شمارهٔ ۳۴
مرده دیدم پریشان گشته اجزای تنش
کرده منزل استخوان کله اش از مار و مور
طبع را از فکر اوصاف غم افزایش ملال
دیده را از دیدن حال پریشانش نفور
گفتم ای دوران چرا این نطفه پاکیزه را
از سریر دولت آوردی بمحنت گاه گور
چیست جرم این که در عالم سزای خویش یافت
فطرت او را چه شد واقع که واقع شد فتور
گفت ای از حکمت احوال دوران بی خبر
غره بود این بی ادب اینست انجام غرور
قبل ازین خلقت وجودش را نبود این اعتبار
ره نمودم هستی او را بصحرای ظهور
من شدم مشاطه حسنش بزلف و خط و خال
من شدم استاد تعلیمش به ادراک و شعور
یافت چون تمکین استقلال قدر و منزلت
گشت چون سرمست جام عشرت عیش و سرور
دید خاک و انجم و افلاک را محکوم خود
کرد دعوای انانیت بتدریج و مرور
شد چنان سرمست کز مستی ندانست از کجاست
در طبیعت میل در دل معرفت در دیده نور
با وجود آن که می کردند دایم خدمتش
طعنه می زد بر مدار چرخ و دوران و دهور
در جمیع عمر خود هرگز ز من راضی نشد
گشت بر من نیز استرداد نعمتها ضرور
مستعار چند کز من داشت بگرفتم ازو
من ازو چیزی که از وی بود بگرفتم بزور
حال او اینست حالا تا چه بیند عاقبت
از جزای این عمل در موقف عرض امور
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرده دیدم پریشان گشته اجزای تنش
کرده منزل استخوان کله اش از مار و مور
هوش مصنوعی: مردهای را دیدم که اجزای بدنش بههم ریخته و زیر زمین سکونت دارد، سرش پر از مار و مور است.
طبع را از فکر اوصاف غم افزایش ملال
دیده را از دیدن حال پریشانش نفور
هوش مصنوعی: دل و فکر آدمی با اندیشههای مربوط به وصف غم، بیشتر متأثر میشود و به خاطر مشاهده وضعیت پریشان آن شخص، چشمها از دیدنش خسته و درمانده میشوند.
گفتم ای دوران چرا این نطفه پاکیزه را
از سریر دولت آوردی بمحنت گاه گور
هوش مصنوعی: به دوران گفتم: چرا این نطفه پاک و سالم را از تخت فرمانروایی به محل سختی و زحمت مرگ آوردی؟
چیست جرم این که در عالم سزای خویش یافت
فطرت او را چه شد واقع که واقع شد فتور
هوش مصنوعی: این چه گناهی است که در دنیا به نتیجهای که شایستهاش بود، دست یافته است؟ فطرت او چه تغییری کرد که این واقعیت به وجود آمد؟
گفت ای از حکمت احوال دوران بی خبر
غره بود این بی ادب اینست انجام غرور
هوش مصنوعی: بگو ای کسی که از حکمت و حال و هوای زمانه بیخبری، این نادان مغرور به خود میبالد، اما این است نتیجهی تکبر و خودخواهیاش.
قبل ازین خلقت وجودش را نبود این اعتبار
ره نمودم هستی او را بصحرای ظهور
هوش مصنوعی: قبل از اینکه این موجود خلق شود، هیچ ارزشی نداشت؛ من در مسیر جستجوی وجودش، او را به دشت ظهور آوردم.
من شدم مشاطه حسنش بزلف و خط و خال
من شدم استاد تعلیمش به ادراک و شعور
هوش مصنوعی: من به آرایش و پیرایش زیبایی او مشغول شدم و به خاطر ویژگیهای ظاهریام، به آموزش و پرورش فهم و آگاهیاش پرداختم.
یافت چون تمکین استقلال قدر و منزلت
گشت چون سرمست جام عشرت عیش و سرور
هوش مصنوعی: زمانی که توانست به استقلال و عزت خود برسد، مانند کسی که از نوشیدن جام شادی و خوشی مست شده باشد، احساس سرخوشی و خوشبختی کرد.
دید خاک و انجم و افلاک را محکوم خود
کرد دعوای انانیت بتدریج و مرور
هوش مصنوعی: خاک و ستارهها و آسمانها تحت تسلط و فرمان او قرار گرفتند، به تدریج و با گذر زمان، دعوای خودخواهی و خودمحوری او را به چالش کشید.
شد چنان سرمست کز مستی ندانست از کجاست
در طبیعت میل در دل معرفت در دیده نور
هوش مصنوعی: چنان شاد و غرق در خوشحالی شدم که دیگر درک نمیکردم از کجا آمدهام. در دل، تمایل به شناخت و در دیده، نوری خاص وجود دارد.
با وجود آن که می کردند دایم خدمتش
طعنه می زد بر مدار چرخ و دوران و دهور
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همیشه به او خدمت میکردند، او به طور مداوم به چرخ و زمان و روزگار طعنه میزد.
در جمیع عمر خود هرگز ز من راضی نشد
گشت بر من نیز استرداد نعمتها ضرور
هوش مصنوعی: در تمام مدت زندگیام هیچگاه از من راضی نشد و این باعث شد که از من نعمتهایم را پس بگیرد.
مستعار چند کز من داشت بگرفتم ازو
من ازو چیزی که از وی بود بگرفتم بزور
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که از شخصی که حالتی مستعار و خاص از او دارد، توانسته بخشی از ویژگیها یا صفاتش را به دست آورد. به عبارت دیگر، او با تلاش و با زور، چیزی را که متعلق به آن شخص بوده به خود منتقل کرده است.
حال او اینست حالا تا چه بیند عاقبت
از جزای این عمل در موقف عرض امور
هوش مصنوعی: حال او به گونهای است که باید دید در نهایت چه عاقبت و نتیجهای از پیامدهای این کارش در موقعیت ارائه امور خواهد داشت.