گنجور

شمارهٔ ۲۵۰

تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل
عارضت ماه تمامیست میان دو هلال
بس که دارد مه من شدت الفت برقیب
بی رقیبش نتوانم که در آرم بخیال
به چه تعبیر تمنای وصال تو کنم
من که آن زهره ندارم که برم نام وصال
روی بنما که فدای تو شوم ره چه شود
من کنم کسب کمال و تو کنی عرض جمال
حال من از تو خراب و تو ز من مستغنی
چو بپوشم ز تو پیداست چه خواهد شد حال
چون رخت گرمی خورشید نمی سوزد دل
نیست دلسوز عذاری که ندارد خط و خال
طلب وصل خود ای مه ز فضولی مطلب
که ز دانا طلب وصل محالست محال

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل
عارضت ماه تمامیست میان دو هلال
هوش مصنوعی: تا وقتی که خط سبز تو بر روی گونه‌ات دیده می‌شود، ماه کامل در میان دو هلال است.
بس که دارد مه من شدت الفت برقیب
بی رقیبش نتوانم که در آرم بخیال
هوش مصنوعی: دوست من به حدی با محبوبش پیوند و نزدیکی دارد که نمی‌تواند به هیچ کس دیگری فکر کند.
به چه تعبیر تمنای وصال تو کنم
من که آن زهره ندارم که برم نام وصال
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم آرزوی نزدیک شدن به تو را بیان کنم، در حالی که من آن زیبایی را ندارم که نام آن را وصال بگذارم؟
روی بنما که فدای تو شوم ره چه شود
من کنم کسب کمال و تو کنی عرض جمال
هوش مصنوعی: به من نشان بدهی که چگونه فدای تو شوم، در این مسیر چه خواهد شد. من تلاشم را می‌کنم تا به کمال برسم و تو نیز زیبایی‌ات را به نمایش بگذاری.
حال من از تو خراب و تو ز من مستغنی
چو بپوشم ز تو پیداست چه خواهد شد حال
هوش مصنوعی: حالم به خاطر تو خراب است و تو اصلاً به من نیازی نداری. وقتی که از تو دور شوم، مشخص است که اوضاع چه خواهد شد.
چون رخت گرمی خورشید نمی سوزد دل
نیست دلسوز عذاری که ندارد خط و خال
هوش مصنوعی: اگر لباس درخشش خورشید را احساس نکند، دل هم نمی‌سوزد. در حقیقت، دل دلسوز معشوقی نیست که زیبایی و نشانه‌های عشق را نداشته باشد.
طلب وصل خود ای مه ز فضولی مطلب
که ز دانا طلب وصل محالست محال
هوش مصنوعی: ای ماه، درخواست وصال خود را با احتیاط و از روی دقت بیان کن، زیرا از دانایان خواستن وصال غیرممکن است.