قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۴ - در ستایش نظام الدوله حسین خان حکمران فارس فرماید
سوگند خوردهاند نکویان این دیار
کز ری چو سوی فارس رسد صاحب اختیار
یکجا شوند جمع چو یکگله حور عین
یک هفته می خورند علیرغم روزگار
بیناز و بیکرشمه و بیجنگ و بیجدل
شکرانه را دهند به من بوسه بیشمار
من هم برای هر یکشان نذر کردهام
چندین هزار بوسهٔ شیرین آبدار
ماهی دو میرود که ز سودای این امید
بازست صبح و شام مرا چشم اتتظار
تا دوش وقت آنکه لبالب شد آسمان
چون بحر طبع من زگهرهای آبدار
کز ره نفسگسیخته آمد یک ز در
چون دزد چابکی که کند از عسس فرار
جستم ز جای و بانگ برو برزدم ز خشم
کای دزد شب کیی به شکرخنده گفت یار
زلفش تمام حلقه و جعدش همه فریب
جسمش همه کرشمه و چشمش همه خمار
بر سرو ماه هشته و بر ماه ضیمران
بر رخ ستاره بسته و بر پشت کوهسار
در تار زلفکانش تا چشم کار کرد
هی چین و حلقه بود قطار از پی قطار
القصه نارسیده و ننشسته بر زمین
خندید و گفت مژده که شد بخت سازگار
بنشین بوسه بستان برخیز و می بده
گیتی به کام ما شد به شتاب و می بیار
جستم ز جای چابک و آوردمش به پیش
زان می که مانده بود ز جمشید یادگار
زان باده کز شعاعش در شب پدید شد
غوغای جنگ افغان در ملک قندهار
زان بادهکز لوامع آن تا به روز حشر
اسرار آفرینش یک سر شد آشکار
جامی دو چون کشید بخندید زیر لب
کامد ز راه موکب صدر بزرگوار
گفتا کنون چه خواهی گفتم کنار و بوس
حالی دوید پیش که این بوس و این کنار
بالله دریغ نیست مرا بوسه از لبی
کز وی مدیح خواجه شنیدم هزار بار
بیخود لبم بجنبید از شوق بوسهاش
زآنسان که برگ تازه گل از باد نوبهار
تا رفتمش ببوسم و لب بر لبش نهم
کامد صدای همهمه و بانگگیر و دار
ترکمز جای جست و گرهکرد مشت خویش
مانند آفریدون باگرزگاوسار
منهم چو شیر غژمان با ساز و با سلیح
چنگال تیزکرده به آهنگ کارزار
کامد صدای خندهٔ یک کوهسار کبک
وز شور خنده خسته دلمگشت بیقرار
ناگه فضایخانه پر از نور شد چنانک
گفتی فلک ستارهکند بر زمین نثار
ترکان پارسی همه از در درآمدند
با زلف شانه کرده و با موی تابدار
صورت به نور مشعله سیما به رنگ گل
گیسو بسان سلسلهکاکل به شکل مار
یک روضه حورعین همه با موی عنبرین
یک باغ فرودین همه با زلف مشکبار
صد جعبه تیر بسته به مژگان فتنه جوی
صد قبضه تیغ هشته در ابروی فتنهبار
تار کتان به جای میان بسته بر کمر
تل سمن به جای سرین هشته در ازار
سیمن سرینشان متحرک ز روی شوق
بر هیاتیکه زلزله افتد بهکوهسار
نیمی سپید و نیم سیه بود چشمشان
نبمی چو صح روشن نیمی چو شام تار
زان نیمهٔ سپید مرا دیده یافت نور
زین نیمهٔ سیاه مرا روز گشت تار
گفتندم ای حکیم سخنسنج مژده ده
کان وعدهای که کرد وفا کرد کردگار
آمد به ملک فارس خداوند ملک جم
بهروزی از یمینش و فیروزی از یسار
بهرپذیره خادمک هله تا کی ستادهای
تا زین نهد به کوههٔ آن رخش ره سپار
گفتم به خادمک هله تاکی ستادهای
برزن به پشت رخش من آن زین زرنگار
خادم صفیرکی زد و از روی ریشخند
گفتا بمان که جوشکند رخش راهوار
من ایستاده حاضرم اینک به جای اسب
باری شگفت نیست که بر من شوی سوار
مانا که مست بودی و غافل که اسب تو
یک باره خرج میشد و یاران میگسار
هیچت به یاد هست که صد بار گفتمت
مفروش اسب خویش و عنان هوس بدار
هی گفتیم زمانه عقیمست دم مزن
هیگفتیم خدای کریمست غم مدار
گفتم که چارپای اگرم نیست باک نیست
پایی دو رهسپار مرا داده کردگار
آن خادمک دوباره بخندید زیر لب
گفت آفرین برای تو وین عقل مستعار
یک قرن بیبشر ادب آموختی مگر
روزی چنین رسد که ادب را بری به کار
امروز جای آن که به سر راه بسپری
خواهی به پای رفت سوی صاحب اختیار
صدر اجل پناه امم ناظم دول
غوث زمین غیاث زمان میر نامدار
فرمانروای ملک سلیمان حسینخان
میر سپاه موتمن خاص شهریار
صدری که گر ضمیرش تابد به ملک زنگ
رومی صفت سپید شوند اهل زنگبار
ای کز نهیب کوس تو در گوش خصم تو
بانگی دگر نیاید جز بانگ الفرار
خصم تو گر نه نایب تیغ تو شد ز چیست
پشتش خمیده اشکش خونین تنش نزار
عزم تو همچوکشتی چرخست بیسکون
جود تو همچو بحر محیطست بیکنار
درکوه همت توکند سنگ را عقیق
در بحر هیبت تو کند آب را بخار
مانا که آفرینشگیتی تمام گشت
روزی که آفرید ترا آفریدگار
چون وصف خجر تو نویسم به مشت من
انگشت من بلرزد چون دست رعشهدار
چون ذکر مجلس تو نمایم زبان من
آواز ارغنون کند و بانگ چنگ و تار
روزی خیال جود تو در خاطرمگذشت
تا روز حشر خیزد ازو در شاهوار
وقتی نسیم خلق تو بر خامهام وزید
تا رستخیز خیزد ازو نافهٔ تتار
گویی زبان خصم تو در روزگار تو
حرفی دگر ندارد جز حرف زینهار
هستی کران ندارد و در حیرتم که چون
حزمت به گرد عالم هستی کشد حصار
تا وهم میدود همه سامان ملک تست
گیتی مگر به ملک تو جستست انحصار
تا چشم میرود همه آثار جود توست
هستی مگر به جود تو کردست اقتصار
صدره از آنچه هست فزونتر بدی وجود
گر صورت جلال تو میگشت آشکار
یا للعجب مگر دم تیغت جهنمست
کارواح اشقیا همهگیرد درو قرار
تنگست بر جلال توگیتی چنانکه نیست
اوهام را مجال شد آمد به رهگذار
گر در بهشت صورت تیغ تو برکشند
در دوزخ از نشاط برقصد گناهکار
اشعار نغز من همه روی زمین گرفت
زانرو که هست چون دم تیغ تو آبدار
کلکت گهر فشاند و این بس شگفت نیست
کاورا همیشه بحر عمانست در جوار
از زهرهٔ کفیدهٔ خصمت به روزکین
کس دشت کینه را نشناسد ز مرغزار
بحری تو در سخا و حوادث بسان موج
این موج در تردد و آن بحر برقرار
کوهی تو در وقار و نوائب بسان باد
این باد درشد آمد و آنکوه استوار
تخمی که روز عزم تو پاشند بر زمین
ناکشته شاخه آرد و نارسته برک و بار
در هر چمن که باد عتاب تو بگذرد
نرگس ز خاک روید با چشم اشکبار
صدره به ملک فارس گرت تهنیت کنم
زین تهنیت ترا نبود هیچ افتخار
من فارس را کنم به قدوم تو تهنیت
زیراکه فارس شد به قدوم توکامگار
بطحا به احترام حرم گشته محترم
یثرب به اعتبار نبی جسته اعتبار
از رتبت اویس قرن گشت مشتهر
وز صفوت عقیق یمن یافت اشتهار
از رنگ و بویگل همه نامیست بوستان
وز اعتدال سرو گرامیست جویبار
تا مملکت بماند با مملکت بمان
نخل نشاط بنشان تخم طرب بهکار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۳ - در ستایش امیر بهرام صولت معتمدالدوله منوچهرخان طاب ثراه فرماید: ز شاهدی که بود رویش از نگار نگارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۵ - و له ایضاً فی مدحه: شه قبای خریشتن بخشد به صاحب اختیار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سوگند خوردهاند نکویان این دیار
کز ری چو سوی فارس رسد صاحب اختیار
هوش مصنوعی: نیکان این سرزمین قسم خوردهاند که هر کس از ری به سمت فارس برود، صاحب قدرت و اختیاری خواهد شد.
یکجا شوند جمع چو یکگله حور عین
یک هفته می خورند علیرغم روزگار
هوش مصنوعی: همه در یک مکان جمع میشوند مثل یک گروه از فرشتگان، و البته به رغم مشکلات زمان، یک هفته به خوشگذرانی و لذت میپردازند.
بیناز و بیکرشمه و بیجنگ و بیجدل
شکرانه را دهند به من بوسه بیشمار
هوش مصنوعی: بدون خودبزرگبینی، بدون تظاهر و بدون هیچگونه دعوا و جدلی، از من میخواهند که بینهایت بوسه را بهعنوان پاداش دریافت کنم.
من هم برای هر یکشان نذر کردهام
چندین هزار بوسهٔ شیرین آبدار
هوش مصنوعی: من نیز برای هر یک از آنها نذر کردهام که چندین هزار بوسهٔ شیرین و خوشمزه بزنم.
ماهی دو میرود که ز سودای این امید
بازست صبح و شام مرا چشم اتتظار
هوش مصنوعی: ماهی دو بار به خاطر امیدی که در دل دارم، صبح و شب منتظر تو هستم.
تا دوش وقت آنکه لبالب شد آسمان
چون بحر طبع من زگهرهای آبدار
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان پر از باران شود، مانند دریا، طبیعت من هم پر از اشکهای روان است.
کز ره نفسگسیخته آمد یک ز در
چون دزد چابکی که کند از عسس فرار
هوش مصنوعی: نفس انسانی که از کنترل خارج شده مانند دزدی چابک و فرز از در به درون آمده است، در حالی که از نگهبانان میگریزد.
جستم ز جای و بانگ برو برزدم ز خشم
کای دزد شب کیی به شکرخنده گفت یار
هوش مصنوعی: از جا بلند شدم و به خاطر خشمم فریاد زدم: ای دزد شب، تو کیستی؟ اما او با لبخند شیرینش جواب داد.
زلفش تمام حلقه و جعدش همه فریب
جسمش همه کرشمه و چشمش همه خمار
هوش مصنوعی: زلفهای او به شکل حلقههایی زیبا هستند و حالتهای موهایش همگی فریبندهاند. بدنش پر از جذابیت است و چشمانش هم عمیقاً مست و شورانگیز به نظر میرسند.
بر سرو ماه هشته و بر ماه ضیمران
بر رخ ستاره بسته و بر پشت کوهسار
هوش مصنوعی: درخت سرسختی در برابر ماه زیبا و درخشان ایستاده و بر چهرهاش ستارههایی دیده میشود و در پسزمینهاش کوههای بلندی قرار دارد.
در تار زلفکانش تا چشم کار کرد
هی چین و حلقه بود قطار از پی قطار
هوش مصنوعی: در طول تارهای زلف او به اندازهای که چشم میبیند، پی در پی چین و حلقههایی وجود دارد که همچون قطاری به هم متصلاند.
القصه نارسیده و ننشسته بر زمین
خندید و گفت مژده که شد بخت سازگار
هوش مصنوعی: در نهایت، هنوز به زمین نرسیده و ننشسته، خندید و گفت خبر خوب اینکه سرنوشت به نفع من رقم خورده است.
بنشین بوسه بستان برخیز و می بده
گیتی به کام ما شد به شتاب و می بیار
هوش مصنوعی: بنشین و بوسه بگیر، سپس بلند شو و drink کن. دنیا به سرعت به خوشبختی ما نزدیک شده، پس بیا و از می بنوش.
جستم ز جای چابک و آوردمش به پیش
زان می که مانده بود ز جمشید یادگار
هوش مصنوعی: با سرعت از جا برخاستم و آن می را که یادگاری از جمشید بود، به جلو آوردم.
زان باده کز شعاعش در شب پدید شد
غوغای جنگ افغان در ملک قندهار
هوش مصنوعی: از آن شرابی که نورش در شب باعث برپایی جنگ افغان در سرزمین قندهار شد.
زان بادهکز لوامع آن تا به روز حشر
اسرار آفرینش یک سر شد آشکار
هوش مصنوعی: از آن می که با درخشندگیاش تا روز قیامت اسرار خلقت به طور کامل نمایان شد.
جامی دو چون کشید بخندید زیر لب
کامد ز راه موکب صدر بزرگوار
هوش مصنوعی: وقتی جامی دو بار نوشید، لبخندی زیر لب زد و از راه موکب صدر بزرگوار رسید.
گفتا کنون چه خواهی گفتم کنار و بوس
حالی دوید پیش که این بوس و این کنار
هوش مصنوعی: گفت: حالا چه میخواهی؟ گفتم: میخواهم کنار تو باشم و تو را ببوسم. او به سرعت به سمت من دوید و گفت: این بوسه و این نزدیکی را میخواهم.
بالله دریغ نیست مرا بوسه از لبی
کز وی مدیح خواجه شنیدم هزار بار
هوش مصنوعی: راستش، برای من هیچ حسرتی نیست که بوسهای از آن لبی بگیرم که از آن، شعرهای ستایشگرانه را بارها شنیدهام.
بیخود لبم بجنبید از شوق بوسهاش
زآنسان که برگ تازه گل از باد نوبهار
هوش مصنوعی: بغیر از اراده و خواستهام، لبهایم به شوق بوسهاش حرکت میکنند، به گونهای که برگهای نو روی درخت از نسیم بهار تکان میخورند.
تا رفتمش ببوسم و لب بر لبش نهم
کامد صدای همهمه و بانگگیر و دار
هوش مصنوعی: زمانی که تصمیم گرفتم او را ببوسم و لبهایم را روی لبهایش بگذارم، ناگهان صدای شلوغی و خروشی به گوش رسید.
ترکمز جای جست و گرهکرد مشت خویش
مانند آفریدون باگرزگاوسار
هوش مصنوعی: من از جایی که هستم فاصله گرفتم و مانند آفریدون که با گرز خود به مبارزه برمیخیزد، به دنبال حل مشکلات و گرهگشایی هستم.
منهم چو شیر غژمان با ساز و با سلیح
چنگال تیزکرده به آهنگ کارزار
هوش مصنوعی: من هم به مانند شیر با قدرت و ابزار خود آماده نبرد هستم و چنگالهایی تیز کردهام تا به جنگ بپردازم.
کامد صدای خندهٔ یک کوهسار کبک
وز شور خنده خسته دلمگشت بیقرار
هوش مصنوعی: صدای خندهٔ یک کبک از دور به گوش میرسد و من به خاطر این شور و نشاط، دلم آرام و قرار ندارد.
ناگه فضایخانه پر از نور شد چنانک
گفتی فلک ستارهکند بر زمین نثار
هوش مصنوعی: یکباره خانه پر از نور شد، طوری که گویی آسمان ستارههایش را بر زمین میباراند.
ترکان پارسی همه از در درآمدند
با زلف شانه کرده و با موی تابدار
هوش مصنوعی: همه زیباییهای ترک از در وارد شدند، در حالی که موهای خود را آراسته و شانه کرده بودند.
صورت به نور مشعله سیما به رنگ گل
گیسو بسان سلسلهکاکل به شکل مار
هوش مصنوعی: صورتش مانند نوری درخشان است و چهرهاش به رنگ گل میماند. گیسوانش همچون حلقههای زنجیر و به شکلی مانند مار، زیبا و دلربا هستند.
یک روضه حورعین همه با موی عنبرین
یک باغ فرودین همه با زلف مشکبار
هوش مصنوعی: یک باغ زیبا و دلپذیر پر از نعمتها و زیباییها که به لطف موهای خوشبو و زلفهای جذاب، جذابتر شده است.
صد جعبه تیر بسته به مژگان فتنه جوی
صد قبضه تیغ هشته در ابروی فتنهبار
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و فریبنده، مانند جعبههایی پر از تیر، هستند که قلبها را هدف قرار میدهند. ابروهای آنها نیز مانند تیغهایی تیز و خطرناک، در زیباییاشان شکلی فریبنده ایجاد کردهاند.
تار کتان به جای میان بسته بر کمر
تل سمن به جای سرین هشته در ازار
هوش مصنوعی: تار کتان که به دور کمر بافته شده، به جای کمربند استفاده شده و تل سمن به عنوان تزئین در لبهی دامن قرار دارد.
سیمن سرینشان متحرک ز روی شوق
بر هیاتیکه زلزله افتد بهکوهسار
هوش مصنوعی: سیمن، به خاطر شور و شوقی که دارد، بهصورت رقصان و پرجنبوجوشی در میان جمعیت حرکت میکند، گویی که زمین به لرزه درآمده و کوهها نیز به تکاپو افتادهاند.
نیمی سپید و نیم سیه بود چشمشان
نبمی چو صح روشن نیمی چو شام تار
هوش مصنوعی: چشمهایشان به دو رنگ تقسیم شده بود؛ یک نیمه سفید و نیمه دیگر سیاه. نیمی از آن مانند صبح روشن بود و نیمی دیگر مانند شب تاریک.
زان نیمهٔ سپید مرا دیده یافت نور
زین نیمهٔ سیاه مرا روز گشت تار
هوش مصنوعی: از آن طرف سفید، من نوری یافتم، اما از آن طرف سیاه، روزم به تاریکی گرایید و شد.
گفتندم ای حکیم سخنسنج مژده ده
کان وعدهای که کرد وفا کرد کردگار
هوش مصنوعی: به من گفتند ای wise و سخنسنج، خبر خوشی بده که وعدهای که دادند، خالق انجام داد.
آمد به ملک فارس خداوند ملک جم
بهروزی از یمینش و فیروزی از یسار
هوش مصنوعی: خداوندی که فرمانروایی بر سرزمین فارس دارد، با خوشبختی و سعادت از سمت راست و کامیابی و موفقیت از سمت چپ به این سرزمین آورده است.
بهرپذیره خادمک هله تا کی ستادهای
تا زین نهد به کوههٔ آن رخش ره سپار
هوش مصنوعی: خادمی به انتظار است، تا چه زمانی در اینجا ایستادهای؟ تا وقتی که زین را بر روی اسبش بگذارد و راهی کوه شود.
گفتم به خادمک هله تاکی ستادهای
برزن به پشت رخش من آن زین زرنگار
هوش مصنوعی: به خادمک گفتم: چرا تا به حال در کوچه ایستادهای؟ من بر پشت اسب خود آن زین زیبا را دارم.
خادم صفیرکی زد و از روی ریشخند
گفتا بمان که جوشکند رخش راهوار
هوش مصنوعی: یک خدمتکار با تمسخر گفت که بمان تا آزادی و نشاط چهرهات را زیبا کند.
من ایستاده حاضرم اینک به جای اسب
باری شگفت نیست که بر من شوی سوار
هوش مصنوعی: من آمادهام تا به جای اسب باری، تو بر من سوار شوی و این موضوع چیز عجیبی نیست.
مانا که مست بودی و غافل که اسب تو
یک باره خرج میشد و یاران میگسار
هوش مصنوعی: بیا تا زمانی که مدهوش و غافل بودی، بگویم اسبت به یکباره خستگی به جانش افتاده و دوستانت مست و بیخیال هستند.
هیچت به یاد هست که صد بار گفتمت
مفروش اسب خویش و عنان هوس بدار
هوش مصنوعی: هیچ وقت فراموش نکن که بارها به تو گفتم اسب خود را نفروش و تمایلهایت را کنترل کن.
هی گفتیم زمانه عقیمست دم مزن
هیگفتیم خدای کریمست غم مدار
هوش مصنوعی: ما میگفتیم که زمانه بیثمر است، پس چرا سخن بگوییم؟ ما همچنین میگفتیم که خداوند کریم و بخشنده است، بنابراین بیدلیل ناراحت نباش.
گفتم که چارپای اگرم نیست باک نیست
پایی دو رهسپار مرا داده کردگار
هوش مصنوعی: گفتم که اگر چهارپایی ندارم، نگران نباشم، چون خدای من دو پا به من داده که مرا به هر طرفی که میخواهم میبرد.
آن خادمک دوباره بخندید زیر لب
گفت آفرین برای تو وین عقل مستعار
هوش مصنوعی: آن خدمتکار دوباره لبخندی زد و زیر لب گفت: "آفرین بر تو و این عقل جایی گرفتهات."
یک قرن بیبشر ادب آموختی مگر
روزی چنین رسد که ادب را بری به کار
هوش مصنوعی: یک قرن بدون انسانیت و اخلاق را تحمل کردی، اما امیدوارم روزی برسد که بتوانی از آن ادب و آموزهها به درستی استفاده کنی.
امروز جای آن که به سر راه بسپری
خواهی به پای رفت سوی صاحب اختیار
هوش مصنوعی: امروز به جای اینکه خودت را به سرنوشت بسپاری، به سمت کسی که کنترل اوضاع را دارد، قدم برمیداری.
صدر اجل پناه امم ناظم دول
غوث زمین غیاث زمان میر نامدار
هوش مصنوعی: سرآمد و محبوبترین فرد میان ملتها، فرمانده و حمایتکنندهی کشورها، یاور زمین و نجاتدهندهی زمان، شخصیت بزرگ و شناختهشده است.
فرمانروای ملک سلیمان حسینخان
میر سپاه موتمن خاص شهریار
هوش مصنوعی: سلیمان حسینخان، فرمانده و مالک مهمی است که به عنوان میر سپاه و محافظ ویژه پادشاه شناخته میشود.
صدری که گر ضمیرش تابد به ملک زنگ
رومی صفت سپید شوند اهل زنگبار
هوش مصنوعی: اگر قلبی که روشن و صاف است، به آسمان تابش کند، اهل زنگبار درخشندگی روشنی معروف رومیان را خواهند یافت.
ای کز نهیب کوس تو در گوش خصم تو
بانگی دگر نیاید جز بانگ الفرار
هوش مصنوعی: ای کسی که صدای نواختن تو موجب میشود که دشمنان از ترس و وحشت فرار کنند و صدایی جز صدای فرارشان شنیده نشود.
خصم تو گر نه نایب تیغ تو شد ز چیست
پشتش خمیده اشکش خونین تنش نزار
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو به جای سلاح تو به میدان آمده، دلیل اینکه پشتش خمیده و اشکش خونین است، چیست؟ او در حالتی ناتوان و ضعیف قرار دارد.
عزم تو همچوکشتی چرخست بیسکون
جود تو همچو بحر محیطست بیکنار
هوش مصنوعی: عزم و ارادهات مانند یک کشتی است که هیچگاه متوقف نمیشود، و سخاوت و generosity تو همچون دریایی است که همیشه گسترده و بیپایان است.
درکوه همت توکند سنگ را عقیق
در بحر هیبت تو کند آب را بخار
هوش مصنوعی: اگر اراده و تلاش تو در کوهها باشد، سنگ را به عقیق بدل میکند و اگر در دریای بزرگی از عظمت و شوکت تو باشیم، آب را به بخار تبدیل میسازد.
مانا که آفرینشگیتی تمام گشت
روزی که آفرید ترا آفریدگار
هوش مصنوعی: به معنی این است که جهان و کائنات برای همیشه و به طور کامل آفریده شده است و این اتفاق زمانی رخ داد که خداوند انسان را خلق کرد.
چون وصف خجر تو نویسم به مشت من
انگشت من بلرزد چون دست رعشهدار
هوش مصنوعی: وقتی توصیف زیبایی تو را بنویسم، دستم به قدری میلرزد که گویی دستانی لرزانی دارم.
چون ذکر مجلس تو نمایم زبان من
آواز ارغنون کند و بانگ چنگ و تار
هوش مصنوعی: هرگاه نامت را به زبان بیاورم، زبانم مانند آواز یک ساز خوش صدا میشود و نواهای دلنواز چنگ و تار را میسراید.
روزی خیال جود تو در خاطرمگذشت
تا روز حشر خیزد ازو در شاهوار
هوش مصنوعی: یک روز فکر بخشش و generosity تو در ذهنم خطور کرد و تا روز قیامت از آن در دل من باقی میماند.
وقتی نسیم خلق تو بر خامهام وزید
تا رستخیز خیزد ازو نافهٔ تتار
هوش مصنوعی: هوا وقتی نسیم وجود تو به دوات من رسید، انگار که از آن، زندگی و شکوفایی به وجود آمد.
گویی زبان خصم تو در روزگار تو
حرفی دگر ندارد جز حرف زینهار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در دوران شما، دشمنانتان جز تصور و درخواست کمک از شما چیز دیگری برای گفتن ندارند.
هستی کران ندارد و در حیرتم که چون
حزمت به گرد عالم هستی کشد حصار
هوش مصنوعی: وجودی بیپایان دارد و من در شگفتم که چگونه عظمت تو میتواند دایرهی هستی را احاطه کند.
تا وهم میدود همه سامان ملک تست
گیتی مگر به ملک تو جستست انحصار
هوش مصنوعی: تا زمانی که خیال و اندیشه در حرکت است، تمام نظم و ساختار عالم به تو مربوط میشود و تنها در قلمرو وجود توست که جستجو و کشف خاصیت میشود.
تا چشم میرود همه آثار جود توست
هستی مگر به جود تو کردست اقتصار
هوش مصنوعی: هر زمان که نگاه میکنم، تمام نشانهها و آثار بخشندگی تو را میبینم. فقط وجود من به بخشش تو وابسته است و هیچ چیز دیگری جز این وجود ندارد.
صدره از آنچه هست فزونتر بدی وجود
گر صورت جلال تو میگشت آشکار
هوش مصنوعی: اگر شکوه و جلال تو بهطوری آشکار میشد، موجودیت چیزی فراتر از حالتی که دارد، به خود میگرفت.
یا للعجب مگر دم تیغت جهنمست
کارواح اشقیا همهگیرد درو قرار
هوش مصنوعی: عجب است که آیا تیغ تو، خود جهنم است؟ زیرا همه بدبختها در آن گرفتار میشوند و آرامش نمییابند.
تنگست بر جلال توگیتی چنانکه نیست
اوهام را مجال شد آمد به رهگذار
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت تو، تنگی و محدودیت احساس شده است، به گونهای که دیگر خیالها و تصورات نمیتوانند جایی برای خود پیدا کنند. اکنون، آن عظمت در مسیر آشکار شده است.
گر در بهشت صورت تیغ تو برکشند
در دوزخ از نشاط برقصد گناهکار
هوش مصنوعی: اگر در بهشت، چهرهی زیبای تو را به نمایش بگذارند، در جهنم هم گناهکاران از شادی خواهند رقصید.
اشعار نغز من همه روی زمین گرفت
زانرو که هست چون دم تیغ تو آبدار
هوش مصنوعی: تمام اشعار زیبا و دلنشین من در زمین تاثیر گذاشتند، زیرا مانند لبهی تیز شمشیر تو، شگفتانگیز و پر از جاذبهاند.
کلکت گهر فشاند و این بس شگفت نیست
کاورا همیشه بحر عمانست در جوار
هوش مصنوعی: تمام زیباییها و ارزشها را در دستان تو میریزد و این موضوع جالب نیست؛ چرا که او همیشه مانند دریا عمان است که در کنار تو قرار دارد.
از زهرهٔ کفیدهٔ خصمت به روزکین
کس دشت کینه را نشناسد ز مرغزار
هوش مصنوعی: اگر خصم تو از زهرهٔ پادشکسته به میدان بیاید، هیچکس در این دشت کینه را نخواهد شناخت و کسی از مرغزار آگاه نخواهد بود.
بحری تو در سخا و حوادث بسان موج
این موج در تردد و آن بحر برقرار
هوش مصنوعی: تو در generosity و وقایع همچون دریا هستی، که این موج در حال حرکت است و آن دریا ثابت و برقرار است.
کوهی تو در وقار و نوائب بسان باد
این باد درشد آمد و آنکوه استوار
هوش مصنوعی: شما در عظمت و وقار خود مانند کوه هستید و در برابر تحولها و نوساناتی که مانند باد به شما برخورد میکند، استوار و مقاوم باقی میمانید.
تخمی که روز عزم تو پاشند بر زمین
ناکشته شاخه آرد و نارسته برک و بار
هوش مصنوعی: تخمهایی که در روز عزیمت تو در زمین پاشیده میشوند، هنوز بدون اینکه کشته شوند و به درختی تبدیل گردند، شاخه و میوهای به همراه نخواهند داشت.
در هر چمن که باد عتاب تو بگذرد
نرگس ز خاک روید با چشم اشکبار
هوش مصنوعی: هر جا که نسیم خشم تو بگذرد، گل نرگس از خاک سر بلند میکند و با چشمانی پر از اشک، میروید.
صدره به ملک فارس گرت تهنیت کنم
زین تهنیت ترا نبود هیچ افتخار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به تو در مورد سلطنت به قلمرو فارس تبریک بگویم، این تبریک نمیتواند برای تو افتخاری به همراه داشته باشد.
من فارس را کنم به قدوم تو تهنیت
زیراکه فارس شد به قدوم توکامگار
هوش مصنوعی: من به خاطر آمدن تو، سرزمین فارس را تبریک میگویم، چرا که به واسطهی حضور تو، فارس به جایی خوشبخت و کامیاب تبدیل شده است.
بطحا به احترام حرم گشته محترم
یثرب به اعتبار نبی جسته اعتبار
هوش مصنوعی: زمین بطحا به خاطر وجود حرم، محترم شده است و شهر یثرب به دلیل وجود پیامبر، ارجمند و با اعتبار گردیده است.
از رتبت اویس قرن گشت مشتهر
وز صفوت عقیق یمن یافت اشتهار
هوش مصنوعی: از مقام و مرتبه اویس قرنی معروف شد و از خالص سنگ عقیق یمن نیز شهرتی به دست آورد.
از رنگ و بویگل همه نامیست بوستان
وز اعتدال سرو گرامیست جویبار
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی گلها و عطر آنها اشاره شده است که باعث شهرت بوستان شدهاند. همچنین، از توازن و زیبایی سروها در کنار جویبارها سخن گفته میشود که به جذابیت بیشتر این مکان افزوده است.
تا مملکت بماند با مملکت بمان
نخل نشاط بنشان تخم طرب بهکار
هوش مصنوعی: برای حفظ سرزمینت، با آن بمان و شادابی را در آن منتشر کن. شادی و نشاط را در زندگی خود بکار و بگذار برکت بیاورد.