بخش ۹ - مناظره با عود
شبی خواستم بزمی آراستم
سرودی ز بهر طرب خواستم
صدایی به گوشم رسانید عود
که چون عودم از سر برون رفت دود
باو گفتم از خازن گنج راز
که هم اهل سوزی و هم اهل ساز
بگو این نوا از که آموختی؟
که برگ نشاط مرا سوختی
چه سرّست مضمون گفتار تو؟
چه رمزست در پرده کار تو؟
که سوزنده با نواهای تر
ترا نیست جان داری از جان اثر
تو یک مشت چوبی نوای تو تار
ز نارست کافی ترا یک شرار
بر آنم که گر در تو میبود درد
نمیماند تا این زمان از تو گرد
همانا تو از حال خود غافلی
ازآنرو بدینگونه فارغدلی
نداری به آواز خود آرزو
نمیگویی ار کس نگوید بگو
بهمن گفت عود مسرت اثر
که من زانچه گفتی ندارم خبر
مرا روز اول که میساختند
درون دلم ذوقی انداختند
که آن ذوق از من، مرا در ربود
درِ بیخودیها بهرویم گشود
نمیدانم این پیکرِ من که ساخت
چرا سعی کرد و برای چه ساخت
ز من نیست این نالهٔ زار من
ز استاد دان جنبش کار من
مدان از من این نالههای حزین
نه بر من، بر استاد کن آفرین
نه تنها مرا داده این حال دست
درین محفل بیخودی هر که هست
چو من غفلتی دارد از حال خویش
نمیداند انجام اعمال خویش
ولی هست سازنده در ازل
که او نقشبند است در هر عمل
من و تو درین کارگه آلتیم
نه صنعتگری، آلت صنعتیم
مغنی بده عود را گوشمال
که ظاهر کند بر تو تحقیق حال
بزن تا بگوید به بانگ بلند
که ذاتست چون و صفاتست چند
ظهور حقیقت نمای از مجاز
مگو کز فضولیست افشای راز
خوشا آنکه سرمست افتاده است
ارادت به پیر مغان داده است
نمیداند از مستی می مدام
که ساقی کدامست و ساغر کدام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی خواستم بزمی آراستم
سرودی ز بهر طرب خواستم
هوش مصنوعی: یک شب تصمیم گرفتم جشنی برپا کنم و برای خوشگذرانی آهنگی سرودم.
صدایی به گوشم رسانید عود
که چون عودم از سر برون رفت دود
هوش مصنوعی: صدایی به من رسید که گویی عود در حال سوختن است و وقتی که شعلهاش بالا میرود، دود نیز به هوا میرود.
باو گفتم از خازن گنج راز
که هم اهل سوزی و هم اهل ساز
هوش مصنوعی: به او گفتم که تو همانند خزانهدار گنجی هستی که هم میتوانی در آتش عشق بسوزی و هم لذت سکوت و ساز را تجربه کنی.
بگو این نوا از که آموختی؟
که برگ نشاط مرا سوختی
هوش مصنوعی: بگو این لحن و صدایی که میشنوم را از کجا یاد گرفتهای؟ که تو باعث شدی شادابیم به یکباره از بین برود.
چه سرّست مضمون گفتار تو؟
چه رمزست در پرده کار تو؟
هوش مصنوعی: گفتار تو چه ویژگی خاصی دارد؟ راز و رمز کارهایت در پس پرده چیست؟
که سوزنده با نواهای تر
ترا نیست جان داری از جان اثر
هوش مصنوعی: آن که با نغمههای دلنوازش آتش به جان میزند، جانش تأثیر بیشتری از جان دیگران دارد.
تو یک مشت چوبی نوای تو تار
ز نارست کافی ترا یک شرار
هوش مصنوعی: تو مانند یک تکه چوب هستی، صدایت چنان زنگینی دارد که از آتش به اندازه کافی گرما میگیرد.
بر آنم که گر در تو میبود درد
نمیماند تا این زمان از تو گرد
هوش مصنوعی: من در تلاشم که اگر در وجود تو درد و رنجی وجود داشت، تا به حال از تو دور نمیشد.
همانا تو از حال خود غافلی
ازآنرو بدینگونه فارغدلی
هوش مصنوعی: تو از حال و وضعیت خود بیخبر هستی و به همین دلیل اینگونه با آرامش و بیخیالی زندگی میکنی.
نداری به آواز خود آرزو
نمیگویی ار کس نگوید بگو
هوش مصنوعی: اگر چیزی نداری که با صدای خود بخواهی، پس نباید آرزو کنی؛ زیرا اگر کسی چیزی نمیگوید، تو هم نگو.
بهمن گفت عود مسرت اثر
که من زانچه گفتی ندارم خبر
هوش مصنوعی: به من گفت که عود شادی وجودش را نشان میدهد، اما من از چیزی که گفتی هیچ اطلاعی ندارم.
مرا روز اول که میساختند
درون دلم ذوقی انداختند
هوش مصنوعی: روز اولی که مرا خلق کردند، در دل من شوری و شادی خاصی ایجاد کردند.
که آن ذوق از من، مرا در ربود
درِ بیخودیها بهرویم گشود
هوش مصنوعی: آن حسی که از من نشأت میگیرد، مرا به عمق بیخودی وا میدارد و درهای جدیدی را به رویم میگشاید.
نمیدانم این پیکرِ من که ساخت
چرا سعی کرد و برای چه ساخت
هوش مصنوعی: نمیدانم این بدن من چرا و به چه هدفی ساخته شده است و این تلاش برای ساخت آن از چه چیزی نشأت گرفته است.
ز من نیست این نالهٔ زار من
ز استاد دان جنبش کار من
هوش مصنوعی: این ناله و فریاد من ناشی از خودم نیست، بلکه از استاد و معلم من سرچشمه میگیرد که حرکات و کارهای من را شکل داده است.
مدان از من این نالههای حزین
نه بر من، بر استاد کن آفرین
هوش مصنوعی: این نالههای غمانگیز را به من نسبت نده، بلکه آنها را به استاد من تقدیم کن و به او احترام بگذار.
نه تنها مرا داده این حال دست
درین محفل بیخودی هر که هست
هوش مصنوعی: در این محفل، تنها من نیستم که به چنین حسی دچار شدهام، بلکه هر کسی که در اینجا حضور دارد، تحت تأثیر این حالت از خود بیخودی قرار گرفته است.
چو من غفلتی دارد از حال خویش
نمیداند انجام اعمال خویش
هوش مصنوعی: کسی که مانند من غافل است، از وضعیت خود بیخبر است و نمیداند که کارهایش چه نتیجهای خواهد داشت.
ولی هست سازنده در ازل
که او نقشبند است در هر عمل
هوش مصنوعی: اما در آغاز، یک خالق وجود دارد که در هر کاری نقشآفرینی میکند.
من و تو درین کارگه آلتیم
نه صنعتگری، آلت صنعتیم
هوش مصنوعی: ما در این جهان تنها ابزارهایی هستیم و نه سازندهای. خود ما نشانهای از هنر و صنعت هستیم.
مغنی بده عود را گوشمال
که ظاهر کند بر تو تحقیق حال
هوش مصنوعی: به آوازخوان بگو که سازش را خوب تنظم کند تا حال تو را بهتر نشان دهد.
بزن تا بگوید به بانگ بلند
که ذاتست چون و صفاتست چند
هوش مصنوعی: بزن تا با صدای بلند بگوید که ماهیت چیست و ویژگیها چگونهاند.
ظهور حقیقت نمای از مجاز
مگو کز فضولیست افشای راز
هوش مصنوعی: ظهور حقیقت را از بیان مجازی آن نگو، زیرا فاش کردن رازها نشان از فضولی دارد.
خوشا آنکه سرمست افتاده است
ارادت به پیر مغان داده است
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به خاطر عشق و ارادتش به پیر مغان، سرمست و شاداب شده است.
نمیداند از مستی می مدام
که ساقی کدامست و ساغر کدام
هوش مصنوعی: او از شدت مستی نمیداند که نوشندهاش کیست و جامش چه نام دارد.