شمارهٔ ۴۳
زبان خوشست که توحید حق کند به بیان
اگر چنان نبود در دهان مباد زبان
زهی مکون کامل که هست در کونین
رقم کشیده او نقش کاینا ما کان
کمال صنع قدیمش خجسته دهقانیست
که در حدیقه تن کرده جاری آب روان
فضای قدرت بیعلتش چو دریاییست
که چشم عقل در او زورقیست سرگردان
هزار تحفه صلوات بر روان کسی
که برگزیده آن حضرتست از انسان
نبی امی مکی محمد قرشی
ملاذ نوع بشر مقتدای خلق جهان
بس است در صفت ذات او همین تعریف
که هست به نعم او حضرت شه مردان
ولی والی والا علی عادل دل
نظام دور فلک ناظم زمین و زمان
شه سریر سلونی امام انس و ملک
که وصف او چو صفات خداست بیبرهان
کنون روایتی از معجزات او بشنو
که تازه میشود از استماع او دل و جان
روایتست که چون آن امام کافی رای
شد از مدینه برون کوفه را گرفت مکان
ز هر دیار نهادند روی جانب او
بدرد خویش ازو یافتند همه درمان
میان مردم بصره دران زمان بودند
محب و معتقد شاه اولیا دل و جان
دو نورسید کامل دو نطفه طاهر
دو مخلص متشرع دو طالب ایمان
به اصل هردو برادر دو گوهر از یک بحر
به فصل هردو برآورده گل ز یک بستان
به عزم دولت پابوس آن سر آمد دهر
شدند جانب کوفه ز شهر بصره روان
قضا رسید در اثنای ره ز ربح سفر
تن برادر مه را نماند تاب و توان
بدان رسید که جان از تن فسرده او
برون رود چو خدنگی که بگذرد کمان
گشود لب به برادر وصیتی فرمود
که ای مراد دل و کام دیده نگران
دو غنچه بودیم از گلبن وفا زده سر
امید بود که خواهیم شد گل خندان
تو بهر تحفه درگاه شاه باقی باش
که ناشکوفه بهار مرا رسیده خزان
دو لعل بودیم در رنگ خود به مرتبه
سوی خزانه شاهی نهاده روی از کان
ز سنگ حادثه بر من چنین شکست رسید
تو بهر هدیه آن گنج مستدام بمان
ولی وصیتم اینست بر تو ای همزاد
که چون رسی تو به درگاه خواجه سلمان
مرا ز گوشه خاطر بسی فرو مگذار
نیاز من بگذار و سلام من برسان
مشو ز لوح دل خویش نقش نام مرا
حکایت من گمگشته پیش او برخوان
بگو که ای شه فرخندهرای فرخرخ
به خاک آروزی درگه تو برد فلان
به یاد خاک درت داد زندگی بر باد
چنانکه بود به یاد تو زنده مرده بان
بمرد و آرزوی دیدن تو در جانش
برفت و جان و دلش سوی وصل تو نگران
هنوز درد دل خود نکرده بود تمام
که کرد مرغ روانش ز دام تن طیران
همای اوج وفا بود کرد پروازی
ز دشت محنت غم سوی روضه رضوان
چو شد برادر مهتر اسیر دام اجل
دل برادر کهتر بسوخت در هجران
بسی ز گردش ایام بر فشاند سرشک
بسی ز بی کسی هجر بر کشیده فغان
ز هول غربت و رنج ره و مهابت مرگ
جوان سوخته مانده بود بس خیران
که شرط دفن برادر چه سان بجای آرد
چگونه گنج جهان را کند به خاک نهان
که ناگه از طرفی طرفه راکبی چون خضر
رسید تیزتر از آب چشمه حیوان
خجسته ناقهسواری که پای ناقه او
به قطع بادیه فیض داشت طی مکان
هزار صالح و ویس قرن نهاده جبین
ز پای ناقه او هرکجا که مانده نشان
نقاب بسته برخ لیک از مهابت او
در آسمان شده خورشید ذرهسان لرزان
زبان گشوده به او از خوبی لفظ فصیح
چه گفت گفت ای رنج دیده دوران
مرو مرو ز خود از غایت غم و اندوه
بیا بیا ز من این لوح پاک را بستان
دمی بدار به پیش دماغ مرده خود
که از روایح آن مرده تو یابد جان
جوان به موجب فرموده لوح را بستد
بداشت پیش دماغ جوان مرده روان
جوان مرده ازان لوح یافت فیض حیات
ز جای جست بنوعی که کس ز خواب گران
چو در برادر مهتر برادر کهتر
حیات دید بشد غرق بحر ذوق جنان
که رفت از سر او هوش و بیخبر افتاد
به روی خاک به سان سرشک خود غلتان
غریب واقعه دست داده در یکدم
که مرد زنده و از مرگ یافت مرده امان
چو هردو چشم گشودند بعد از آن احوال
ز لوح و ناقه و ناقه نشین نبود نشان
جوان حقیقت احوال با برادر گفت
ز مردن از اثر لوح و شخص فیض رسان
دمی به حیرت آن واقعه فرو رفتند
که این نتیجه خوابست یا خیال گمان
زدند بار تحیرکنان قدم در ره
به شهر کوفه رسیدند خرم و خندان
قدم به مسجد کوفه نهاده با صد ذوق
به روی شاه گشودند چشم اشکفشان
خوشا کسی که پی آرزوی بیغایت
خوشا کسی که بس از اشتیاق بیپایان
به روی دوست گشاید به کام دل دیده
کند مطالعه صفحه رخ جانان
امام انس و ملایک علی بو طالب
پس از نمودن رسم نوازش و احسان
خبر ز کیفیت سرگذشت ره پرسید
غرض که راه نهان را کند به خلق عیان
رموز مردن و آن لوح و شخص ناقهنشین
حدیث یافتن درد و دیدن درمان
چو از برادر کهتر همه به عرض رسید
امیر جمله مردان علی عالیشان
میان خلق بدان نوجوان چنین فرمود
که ای نموده خدا مشکل ترا آسان
گرت فتد به همان چشم بار دگر
شناختی بتوانی ز غایت عرفان
جواب داد که بالله تصور آن لوح
مراست نقش پذیرفته بر صحیفه جان
بگو چسان نشناسم خجسته لوحی را
که داده است مرا از غم زمانه امان
روان ز جیب همان لوح را برون آورد
امین تخت نجف سرو سایه سبحان
جوان چو دید همان طرفه لوح را بشناخت
به خاک پای شه افتاد اضطرابکنان
که یا امام زمان اعتقاد ماست درست
تویی که هست صفات تو برتر از امکان
به جز تو کیست که هم حاضرست و هم غایب
به جز تو کیست که هم سرورست هم سلطان
تویی که روح رسول الهی سر خدا
تویی که اصل حدیثی و معنی قرآن
معاون دم جانبخش عیسی مریم
مقوی ید بیضای موسی عمران
خداست مظهر علم تو و تو مظهر او
ترا چگونه جدا از خدا کند نادان
روایت است که بسیار کس به آن معجز
ز جام صدق کشیدند شربت ایمان
علیست آن که جهان را همه مسلمان ساخت
به ضرب تیغ و به تأثیر حجت برهان
علیست آن که دل دیده محبانش
منزه است ز خبث و شرارت شیطان
دلا ز سر بگذر در ره وفای علی
که مردنست درین ره حیات جاویدان
هزار شکر که از جان و دل فضولی زار
همیشه هست علی را کمین مناقب خوان
نهاده روی به درگاه آل پیغمبر
گرفته خوی به نفرین آل بومروان
امید هست که تا هست گردش گردون
امید هست که تا هست گنبد گردان
همیشه از کرم مرتضی شود ممدود
ظلال سلطنت و جاه پادشاه زمان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زبان خوشست که توحید حق کند به بیان
اگر چنان نبود در دهان مباد زبان
هوش مصنوعی: زبان زیباست چون که میتواند مفهوم یکتایی خداوند را به خوبی بیان کند. اگر این خاصیت زبان نبود، بهتر بود که زبان وجود نداشت.
زهی مکون کامل که هست در کونین
رقم کشیده او نقش کاینا ما کان
هوش مصنوعی: چه نعمت بزرگ و بینظیری است که در عالم وجود، وجودی کامل و بینقص هست که به وسیله آن، همهچیز شکل و هویت میگیرد و هر چیزی را به واقعیت تبدیل میکند.
کمال صنع قدیمش خجسته دهقانیست
که در حدیقه تن کرده جاری آب روان
هوش مصنوعی: زیبایی و کمال آفرینش قدیم مانند کشاورزی خوششانس است که آب زلال و روان را در باغی سرسبز جاری کرده است.
فضای قدرت بیعلتش چو دریاییست
که چشم عقل در او زورقیست سرگردان
هوش مصنوعی: قدرت بیدلیل مانند دریایی است که عقل انسان در آن همچون قایق کوچکی در حال گشت و گذار و سرگردانی است.
هزار تحفه صلوات بر روان کسی
که برگزیده آن حضرتست از انسان
هوش مصنوعی: به هزاران هدیه صلوات بر روح کسی که از میان انسانها، انتخاب شده و به مقام والای آن حضرت رسیده است.
نبی امی مکی محمد قرشی
ملاذ نوع بشر مقتدای خلق جهان
هوش مصنوعی: پیامبر بیسواد و مکی، محمد از قبیله قریش، پناهگاه نوع بشر و پیشوای مخلوقات جهان است.
بس است در صفت ذات او همین تعریف
که هست به نعم او حضرت شه مردان
هوش مصنوعی: به اندازه کافی است که در توصیف ذات او همین بس که او را با نعمتهایش بشناسیم، آری او کسی است که دارای مقام والایی است.
ولی والی والا علی عادل دل
نظام دور فلک ناظم زمین و زمان
هوش مصنوعی: اما پیشوای بزرگ و برجسته علی، عادل و دلانگیز، نظمدهندهای برای دوری و نزدیکی آسمان و زمین است.
شه سریر سلونی امام انس و ملک
که وصف او چو صفات خداست بیبرهان
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به من بگویید که چه کسی جز شما میتواند به پرسشهای من پاسخ دهد؟ چرا که ویژگیهای شما به اندازه ویژگیهای خداوند بزرگ و بینیاز از دلیل است.
کنون روایتی از معجزات او بشنو
که تازه میشود از استماع او دل و جان
هوش مصنوعی: حالا داستانی از معجزات او را بشنو که با شنیدنش، دل و جانت تازه میشود.
روایتست که چون آن امام کافی رای
شد از مدینه برون کوفه را گرفت مکان
هوش مصنوعی: روایت شده است که وقتی آن امام به مقام رهبری رسید، از مدینه بیرون آمد و کوفه را به عنوان محل اقامت خود انتخاب کرد.
ز هر دیار نهادند روی جانب او
بدرد خویش ازو یافتند همه درمان
هوش مصنوعی: هر قوم و ملتی روی به او آوردهاند و از مشکلات و دردهای خود به او پناه میبرند و از وجود او درمان و شفای دردهایشان را مییابند.
میان مردم بصره دران زمان بودند
محب و معتقد شاه اولیا دل و جان
هوش مصنوعی: در آن زمان، در میان مردم بصره، افرادی بودند که به شاه اولیا، یعنی شاهی روحانی و محبوب، علاقهمند و معتقد بودند و او را از صمیم قلب دوست داشتند.
دو نورسید کامل دو نطفه طاهر
دو مخلص متشرع دو طالب ایمان
هوش مصنوعی: دو جوان باهوش و نیکنهاد، دو آغازکننده پاک و مطهر، دو دلبسته به اصول دین و دو جویای ایمان.
به اصل هردو برادر دو گوهر از یک بحر
به فصل هردو برآورده گل ز یک بستان
هوش مصنوعی: دو برادر از یک خانواده و با اصل و نسب مشابه، مانند دو گوهر گرانبها از یک دریا هستند. هر دو به گلهایی مشابه از یک باغ تبدیل شدهاند.
به عزم دولت پابوس آن سر آمد دهر
شدند جانب کوفه ز شهر بصره روان
هوش مصنوعی: با هدف رسیدن به موفقیت، عازم کوفه شدهاند و زمان به پایان رسیده است. در این حال، مردم از شهر بصره به سمت کوفه در حرکتاند.
قضا رسید در اثنای ره ز ربح سفر
تن برادر مه را نماند تاب و توان
هوش مصنوعی: در میانه سفر، وقتی کارها به نتیجه رسید، برادر نتوانست تاب و توان خود را حفظ کند و از شدت فشار و خستگی به سختی افتاد.
بدان رسید که جان از تن فسرده او
برون رود چو خدنگی که بگذرد کمان
هوش مصنوعی: بدان که جان او مانند تیر از کمان خارج میشود و از بدنش جدا میگردد.
گشود لب به برادر وصیتی فرمود
که ای مراد دل و کام دیده نگران
هوش مصنوعی: او به برادرش گفت که ای محبوب دل و آنچه در چشمانم میگذرد، به تو وصیتی دارم.
دو غنچه بودیم از گلبن وفا زده سر
امید بود که خواهیم شد گل خندان
هوش مصنوعی: ما دو جوانه بودیم که از باغ محبت سر برآوردهایم و امیدوار بودیم که روزی به گلهای شاداب و خندان تبدیل خواهیم شد.
تو بهر تحفه درگاه شاه باقی باش
که ناشکوفه بهار مرا رسیده خزان
هوش مصنوعی: برای اینکه تحفهای برای درگاه پادشاه باشی، باید همواره در انتظار بمانی، زیرا برای من، بهار که زمان رشد و شکوفایی است، به پایان خود رسیده و به مرحلهی خزان نزدیک میشود.
دو لعل بودیم در رنگ خود به مرتبه
سوی خزانه شاهی نهاده روی از کان
هوش مصنوعی: ما در رنگ و زیبایی همچون دو دانه لعل بودیم که به مرتبهای از زیبایی و ارزش رسیدهایم و اکنون به سوی خزانه شاهی قرار داریم.
ز سنگ حادثه بر من چنین شکست رسید
تو بهر هدیه آن گنج مستدام بمان
هوش مصنوعی: از سختیها و مشکلاتی که بر من فرود آمد، این گونه آسیب دیدم. اما تو بهخاطر هدیهات، آن گنج را همیشه در کنار خود حفظ کن.
ولی وصیتم اینست بر تو ای همزاد
که چون رسی تو به درگاه خواجه سلمان
هوش مصنوعی: وصیت من به تو، ای همراه و همنشین، این است که وقتی به درگاه آقا سلمان رسیدی،...
مرا ز گوشه خاطر بسی فرو مگذار
نیاز من بگذار و سلام من برسان
هوش مصنوعی: لطفاً از یاد من نرو و به خاطر داشته باش که به من نیاز داری. همچنین سلام من را به دیگران برسان.
مشو ز لوح دل خویش نقش نام مرا
حکایت من گمگشته پیش او برخوان
هوش مصنوعی: دل خود را از یاد من پاک نکن؛ نام من را در آن بنویس. من گم شدهام و او میتواند مرا پیدا کند.
بگو که ای شه فرخندهرای فرخرخ
به خاک آروزی درگه تو برد فلان
هوش مصنوعی: بگو که ای پادشاه خوشخلق و خوشچهره، بر خاک آرزو میکنم که به درگاه تو بیفتم.
به یاد خاک درت داد زندگی بر باد
چنانکه بود به یاد تو زنده مرده بان
هوش مصنوعی: به خاطر خاطره تو، زندگیام به هدر رفت و مثل خاک به باد رفت، همانطور که به یاد تو مرده را زنده میکنم.
بمرد و آرزوی دیدن تو در جانش
برفت و جان و دلش سوی وصل تو نگران
هوش مصنوعی: او به مرگ نزدیک شد و آرزوی دیدن تو در دلش از بین رفت و جان و دلش همچنان به وصال تو چشم انتظار بود.
هنوز درد دل خود نکرده بود تمام
که کرد مرغ روانش ز دام تن طیران
هوش مصنوعی: هنوز همهی واگویههای دلش را نگفته بود که پرندهی روحش از دام جسمیاش آزاد شد و به پرواز درآمد.
همای اوج وفا بود کرد پروازی
ز دشت محنت غم سوی روضه رضوان
هوش مصنوعی: پرندهای که نماد وفاداری است، پرواز کرد و از دشت سختی و غم به سوی باغ بهشت حرکت کرد.
چو شد برادر مهتر اسیر دام اجل
دل برادر کهتر بسوخت در هجران
هوش مصنوعی: وقتی برادر بزرگتر به دام مرگ گرفتار شد، دل برادر کوچکتر از درد جدایی سوخت.
بسی ز گردش ایام بر فشاند سرشک
بسی ز بی کسی هجر بر کشیده فغان
هوش مصنوعی: از بسیاری از دگرگونیهای روزگار، اشکها ریخته شده و به خاطر تنهایی ناشی از دوری معشوق، نالهها به گوش رسیده است.
ز هول غربت و رنج ره و مهابت مرگ
جوان سوخته مانده بود بس خیران
هوش مصنوعی: بخاطر ترس از غربت و درد و وحشت مرگ، جوانی که سوخته و رنجیده بود، تنها در جمعی از نیکوکاران باقی مانده بود.
که شرط دفن برادر چه سان بجای آرد
چگونه گنج جهان را کند به خاک نهان
هوش مصنوعی: برادر چگونه باید دفن شود، و چگونه گنجینهای بزرگ از دنیا باید به زیر خاک سپرده شود.
که ناگه از طرفی طرفه راکبی چون خضر
رسید تیزتر از آب چشمه حیوان
هوش مصنوعی: ناگهان سواری چون خضر، که بسیار سریعتر از آب چشمه زندگی میآمد، از سمتی ظاهر شد.
خجسته ناقهسواری که پای ناقه او
به قطع بادیه فیض داشت طی مکان
هوش مصنوعی: سواری خوشبخت که بر ناقهاش گام میزند و پای آن ناقه در بیابان به خیر و برکت رسیده و در مکان به آرامی حرکت میکند.
هزار صالح و ویس قرن نهاده جبین
ز پای ناقه او هرکجا که مانده نشان
هوش مصنوعی: هزاران آدم خوب و بافضیلت از زمان ویس قرنهاست که بر روی زمین نشستهاند. هر کجا که ناقه او (شتر او) مانده، نشان و ردپایی از آن وجود دارد.
نقاب بسته برخ لیک از مهابت او
در آسمان شده خورشید ذرهسان لرزان
هوش مصنوعی: چهرهای پوشیده دارد، اما عظمت او به قدری است که در آسمان، خورشید مثل ذرهای کوچک و لرزان به نظر میرسد.
زبان گشوده به او از خوبی لفظ فصیح
چه گفت گفت ای رنج دیده دوران
هوش مصنوعی: زبان به خوبی و با نازکی سخن میزد و گفت: ای کسی که در طول زمان سختیها را تحمل کردهای.
مرو مرو ز خود از غایت غم و اندوه
بیا بیا ز من این لوح پاک را بستان
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه به خودت نرو، بیا و از من این لوح پاک را بگیر.
دمی بدار به پیش دماغ مرده خود
که از روایح آن مرده تو یابد جان
هوش مصنوعی: لحظهای به خودت توجه کن و از هوای آن مرده بهره ببر، زیرا از رایحه او میتوانی زندگی بگیری.
جوان به موجب فرموده لوح را بستد
بداشت پیش دماغ جوان مرده روان
هوش مصنوعی: جوان به خاطر فرمانی که دریافت کرده بود، ابلیس را در بر گرفت و یاد آن مرده را در ذهن خود نگه داشت.
جوان مرده ازان لوح یافت فیض حیات
ز جای جست بنوعی که کس ز خواب گران
هوش مصنوعی: جوانی که مرده است، از آن لوح (کتاب) برکت زندگی را دریافت کرده و به دقت تلاش کرده است تا به نوعی از خواب عمیق بیدار شود.
چو در برادر مهتر برادر کهتر
حیات دید بشد غرق بحر ذوق جنان
هوش مصنوعی: وقتی برادر بزرگتر در برادر کوچکتر زندگی و نشاط را مشاهده کرد، به حدی در شادی و خوشی غرق شد که مانند شخصی شد که در دریا غرق شده باشد.
که رفت از سر او هوش و بیخبر افتاد
به روی خاک به سان سرشک خود غلتان
هوش مصنوعی: او از هوش رفته و بیخبر، بر روی زمین افتاده است و همانند اشکهایش به آرامی غلت میزند.
غریب واقعه دست داده در یکدم
که مرد زنده و از مرگ یافت مرده امان
هوش مصنوعی: در یک لحظهی عجیب، کسی که زنده است، به طور ناگهانی به حالتی میرسد که انگار مرده، در حالی که همچنان زنده است.
چو هردو چشم گشودند بعد از آن احوال
ز لوح و ناقه و ناقه نشین نبود نشان
هوش مصنوعی: وقتی هر دو چشم خود را باز کردند، دیگر از حالات لوح و ناقه و ساکنان آن نشانی باقی نمانده بود.
جوان حقیقت احوال با برادر گفت
ز مردن از اثر لوح و شخص فیض رسان
هوش مصنوعی: جوانی با برادرش در مورد موضوع مرگ و تأثیر آن بر لوح زندگی و فردی که در زندگی به ما کمک میکند، صحبت کرد.
دمی به حیرت آن واقعه فرو رفتند
که این نتیجه خوابست یا خیال گمان
هوش مصنوعی: مدتی در حیرت فرو رفتند که آیا نتیجه این واقعه حاصل خواب است یا فقط یک خیال و گمان.
زدند بار تحیرکنان قدم در ره
به شهر کوفه رسیدند خرم و خندان
هوش مصنوعی: با شگفتی و حیرت وارد راه شدند و به شهر کوفه رسیدند، در حالی که خوشحال و خندان بودند.
قدم به مسجد کوفه نهاده با صد ذوق
به روی شاه گشودند چشم اشکفشان
هوش مصنوعی: با شوق و ذوق فراوان وارد مسجد کوفه شدم و به محض ورود، آنجا را با چشمهایی پر از اشک دیدم.
خوشا کسی که پی آرزوی بیغایت
خوشا کسی که بس از اشتیاق بیپایان
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که به دنبال آرزوهای بیپایان خود میرود و خوش به حال کسی که از شدت اشتیاق بیپایانش، دلش قوی و پرانرژی است.
به روی دوست گشاید به کام دل دیده
کند مطالعه صفحه رخ جانان
هوش مصنوعی: چشم به چهره محبوب میدوزد و با خوشحالی به تماشای زیباییهای او میپردازد.
امام انس و ملایک علی بو طالب
پس از نمودن رسم نوازش و احسان
هوش مصنوعی: امام، انسانها و فرشتگان به علی بن طالب احترام میگذارند و بعد از نشان دادن محبت و نیکی به او، به مقام او پی میبرند و او را میشناسند.
خبر ز کیفیت سرگذشت ره پرسید
غرض که راه نهان را کند به خلق عیان
هوش مصنوعی: از کسی درباره کیفیت و جزئیات یک سفر میپرسم، هدفم این است که راههای پنهان را برای مردم نمایان کنم.
رموز مردن و آن لوح و شخص ناقهنشین
حدیث یافتن درد و دیدن درمان
هوش مصنوعی: این جمله به بیان این موضوع میپردازد که درک مسائل پیچیده زندگی، مانند مرگ و حقیقتهای عمیق، به ما کمک میکند تا دردهایمان را بشناسیم و راهحلهای مناسب برای درمان آنها را پیدا کنیم. به نوعی، اشاره به این دارد که در مواجهه با چالشها و مشکلات، میتوانیم به درک عمیقتری از زندگی برسیم و به آرامش دست یابیم.
چو از برادر کهتر همه به عرض رسید
امیر جمله مردان علی عالیشان
هوش مصنوعی: زمانی که برادر کوچکتر به حضور امیر رسید، همهی مردان را به عالیخانی او معرفی کرد.
میان خلق بدان نوجوان چنین فرمود
که ای نموده خدا مشکل ترا آسان
هوش مصنوعی: در میان مردم، یک جوان چنین گفت: ای کسی که خداوند مشکلاتت را آسان کرده است.
گرت فتد به همان چشم بار دگر
شناختی بتوانی ز غایت عرفان
هوش مصنوعی: اگر دوباره با همان دیدهی قبلی نگاه کنی، میتوانی از عمق شناخت و معرفت به درون خود پی ببری.
جواب داد که بالله تصور آن لوح
مراست نقش پذیرفته بر صحیفه جان
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که به خدا، تصور آن لوح تنها نقشی است که بر صفحه جان من نقش بسته است.
بگو چسان نشناسم خجسته لوحی را
که داده است مرا از غم زمانه امان
هوش مصنوعی: بگو چگونه نمیتوانم او را بشناسم، کسی که با زیباییاش به من اجازه داده تا از غم و مشکلات زندگی در امان باشم.
روان ز جیب همان لوح را برون آورد
امین تخت نجف سرو سایه سبحان
هوش مصنوعی: روان از جیب خودش لوحی را بیرون آورد که امین نشانهای از تخت نجف و سایهای از سبحان است.
جوان چو دید همان طرفه لوح را بشناخت
به خاک پای شه افتاد اضطرابکنان
هوش مصنوعی: جوان وقتی لوح زیبا و منحصر به فرد را دید، آن را شناخت و به نشانه احترام، به خاک پای پادشاه افتاد در حالی که نگران و بیقرار بود.
که یا امام زمان اعتقاد ماست درست
تویی که هست صفات تو برتر از امکان
هوش مصنوعی: ای امام زمان، ما به تو ایمان داریم و میدانیم که تو تنها حقیقتی هستی که صفات تو فراتر از هر چیزی است که میتوان تصور کرد.
به جز تو کیست که هم حاضرست و هم غایب
به جز تو کیست که هم سرورست هم سلطان
هوش مصنوعی: به جز تو، چه کسی هست که هم در دسترس باشد و هم دور؟ چه کسی جز تو وجود دارد که هم دلبر باشد و هم فرمانروای دلها؟
تویی که روح رسول الهی سر خدا
تویی که اصل حدیثی و معنی قرآن
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که روح پیامبر خدا در وجود توست، تو سرچشمهی احادیث و معنای قرآن هستی.
معاون دم جانبخش عیسی مریم
مقوی ید بیضای موسی عمران
هوش مصنوعی: معاون و یاوری که به عیسی مریم جان میبخشد، همانطور که ید بیضا (معجزه نورانی) موسی عمران را تقویت میکند.
خداست مظهر علم تو و تو مظهر او
ترا چگونه جدا از خدا کند نادان
هوش مصنوعی: خداوند تجلی کننده علم است و تو نیز تجلی او هستی. نادان چگونه میتواند تو را از خدا جدا کند؟
روایت است که بسیار کس به آن معجز
ز جام صدق کشیدند شربت ایمان
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با نوشیدن جرعهای از جام صدق، به معجزهای دست یافتند و طعم ایمان را چشیدند.
علیست آن که جهان را همه مسلمان ساخت
به ضرب تیغ و به تأثیر حجت برهان
هوش مصنوعی: علی کسی است که با قدرت خود و با دلایل قوی، تمام دنیا را به اسلام دعوت کرد.
علیست آن که دل دیده محبانش
منزه است ز خبث و شرارت شیطان
هوش مصنوعی: علی کسی است که دل عاشقانش از هرگونه زشتی و بدی شیطان پاک و خالص است.
دلا ز سر بگذر در ره وفای علی
که مردنست درین ره حیات جاویدان
هوش مصنوعی: ای دل، از خودت و از زندگی معمولیات بگذر و در مسیر وفاداری به علی قدم بگذار، زیرا مرگ در این راه به معنای زندگی ابدی و پایدار است.
هزار شکر که از جان و دل فضولی زار
همیشه هست علی را کمین مناقب خوان
هوش مصنوعی: بسیار خوشحالم که علی همیشه در دل و جانم حاضر و مورد توجه است و از این بابت شکرگزارم. او همیشه در یاد من است و من به ستایش ویژگیهای او میپردازم.
نهاده روی به درگاه آل پیغمبر
گرفته خوی به نفرین آل بومروان
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به در خانه آل پیغمبر آمده و در حالی که به آنها روی آورده، از سر حسد و کینه، بدی و نفرینی را از آل بومروان دریافت کرده است. به عبارتی، او از آل پیغمبر یاری و کمک میطلبد و همزمان از نفرت و دشمنی آل بومروان رنج میبرد.
امید هست که تا هست گردش گردون
امید هست که تا هست گنبد گردان
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی ادامه دارد و دنیا در حال حرکت است، امید نیز وجود خواهد داشت.
همیشه از کرم مرتضی شود ممدود
ظلال سلطنت و جاه پادشاه زمان
هوش مصنوعی: همیشه باید از لطف و رحمت امام علی (ع) بهرهمند شویم تا سایه سلطنت و مقام پادشاه در هر زمان محفوظ بماند.