گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷ - در جواب قصیدهٔ حکیم سوزنی

آمد به برم دوش یکی ساده پسر بر
وز مشک فروهشته دو گیسو به قمر بر
گفتی‌که یکی زاغ بهشتیست دو زلفش
کافشانده بسی غالیه و مشک به پر بر
حوری بچه زایند زنان حبش و زنگ
آرند اگر نقش جمالش به فکر بر
خوی کرده رخش دیدم و گفتم که سرینش
ماند به یقین چون‌ گل نسرین به مطر بر
از صورت سیمینش تخمین بگرفتم
کاو راست سرینی چوگل تازه به بر بر
وین نیست ‌عجب زانکه‌توان بردبه‌حکمت
ز اعضای بشر راه به اعضای بشر بر
از ساق سپیدش چو فسراتر نگریستم
یک‌باره سرین بود همه تا به‌کمر بر
چون چشمهٔ خورشید سرینش به سپیدی
بس ناچخ الماس‌که می‌زد به بصر بر
لغزنده بر او مردمک چشم ز صافی
چون‌گوی‌که‌لغزد بهٔکی صاف حجر بر
مانندهٔ ماهی ‌که ز نرمی جهد از مشت
می‌بجهد از آغوش چو گیریش به بر بر
سیمین کفلش رنگ به شلوار همی داد
چون مه که دهد رنگ بر اثمار و زُهَر بر
چون ماه خرامنده ز در آمد و بنشست
رویش چو یکی مهر درخشان به نظر بر
ننشسته و ناگفته و حرفی نشنفته
کامدش یکی شیخ ریایی به اثر بر
دستار به صابون زده زانگونه‌ که‌ گفتی
پیچیده سرین صنمی ساده به سر بر
تحت‌الحنکش طوق‌زنان‌گرد زنخدان
همچون اثر ختنه بر اطراف ذکر بر
بر جبههٔ نحسش اثر داغ مزور
همچون اثر داغ‌گری بر خرگر بر
دستاری چون حلقهٔ‌ کون پرشکن و پیچ
پیچ و شکنش حلقه‌زنان یک به دگر بر
ریشش متحرک به زنخدان ز پی ذکر
چون توبرهٔ پشمین بر چانهء خر بر
القصه به صد وسوسه شخ آمد و بنشست
دزدیده همی‌ کرد آن شوخ نظر بر
گه‌گه سوی من دید و من از فرط تجاهل
کردم به افق چشم چو مقری به سحر بر
آهسته سر آوردم درگوش نگارین
چندان‌ که لبم خورد به آویز گهر بر
کای ترک بیا ترک اقامت‌ کن ازیراک
عیش من و عیش تو شد امشب به هدر بر
بستان سر خر یافت هلا بار به خر نه
ماهی تو و آن به که رود مه به سفر بر
گفتا هله هشدار که این‌کهنه حریفیست
کش نیست دل از ذل معاصی به حذر بر
پیداست ز چشمش‌که چو بیندکفل‌گرد
افتد لبش از وسوسه در بوک و مگر بر
او راست نشینی ‌که بر او هست نشانها
همچون اثر گرز دلیران به سپر بر
فرسوده نگردد سپر از هیچ سنانش
چون ببر بیان بر بدن رستم زر بر
ای بس که ز دستند بر او زخم جگرسوز
آنگونه‌ که زد رستم سگزی به پسر بر
گفتم صنما این همه تهمت نتوان بست
بر شیخکی آزاده بدین جاه و خطر بر
زین‌گفته به خشم آمد و برجست و ز نیرنگ
نرمک سوی او رفت و زدش بوسه به بر بر
پیمود مع‌القصه به غربیله و غمزه
جامی دو سه لبریز بدان شعبده‌گر بر
آهسته‌گرفت ازکف او شیخ و بپیمود
وان واقعه افزود رهی را به عبر بر
خوش‌‌ خوش‌ به نشاط آمد و برجست‌ و فروجست
چون عنتر رقاص به زیر و به زبر بر
تا مست شد از باده و در ساده در آ‌ویخت
آن قدر زدش بوسه‌که ناید به شمر بر
از بوسه به میل آمد و میلش چو یکی مار
از پاچهٔ شلوار سر آورد به در بر
بر رست چناری ز میان رانش‌ کاو را
صد فعله نیارست شکستن به تبر بر
کف بر دهن آورد چو مصروع و فتاده
بادیش برآن‌گنده سر از عجب و بطر بر
چون خیره نگرکافر یک چشم‌گه خشم
او خیره و ما خیره در آن خیره نگر بر
کان‌شوخ به‌خشم‌آمد وقت ای ز وجودت
در خشم جهانی ز قضا و ز قدر بر
ابلیس ز تلبیس تو بی‌کفش‌گریزد
چون دزد عسس دیده به هر راهگذر بر
بر نخلی اگر صورت نحس تو نگارند
شک نیست که چون بید نیاید به ثمر بر
صد مرتبه‌گردد بتر از زهر هلاهل
گر زانکه فتد عکس تو در آب خضر بر
حمدان من از چشم من افتاده از آن روی
کاو همچو تو عمامه نهادست به سر بر
ایدون به‌گمانم‌که ز بس خدعه و تلبیس
هم مرگ نیابد به تو تا حشر ظفر بر
تا حشر در آن خانه‌کسی شاد نگردد
کاری تو به یک عمر به یکبار گذر بر
این‌گفت‌و ز چستی‌که بُدش‌ در فن ‌کشتی
پاییش زد آنگونه‌که افتاد به سر بر
برتافت زنخدانش و برجست به پشتش
چون ‌کرهٔ نجدی‌که جهد بر خر نر بر
شلوار فروکردش و ناگه دره‌یی دید
نادیده نظیرش به تواریخ و سیر بر
چاهی به میان دره آکنده به زرنیخ
چون تیره چه ویل ازو جان به خطر بر
مانند یکی شلغمک خشک مجوّف
وان خشک مجوف شده مشحون به‌ گزر بر
چندین چه دهم شرح فراجست به پشتش
مانند گوزنی‌ که خرامد به‌کمر بر
وز پاچهٔ شلوار برآورد قضیبی
آمیخته چون نقل مهنا به شکر بر
یا دانهٔ خرما که نماید ز بر نخل
با شاخهٔ نو رسته‌ که روید ز شجر بر
هندی بچه‌ای بود تو گفتی‌ که مر او را
عمامه‌ای از اطلس رومیست به سر بر
بسپوخت در او ژرف بدانگونه ‌که ‌گفتی
ماهیست درافتاده به دریای خزر بر
در زاویهٔ قائمه بنشست عمودش
زانسان ‌که یکی سهم نشیند به وتر بر
فوارهٔ سیمش عوض آب فروریخت
بس‌گوهر ناسفته برآن برکهٔ زر بر
چون مار بپیچید از آن زخم جگرسوز
کان ‌کژدم جراره زد او را به جگر بر
ناگاه بتیزید چنان شیخ که بانگش
چون شعر فلانی به جهان‌گشت سمر بر
گفتی ز جهان روح یکی ‌کافر حربی
لبیک زد از شوق بر اصحاب سقر بر
مغز من از آن‌گند پراکند و ز نفرت
گفتم‌که تفو باد براین‌گنده ممر بر
سوگند همی خوردم و گفتم به خدایی
کاو تعبیه‌کردست معانی به صور بر
گر فضل و هنر دادن‌ کونست به سالوس
نفرین خدا باد به فضل و به هنر بر
گر سوزنی این شعر شنیدی بنگفتی
دی در ره زرقان به یکی تازه پسر بر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد به برم دوش یکی ساده پسر بر
وز مشک فروهشته دو گیسو به قمر بر
هوش مصنوعی: دیشب، پسری ساده‌دل به نزد من آمد، که دو گیسوی بلندش مثل مشک بر شانه‌هایش آویزان بود و چهره‌اش مانند ماه می‌درخشید.
گفتی‌که یکی زاغ بهشتیست دو زلفش
کافشانده بسی غالیه و مشک به پر بر
هوش مصنوعی: گفتی که یک زاغ از بهشت آمده است و دو زلفش را به طور زیبا و پر جلوه داده، با بویی خوش و عطری دل‌انگیز.
حوری بچه زایند زنان حبش و زنگ
آرند اگر نقش جمالش به فکر بر
هوش مصنوعی: زنان حبشی و زنگ، حوریانی به دنیا می‌آورند، اگر تصویر زیبایی او در فکر انسان‌ها بیفتد.
خوی کرده رخش دیدم و گفتم که سرینش
ماند به یقین چون‌ گل نسرین به مطر بر
هوش مصنوعی: وقتی که پوست زیبای او را دیدم، به خودم گفتم که این زیبایی مانند گل نسرین است که در زیر باران می‌درخشد و بسیار دل‌انگیز به نظر می‌رسد.
از صورت سیمینش تخمین بگرفتم
کاو راست سرینی چوگل تازه به بر بر
هوش مصنوعی: از چهره زیبا و دلنواز او فهمیدم که او هم به اندازه یک سیب تازه و شیرین، درخشان و دل‌نواز است.
وین نیست ‌عجب زانکه‌توان بردبه‌حکمت
ز اعضای بشر راه به اعضای بشر بر
هوش مصنوعی: این موضوع جای تعجب ندارد که با دقت در ساختار و ویژگی‌های بدن انسان، می‌توان به درک بهتری از آن دست یافت.
از ساق سپیدش چو فسراتر نگریستم
یک‌باره سرین بود همه تا به‌کمر بر
هوش مصنوعی: وقتی به ساق سفید او نگاه کردم، ناگهان چشمم به دنباله‌اش افتاد و تمام بدنش تا کمرش نمایان بود.
چون چشمهٔ خورشید سرینش به سپیدی
بس ناچخ الماس‌که می‌زد به بصر بر
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مثل آفتاب می‌درخشید و به روشنی آن، حتی به الماس‌ها هم حسادت می‌کرد.
لغزنده بر او مردمک چشم ز صافی
چون‌گوی‌که‌لغزد بهٔکی صاف حجر بر
هوش مصنوعی: چشم مانند یک کره‌ی شفاف و لغزنده است که به آرامی حرکت می‌کند، انگار که بر روی سطحی صاف و سُر می‌چرخد، مشابه چرخش گوی بر روی سنگی صاف.
مانندهٔ ماهی ‌که ز نرمی جهد از مشت
می‌بجهد از آغوش چو گیریش به بر بر
هوش مصنوعی: مانند ماهی‌ای که به خاطر لطافتش از دست‌ها فرار می‌کند، وقتی که کسی او را در آغوش بگیرد، از آنجا می‌جهد و می‌گریزد.
سیمین کفلش رنگ به شلوار همی داد
چون مه که دهد رنگ بر اثمار و زُهَر بر
هوش مصنوعی: اندام ظریف او چون ماه درخشانی است که به لباس‌هایش رنگی خاص می‌بخشد، همان‌طور که ماه به میوه‌ها نور و زیبایی می‌دهد.
چون ماه خرامنده ز در آمد و بنشست
رویش چو یکی مهر درخشان به نظر بر
هوش مصنوعی: وقتی ماه زیبا و خرامان از در خارج شد و جلوه‌اش مانند یک خورشید درخشان به چشم آمد.
ننشسته و ناگفته و حرفی نشنفته
کامدش یکی شیخ ریایی به اثر بر
هوش مصنوعی: یک مرد ریاکار و روحانی به ناگاه در صحنه‌ای ظاهر شد، بدون اینکه در مکانی نشسته باشد یا چیزی بیان کرده باشد.
دستار به صابون زده زانگونه‌ که‌ گفتی
پیچیده سرین صنمی ساده به سر بر
هوش مصنوعی: دستار به صابون آغشته شده به شکلی که تو گفته‌ای، به دور سر یک معشوق ساده پیچیده شده است.
تحت‌الحنکش طوق‌زنان‌گرد زنخدان
همچون اثر ختنه بر اطراف ذکر بر
هوش مصنوعی: زیر چانه‌ات چون طوقی می‌چرخد، اثر آن شبیه نشانه‌ای است که به دور دستگاه تناسلی مردان می‌افتد.
بر جبههٔ نحسش اثر داغ مزور
همچون اثر داغ‌گری بر خرگر بر
هوش مصنوعی: بر پیشانی بدش نشانی از نیرنگ و فریب وجود دارد، مانند نشانی که داغ آهن بر پیشانی آهنگر باقی می‌ماند.
دستاری چون حلقهٔ‌ کون پرشکن و پیچ
پیچ و شکنش حلقه‌زنان یک به دگر بر
هوش مصنوعی: دستاری مانند حلقه‌ای است که در هم پیچیده و تنگ و باریک است و حلقه‌هایش به صورت متوالی و یکی یکی به هم متصل شده‌اند.
ریشش متحرک به زنخدان ز پی ذکر
چون توبرهٔ پشمین بر چانهء خر بر
هوش مصنوعی: ریزش به خاطر حرکت در زیر چانه‌اش، شبیه توبره‌ای از پشم است که بر روی چانه‌ی الاغ آویزان شده است.
القصه به صد وسوسه شخ آمد و بنشست
دزدیده همی‌ کرد آن شوخ نظر بر
هوش مصنوعی: در نهایت، با وجود تمام وسوسه‌ها، آن شخص خندان و بازیگوش به جمع آمد و به آرامی نگاهش را به دزدکی به اطراف دوخت.
گه‌گه سوی من دید و من از فرط تجاهل
کردم به افق چشم چو مقری به سحر بر
هوش مصنوعی: او گاهی به سمت من نگاه می‌کند، اما من از روی بی‌توجهی به او بی‌اعتناim. مانند پرنده‌ای که در سپیده دم به افق می‌نگرد.
آهسته سر آوردم درگوش نگارین
چندان‌ که لبم خورد به آویز گهر بر
هوش مصنوعی: به آرامی به نزد معشوق نزدیک شدم، به طوری که لبم به دانه‌های زیبا و زینتی آویزان از او برخورد کرد.
کای ترک بیا ترک اقامت‌ کن ازیراک
عیش من و عیش تو شد امشب به هدر بر
هوش مصنوعی: ای دختر ترک، بیا و مدتی در کنار من بمان؛ زیرا امشب شادمانی من و تو به هدر رفت و بی‌فایده شد.
بستان سر خر یافت هلا بار به خر نه
ماهی تو و آن به که رود مه به سفر بر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به کنایه می‌گوید که در زندگی بهتر است به کارهای واقعی و مفید بپردازیم تا اینکه به کارهای غیرضروری و بی‌فایده مشغول شویم. آیا این کارها ارزش وقت و تلاش ما را دارند؟ بهتر است از وقت خود به نحو احسنت استفاده کنیم.
گفتا هله هشدار که این‌کهنه حریفیست
کش نیست دل از ذل معاصی به حذر بر
هوش مصنوعی: گفت: ای دوستان، گوش کنید که این دشمن قدیمی، بسیار خطرناک است و باید دل خود را از افتادن به دام گناهان دور نگه دارید.
پیداست ز چشمش‌که چو بیندکفل‌گرد
افتد لبش از وسوسه در بوک و مگر بر
هوش مصنوعی: از نگاهش مشخص است که وقتی به سینه‌اش نگاه می‌کند، لب‌هایش از وسوسه به شدت باز می‌شود و این حالت او را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
او راست نشینی ‌که بر او هست نشانها
همچون اثر گرز دلیران به سپر بر
هوش مصنوعی: او کسی است که نشانه‌هایی بر او وجود دارد، مانند اثر ضربه‌ای که دلیران بر روی سپر می‌زنند.
فرسوده نگردد سپر از هیچ سنانش
چون ببر بیان بر بدن رستم زر بر
هوش مصنوعی: سپر هرگز از هیچ شمشیری فرسوده نمی‌شود، مانند اینکه چنگال ببر بر بدن رستم نقش می‌بندد.
ای بس که ز دستند بر او زخم جگرسوز
آنگونه‌ که زد رستم سگزی به پسر بر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زخم‌های عمیق و دردناک می‌پردازد که بر دل فردی نشسته و نشان‌دهندهٔ رنج و آلامی است که به او رسیده است. در اینجا، به تفاوت شدت زخم‌ها با اشاره به داستانی از رستم و پسرش، بر تأثیر عاطفی و روحی این زخم‌ها تأکید می‌شود. به طور کلی، تصویر به نوعی از دلسوزی و غم عمیق اشاره دارد که از آسیب‌های ناشی از جنگ و جدال‌ها ناشی می‌شود.
گفتم صنما این همه تهمت نتوان بست
بر شیخکی آزاده بدین جاه و خطر بر
هوش مصنوعی: گفتم ای معشوق، نمی‌توان به یک نفر آزاد و بی‌غرض این همه اتهام زد، بخصوص در چنین مقام و موقعیت پرخطر.
زین‌گفته به خشم آمد و برجست و ز نیرنگ
نرمک سوی او رفت و زدش بوسه به بر بر
هوش مصنوعی: از این حرف ناراحت شد و از جا برخاست. سپس با نیرنگ به آرامی به سمت او رفت و او را در آغوش کشید و بوسه‌ای به او زد.
پیمود مع‌القصه به غربیله و غمزه
جامی دو سه لبریز بدان شعبده‌گر بر
هوش مصنوعی: پس از عبور از مراحل سخت و دشوار، به مکانی رسید که با نگاه و ناز خاصش، برای چند جام شراب پر از نشاط و ذوق آماده کرده بود.
آهسته‌گرفت ازکف او شیخ و بپیمود
وان واقعه افزود رهی را به عبر بر
هوش مصنوعی: به آرامی از دست او گرفت و به سمت خود کشید و آن حادثه، راهی را برای رهی به سمت غم و اندوه باز کرد.
خوش‌‌ خوش‌ به نشاط آمد و برجست‌ و فروجست
چون عنتر رقاص به زیر و به زبر بر
هوش مصنوعی: شخصی خوشحال و سرزنده وارد شد و مانند رقصنده‌ای چابک و پرانرژی به این سمت و آن سمت رفت.
تا مست شد از باده و در ساده در آ‌ویخت
آن قدر زدش بوسه‌که ناید به شمر بر
هوش مصنوعی: او آن‌قدر تحت تأثیر نوشیدنی قرار گرفت و به سادگی در شیفتگی فرو رفت که آنقدر بوسه بر او زدند که دیگر نتوانست به حساب و کتابش بیفتد.
از بوسه به میل آمد و میلش چو یکی مار
از پاچهٔ شلوار سر آورد به در بر
هوش مصنوعی: او به خاطر بوسه‌ای که گرفت به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و تمایلش مثل یک مار از لابلای شلوارش بیرون آمد.
بر رست چناری ز میان رانش‌ کاو را
صد فعله نیارست شکستن به تبر بر
هوش مصنوعی: درخت چناری که در میان راه است، به‌قدری محکم و استوار است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را با تبر بشکند.
کف بر دهن آورد چو مصروع و فتاده
بادیش برآن‌گنده سر از عجب و بطر بر
هوش مصنوعی: وقتی باد بر سر او می‌وزد، او دستش را به دهنش می‌آورد و در حالت حیرت و خودخواهی به زمین افتاده است.
چون خیره نگرکافر یک چشم‌گه خشم
او خیره و ما خیره در آن خیره نگر بر
هوش مصنوعی: وقتی که کافر به یک چشم خیره می‌شود، خشم او را می‌بینیم و ما نیز در آن حالت خیره می‌مانیم و فقط به تماشای او مشغولیم.
کان‌شوخ به‌خشم‌آمد وقت ای ز وجودت
در خشم جهانی ز قضا و ز قدر بر
هوش مصنوعی: شخصی که در ابتدای کار شوخی می‌کرد، اکنون به شدت عصبانی شده است. این عصبانیت از وجود تو و از سرنوشت و قضا و قدر ناشی می‌شود.
ابلیس ز تلبیس تو بی‌کفش‌گریزد
چون دزد عسس دیده به هر راهگذر بر
هوش مصنوعی: ابلیس به خاطر فریبکاری‌های تو از تو فرار می‌کند، مانند دزدی که از دید نگهبانان می‌گریزد. او در هر راه گذری محتاط است.
بر نخلی اگر صورت نحس تو نگارند
شک نیست که چون بید نیاید به ثمر بر
هوش مصنوعی: اگر تصویر بدی از تو بر روی درختی نقش ببندد، شک نیست که آن درخت هرگز ثمر نخواهد داد و مانند درخت بید بی‌ثمر خواهد ماند.
صد مرتبه‌گردد بتر از زهر هلاهل
گر زانکه فتد عکس تو در آب خضر بر
هوش مصنوعی: اگر تصویر تو در آب خضر عکس‌برداری شود، هرچند که زهر هلاهل خطرناک باشد، صد بار بدتر خواهد بود.
حمدان من از چشم من افتاده از آن روی
کاو همچو تو عمامه نهادست به سر بر
هوش مصنوعی: دوست من دیگر در نظر من هیچ ارزشی ندارد، زیرا او بر روی سرش عمامه‌ای گذاشته که شبیه توست.
ایدون به‌گمانم‌که ز بس خدعه و تلبیس
هم مرگ نیابد به تو تا حشر ظفر بر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که به‌خاطر تمام فریب‌ها و نیرنگ‌ها، حتی مرگ هم نمی‌تواند به تو نزدیک شود و تو تا روز قیامت در پیروزی خواهی بود.
تا حشر در آن خانه‌کسی شاد نگردد
کاری تو به یک عمر به یکبار گذر بر
هوش مصنوعی: تا روز قیامت در آن خانه کسی شاد نخواهد شد، زیرا تو فقط یک بار و در یک عمر از آنجا عبور کرده‌ای.
این‌گفت‌و ز چستی‌که بُدش‌ در فن ‌کشتی
پاییش زد آنگونه‌که افتاد به سر بر
هوش مصنوعی: او گفت و از مهارتش در فن کشتی، پایش را به‌گونه‌ای حرکت داد که به زمین افتاد.
برتافت زنخدانش و برجست به پشتش
چون ‌کرهٔ نجدی‌که جهد بر خر نر بر
هوش مصنوعی: او با زیبایی‌های چهره‌اش تأثیرگذار است و مانند اسب نر عرب، تمام تلاشش را برای پیش رفتن به کار می‌گیرد.
شلوار فروکردش و ناگه دره‌یی دید
نادیده نظیرش به تواریخ و سیر بر
هوش مصنوعی: او به ناگاه در جایی پایش را گذاشت که قبلاً هرگز ندیده بود و این مکان به تاریخ و سرنوشتش شبیه بود.
چاهی به میان دره آکنده به زرنیخ
چون تیره چه ویل ازو جان به خطر بر
هوش مصنوعی: چاهی در وسط دره‌ای پر از زرنیخ است که به خاطر تاریکی‌اش، خطر جان را به همراه دارد.
مانند یکی شلغمک خشک مجوّف
وان خشک مجوف شده مشحون به‌ گزر بر
هوش مصنوعی: مانند یک شلغم کوچک و توخالی نباش، که این توخالی بودنش پر از زحمت و سختی است.
چندین چه دهم شرح فراجست به پشتش
مانند گوزنی‌ که خرامد به‌کمر بر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حالتی از زیبایی و شکوه می‌پردازد. به تصویر کشیدن یک گوزن که به آرامی و با وقار حرکت می‌کند، نشان‌دهنده‌ی عظمت و جذابیت آن است. در این تصویر، گوزن به عنوان نمادی از زیبایی و قدرت طبیعی معرفی شده که با ناز و جلوه‌گری خود توجه‌ها را جلب می‌کند. حس آرامش و شکوهی که این حیوان به نمایش می‌گذارد، می‌تواند به احساسات عمیق انسانی نیز پیوند بخورد.
وز پاچهٔ شلوار برآورد قضیبی
آمیخته چون نقل مهنا به شکر بر
هوش مصنوعی: از لبهٔ شلوار، چیزی نمایان شد که به شکل نازکی شبیه به شیرینی‌های معطر و خوشمزه است.
یا دانهٔ خرما که نماید ز بر نخل
با شاخهٔ نو رسته‌ که روید ز شجر بر
هوش مصنوعی: شاید به میوه‌ای اشاره دارد که بر درخت خرما می‌روید و با شاخه‌ای تازه و سبز خود را به نمایش می‌گذارد. این تصویر نشان‌دهنده تازگی و خرمی میوه و رشد و باروری درخت است.
هندی بچه‌ای بود تو گفتی‌ که مر او را
عمامه‌ای از اطلس رومیست به سر بر
هوش مصنوعی: یک پسر هندی وجود داشت که وقتی او را می‌دیدی، به نظر می‌رسید که بر روی سرش عمامه‌ای از پارچه نرم و زیبای رومی دارد.
بسپوخت در او ژرف بدانگونه ‌که ‌گفتی
ماهیست درافتاده به دریای خزر بر
هوش مصنوعی: او آنچنان در عمق موضوع غوطه‌ور شده است که می‌توان او را مانند ماهی‌ای دید که در دریای خزر افتاده است.
در زاویهٔ قائمه بنشست عمودش
زانسان ‌که یکی سهم نشیند به وتر بر
هوش مصنوعی: در یک گوشه راست‌زا، ستونی به خاطر انسان‌هایی که یکی از آن‌ها بر روی وتر نشسته، قرار دارد.
فوارهٔ سیمش عوض آب فروریخت
بس‌گوهر ناسفته برآن برکهٔ زر بر
هوش مصنوعی: فواره‌ای از نقره به‌جای آب، جواهراتی ارزشمند بر این دریاچه طلایی ریخت.
چون مار بپیچید از آن زخم جگرسوز
کان ‌کژدم جراره زد او را به جگر بر
هوش مصنوعی: زمانی که درد عمیق و جانسوزی به انسان وارد می‌شود، مانند ماری که به دور خود می‌پیچد، انسان از آن زخم و رنج فرار می‌کند و سعی می‌کند با آن مقابله کند. این احساس ناشی از ضربه‌ای است که به دل و جان او وارد شده و او را به شدت آزار می‌دهد.
ناگاه بتیزید چنان شیخ که بانگش
چون شعر فلانی به جهان‌گشت سمر بر
هوش مصنوعی: ناگهان شیخی به صورت تند و با صدای بلند صحبت کرد، صدایش به اندازه شعری معروف در دنیا طنین افکنده بود.
گفتی ز جهان روح یکی ‌کافر حربی
لبیک زد از شوق بر اصحاب سقر بر
هوش مصنوعی: گفتی که از دنیای روح، یک کافر جنگجو از روی شوق، ندا داد و به گروهی که در آتش‌اند، جواب داد.
مغز من از آن‌گند پراکند و ز نفرت
گفتم‌که تفو باد براین‌گنده ممر بر
هوش مصنوعی: فکر و ذهن من به خاطر آن زشتی آشفته شد و از روی نفرت گفتم که بر این چیز بی ارزش لعنت بفرستم.
سوگند همی خوردم و گفتم به خدایی
کاو تعبیه‌کردست معانی به صور بر
هوش مصنوعی: من سوگند می‌خورم و می‌گویم به خدایی که معانی را در قالب‌های مختلف قرار داده است.
گر فضل و هنر دادن‌ کونست به سالوس
نفرین خدا باد به فضل و به هنر بر
هوش مصنوعی: اگر جهان به کسی فضیلت و هنری می‌دهد که در باطنش نفاق و دوگانگی وجود دارد، پس لعنت بر آن فضل و هنر!
گر سوزنی این شعر شنیدی بنگفتی
دی در ره زرقان به یکی تازه پسر بر
هوش مصنوعی: اگر ذره‌ای از این شعر را شنیده‌باشی، دیروز در راه زرقان با یک پسر جوان صحبت کردی.

حاشیه ها

1402/11/15 06:02
سبحان

ویدیوی توضیح قصیده