده باشد که با چالشهای زیادی روبرو شود.
با چنین شعری مرا نبود هوای شاعری
وز چنین شعری روا نبود بدین فن ارتکاب
هوش مصنوعی: من با این نوع شعر، دیگر حال و هوای شاعری ندارم و با اینگونه شعرها، انجام دادن کار در این فن مناسب نیست.
گر نبودی شعر و شاعرکس نخواندی مر مرا
شاهد بختم نماندی در حجاب احتجاب
هوش مصنوعی: اگر شعر و شاعر وجود نداشتند، هیچکس به سراغ من نمیآمد. در این صورت، خوشبختی من در پس حجاب پنهانی باقی میماند.
آه ازان شعریکه شاعر را رسد از وی زیان
آوخ از آن ناخلفکامد بلای جان باب
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شعری که نتیجهاش برای شاعر زیانآور باشد، نشاندهندهی مشکل و سوءتفاهمی است که ممکن است باعث دردسر و آسیب به او شود. شاعر از این وضعیت و مشکلات ناشی از آن، ابراز تأسف میکند.
هرکه آمد یک دو روز وکرد بختش یاوری
یافت عالی پایهیی زین آستان مستطاب
هوش مصنوعی: هرکس که به این درگاه بیاید و کمی اقامت داشته باشد، اگر شانسش یاری کند، میتواند به مقام بلندی دست یابد.
غیر منکم بخت بد در خواب و میدانم یقین
کاینچنیندر خواب خواهد بود تا روز حساب
هوش مصنوعی: بدبختی دیگران را میبینم که در خواب آسودهاند و مطمئنم که تا روز قیامت اینگونه باقی خواهند ماند.
از سخنگر نازش من خاک بر فرق سخن
خشکبهآنلجهیی کاوراست نازش از سراب
هوش مصنوعی: از سخنگر نازش من، گرد و غبار بر سر سخن خشک مینشیند، مانند آبکی که در سراب وجود دارد.
هست ز الطاف توام نازش ولی الطافکو
تا بهگردن هفت گردون را دراندازم طناب
هوش مصنوعی: تو به من لطف داری و ناز میکنی، اما من به آن لطافت نیاز دارم تا بتوانم طنابی را به دور هفت آسمان بیندازم.
نه زکم ظرفیستگر رازم تراوید از درون
خس برون افتد چو آید قلزم اندر اضطراب
هوش مصنوعی: اگر ظرفی وجود نداشته باشد، راز من نیز نمیتواند از درون بیرون بیافتد. همانطور که اگر دریا بههمریزد، خاشاک به سطح میآید و نمایان میشود.
تنگدلگشتم بسی زان شکوه سرزد از لبم
جام می چونشد لبالب ریزدش از لب شراب
هوش مصنوعی: دل من به خاطر شکایتهایی که از دیگران شنیدم، تنگ و گرفته شده است. زمانی که لبهام پر از شراب شد، ناگهان همه آن حرفها و غمها از زبانم ریخت.
خونکند قیهرکرا زخمیاست پنهاندر درون
گرد خیزد از زمین چون خانهییگردد خراب
هوش مصنوعی: خون کردن قیهرکر به معنای آن است که زخم پنهانی وجود دارد که از درون آسیب میزند. همانطور که وقتی خانهای خراب میشود، از زمین به سمت بالا برمیخیزد. این بیان، به حالتهایی اشاره دارد که درد و رنج درون فرد، به تدریج از ظاهر نمود پیدا میکند.
فارس قدر من نداند زانکه من زادم درون
در صدف فرقیندارد با شبه در خوشاب
هوش مصنوعی: من به خاطر جایگاه و شرایطی که دارم، درک درستی از ارزش خود ندارم، زیرا مثل مروارید که در صدف پرورش یافته، تفاوتی با دلنشینی و زیبایی یک خواب شیرین ندارد.
خود بیا انصاف ده با قدردانی همچو تو
باید اینسانقدر چون من نکتهسنجی نکتهیاب؟
هوش مصنوعی: خودت به من انصاف بده، کسی مثل تو که قدرش را میداند، چرا باید شخصی مثل من که دقیق و نکتهسنج است، اینقدر اهمیت نداشته باشد؟
خانهٔ من چشم مور و خدمت من شاعری
ذلت من با درنگ و عزت من با شتاب
هوش مصنوعی: خانهام همچون چشمان مور، کوچک و محقر است، و در این سکونت، من شاعری هستم که در خدمت به دیگران، خود را ذلیل مییابم؛ اما در عوض، زمانی که با شتاب و سریع عمل میکنم، احساس عزت و شرافت میکنم.
هرکرا درکوی من افتد پس از عمریگذر
همچو عمر رفتهاش نبود به سوی من ایاب
هوش مصنوعی: هر کسی که به کوی من بیفتد، بعد از گذر سالها، مانند عمر او که رفته برمیگردد.
روز فرش من زمین و نزل خوانم خون دل
شب دواجم آسمان و شمع بزمم ماهتاب
هوش مصنوعی: در روز، فرش من زمین است و لحظات خوبم را با اندوهی در دل میگذرانم، اما در شب، آسمان برایم پایانی است برای دردها و شمع مجالس من، نور ماه است که به جشنهایم جلوه میبخشد.
غیر آب جاری اندر خانهٔ من هیچ نیست
ور نبودی آب بودی اشک من جاری چو آب
هوش مصنوعی: در خانه من هیچ چیز جز آب روان وجود ندارد و اگر آب نبود، اشکهای من مانند آب بهراحتی میریخت.
بیستتنماهیصفتخوشدلبهآباستیم و بس
آبمان باشد طعام و آبمان باشد شراب
هوش مصنوعی: ما مانند بیست نفر ماهی خوشحال و سرزندهایم که فقط در آب زندگی میکنیم و آب برای ما هم غذاست و هم نوشیدنی.
تاب دلتنگی نیارد در قفس یک مرغ و بس
بیستتن در یک قفس برگو چسان آرند تاب
هوش مصنوعی: مرغی که در قفس نگهداری میشود، تحمل دلتنگی را ندارد. اما در قفس بیست نفر گنجایش این احساس را ایجاد میکند که چگونه ممکن است چنین فشاری را تحمل کنند.
خدمتی جز شعر فرما مر مراکاین روزگار
شاعری ننگستکش نتوان شنود از هیچ باب
هوش مصنوعی: جز شعر، هیچ خدمتی برای من نکن؛ چرا که در این زمانه، شاعری عیب و ننگ است و از هیچ کسی نمیتوان چیزی شنید.
وز طریق لفظ و معنی بیش از اینیک فرق نیست
شاعران را با یهودان ازکمال انتساب
هوش مصنوعی: شاعران و یهودیان از نظر کمال و نسبت به یکدیگر تنها در نحوه بیان و مفهوم تفاوت دارند.
آن کشد خواری که از مردم ستاند جایزه
وین سپارد جزیه تا جان را رهاند از عذاب
هوش مصنوعی: کسی که از دیگران پاداش میگیرد و ذلت را میپذیرد، سرانجام برای نجات جانش از عذاب، باید بخشی از زندگیاش را به دیگران بدهد.
ملکهاگیری به یکگفتار چبودگر مرا
هم بهیکگفتار سازیکامجوی وکامیاب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر بتوانید با یک کلمه یا سخن تاثیرگذاری، کسی را مجذوب کنید یا به او نفوذ کنید، پس باید تلاش کنید تا با یک سخن دیگر نیز، خودتان را به نتیجهای مثبت برسانید و موفقیت را کسب کنید.
من نیم دریا وکان تا باشم از جودت به رنج
مننیمخورشید و مه تا باشم از رایت به تاب
هوش مصنوعی: من نه دریا هستم و نه به اندازهای بزرگ، اما برای اینکه از generosity تو بهرهمند شوم، در رنج خودم غرق شدهام. من نه خورشیدم و نه ماه، اما برای اینکه از پرچم تو درخشش بگیرم، در سختیها تاب میآورم.
شکوه از بخت زبون قاآنیا زین پس بسست
شکر یزدان راکه هستی مدحگوی بوتراب
هوش مصنوعی: از این به بعد شکایت از سرنوشت ضعیف قاآنیا را کنار بگذارید و به شکرگزاری از خدای بزرگ بپردازید؛ زیرا بوتراب (علی) در ستایش و مدح وجود دارد.
آنکه با مهرش ثوابست آنچه در عالمگناه
آنکه باکینشگناه است آنچه درگیتی ثواب
هوش مصنوعی: کسی که عشق و محبتش باعث پاداش است، چیزی که در دنیا گناه محسوب میشود، با عشق او تبدیل به عمل نیکو و پاداشآور میشود.
هردو عالم از زکات بخشش او یک نصیب
گرچه مال او نشد هرگز پذیرای نصاب
هوش مصنوعی: هردو جهان از بخشش او بهرهمند میشوند، اگرچه او هرگز به ثروت و دارایی خود افتخار نکرده و آن را به حساب نیاورده است.
عفو او در روز محشر هفت دوزخ را حجیب
خشم او در وقتکیفر هشت جنت را حجاب
هوش مصنوعی: عفو و بخشش خداوند در روز قیامت میتواند حتی هفت جهنم را از خشم او دور کند، و در زمان کیفر، هشت بهشت را هم نمیتواند از خشمش محافظت کند.
مدح او ذکر شفاه وگرد او نور عیون
مهر او داغ جباه و حکم او طوق رقاب
هوش مصنوعی: ستایش او به مانند یاد شیرین و دلنشینی است، وجود او مانند نوری است که دیدهها را روشن میکند. مهر او بر پیشانی مانند نشانهای است که به معنای محبت و عشق است و فرمان او همچون گردنبند و زنجیری است که بر گردنها قرار میگیرد.
مؤمن صدیق از قهرش بنالد از عمل
کافر زندیق با مهرش ننالد از عتاب
هوش مصنوعی: مؤمن راستین از خشم و رفتار ناشایست کافر بدخواه دلتنگ میشود، اما کافر هرگز از عشق و محبت مؤمن شکایتی نمیکند.
بختاو تختیستکاو را عرش یزدانست فرش
چهر او مهریستکاو را نور ایمانست ناب
هوش مصنوعی: سرنوشت او به گونهای است که مانند تختی الهی است و چهرهاش همانند یک ستاره روشن و زیبا میدرخشد. ایمان او هم مانند نوری ناب و بینقص است.
گر جنینی را نباشد داغ مهرش بر جبین
از مشیمهٔ مام پوید واژگون زی پشت باب
هوش مصنوعی: اگر جنینی بر پیشانیاش نشانی از مهر و محبت نداشته باشد، از دل مادرش به دنیا میآید، اما به طور معکوس و با حسرت، مانند کسی که پشتاش به چرخش زمان قرار دارد.
طاعت میکال بیمهرش نیفتد سودمند
دعوت جبریل بیعونش نگردد مستجاب
هوش مصنوعی: اگر میکائل با محبتش عبادت نکند، این عبادت فایدهای ندارد و اگر جبرئیل بدون کمک او دعوت کند، آن دعوت مستجاب نخواهد شد.
تا قدومشگشتزیبفرش خاک از عرش پا ک
قدسیان را ذکر لب یالیتنیکنت تراب
هوش مصنوعی: زمانی که او قدم بر زمین گذاشت، خاک به زیبایی فرش شد و فرشتگان با شوق و محبت گفتند: کاش من هم خاک او بودم.
گر قوافی شد مکرر غم مخور قاآنیا
قند بود و شد مکرر اینت عذری ناصواب
هوش مصنوعی: اگر قافیهها تکرار شد، نگران نباشید ای شاعران، زیرا این حالت همچون قند است که بارها تکرار میشود و دلیلی برای عذر و تهاجمی نادرست نیست.
تا ببالد از وصال دوست طالب چون نهال
تا بنالد از فراق یار عاشق چون رباب
هوش مصنوعی: هر کسی که به وصال و دوستی محبوبش دست یافته، شاد و سرزنده است مانند درختی که رشد میکند، اما کسی که از معشوقش دوری و فراق دارد، غمگین و نالهکنان است مانند سازی که به صدای غمگین درآمده است.
هرکه یار او ببالد چون نهال از انبساط
هرکه خصم او بنالد چون رباب از اکتئاب
هوش مصنوعی: هر کسی که دوستش او را شاد و خوشحال کند، مانند درختی است که سر به آسمان میساید. و هر کسی که دشمنش باشد، مانند ساز رباب است که از غم و اندوه مینالد.