گنجور

شمارهٔ ۴۱

دلا تا کی چنین در قید آن زلف دو تا باشم
اسیر دام محنت بسته بر دام بلا باشم
گهی بر یاد آن لبها سرشک لاله گون ریزم
گه از بار غم آن ابروان خم دو تا باشم
مران از کوی خویشم ای پری هر دم برسوایی
چو من دیوانه ام بگذار در دارالشفا باشم
ندارم تاب دوری اینقدر از بخت می خواهم
نباشم بی تو یکدم با تو باشم هر کجا باشم
براهت در طلب عاجز نیم کز ناتوانیها
درین ره می توانم همره باد صبا باشم
هوایت را نخواهم کرد بیرون چون حباب از سر
مگر روزی که سر بر باد داده زین هوا باشم
من از رنج و عنای عشق دارم نشئه راحت
ندارم راحتی هر گه که بی رنج و عنا باشم
مکش ای هجر در کنج غمم بگذار تا زینسان
بسوز و گریه شبها شمع این ظلمت سرا باشم
حرامم باد لذتهای درد عافیت بخشت
اگر با لذت درد تو مشتاق دوا باشم
چنین تا کی من از تو بی خود و تو بی خبر باشی
تو محجوب از من و من آرزومند لقا باشم
من و عشق بتان تا زنده ام حاشا که بگذارم
طریق عاشقان و زاهدان خودنما باشم
نه رسم و راه زاهد رنگ و بوی عقل و دین جویم
ز قول و فعل واعظ طالب صدق و صفا باشم
به سجاده بساط آرای اطواری حیل کردم
به سبحه سلسله جنبان آیین ریا باشم
تعین خوش ندارم تا نیابد کس نشان از من
همان بهتر که گم در وادی فقر و فنا باشم
ملول از اختلاط ناکسانم ای خوش آن روزی
که نی با من کسی بی با کسی من آشنا باشم
نمی گنجد مرا در سر که از دون همتی چون مور
برای دانه آزرده در هر زیر پا باشم
بر آن می داردم همت که کام از حرص کم جویم
نهاده بر سر هر گنج پا چون اژدها باشم
کند همت مرا از جمله آفاق مستغنی
فقیر محتشم سیرت گدای پادشا باشم
نگردانم سگ کوی و گدای خوان کس خود را
سگ کوی و گدای خوان شاه اولیا باشم
زبان بر بندم از ذکر ثنای غیر هر ساعت
گشایم نطق مداح علی المرتضا باشم
شهنشاهی که ممکن نیست پایان ثنای او
اگر یابم دوام عمر و مشغول ثنا باشم
بشرطی داده ایزد حسن گفتاریم که تا هستم
به بستان مناقب بلبل دستان سرا باشم
گهی دامان و صف پنجه عنتر فکن گیرم
گهی مفتاح باب معجز خیبرگشا باشم
گهی پرده کش گلهای باغ انما گردم
گهی رشته کش درهای درج هل اتی باشم
گهی زنک شک از آیینه لاسیف بزدایم
گهی آیینه دار نور فیض لافتی باشم
دم از اوصاف آن شه می زنم صد غنچه را در دم
سزد گر چون صبا از نکهت آن دلگشا باشم
بخاک پای او پی برده ام کو خضر فرح پی
که او را سوی آب زنده گانی رهنما باشم
منم جا کرده در سلک سکان آشیان او
مرا می زیبد از سر خلقه اهل وفا باشم
نیم در مهر او از مالک و عمار و بوذر کم
چو صدقم از همه بیش است کم از کس چرا باشم
شها شفقت شعارا چشم آن دارم که در راهت
ز گمراهی نباشم اهل خوف اهل رجا باشم
مرا کافیست از عالم سر کوی تو سر منزل
نمی خواهم که یکدم از سر کویت جدا باشم
بهر نیک و بدی بخت از تو نومیدم نگردانم
اگر نیکم اگر بد قابل عفو و عطا باشم
همین بس اعتقاد من که در معموره هستی
همین حاکم ترا دانم همین تابع ترا باشم
بحیر کسر احکامت سر تسلیم پیش آرم
بامر و نهی فرمانت سگ طوق رضا باشم
ز لطفت گویم ار کیفیت ذوق و صفا یابم
ز قهرت دانم ار شایسته جور و جفا باشم
نه وقت انکسار عجز دل رنجانم از گردون
نه در خیر و تدارک نیز ممنون قضا باشم
اگر سلطانی عالم دهندم کی پسند افتد
پسند است اینکه درگاه ترا کمتر گدا باشم
چنان نبود که با خدام درگاهت شوم همدم
اگر با قدسیان در بارگاه کبریا باشم
شها این مقصد و این مدعا دارم که در عالم
ز لطفت و اصل هر مقصد و هر مدعا باشم
ز بحر فیض دریای نجف موجی رسد بر من
کنم غسل طریقت پاک از رجس خطا باشم
گهی از سایران جلوه گاه مصطفی گردم
گهی از زایران روضه خیرالنسا باشم
ز راه صدق باشم قاصد طوف حسن یعنی
بدان شه قاصد درگاه شاه کربلا باشم
ز زین العابدین و باقر و صادق رسم جایی
بارشاد ائمه قابل قرب خدا باشم
ز خاک خطه بغداد یابم نکهت موسی
ز اقلیم خراسان طالب نور رضا باشم
جواد از جود هادی از سخا بخشد مرا بهره
ز لطف عسکری مستوجب جود و سخا باشم
دمی کز ملک معنی سوی صورت مهدی هادی
بر افرازد لوای معدلت زیر لوا باشم
الهی چون فضولی روزیم کرد آن که پیوسته
ز الطاف علی و آل با برگ و نوا باشم
چو من در ابتدا از شاه مردان برده ام فیضی
چنان کن کین چنین از ابتدا تا انتها باشم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا تا کی چنین در قید آن زلف دو تا باشم
اسیر دام محنت بسته بر دام بلا باشم
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی باید به خاطر زیبایی‌های ظاهری در بند باشی و در دام مشکلات گرفتار شوی؟
گهی بر یاد آن لبها سرشک لاله گون ریزم
گه از بار غم آن ابروان خم دو تا باشم
هوش مصنوعی: گاهی به یاد آن لب‌ها اشک‌های سرخ مانند لاله می‌ریزم، زیرا که از غم آن ابروهای خمیده دوگانه در رنج هستم.
مران از کوی خویشم ای پری هر دم برسوایی
چو من دیوانه ام بگذار در دارالشفا باشم
هوش مصنوعی: ای پری، مرا از کوی خودت نران، چرا که هر لحظه به من یادآوری می‌شود که چقدر تنها و آشفته‌ام. بگذار در جایی شفا پیدا کنم، جایی که بتوانم آرامش بیابم.
ندارم تاب دوری اینقدر از بخت می خواهم
نباشم بی تو یکدم با تو باشم هر کجا باشم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم فاصله‌ام را از تو تحمل کنم، از سرنوشت می‌خواهم که بدون تو نباشم و هر کجا که باشم، یک لحظه هم از تو دور نباشم.
براهت در طلب عاجز نیم کز ناتوانیها
درین ره می توانم همره باد صبا باشم
هوش مصنوعی: در مسیر تو تلاش می‌کنم، اما از ناتوانی‌هایم آگاه هستم. با این حال، می‌توانم در این راه همچون باد صبا با تو همراه باشم.
هوایت را نخواهم کرد بیرون چون حباب از سر
مگر روزی که سر بر باد داده زین هوا باشم
هوش مصنوعی: من هرگز عشق تو را رها نخواهم کرد مانند حبابی که از سطح آب بیرون نمی‌آید، مگر روزی که جانم را در این عشق فدای تو کنم.
من از رنج و عنای عشق دارم نشئه راحت
ندارم راحتی هر گه که بی رنج و عنا باشم
هوش مصنوعی: من از درد و دل‌تنگی عشق به آرامش و رضایت فکر می‌کنم، اما وقتی که بدون درد و رنج باشم، آن آرامش واقعی را احساس نمی‌کنم.
مکش ای هجر در کنج غمم بگذار تا زینسان
بسوز و گریه شبها شمع این ظلمت سرا باشم
هوش مصنوعی: ای جدایی، در گوشه‌ی غم من را هلاک نکن. بگذار تا با این حال بسوزم و شب‌ها مانند شمعی در این تاریکی، اشک بریزم.
حرامم باد لذتهای درد عافیت بخشت
اگر با لذت درد تو مشتاق دوا باشم
هوش مصنوعی: اگر لذت‌های راحتی تو باعث شود که من به درد و رنج شوق پیدا کنم و به دنبال درمان باشم، پس این لذت‌ها برای من حرام است.
چنین تا کی من از تو بی خود و تو بی خبر باشی
تو محجوب از من و من آرزومند لقا باشم
هوش مصنوعی: چقدر باید ادامه پیدا کند که من بی‌خبر از تو باشم و تو هم از من بی‌خبر باشی؟ تو از من دوری و من در آرزوی دیدار تو هستم.
من و عشق بتان تا زنده ام حاشا که بگذارم
طریق عاشقان و زاهدان خودنما باشم
هوش مصنوعی: هرگز نباید راه عاشقان و زاهدان را ترک کنم، حتی اگر با عشق و زیبایی‌های دنیا زندگی کنم.
نه رسم و راه زاهد رنگ و بوی عقل و دین جویم
ز قول و فعل واعظ طالب صدق و صفا باشم
هوش مصنوعی: من به دنبال ظواهر و مناسک زاهدانه نیستم؛ بلکه به دنبال حقیقت و اصل قضایا هستم و از گفتار و کردار واعظان که صداقت و پاکی را می‌طلبند، الهام می‌گیرم.
به سجاده بساط آرای اطواری حیل کردم
به سبحه سلسله جنبان آیین ریا باشم
هوش مصنوعی: با سجاده‌ام آراسته‌ام و با تسبیح در دستم می‌خواهم به نمایش ریاکاری بپردازم.
تعین خوش ندارم تا نیابد کس نشان از من
همان بهتر که گم در وادی فقر و فنا باشم
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم شناخته شوم و دوست ندارم کسی از وجودم باخبر شود. بهتر است در اوج فقر و نادانی گم شوم تا اینکه در این دنیا شناخته شده باشم.
ملول از اختلاط ناکسانم ای خوش آن روزی
که نی با من کسی بی با کسی من آشنا باشم
هوش مصنوعی: من از همراهی افراد نالایق خسته‌ام، ای کاش روزی برسد که بدون حضور کسی با کسی دیگر، فقط خودم باشم و آرامش داشته باشم.
نمی گنجد مرا در سر که از دون همتی چون مور
برای دانه آزرده در هر زیر پا باشم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم خودم را در یک فکر محدود کنم؛ چراکه همت من آنقدر بالا است که نمی‌خواهم مانند یک مور، برای دانه‌ای ناچیز، زیر پا برویم و رنج ببرم.
بر آن می داردم همت که کام از حرص کم جویم
نهاده بر سر هر گنج پا چون اژدها باشم
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفته‌ام که با تلاش و اراده، از حرص و چشم‌داشت کمتر بگیرم و بر روی هر گنج و دارایی که می‌بینم، مانند یک اژدها مراقبت کنم و به دقت نگهبانی دهم.
کند همت مرا از جمله آفاق مستغنی
فقیر محتشم سیرت گدای پادشا باشم
هوش مصنوعی: همت و اراده‌ام به قدری قوی است که مرا از تمام جهان بی‌نیاز کرده است، و به رغم اینکه از نظر مالی فقیرم، با وقار و عزت نفس زندگی می‌کنم و دوست دارم در کنار پادشاهان همچون یک گدا اما با احترام و شرافت رفتار کنم.
نگردانم سگ کوی و گدای خوان کس خود را
سگ کوی و گدای خوان شاه اولیا باشم
هوش مصنوعی: من خود را به هیچ‌وجه کم‌ارزش نمی‌کنم، حتی اگر در نظر دیگران در مرتبه‌ای پایین‌تر باشم. من در حقیقت از بزرگان و والاگویان هستم.
زبان بر بندم از ذکر ثنای غیر هر ساعت
گشایم نطق مداح علی المرتضا باشم
هوش مصنوعی: هر لحظه که به یاد کسی غیر از علی هستم، زبانم را خاموش می‌کنم و فقط در ستایش او سخن می‌گویم.
شهنشاهی که ممکن نیست پایان ثنای او
اگر یابم دوام عمر و مشغول ثنا باشم
هوش مصنوعی: پادشاهی که ستایش او هرگز تمام نمی‌شود، اگر عمری طولانی داشته باشم و به ستایش او بپردازم، باز هم نمی‌توانم حق او را ادا کنم.
بشرطی داده ایزد حسن گفتاریم که تا هستم
به بستان مناقب بلبل دستان سرا باشم
هوش مصنوعی: شرطی قرار داده‌ای از سوی خدا که تا زمانی که زنده‌ام، در باغ خوبی‌ها مانند بلبل، شعر و سرود بگویم.
گهی دامان و صف پنجه عنتر فکن گیرم
گهی مفتاح باب معجز خیبرگشا باشم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی اشاره می‌کند که گاهی به زیبایی و زینت دنیا مشغول می‌شود و گاهی دیگر به معانی عمیق و قدرتی که می‌تواند قفل مشکلات را بگشاید، می‌پردازد. به نوعی، او در دو دنیای متفاوت سفر کرده و تجربیاتی گوناگون کسب می‌کند.
گهی پرده کش گلهای باغ انما گردم
گهی رشته کش درهای درج هل اتی باشم
هوش مصنوعی: گاه مانند پرده‌ای بر گل‌های باغ ظاهر می‌شوم و گاه دیگر مانند رشته‌ای که درهای گوناگون را به هم وصل می‌کند، حرکت می‌کنم.
گهی زنک شک از آیینه لاسیف بزدایم
گهی آیینه دار نور فیض لافتی باشم
هوش مصنوعی: گاهی به شفافیت وجودم شک را از آینه وجودم دور می‌کنم و گاهی خود آینه‌ای می‌شوم که نور فیض را به دیگران نشان می‌دهد.
دم از اوصاف آن شه می زنم صد غنچه را در دم
سزد گر چون صبا از نکهت آن دلگشا باشم
هوش مصنوعی: من از ویژگی‌های آن پادشاه سخن می‌گویم، و اگر بخواهم مانند بادی بهاری از بوی خوش او صحبت کنم، به راحتی می‌توانم تمام گل‌ها را با آن وصف کنم.
بخاک پای او پی برده ام کو خضر فرح پی
که او را سوی آب زنده گانی رهنما باشم
هوش مصنوعی: به دل خاک پای او نائل گردیده‌ام، مثل کسی که به خضر خوشحال می‌نگرد. دلم می‌خواهد به او کمک کنم تا به آب زندگی هدایت شود.
منم جا کرده در سلک سکان آشیان او
مرا می زیبد از سر خلقه اهل وفا باشم
هوش مصنوعی: من به عنوان یکنفر از اهل وفا و با وفایی در کنار او قرار گرفته‌ام و بودن در کنار او برای من زیبا و دلنشین است.
نیم در مهر او از مالک و عمار و بوذر کم
چو صدقم از همه بیش است کم از کس چرا باشم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از محبت و دوستی او کم کنم، زیرا ارزش من از مالک و عمار و بوذر کمتر نیست. چرا باید از کسی دیگر کم‌تر باشم در حالی که صداقت من بیشتر از همه است؟
شها شفقت شعارا چشم آن دارم که در راهت
ز گمراهی نباشم اهل خوف اهل رجا باشم
هوش مصنوعی: ای پروردگار، من به محبت و لطف تو امید دارم و آرزو دارم که در مسیر زندگی‌ام از گمراهی دور بمانم. می‌خواهم در عین ترس از مشکلات و چالش‌ها، به امید و اعتماد به تو زندگی کنم.
مرا کافیست از عالم سر کوی تو سر منزل
نمی خواهم که یکدم از سر کویت جدا باشم
هوش مصنوعی: برای من کافی است که در دنیای تو باشم و نیازی به جایی دیگر ندارم. فقط نمی‌خواهم حتی برای یک لحظه از کنار تو دور شوم.
بهر نیک و بدی بخت از تو نومیدم نگردانم
اگر نیکم اگر بد قابل عفو و عطا باشم
هوش مصنوعی: من از تو در خوشی و ناخوشی ناامید نیستم. اگر به من نیکی کنی یا بدی، باز هم امیدوارم که قابل بخشش و مهر تو باشم.
همین بس اعتقاد من که در معموره هستی
همین حاکم ترا دانم همین تابع ترا باشم
هوش مصنوعی: برای من کافی است که به این باور برسم که تو در جهانی که در آن زندگی می‌کنیم حاکم هستی و من نیز تابع و پیرو تو هستم.
بحیر کسر احکامت سر تسلیم پیش آرم
بامر و نهی فرمانت سگ طوق رضا باشم
هوش مصنوعی: به خاطر شکوه و عظمت احکام تو، سر تسلیم را به فرمان و نهی تو فرود می‌آورم و مانند سگی که طوق رضایت بر گردن دارد، می‌خواهم به دستورات تو اطاعت کنم.
ز لطفت گویم ار کیفیت ذوق و صفا یابم
ز قهرت دانم ار شایسته جور و جفا باشم
هوش مصنوعی: اگر از لطف تو بهره‌مند شوم، می‌توانم از زیبایی‌ها و شادی‌ها بگویم، اما اگر از خشم و قهر تو بچشم، متوجه می‌شوم که آیا سزاوار ستم و ناملایمتی هستم یا نه.
نه وقت انکسار عجز دل رنجانم از گردون
نه در خیر و تدارک نیز ممنون قضا باشم
هوش مصنوعی: نه زمانی که دلbroken و رنجیده است، از تقدیر و سرنوشت ناامید نمی‌شوم و نه در خوشبختی و تلاش برای بهبود، از قضا و تقدیر متشکر خواهم شد.
اگر سلطانی عالم دهندم کی پسند افتد
پسند است اینکه درگاه ترا کمتر گدا باشم
هوش مصنوعی: اگر به من سلطنتی بزرگ دهند، دوست ندارم که برتر از تو باشم؛ بهتر می‌دانم که درگاه تو را کمتر از گدا بدانم.
چنان نبود که با خدام درگاهت شوم همدم
اگر با قدسیان در بارگاه کبریا باشم
هوش مصنوعی: اگر من با فرشتگان در محل عظمت تو باشم، نمی‌توانم به اندازه‌ای که با خدام و بندگانت در نزد تو هم‌نشین شوم، همراهی کنم.
شها این مقصد و این مدعا دارم که در عالم
ز لطفت و اصل هر مقصد و هر مدعا باشم
هوش مصنوعی: ای کاش بتوانم در این جهان به خاطر لطف تو و به عنوان منبع هر هدف و آرزویی باشم.
ز بحر فیض دریای نجف موجی رسد بر من
کنم غسل طریقت پاک از رجس خطا باشم
هوش مصنوعی: از دریای رحمت و فیض نجف، موجی به من می‌رسد. می‌خواهم با این موج خود را شسته و پاک کنم تا از آلودگی خطاهایم دور باشم.
گهی از سایران جلوه گاه مصطفی گردم
گهی از زایران روضه خیرالنسا باشم
هوش مصنوعی: گاهی در جمع سایران به زیبایی‌ها و جلوه‌های پیامبر (ص) می‌پردازم و گاهی نیز در میان زایران، در محفل روضه‌ی حضرت فاطمه (س) حاضر می‌شوم.
ز راه صدق باشم قاصد طوف حسن یعنی
بدان شه قاصد درگاه شاه کربلا باشم
هوش مصنوعی: از راه درست و راست باشم و پیام‌آور زیبایی‌ها. یعنی باید به آن پادشاه بزرگ، پیام‌آور درگاه امام حسین(ع) باشم.
ز زین العابدین و باقر و صادق رسم جایی
بارشاد ائمه قابل قرب خدا باشم
هوش مصنوعی: من از زین العابدین، باقر و صادق، جویای راهی هستم که بتوانم به نزدیکی خدا دست یابم و از آموزه‌های آنان بهره‌مند شوم.
ز خاک خطه بغداد یابم نکهت موسی
ز اقلیم خراسان طالب نور رضا باشم
هوش مصنوعی: از خاک بغداد بوی خوشی را می‌گیرم و از سرزمین خراسان خواهان نور و روشنی امام رضا هستم.
جواد از جود هادی از سخا بخشد مرا بهره
ز لطف عسکری مستوجب جود و سخا باشم
هوش مصنوعی: ای جواد، از بخشش تو و از سخاوت هادی، به من بخشی از رحمت عسگری عطا کن؛ زیرا من شایسته لطف و بخشش هستم.
دمی کز ملک معنی سوی صورت مهدی هادی
بر افرازد لوای معدلت زیر لوا باشم
هوش مصنوعی: این اشعار به رویدادی اشاره دارد که در آن در لحظه‌ای خاص، انسان با درک باطنی و معانی عمیق، به سوی حقیقت و زیبایی هدایت می‌شود. در این حالت، در زیر پرچم عدالت و روشنی، فرد به دنبال برقراری تعادل و عدالت در زندگی است.
الهی چون فضولی روزیم کرد آن که پیوسته
ز الطاف علی و آل با برگ و نوا باشم
هوش مصنوعی: ای خدا، چون روزی من را با فضولی پر کرده است، می‌خواهم همیشه از لطف و رحمت علی و خاندانش بهره‌مند باشم و در حالت خوشی و شادابی زندگی کنم.
چو من در ابتدا از شاه مردان برده ام فیضی
چنان کن کین چنین از ابتدا تا انتها باشم
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا که به لطف و رحمت پادشاهان بزرگ بهره‌مند شدم، خواهان این هستم که این نعمت و سعادت از آغاز تا پایان زندگی‌ام همچنان ادامه داشته باشد.