گنجور

شمارهٔ ۳۹

گر نباشد قید آن گیسوی خم بر خم مرا
کی بصد زنجیر بتوان داشت در عالم مرا
با خیال آن پری خو کرده ام ناصح برو
خوش نمی آید ملاقات بنی آدم مرا
نه منم بی غم نه غم بی من دمی ایزد مگر
آفرید از بهر من غم را و بهر غم مرا
بی لب میگون آن گلرخ نمی یابم فرح
گر شود جمشید ساقی می ز جام جم مرا
گرچه دارم جسمی از سودای زلفت ناتوان
من هلال اوج سودایم نه بینی کم مرا
کو ستمکاری که از غم بر دلم داغی نهد
دل گرفت ای همنشین از خاطر خرم مرا
ناله دارد فضولی درد سر می آورد
روز تنهایی نمی خواهم شود همدم مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر نباشد قید آن گیسوی خم بر خم مرا
کی بصد زنجیر بتوان داشت در عالم مرا
هوش مصنوعی: اگر آن گیسوی خمیده‌ات نباشد، چگونه در دنیا می‌توانم با صد زنجیر به خودم محکم بمانم؟
با خیال آن پری خو کرده ام ناصح برو
خوش نمی آید ملاقات بنی آدم مرا
هوش مصنوعی: من به یاد آن پری زیبایی عادت کرده‌ام، مشاور! دیدار با انسان‌ها برایم خوشایند نیست.
نه منم بی غم نه غم بی من دمی ایزد مگر
آفرید از بهر من غم را و بهر غم مرا
هوش مصنوعی: نه من بدون غم هستم و نه غم بدون من؛ آیا خداوند غم را به خاطر من خلق کرده و برای غم، من را؟
بی لب میگون آن گلرخ نمی یابم فرح
گر شود جمشید ساقی می ز جام جم مرا
هوش مصنوعی: حضور آن گل رخسار را بدون لب‌های خوش رنگش نمی‌توانم درک کنم. حتی اگر جمشید هم از جام جم ساغر سرشار کند، برای من خوشحالی نمی‌آورد.
گرچه دارم جسمی از سودای زلفت ناتوان
من هلال اوج سودایم نه بینی کم مرا
هوش مصنوعی: اگرچه بدنم تحت تأثیر زیبایی‌های زلف تو احساس ناتوانی می‌کند، اما تو نمی‌بینی که چقدر آرزوی بلندی در دل دارم.
کو ستمکاری که از غم بر دلم داغی نهد
دل گرفت ای همنشین از خاطر خرم مرا
هوش مصنوعی: کجا می‌توان ستمگری را یافت که بر دل من اندوهی نگذارد؟ ای همدم، از یاد شادابی من کاسته‌ام.
ناله دارد فضولی درد سر می آورد
روز تنهایی نمی خواهم شود همدم مرا
هوش مصنوعی: فضولی ناله می‌کند و این ناله او در روزهای تنهایی برایم مشکلاتی به وجود می‌آورد. نمی‌خواهم که این ناله‌ها همدم من شوند.