قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - در مدح فریدون میرزا گوید
ای ترک می فروش ای ماه میگسار
بنشین و می بنوش برخیز و می بیار
راه خطا مرو ترک عطا مکن
بیخ وفا مَکَن، تخم جفا مکار
بستان بده بنوش بنشین بگو بجوش
چندت زبان خموش چندت روان فکار
پیش آر چنگ و نی بردار جام می
بفشان ز چهره خوی بنشان ز سر خمار
زیور چه مینهی زیور تراست ننگ
زینت چه میکنی زینت تراست عار
زیور ترا بس است آن موی چون عبیر
زیث ترا بببن اس آن روی چون نگار
برگیر چنگ و جام درده صلای عام
خوشتر از آن کدام بهتر ازین چهکار
پایی ز روی وجد بر آستان بکوب
دستی برای رقص از آستین برآر
بنشین به دامنم تا از لب و رخت
پر ملکنم دهان پرگلکنمکنار
می ده مرا چنانک هر دم ز بیخودی
آویزمت به جهد در زلف مشکبار
هیگویمت سخن هیگیرمت به بر
هی بویمت دهان هی بوسمت عذار
ای در مذاق من دشنام تلخ تو
چونصبر سودمندچونپند سازگار
گویند از جهان هر تن که بست رخت
در بند مار و مورگردد تنش دوچار
من در حیات خویش از خط و زلف تو
افتادهام اسیر در بند مور و مار
ای’ترککاشغر ای شمع غاتفر
ای سرو کاشمر ای ماه قندهار
رو ترک کن ادب دیوانگی طلب
از روی اختیار در عین اقتدار
چند از پی هنر پوییم دربدر
چند از پی خطر موییم زار زار
خاموشی آورد گفتار بیثمر
بیهوشی آورد سودای هوشیار
دانش به پای طبع بندیست آهنین
فکرت به راه نفس دامیست استوار
آن بند درشکن این دام درگسل
زین بند شو برون زین دام کن فرار
نی نی ز هوش و عقل ما را گزیر نیست
کاین هر دو لازمست در مدح شهریار
دیباچهٔ مهی فهرست فرهی
عنوان آگهی دیوان افتخار
دریای مکرمت دنیای معدلت
گیهان منزلتگردون اقتدار
سلطان بحر و بر دارای خشک و تر
نقاد خیر و شر قلاب نور و نار
فرخ شه آنکه هست فرخنده ذات او
بر خلق آیتی از فضل کردگار
نطقش همهگهر رایش همه هنر
بختش همه ظفر شخصش همه وقار
جان بیولای او در پیکرست ننگ
سر بیرضای او برگردنست بار
گیهان ز بخت او جون بخت او سمین
دشمن ز رمح او چون رمح او نزار
هر جنبشیکه هست مقدور آسمان
تاند که طی کند عزمش به یک مدار
شخصش ببین به رخش بادست گنجبخش
ابر ار ندیدهیی بر فرق کوهسار
بنگربه روز جنگگرزش درون چنگ
کوه ار ندیدهیی در بحر بیکنار
از ترکتاز مرگ ایمن بود روان
از حزمش ار کشد بر گرد تن حصار
مهرش سرشتهاند در جان آدمی
ورنه نیافتی جان در بدن قرار
گر نام خسروان یکباره حککنند
آثار او بس است زآن جمله یادگار
محصور عمر اوست ادوار آسمان
مقصور امر اوست اطوار روزگار
ای چون بنای چرخ کاخ تو دیرپای
وی چون اساس فضل ملک تو پایدار
از سهم تیر تو در وقت دار و گیر
از بیم تیغ تو در روز گیرودار
بر پیکرگوان خفتان شود کفن
بر تارک مهان افسر شود افسار
چندین هزار قرن یک لحظه طی کند
خورشید اگر شود بر توسنت سوار
مانا که در چنار قهرت نهفته اند
کز اصل خویشتن آتش دهد چنار
سرویست رمح تو در جویبار رزم
مرگ گوانش بر ترگ یلانش یار
قصرت ز خسروان چرخیست پر نجوم
کاخت ز نیکوان باغیست پر نگار
شاها خدای من داند که روز و شب
شکرانهگویمت هر دم هزار بار
روزی که نگذرد نام تو بر لبم
نفرین کنم به خویش از فرط انزجار
برهان قاطعست بر پاکی سخن
تا شعر من شدست چون تیغت آبدار
ای شاه پیش ازین معروض داشتم
کز فضل بیقیاس وز جود بیشمار
باری طلبکنی اجرای بنده را
افزاید ازکرم دارای نامدار
بالله اشارتیگر از تو سر زند
کامم روا شود ز الطاف شهریار
وانگه شود مرا از لطف عام تو
امروز به زدی امسال به ز پار
تا غنچه بشکفد در صحن بوستان
تا لاله بردمد در طرف لالهزار
بادا خلیل تو چون غنچه شادمان
بادا عدوی تو چون لاله داغدار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰ - در تهنیت ورود مسعود امیرکبیر حسین خان در ملک فارس گوید: ای اهل فارس ، مژده که از فضل کردگارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۲ - و له ایضاً: ای زان دو سیه مار که جا داده به گلزار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلن مفعول فاعلن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ترک می فروش ای ماه میگسار
بنشین و می بنوش برخیز و می بیار
هوش مصنوعی: ای دوست میفروش، ای ماهی که در میگساری چشمانت درخشان است، بنشین و شراب بنوش، برخیز و برای ما شراب بیاور.
راه خطا مرو ترک عطا مکن
بیخ وفا مَکَن، تخم جفا مکار
هوش مصنوعی: به راه نادرست نرو، از بخشش و بخشندگی دست برندار، به ریشه وفاداری آسیب نزن و بذر خیانت نکار.
بستان بده بنوش بنشین بگو بجوش
چندت زبان خموش چندت روان فکار
هوش مصنوعی: برو باغ را به ما بده، بیا بنوشیم و بنشینیم و خوش بگذرانیم. چند تا زبان ساکت هستند و چند تا فکر در حال جریان است؟
پیش آر چنگ و نی بردار جام می
بفشان ز چهره خوی بنشان ز سر خمار
هوش مصنوعی: ساز را به دست بگیر و باده را بر زمین بریز، تا جوهر واقعی خود را از چهرهات نشان دهی و غم ناشی از خمار را کنار بگذاری.
زیور چه مینهی زیور تراست ننگ
زینت چه میکنی زینت تراست عار
هوش مصنوعی: زیباییای که به خود میزنی، به خاطر خودت است و نه به خاطر دیگران. پس چرا به زینت و آراستگیات ننگ میورزی، در حالی که آنها نمایانگر خود تو هستند؟
زیور ترا بس است آن موی چون عبیر
زیث ترا بببن اس آن روی چون نگار
هوش مصنوعی: زیبایی تو به قدری است که موهایت مانند عطر خوشبو و چهرهات مانند نقاشی دلفریب است.
برگیر چنگ و جام درده صلای عام
خوشتر از آن کدام بهتر ازین چهکار
هوش مصنوعی: هرچه را میخواهی به دست بیاور و از زندگی لذت ببر، چرا که آرامش و خوشیای که در این لحظه میتوانی بیابی، ارزشمندتر از هر چیز دیگری است.
پایی ز روی وجد بر آستان بکوب
دستی برای رقص از آستین برآر
هوش مصنوعی: پاهای خود را از روی شور و شوق بر درگاه بکوب و دستی برای رقص از آستین بیرون بیاور.
بنشین به دامنم تا از لب و رخت
پر ملکنم دهان پرگلکنمکنار
هوش مصنوعی: بنشین کنارم تا لبهای تو را با عشق و زیبایی پر کنم و دهانم را با گلهای محبت پُر سازم.
می ده مرا چنانک هر دم ز بیخودی
آویزمت به جهد در زلف مشکبار
هوش مصنوعی: به من شرابی میدهد که هر لحظه از حال خود بیخبر میشوم و تلاش میکنم خود را به زلفی که بوی مشک میدهد، برسانم.
هیگویمت سخن هیگیرمت به بر
هی بویمت دهان هی بوسمت عذار
هوش مصنوعی: میگویم با تو سخن، تو را در آغوش میگیرم، بوی تو را استشمام میکنم، لبهای تو را میبوسم و به چهرهات نگاه میکنم.
ای در مذاق من دشنام تلخ تو
چونصبر سودمندچونپند سازگار
هوش مصنوعی: شما به من دشنام میدهی، اما این دشنام مانند دارویی تلخ است که میتواند به نفع من باشد و من را به سمت بهتر شدن هدایت کند.
گویند از جهان هر تن که بست رخت
در بند مار و مورگردد تنش دوچار
هوش مصنوعی: میگویند هر کسی که از دنیا به دنیا دیگری برود، در دنیای جدید با مشکلات و آفات روبهرو میشود.
من در حیات خویش از خط و زلف تو
افتادهام اسیر در بند مور و مار
هوش مصنوعی: در زندگیام به خاطر زیبایی و جذابیت تو گرفتار شدم و مانند موجودی اسیر در دامهای زشتی و خطرات احاطهام کردهاند.
ای’ترککاشغر ای شمع غاتفر
ای سرو کاشمر ای ماه قندهار
هوش مصنوعی: ای زیبای ترککاشغر، ای شمع درخشان و پرنور، ای سرو بلند کاشمر، ای ماه درخشان قندهار.
رو ترک کن ادب دیوانگی طلب
از روی اختیار در عین اقتدار
هوش مصنوعی: از آداب و رسوم بگذرباش و با اختیار و قدرت به دنبال دیوانگی برو.
چند از پی هنر پوییم دربدر
چند از پی خطر موییم زار زار
هوش مصنوعی: بسیاری از ما برای هنر تلاش میکنیم و غمگین و بیهدف در جستجوی آن هستیم و همچنین به دنبال خطر و چالشها میرویم و در این راه هم رنج میبریم.
خاموشی آورد گفتار بیثمر
بیهوشی آورد سودای هوشیار
هوش مصنوعی: سکوتی پیش آمد که باعث بیفایده شدن گفتار شد و این بیخبری، نوعی آشفتگی در ذهن انسان هوشیار به وجود آورد.
دانش به پای طبع بندیست آهنین
فکرت به راه نفس دامیست استوار
هوش مصنوعی: دانش بستری است که بر روی آن طبیعت انسان قرار میگیرد، و قدرت تفکر همچون دام محکمی است که بر روی نفس انسان قرار دارد.
آن بند درشکن این دام درگسل
زین بند شو برون زین دام کن فرار
هوش مصنوعی: از این بند و دام رهایی یاب و فرار کن، دیگر در آن گرفتار نشو و خود را از این قید آزاد کن.
نی نی ز هوش و عقل ما را گزیر نیست
کاین هر دو لازمست در مدح شهریار
هوش مصنوعی: ما از عقل و هوش خود فرار نمیکنیم، زیرا هر دو برای ستایش شهریار ضروری هستند.
دیباچهٔ مهی فهرست فرهی
عنوان آگهی دیوان افتخار
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک مقدمه زیبا و با ارزش پرداخته که در آن به معرفی یک اثر ادبی یا هنری میپردازد. این مقدمه مانند پردهای لطیف، توجه را به محتویات ممتاز و با افتخار جلب میکند و نشاندهنده اهمیت و ارزشهای موجود در آن اثر است.
دریای مکرمت دنیای معدلت
گیهان منزلتگردون اقتدار
هوش مصنوعی: دریای بزرگواری و مهربانی تو، جهانی است که در آن عدالت و توازن برقرار است و منزلت و مقام تو در این جهان از قدرت و توانایی تو نشأت میگیرد.
سلطان بحر و بر دارای خشک و تر
نقاد خیر و شر قلاب نور و نار
هوش مصنوعی: سلطان دریا و خشکی، کسی که بر همه چیز نظارت دارد و خیر و شر را میشناسد و قلابی برای روشنایی و تاریکی است.
فرخ شه آنکه هست فرخنده ذات او
بر خلق آیتی از فضل کردگار
هوش مصنوعی: شادی و خوشبختی کسی که ذاتش نیکو است، برای مردم نشانهای از رحمت و فضل خداوند است.
نطقش همهگهر رایش همه هنر
بختش همه ظفر شخصش همه وقار
هوش مصنوعی: گفتار او سرشار از نمک و جذابیت است، استعدادش در تمام عرصهها به چشم میآید، شانس و اقبالش همواره با اوست و شخصیتش مملو از احترام و وقار است.
جان بیولای او در پیکرست ننگ
سر بیرضای او برگردنست بار
هوش مصنوعی: وجود انسان بدون عشق و محبت او هیچ ارزشی ندارد و زندگی بدون اطاعت از او باری سنگین بر دوش فرد است.
گیهان ز بخت او جون بخت او سمین
دشمن ز رمح او چون رمح او نزار
هوش مصنوعی: خوشبختی او همانند گیاهی سرسبز و شاداب است که از سرنوشت او میروید، و دشمنان او همچون نیزهای بیپناه هستند که از ضربه او آسیب میبینند.
هر جنبشیکه هست مقدور آسمان
تاند که طی کند عزمش به یک مدار
هوش مصنوعی: هر حرکتی که انجام میشود، تحت کنترل آسمان است و میتواند با ارادهاش در یک مسیر مشخص پیش برود.
شخصش ببین به رخش بادست گنجبخش
ابر ار ندیدهیی بر فرق کوهسار
هوش مصنوعی: آن شخص را ببین که بر چهرهاش نشانههای بخشندگی و ثروت وجود دارد، مانند ابرهایی که اگر بر قلههای کوه نبارند، کسی متوجه آنها نخواهد شد.
بنگربه روز جنگگرزش درون چنگ
کوه ار ندیدهیی در بحر بیکنار
هوش مصنوعی: به لحظهای ببین که در روز نبرد، چنگال کوه به میدان آمده است، اگر تو در دریا بیکران چیزی را ندیدهای.
از ترکتاز مرگ ایمن بود روان
از حزمش ار کشد بر گرد تن حصار
هوش مصنوعی: کسی که با احتیاط و تدبیر زندگی میکند، از خطر مرگ در امان است؛ چرا که او با ایجاد حفاظ و مراقبتهای لازم، جان خود را از مشکلات و تهدیدات حفظ میکند.
مهرش سرشتهاند در جان آدمی
ورنه نیافتی جان در بدن قرار
هوش مصنوعی: محبت او در وجود انسان گنجانده شده است، ورنه روح در بدن آرام پیدا نمیکند.
گر نام خسروان یکباره حککنند
آثار او بس است زآن جمله یادگار
هوش مصنوعی: اگر نام پادشاهان را یکجا بنویسند، اثرات او به تنهایی کافی است، زیرا از آن میان، یادگارهایی از او بر جا مانده است.
محصور عمر اوست ادوار آسمان
مقصور امر اوست اطوار روزگار
هوش مصنوعی: عمر او در چهارچوب زمان محدود است و سرنوشت او تحت تأثیر تغییرات روزگار قرار دارد.
ای چون بنای چرخ کاخ تو دیرپای
وی چون اساس فضل ملک تو پایدار
هوش مصنوعی: تو همچون بنای محکم و با دوامی هستی که اساس وجودت مانند پایههای زمینۀ فضیلت و عظمت تو استوار و پایدار است.
از سهم تیر تو در وقت دار و گیر
از بیم تیغ تو در روز گیرودار
هوش مصنوعی: از سهم تیر تو در زمان سختی و مشکلات، نگران تیغ تو هستم در روزهای پرآشوب و جنگ.
بر پیکرگوان خفتان شود کفن
بر تارک مهان افسر شود افسار
هوش مصنوعی: بر روی بدن بزرگواران، کفن مانند پوششی قرار میگیرد و بر سر مردان بزرگ تاجی مینشیند که مانند افساری است.
چندین هزار قرن یک لحظه طی کند
خورشید اگر شود بر توسنت سوار
هوش مصنوعی: اگر خورشید بر تو سوار شود، حتی اگر هزاران سال بگذرد، یک لحظه هم به طول نخواهد انجامید.
مانا که در چنار قهرت نهفته اند
کز اصل خویشتن آتش دهد چنار
هوش مصنوعی: چنار که به ظاهر آرام و بیخطر است، درون خود خشم و قهر پنهانی دارد که گاه میتواند آتشین شود و به طغیان بپردازد.
سرویست رمح تو در جویبار رزم
مرگ گوانش بر ترگ یلانش یار
هوش مصنوعی: تو مانند سروی در جویبار نبرد ایستادهای و مرگ دشمنان را بر یاران دلیر خود مسلط میکنی.
قصرت ز خسروان چرخیست پر نجوم
کاخت ز نیکوان باغیست پر نگار
هوش مصنوعی: قصر تو همچون دوران حاکمان بزرگ، پر از زیبایی و جذابیت است و مانند باغی از نیکان، مملو از نقاشی و هنر است.
شاها خدای من داند که روز و شب
شکرانهگویمت هر دم هزار بار
هوش مصنوعی: ای شاه، خدای من میداند که من هر لحظه در شب و روز سپاسگزاری تو را با هزار زبان انجام میدهم.
روزی که نگذرد نام تو بر لبم
نفرین کنم به خویش از فرط انزجار
هوش مصنوعی: اگر روزی بیاید که نام تو بر زبانم نیفتد، به خودم نفرین میکنم از شدت نفرت و انزجار.
برهان قاطعست بر پاکی سخن
تا شعر من شدست چون تیغت آبدار
هوش مصنوعی: دلیل روشن و قاطعی بر صداقت و زیبایی کلمات من وجود دارد، زیرا شعر من به اندازهی تیغی تیز و برنده است.
ای شاه پیش ازین معروض داشتم
کز فضل بیقیاس وز جود بیشمار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، پیشتر به شما گفتهام که از فضیلت و بخشش بینظیرت میگویم.
باری طلبکنی اجرای بنده را
افزاید ازکرم دارای نامدار
هوش مصنوعی: اگر از روی کرم و بزرگواری، خواستهای را مطرح کنی، اجر و پاداش من در انجام آن بیشتر میشود.
بالله اشارتیگر از تو سر زند
کامم روا شود ز الطاف شهریار
هوش مصنوعی: اگر از سوی تو نگاهی به من بیفتد، تمام آرزوهایم برآورده خواهد شد و لطف پادشاهی به سراغم میآید.
وانگه شود مرا از لطف عام تو
امروز به زدی امسال به ز پار
هوش مصنوعی: سپس امروز به لطف و محبت تو، به من زندگی تازهای بخشیدی که امسال را تحت تاثیر آن میگذرانم.
تا غنچه بشکفد در صحن بوستان
تا لاله بردمد در طرف لالهزار
هوش مصنوعی: به محض اینکه گلها در باغ به شکوفه بنشینند و لالهها در میان زمینه گلها نمایان شوند، زیبایی طبیعت آغاز میشود.
بادا خلیل تو چون غنچه شادمان
بادا عدوی تو چون لاله داغدار
هوش مصنوعی: خدا کند که دوست تو شاد و خوشحال باشد مانند غنچهای باز شده، و دشمن تو مانند لالهای در سوگ و غم باشد.
حاشیه ها
1404/02/12 11:05
میثم ق
وزن دوری