قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۳ - در ستایش امیرکبیر میرزا تقیخان رحمهالله فرماید
کرد چون خسرو منصور ز ری عزم عراق
در میان من و منظور من افتاد فراق
دهر از ظلمت شب غالیهگون بود هنوز
کان بت غالیهمو بیخبر آمد به وثاق
طاق ابروی سیاهش به ستمکاری جفت
جفتگیسوی درازش به دلازاری طاق
آن یکی گفتی بر صبح ز شامست دو طوق
وین دگر گفتی بر سیم ز مشکست دو طاق
بر لبش روح چو فرهاد به شیرین مایل
بر رخش حسن چو پرویز به شکّر مشتاق
در حلاوت لب شیرینش نتیجهٔ شکر
در صباحت رخ رنگینش نبیرهٔ اسحاق
چهرش اندر خم زلفین سیه گفتی هست
زهره با ذوذنبی جفت و مهی با دو محاق
یا یکی عدل درآویخته با وی دو ستم
یا یکی صدق درآمیخته با وی دو نفاق
نه چو او در همه چیستان کس دیده صنم
نه چو او در همه ترکستان کس دیده و شاق
الغرض آمد و بنشست و ز مخموری شب
کرد خمیازه و هی اشک فشاند از آماق
زود برجستم و یک شیشه میش آوردم
که گوارندهتر از شهد روان بد به مذاق
شیشهٔ می را شریان بگشادم ز گلو
بهر آن را که ز بسیاری خون داشت خناق
واعجبترکه ز شریانش چو بگرفتم خون
ز امتلا باز درافتاد همان دم به فواق
ریختمش ازگلوی شیشه چو در کام قدح
کرد از آن راح دلم نکهت روح استنشاق
دفع خمیازهٔ ویکردم از آن عطسهٔ روح
که بدی نکهت آن زهر بلا را تریاق
مر مرا دید به هر حال مهیّای سفر
موزه در پا و عصا بر کف و پاتابه به ساق
گفت زینجا بهکجا داشتی ایدون آهنگ
گفتم ای شور بتان راست بگویم به عراق
چون شنید اینسخنآهنگجزع کردو زجزع
گهر افشاند به گلبرگ و شدش طاقت طاق
گفت قاآنی احسنت چه رو داد ترا
کالفت شوق بدل گشت بدین کلفت شاق
نه تو گفتی ز تو تا حشر نبرّم پیوند
چون شد آخر که چنین زود شکستی میثاق
تا بهکی راه مخالف زنی اندر پرده
راستی راه دگر زن که نیی از عشاق
محرم خانه و آنگاه بدین حیلت و غدر
محرمکعبه و آنگاه بدینکفر و شقاق
هجر سهلست بدین هیات و ترکیپ چسان
رفت خواهی به سفر بیبنه و خیل و رفاق
خاصه این فصلکه چون باده گساران لاله
دارد از بادهٔ گلرنگ به کف کأس دهاق
بهتر آنستکه تا لاله بهکف دارد جام
باگلی نوشی در پایگل سرخ ایاق
جنبش سرو نوان بین به لب آب روان
وز پی عیش بر او نقد روانکن انفاق
مکن آهنگ عراق ایدر و در سایهٔ سرو
راست بنشین و بخور باده به آهنگ عراق
گفتم ای مه گلهها دارم از چرخ و زمین
که تفو باد برین نه فلک و هفت طباق
از پی رزق بدین فضل و هنر ناچارم
که به بلغار بباید شدنم یا قبچاق
دیرگاهیست که از سفلگی و بیمهری
بدل شهد مصفا دهدم سم زعاق
دفتر نظم معاشی که مرا بود قدیم
باد سرخ آمد و بر باد سیه داد اوراق
بس که حرفم چو طبیبان ز علاجست و دوا
مینگویم سخن از اطعمههمچون بهسحاق
هیچ کس را نبود خواهش دامادی من
دختر طبع مرا بسکه گرانست صداق
بکرهای سخنم را به خطا خاطب دهر
عقد نابسته دهد زود بیکره سه طلاق
به کنیزی دهم آن پردگیان را به امیر
به غلامیشگرم بخت دهد استحقاق
اعتضاد ملک و ملککه از بدو وجود
بهتر و مهتر ازو یاد ندارد آفاق
خواجهٔ عصر اتابک که پس از بارخدای
هست دست کرمش جانوران را رزاق
با نسیم کرمش نار نماید ترطیب
با سموم سخطش آب نماید احراق
ای که مانند غلامان به ارادت شب و روز
خدمتت را فلک ازکاهکشان بسته نطاق
هر درختی که به دوران تو شاخ آرد و برگ
به ثنای تو سخنگوی شود چون وقواق
خرد ار رزق خورد رایتو هستش رازق
عدم ار خلق شود حکم تو هستش خلاق
زمیستی به تواضع فلکی در رفعت
قمرستی به شمایل ملکی در اخلاق
ظلم در عهد تو مظلومتر از طفل رضیع
جود در دور تو مبغوضتر از کودک عاق
عزمت از وهم گرو گیرد در روز رهان
رخشت ازباد سبق جوید هنگام سباق
خرگه جاه ترا دولت و بختست ستون
درگه قدر ترا نصرت و فتحست رواق
با دل راد تو ایام برست از فاقه
باکف جود تو آفاق بجست از املاق
خنگ اقبال ترا چنبر چرخست رکاب
جیش اجلال ترا ساحت عرش است یتاق
کشتی حلم ترا تودهٔ غبرا لنگر
آتش خشم ترا صخرهٔ صمّا حراق
با کف جود تو کالای کرم راست رواج
با دل راد تو بازار سخن راست نفاق
نیست با بارقهٔ خنجر تو برق بریق
نیست چون رفرف اگر چند سریعست براق
هرچهاغراقکنم وصف تو نتوانم از آنک
پایهٔ وصف تو آنسوترک است از اغراق
تا قضا دفتر قدرت را شیرازه زده
نافریدست چو تو فردی در حسن سیاق
بسکه بگذاشته با دست ایادیکرمت
همه را فاخته سان طوق منن بر اعناق
بس عجب نی که به عهد تو ز مادر زایند
خلق زین پس همه چون فاختگان با اطواق
نطق شیرین دلاویزتر از راه دوگوش
خلق را چاشنی روح دهد در اذواق
عندلیبی تو و حساد تو مشتی وزغند
کز پی نقنقه پر باد نمایند اشداق
خلد ز آرایش بزم تو شود مات چنان
روستاییکه به شهریگذرد در اسواق
اندر آن روزکه آهنگ محارات کنند
راست چون سیل دفاق از دو طرف خبل عتاق
گوش را دمدمهٔ کوس بدرد پرده
روح را چاشنی مرگ درآید به مذاق
خنجر آژده چون نجم ز هرسو طالع
تیغ صیقل زده چون برق ز هر سو براق
گرد با تیغ ملاصق شده و خاک به خون
چون شفق با غسق و لیل و عشی با اشراق
سرگردان را از زخم تبر درد دوار
سم اسبان را زآلایش خون رنج شقاق
کشتگان را همه طبل شکم آماس کند
همچو مستسقی کاو را ورم افتد به صفاق
مر دومرکبهمهصفبستهچو کوه از دوطرف
خون روانشان ز تن آن سان که ز کُه سیل دفاق
نقش آفات مصور شود اندر ابدان
شکل آجال مجسم شود اندر احداق
با تن از وحشت ارواح نگیرند الفت
با هم از دهشت اجفان نپذیرند اطباق
تیغ تو چون ملکالموت در آن دشت بلا
کند اندر نفسی جان جهانی اِزهاق
قیکند رُمح تو هر خون که خورد در صف کین
چون مریضی که ز سودا بودش رنج مراق
زهر قهر تو شود در صفکین بهرهٔ خصم
در سقر قسمتفساق چه باشد غساق
تا الف لام شود شامل افراد همه
اندر آن وقت کزو قصدکنند استغراق
لام لطف تو بود شامل آنکو چو الف
فرد و یکتا بودش با تو دل از فرط وفاق
ماه بخت تو زکید حدثان ایمن باد
تا همی ماه فلک راست به هر ماه محاق
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۲ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب الله ثراه گوید: دوش دیدم یکی خجسته وثاققصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۴ - در ستایش شاهزاده رضوان آرامگاه فریدون میرزا طاب ثراه گوید: ای زلف نگار ای حبشیزادهٔ شبرنگ
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کرد چون خسرو منصور ز ری عزم عراق
در میان من و منظور من افتاد فراق
هوش مصنوعی: خسرو منصور از ری به سمت عراق رفت و در این سفر، فاصله و جدایی بین من و مقصودم ایجاد شد.
دهر از ظلمت شب غالیهگون بود هنوز
کان بت غالیهمو بیخبر آمد به وثاق
هوش مصنوعی: دنیا هنوز در تاریکی شب غمناک به سر میبرد، در حالی که آن معشوق زیبا و بیخبر از همهچیز، به دام افتاده است.
طاق ابروی سیاهش به ستمکاری جفت
جفتگیسوی درازش به دلازاری طاق
هوش مصنوعی: سایهی ابروی سیاه او به قدری خیرهکننده است که در کنار زیباییهایش، موهای بلند و مشکیاش جلوهای خاص دارد.
آن یکی گفتی بر صبح ز شامست دو طوق
وین دگر گفتی بر سیم ز مشکست دو طاق
هوش مصنوعی: یکی گفت: این یکی شب است که شب و روز را به هم پیوند میدهد و نماد درخشندگی صبح است. دیگری گفت: این تازه به رنگ نقرهای است و عطر مشک را تداعی میکند.
بر لبش روح چو فرهاد به شیرین مایل
بر رخش حسن چو پرویز به شکّر مشتاق
هوش مصنوعی: بر لب او ذوقی شاداب و خوش دارد، مانند فرهاد که عاشق شیرین بود. و بر چهرهاش زیباییای وجود دارد که شبیه پرویز است که به شیرینی مایل است.
در حلاوت لب شیرینش نتیجهٔ شکر
در صباحت رخ رنگینش نبیرهٔ اسحاق
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چهره و لبان یک دختر اشاره دارد. نویسنده با تشبیه زیبایی او به شیرینی شکر، نشان میدهد که چهرهاش چقدر دلنشین و خوشایند است. همچنین، با ذکر اینکه او فرزند و نسل اسحاق است، به جایگاه و ارزش او در خانواده یا میان مردم اشاره میکند. به طور کلی، این شعر توصیفی از زیبایی و شکوه فرد مورد نظر است.
چهرش اندر خم زلفین سیه گفتی هست
زهره با ذوذنبی جفت و مهی با دو محاق
هوش مصنوعی: چهرهاش در میان موهای تیرهاش، زیباییاش را مانند زهره در کنار ذوذنقه و ماه در کنار دو محاق نشان میدهد.
یا یکی عدل درآویخته با وی دو ستم
یا یکی صدق درآمیخته با وی دو نفاق
هوش مصنوعی: در زندگی ممکن است که عدالت به تنهایی با ظلم دست به دست هم دهد، یا اینکه صداقت با نفاق همراه شود.
نه چو او در همه چیستان کس دیده صنم
نه چو او در همه ترکستان کس دیده و شاق
هوش مصنوعی: هیچکس مانند او را در تمام رازها ندیده و هیچکس مانند او را در همه نقاط ترکستان مشاهده نکرده است.
الغرض آمد و بنشست و ز مخموری شب
کرد خمیازه و هی اشک فشاند از آماق
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه او آمد و نشستن گرفت و از مستی شب، یواش یواش خوابش گرفت و اشک از چشمانش ریخت.
زود برجستم و یک شیشه میش آوردم
که گوارندهتر از شهد روان بد به مذاق
هوش مصنوعی: با سرعت بلند شدم و یک شیشه می (شراب) آوردم که از عسل شیرینتر و دلپذیرتر به نظر میرسید.
شیشهٔ می را شریان بگشادم ز گلو
بهر آن را که ز بسیاری خون داشت خناق
هوش مصنوعی: من شریان شیشهٔ شراب را از گلو باز کردم تا برای کسی که به خاطر زیاد بودن خونش دچار تنگی نفس شده است، راه تنفسی ایجاد کنم.
واعجبترکه ز شریانش چو بگرفتم خون
ز امتلا باز درافتاد همان دم به فواق
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که وقتی از رگش خون را گرفتم، به محض اینکه جمعیت تمام شد، فوراً دوباره به حالت قبلی برگشت.
ریختمش ازگلوی شیشه چو در کام قدح
کرد از آن راح دلم نکهت روح استنشاق
هوش مصنوعی: نخستین باری که از شیشه نوشیدنی ریختم، هنگامیکه جرعهای از آن را نوشیدم، بویی معطر و لطیف به مشامم رسید که روح و خاطراتم را تازه کرد.
دفع خمیازهٔ ویکردم از آن عطسهٔ روح
که بدی نکهت آن زهر بلا را تریاق
هوش مصنوعی: من با عطسهای که از روح نشأت میگرفت، کسالت و خمیازهام را دفع کردم، چرا که بوی خوش آن، مانند داروی مخدر، اثر زهر آلود بلا را برطرف میکرد.
مر مرا دید به هر حال مهیّای سفر
موزه در پا و عصا بر کف و پاتابه به ساق
هوش مصنوعی: من را در هر حالتی دید که آماده سفر هستم، با عصا در دست و قدم زدن بر پا.
گفت زینجا بهکجا داشتی ایدون آهنگ
گفتم ای شور بتان راست بگویم به عراق
هوش مصنوعی: گفتی از اینجا به کجا سفر داری؟ پاسخ دادم: برای دیدن محبوبان، راستش را بگویم به عراق میروم.
چون شنید اینسخنآهنگجزع کردو زجزع
گهر افشاند به گلبرگ و شدش طاقت طاق
هوش مصنوعی: وقتی این سخن را شنید، به شدت دچار اندوه و گریه شد و از چشمش اشک مثل دانههای گلی روی زمین ریخت و دیگر نتوانست تحمل کند.
گفت قاآنی احسنت چه رو داد ترا
کالفت شوق بدل گشت بدین کلفت شاق
هوش مصنوعی: قاآنی میگوید: چه خوب است که شوق و رغبت به تو به گونهای تبدیل شده که حالا برایت سختیهای این کار را آسان کرده است.
نه تو گفتی ز تو تا حشر نبرّم پیوند
چون شد آخر که چنین زود شکستی میثاق
هوش مصنوعی: تو هیچگاه به من نگفتی که تا قیامت از تو جدا نخواهم شد. حالا چطور شد که چنین ناگهان پیمان را شکستی؟
تا بهکی راه مخالف زنی اندر پرده
راستی راه دگر زن که نیی از عشاق
هوش مصنوعی: چرا تا این حد به راه نادرست میروی؟ بهتر است به سمت دیگر و راستی بروی، زیرا تو عضوی از عاشقان هستی.
محرم خانه و آنگاه بدین حیلت و غدر
محرمکعبه و آنگاه بدینکفر و شقاق
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که در ابتدا به عنوان دوست و آشنا در خانه و مکانی مقدس حضور دارد، اما با خیانت و نیرنگ به جایی میرسد که بر کفر و جدایی تأکید میکند. به نوعی نشاندهنده تضاد در رفتار و نیتهای انسانهاست.
هجر سهلست بدین هیات و ترکیپ چسان
رفت خواهی به سفر بیبنه و خیل و رفاق
هوش مصنوعی: فراق آسان است اگر به این شکل و ساختار باشد. چگونه ممکن است بخواهی بدون مایحتاج و جمعیت و دوستانت سفر کنی؟
خاصه این فصلکه چون باده گساران لاله
دارد از بادهٔ گلرنگ به کف کأس دهاق
هوش مصنوعی: به ویژه در این فصل که گللاله مانند نوشیدنیهای خوشطعم دارای زیبایی و طراوت است و بهسان دستهایی پر از باده، خوشبو و پرجلال در دستان باغبان قرار دارد.
بهتر آنستکه تا لاله بهکف دارد جام
باگلی نوشی در پایگل سرخ ایاق
هوش مصنوعی: بهتر است که تا زمانی که گل لاله در دست داری، با جامی پر از نوشیدنی در کنار گلهای سرخ بنشینی و لذت ببری.
جنبش سرو نوان بین به لب آب روان
وز پی عیش بر او نقد روانکن انفاق
هوش مصنوعی: درخت سرو را ببین که چطور به آرامی در کنار آب روان حرکت میکند. برای لذت بردن از زندگی، به او بخشش و محبت کن.
مکن آهنگ عراق ایدر و در سایهٔ سرو
راست بنشین و بخور باده به آهنگ عراق
هوش مصنوعی: به سفر به عراق نرو، بلکه در زیر سایهٔ درخت سرو استوار بنشین و مشغول نوشیدن شراب باش.
گفتم ای مه گلهها دارم از چرخ و زمین
که تفو باد برین نه فلک و هفت طباق
هوش مصنوعی: گفتم ای ماه، شکایاتی از سرنوشت و جهان دارم که بر این وضعیت لعنت فرستم، نه بر آسمان و هفت آسمان.
از پی رزق بدین فضل و هنر ناچارم
که به بلغار بباید شدنم یا قبچاق
هوش مصنوعی: به دنبال روزی و معیشت هستم و به خاطر این استعداد و هنر، ناگزیرم که به سرزمین بلغار بروم یا به سرزمین قبچاق.
دیرگاهیست که از سفلگی و بیمهری
بدل شهد مصفا دهدم سم زعاق
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به خاطر خساست و کملطفی دیگران، دلم را به شیرینی و پاکی از تلخی و آسیب رها کردهام.
دفتر نظم معاشی که مرا بود قدیم
باد سرخ آمد و بر باد سیه داد اوراق
هوش مصنوعی: کتابی که قبلاً در آن دربارهی زندگی و معیشت خود نوشته بودم، حالا به خاطر مشکلات و سختیهایی که پیش آمده، بهکلی نابود شده و ورقهایش به باد رفته است.
بس که حرفم چو طبیبان ز علاجست و دوا
مینگویم سخن از اطعمههمچون بهسحاق
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که سخنان من به قدری دربارهٔ درمان و دارو است که دیگر از غذاها و خوشمزگیها صحبت نمیکنم. اشاره دارد به اینکه بیشتر تمرکزش بر روی بهبود و درمان است تا لذتهای مادی و دنیوی.
هیچ کس را نبود خواهش دامادی من
دختر طبع مرا بسکه گرانست صداق
هوش مصنوعی: هیچکس نمیخواهد با من دختر بگیرد، چون مهر و درخواست من برای این دختر به قدری زیاد است که هر کسی را میترساند.
بکرهای سخنم را به خطا خاطب دهر
عقد نابسته دهد زود بیکره سه طلاق
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان این موضوع پرداخته که گاهی سخنان تازه و ناپختهاش به سرعت و بدون ملاحظه از سوی دیگران قضاوت میشود و ممکن است به نوعی طرد شوند. این امر به نوعی به فرسودگی و از بین رفتن ارزش اولیه آن سخن اشاره دارد. شاعر احساس میکند که این حرفها به سادگی مورد سوء استفاده قرار میگیرند و ارزششان نادیده گرفته میشود.
به کنیزی دهم آن پردگیان را به امیر
به غلامیشگرم بخت دهد استحقاق
هوش مصنوعی: من آن پردهنشینان را به کنیزی میسپارم، اگر بخت به غلامی امیر برساند که در آن شایستگی وجود داشته باشد.
اعتضاد ملک و ملککه از بدو وجود
بهتر و مهتر ازو یاد ندارد آفاق
هوش مصنوعی: پادشاهی و قدرتی که از آغاز وجودش هیچکس نتوانسته از او چیزی بهتر و برتر را به یاد آورد.
خواجهٔ عصر اتابک که پس از بارخدای
هست دست کرمش جانوران را رزاق
هوش مصنوعی: خواجهٔ عصر اتابک، که در کنار خداوند، نعمتهای الهی را به موجودات میرساند.
با نسیم کرمش نار نماید ترطیب
با سموم سخطش آب نماید احراق
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که با وزش ملایم نسیم کریمانه، میتوان آتش را خاموش کرد و با وزش بادهای سوزان و خشمگین، آتش شعله ور میشود. به عبارتی دیگر، رفتار و ویژگیهای مثبت و منفی میتوانند آثار مختلفی بر وضعیتها و احساسات بگذارند.
ای که مانند غلامان به ارادت شب و روز
خدمتت را فلک ازکاهکشان بسته نطاق
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند خدمتکاران، شب و روز در خدمت شما هستم، آسمان با ارادت و احترام، افتخاری برای من قائل شده است.
هر درختی که به دوران تو شاخ آرد و برگ
به ثنای تو سخنگوی شود چون وقواق
هوش مصنوعی: هر درختی که در زمان تو میوه دهد و برگهایش به تو اشاره کند، مانند پرندهای آوازخوان خواهد بود.
خرد ار رزق خورد رایتو هستش رازق
عدم ار خلق شود حکم تو هستش خلاق
هوش مصنوعی: اگر خرد تو به تو روزی دهد، بدان که این ناشی از اندیشه و تدبیر توست. اما اگر انسانها به وجود نیایند، به این معنی است که ارادهی تو بر این است که خالق باشد.
زمیستی به تواضع فلکی در رفعت
قمرستی به شمایل ملکی در اخلاق
هوش مصنوعی: تو در پستی و بلندیهای آسمانی همچون ماهی در عرش قرار داری و در زیبایی و اخلاق به فرشتگان شبیه هستی.
ظلم در عهد تو مظلومتر از طفل رضیع
جود در دور تو مبغوضتر از کودک عاق
هوش مصنوعی: در زمان تو، ستم به مراتب بیشتر از آن است که به یک نوزاد بیپناه صدمه بزند و بخشش و مهربانی تو نیز در مقایسه با کودکی که نسبت به والدینش نافرمانی کرده، به شدت مورد تنقید و ناپسند است.
عزمت از وهم گرو گیرد در روز رهان
رخشت ازباد سبق جوید هنگام سباق
هوش مصنوعی: در روزی که تصمیم تو از خیال دور شود، خود را از باد رها کن و در زمانی که رقابت است، به دنبال موفقیت برو.
خرگه جاه ترا دولت و بختست ستون
درگه قدر ترا نصرت و فتحست رواق
هوش مصنوعی: خانهات مایهی عزت و خوشبختیات است، و درگاهت نشانهای از مقام و ارادت تو خواهد بود. پیروزی و کامیابی، دکوراسیون این منزل توست.
با دل راد تو ایام برست از فاقه
باکف جود تو آفاق بجست از املاق
هوش مصنوعی: دل شاد تو باعث شده که روزگار از تنگدستی عبور کند و سخاوت تو سبب شده که زمین و آسمان از فقر فاصله بگیرد.
خنگ اقبال ترا چنبر چرخست رکاب
جیش اجلال ترا ساحت عرش است یتاق
هوش مصنوعی: سرنوشت تو تحت تأثیر چرخ فلک قرار دارد و عظمت تو به قدری است که به عرش میرسد.
کشتی حلم ترا تودهٔ غبرا لنگر
آتش خشم ترا صخرهٔ صمّا حراق
هوش مصنوعی: کشتی صبر و تحمل تو مثل تودهای از غبار است و لنگر خشم تو مانند صخرهای سخت و غیرقابل نفوذ میباشد.
با کف جود تو کالای کرم راست رواج
با دل راد تو بازار سخن راست نفاق
هوش مصنوعی: با بخشش تو، مهربانی به دست میآید و با صداقت قلب تو، گفتگوهای بیریا رونق میگیرد.
نیست با بارقهٔ خنجر تو برق بریق
نیست چون رفرف اگر چند سریعست براق
هوش مصنوعی: با روشنایی تیز و خاص خنجر تو، درخشندگی وجود ندارد. اگرچه پرچم (رفرف) سریع و براق است، اما باز هم نمیتواند با آن برق و جلال تو رقابت کند.
هرچهاغراقکنم وصف تو نتوانم از آنک
پایهٔ وصف تو آنسوترک است از اغراق
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که در توصیف تو مبالغه کنم، باز هم نمیتوانم به درستی تو را توصیف کنم؛ زیرا کیفیت تو فراتر از هرگونه اغراق و مبالغهای است.
تا قضا دفتر قدرت را شیرازه زده
نافریدست چو تو فردی در حسن سیاق
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی قدرت و سرنوشت نظم و سامان بخشی یافتهاند، وجود تو به عنوان یک فرد نمونه در زیبایی و شایستگی، اهمیت و تاثیر خاصی دارد. به عبارتی، وجود تو به خوبی میتواند نشاندهنده زیبایی و نظم در زندگی باشد.
بسکه بگذاشته با دست ایادیکرمت
همه را فاخته سان طوق منن بر اعناق
هوش مصنوعی: چقدر تو با دستان لطف و بزرگواری خود، همه را در موقعیتهای خوب و محترم قرار دادهای که من هم مانند پرندهای به گردن خود طوقی از محبت تو دارم.
بس عجب نی که به عهد تو ز مادر زایند
خلق زین پس همه چون فاختگان با اطواق
هوش مصنوعی: این حیرت ندارد که از این به بعد مردم، مانند بلبلان با حلقهها و زینتهای زیبا به دنیا خواهند آمد، چرا که در زمان تو، عهد و پیمانی تازه برقرار شده است.
نطق شیرین دلاویزتر از راه دوگوش
خلق را چاشنی روح دهد در اذواق
هوش مصنوعی: صدای دلنشین و شیرین، اثر بیشتری از گوشها بر روی مردم دارد و روح آنها را تغذیه میکند و به ذائقههایشان طراوت میبخشد.
عندلیبی تو و حساد تو مشتی وزغند
کز پی نقنقه پر باد نمایند اشداق
هوش مصنوعی: تو مانند یک بلبل زیبایی و طبع لطیفی داری، اما حسادت تو همچون وزغانی است که فقط صدای بیخود و بیفایدهای از خود درآورده و هیچگاه نمیتواند به زیبایی و هنر تو نزدیک شود.
خلد ز آرایش بزم تو شود مات چنان
روستاییکه به شهریگذرد در اسواق
هوش مصنوعی: بخاطر زیبایی و زیبندهگی جشن تو، بهشت هم تحت تأثیر قرار میگیرد، مانند روستایی که به بازار یک شهر بزرگ میرسد و مبهوت میشود.
اندر آن روزکه آهنگ محارات کنند
راست چون سیل دفاق از دو طرف خبل عتاق
هوش مصنوعی: در آن روزی که لشکر دشمن به سمت ما حمله میکند، مانند سیل بزرگی که از دو طرف به سمت ما میآید، به شدت و با قوت حمله خواهند کرد.
گوش را دمدمهٔ کوس بدرد پرده
روح را چاشنی مرگ درآید به مذاق
هوش مصنوعی: دوست را به صدای ساز گوش کن، که به آرامی در قلبت نفوذ میکند و روح تو را با حس مرگ آشنا میسازد.
خنجر آژده چون نجم ز هرسو طالع
تیغ صیقل زده چون برق ز هر سو براق
هوش مصنوعی: خنجر شبیه ستارهای درخشان است که از هر طرف در حال تابش و روشنایی است، مانند تیغی که به خوبی صیقل خورده و برق میزند.
گرد با تیغ ملاصق شده و خاک به خون
چون شفق با غسق و لیل و عشی با اشراق
هوش مصنوعی: گرد به تیزی و برندگی تیغ نزدیک شده و خاک به خون شباهتی شبیه به ارتباط میان سپیده دم و تاریکی شب و همچنین میان غروب و روشنایی صبح دارد.
سرگردان را از زخم تبر درد دوار
سم اسبان را زآلایش خون رنج شقاق
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر خود سرگردان است، از زخم عمیق و درد شدیدی رنج میبرد. حالت دوار و ناامیدی او مشابه سم سواران است که باعث آلودگی و رنجش میشود. این وضعیت به نوعی نشاندهنده جدایی و فاصله است که او را میخورد و آزار میدهد.
کشتگان را همه طبل شکم آماس کند
همچو مستسقی کاو را ورم افتد به صفاق
هوش مصنوعی: کسانی که در جنگ یا در شرایط سخت آسیب میبینند، به شدت تحت تأثیر بیماری و ضعف قرار میگیرند، بهطوریکه حالتی شبیه افراد مبتلا به ورم شکم پیدا میکنند. این وضعیت نشاندهنده درد و رنج آنهاست که بهخوبی احساس میشود.
مر دومرکبهمهصفبستهچو کوه از دوطرف
خون روانشان ز تن آن سان که ز کُه سیل دفاق
هوش مصنوعی: مردان به صفایستادند همچون کوه، و خونشان از دو طرف مانند سیل به زمین میریخت.
نقش آفات مصور شود اندر ابدان
شکل آجال مجسم شود اندر احداق
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که تأثیرات و مشکلات مختلف به صورت برجسته و واضح در وجود انسانها نمایان میشود و در سطوح عمیقتر وجود آنها شکل میگیرد. به عبارت دیگر، آسیبها و مسائل زندگی به وضوح در ظاهر افراد و همچنین در عمق وجودشان قابل مشاهده است.
با تن از وحشت ارواح نگیرند الفت
با هم از دهشت اجفان نپذیرند اطباق
هوش مصنوعی: با وجود ترس از ارواح، بدنها به هم نزدیک نمیشوند و از وحشت پلکها، نزدیک شدن به هم امکانپذیر نیست.
تیغ تو چون ملکالموت در آن دشت بلا
کند اندر نفسی جان جهانی اِزهاق
هوش مصنوعی: تیغ تو همچون فرشته مرگ در آن دشت سختی، جان جهانی را از من میگیرد و نابود میکند.
قیکند رُمح تو هر خون که خورد در صف کین
چون مریضی که ز سودا بودش رنج مراق
هوش مصنوعی: تیغهی نیزهی تو، هر کس را که در میدان جنگ بخورد، مانند بیماری است که به خاطر سودا رنج میبرد.
زهر قهر تو شود در صفکین بهرهٔ خصم
در سقر قسمتفساق چه باشد غساق
هوش مصنوعی: زهر خشم تو در صف جنگ، به دشمن آسیب میزند و در دوزخ چه نصیبی از فساد نصیب فاسقان خواهد شد.
تا الف لام شود شامل افراد همه
اندر آن وقت کزو قصدکنند استغراق
هوش مصنوعی: تا زمانی که الف و لام (حروف تعریف) به افراد مختلف اشاره کند، در آن لحظه که هدف آنها استغراق است.
لام لطف تو بود شامل آنکو چو الف
فرد و یکتا بودش با تو دل از فرط وفاق
هوش مصنوعی: خداوند مهربان و لطف تو شامل حال کسی است که مانند حرف «الف» تنها و یکتا است و دلش از شدت پیوستگی و نزدیکی به تو سرشار است.
ماه بخت تو زکید حدثان ایمن باد
تا همی ماه فلک راست به هر ماه محاق
هوش مصنوعی: ماه خوشبختی تو از خطرات در امان باشد، تا آنجا که هر ماه، آسمان به حالت نیکویی درآید و زخمهای خود را التیام بخشد.