گنجور

شمارهٔ ۲۳

زهی دمادم به بوی زلفت مذاق خوش دماغ من تر
مرا زمانی مباد بیرون خیالت از دل هوایت از سر
زلال وصلت شراب کوثر حریم کویت فضای جنت
بلای هجرت عذاب دوزخ شب فراقت صباح محشر
تویی بتان را شکسته رونق گل از تو برده هزار خجلت
گلی تو اما گل سخن گو بتی تو اما بت سمنبر
بدور حسنت شده فسانه به بت پرستی هزار مؤمن
بتیغ عشقت بریده الفت به طاعت بت هزار کافر
دل من از تو بی خود تو فارغ از من ز هجر مردم چه چاره سازم
نه با من الفت ترا مناسب نه بی تو طاقت مرا میسر
نکرده رحمی بچشم پر خون بجان محزون ز ما نهفتی
دو لعل خندان دو زلف پیچان دو چشم فتان دو روی زیور
بدان امیدی که باز آیی بماند ما را در انتظارت
دو دست در دل دو پای در گل دو چشم در ره دو گوش بر در
تویی ربوده ز عاشقان دل بدل ربایی نموده هر دم
لب در افشان در درخشان قد خرامان خط معنبر
منم گزیده ره ملامت بدور حسنت شده فسانه
بچشم گریان بجسم عریان بجان سوزان بحال مضطر
ز روی سرعت سرشگ گلگون بروی زردم بریده صد جو
چو می نویسد بیان حالم صحیفه را کشیده مضطر
تویی کشیده بصید هر دل بقصد هر سر بزجر هر تن
به بی وفایی ز غمزه تیری ز عشوه تیغ و ز مار خنجر
مرا فتاده بفکر آن رخ بیاد آن قد ببوی آن خط
به بی قراری دلی پر آتش سری ببالین تنی به بستر
بسوخت اختر ز آتش کان بر آمد از دل شب فراقت
کنون فلک را شدست زینت شراره آن بجای اختر
چنین که در من ز شمع رویت فتاد آتش کشید شعله
چنین که اشکم ز شدت غم نمود طغیان گذشت از سر
اگر نیابد نم سرشکم مدام نقصان ز آتش دل
و گر نریزد همیشه آبی بر آتش دل ز دیده تر
ز سیل اشکم به نیم قطره برآید از جا بسیط غبرا
ز برق آهم بیک شراره بریزد از هم سپهر اخضر
ز برق آن جهان فروزم تراست شامی چو صبح روشن
ز هجر زلف سیاه کارت مراست روزی بشب برابر
ز درد عشقت ضعیف و زارم بچاره سازی کسی ندارم
امیدوارم که بر گشاید گره ز کارم امام اظهر
امام بر حق ولی مطلق امین قران گزین انسان
امیر مردان شه خراسان علی موسی رضای جعفر
خجسته ذاتی که گر نبودی اساس هستی بنای ذاتش
نبودی الفت پی تناسل ز هفت آبا بچار مادر
امانت دین ز بهر تمکین بدو سپرده شه ولایت
ولایت حق بارث شرعی بدو رسیده ز شاه قنبر
طریق علمش کشیده راهی ز هفت دریا بچار منبع
نسیم خلقش کشوده عطری ز هشت گلشن بهفت کشور
ز انتساب بارتفاعش عرب موفق بخط اوفی
ز فیض طوف حریم کویش عجم مشرف بحج اکبر
بشاه انجم اگر ندادی قبول مهرش لوای نصرت
نکشتی او را خلاف عادت به بی سپاهی جهان مسخر
هزار باره بقدر برتر غلامی او ز پادشاهی
کسی که یابد قبول گردد بدرگه او کمینه چاکر
نمی نشیند بخاک ذلت نمی دهد دل بتخت خاقان
نمی گزیند ره مذلت نمی نهد سر بتاج قیصر
ز معجزاتش غریب نقلی بیاد دارم ادا نمایم
کز استماعش دل و دماغت سرور یابد شود معطر
چنین شنیدم که بود روزی کنار بحری پی معیشت
ز مخلصان رضا جوانی فقیر حالی بسی محقر
ارادت حق بچهره او در سعادت گشود ناگه
ز خلق آبی یکی برون شد ز بحر آمد بجانب بر
گرفت او را جوان مسکین باحتیاطش ببست محکم
اسیر آبی در آن عقوبت بکرد زاری که ای برادر
ز بستن من چه نفع جویی مرا رها کن روم بدریا
بر تو آرم ز قعر دریا برسم تحفه هزار گوهر
جواب دادش که حاش لله بدین فریبت کجا گذارم
و گر گذارم محال باشد که پیشم آیی تو باری دیگر
اسیر آبی قسم بنام شه خراسان بخورد و گفتا
که نیست در من خلاف پیمان بدین یمینم بدار باور
ز روی حیرت سوال کردش که ای نبوده میان انسان
چه می شناسی که کیست آن شه ترا سوی او که گشت رهبر
بگفت حاشا که من ندانم شهنشهی را که داد تیغش
درین سواحل نجات ما را ز دام افعی ز کام اژدر
ز اقتضای شقاوت ما زمان چندی ازین مقدم
درین حوالی گرفت مسکن عظیم ماری مهیب منکر
همیشه کردی چو گردبادی کنار دریا بکام سیری
بقدر صیدی ز ما ربودی غذاش بودی مقرر
ز غصه او که بود مهلک بر آسمان شد تضرع ما
شگفت ناگه گل تمنا ز غیب شاهی نمود بنگر
بدست تیغی چو برق رخشان بزیر رخشی چو رعد غران
بگاه جولان ز هیبت او دل هزبران طپیده در بر
فشاند آبی بر آتش ما کشید تیغی بقصد افعی
رسید افعی ز برق تیغش بدانچه خس را رسید ز آزر
بیک اشارت دو نیم کردش تبارک الله چه قدرتست این
که می تواند بیک اشارت جماعتی را رهاند از شر
چو فیض او شد مشاهد ما زدیم بوسه بخاک پایش
شدیم سایل که از کجایی بگفت هستم ز نسل حیدر
نقیب هفتم شه خراسان امام عالم رضای کاظم
که اهل دل را ز خاک پایم رهیست روشن باب کوثر
اشارت او کشید ما را بطوق طاعت سر اطاعت
کرامت او بذکر شایع ولایت ما گرفت یکسر
وسیله این شد که گشت ما را بخاک پایش عقیده حاصل
بدین عقیده سزد که باشد مراتب ما ز چرخ برتر
جوان مخلص چو این حکایت چو دید یکیک گشود بندش
که سهو کردم محب آن شه به بند محنت کجاست در خور
ز بند رشته اسیر آبی ببحر در شد پس از زمانی
بکرد بیرون هزار گوهر بهای هر یک خزانه زر
امام باید چنین که یابد ز معجز او مراد هرکس
اسیر بیند نجات دردم فقیر گردد روان توانگر
ایا امامی که بحر و بر را گرفت صیت صلای جودت
تویی که هستی نظام عالم چراغ مسجد رواج منبر
دو ماه رویت ز حسن طلعت فکنده نوری بهر دو عالم
چهار حد سرای قدرت شده مسجل بچار دفتر
ز بحر علمت زلال رحمت همه زمانی دویده هر سو
ز خوان لطفت نوال نعمت همه جهان را شده مقرر
اگر چه هستی بروی چون مه چراغ مشرق ولی بگویم
بهیچ صورت نمی نمایی باهل مغرب رخ منور
فلک ز مشرق مثال خور را همیشه آرد ازان بمغرب
که هر که باشد رخ تو بیند دران صحیفه تویی مصور
شها فضولی ز روی رغبت سر طواف در تو دارد
چنانکه خواهد درین عزیمت بسان مرغی بر آورد پر
امیدوارم خلاف واقع حجاب مانع ز راه خیزد
مراد خاطر ز لطف ایزد به وجه احسن شود میسر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی دمادم به بوی زلفت مذاق خوش دماغ من تر
مرا زمانی مباد بیرون خیالت از دل هوایت از سر
هوش مصنوعی: چقدر خوشبو و دلنشین است بوی زلف تو که به من طعم خوشی می‌دهد! آرزو می‌کنم هرگز تصویر تو از ذهنم نرود و از دلم بیرون نرود.
زلال وصلت شراب کوثر حریم کویت فضای جنت
بلای هجرت عذاب دوزخ شب فراقت صباح محشر
هوش مصنوعی: وصلت تو همچون شراب کوثر است که پاک و زلال است. حریم تو مانند فضایی در بهشت است. دوری از تو سختی و عذابی شبیه عذاب دوزخ به همراه دارد. جدایی از تو مانند صبح قیامت احساس می‌شود.
تویی بتان را شکسته رونق گل از تو برده هزار خجلت
گلی تو اما گل سخن گو بتی تو اما بت سمنبر
هوش مصنوعی: تو دلبرانی را از مقام و زیبایی خود محروم کرده‌ای و باعث شده‌ای که گل‌ها از زیبایی تو شرم کنند. تو مانند گلی هستی که سخن می‌گوید و در عین حال همچون بتی در معبد، شکوه و جلال خاص خود را داری.
بدور حسنت شده فسانه به بت پرستی هزار مؤمن
بتیغ عشقت بریده الفت به طاعت بت هزار کافر
هوش مصنوعی: زیبایی تو داستان‌ساز شده و هزاران مؤمن به خاطر عشق تو سرهایشان را می‌برند. طاعت و عبادت بت مانند تو برای هزاران کافر نیز ارزش دارد.
دل من از تو بی خود تو فارغ از من ز هجر مردم چه چاره سازم
نه با من الفت ترا مناسب نه بی تو طاقت مرا میسر
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو بی‌تاب و پریشان است، اما تو از من دور هستی. در این جدایی نمی‌دانم چه کار کنم. نه می‌توانم به تو نزدیک شوم و نه دوری تو برایم قابل تحمل است.
نکرده رحمی بچشم پر خون بجان محزون ز ما نهفتی
دو لعل خندان دو زلف پیچان دو چشم فتان دو روی زیور
هوش مصنوعی: تو که هیچ رحم و محبتی به چشم‌های پر از اشک و دل غمگین من نکردی، اما دو دندان خندان، دو موی تاب دار، دو چشم فریبنده و دو روی زیبا را از من پنهان کردی.
بدان امیدی که باز آیی بماند ما را در انتظارت
دو دست در دل دو پای در گل دو چشم در ره دو گوش بر در
هوش مصنوعی: با امید اینکه دوباره برگردی، ما را در انتظار نگه داشته‌اند. دو دست به دل سپرده‌ایم، دو پا در گِل داریم، دو چشم به راه تو داریم و دو گوش به در گوش سپرده‌ایم.
تویی ربوده ز عاشقان دل بدل ربایی نموده هر دم
لب در افشان در درخشان قد خرامان خط معنبر
هوش مصنوعی: تو به دل عاشقان تسلط داری و هر لحظه با زیبایی خود آن‌ها را جذب می‌کنی. لبت همچون درخشان‌ترین گوهر جلوه می‌کند و قد بلند و دلربایت همواره در حرکت است.
منم گزیده ره ملامت بدور حسنت شده فسانه
بچشم گریان بجسم عریان بجان سوزان بحال مضطر
هوش مصنوعی: من از مسیری که به سرزنش منتهی می‌شود، انتخاب کرده‌ام. زیبایی تو در چشم من مانند یک افسانه است و من در حال اشک ریختن، بی‌پوشش و دردی جانکاه، مثل کسی که در شرایط اضطراری است، به سر می‌برم.
ز روی سرعت سرشگ گلگون بروی زردم بریده صد جو
چو می نویسد بیان حالم صحیفه را کشیده مضطر
هوش مصنوعی: بر اثر شدت احساسات، اشک‌های گلابی رنگ بر صورتم افتاده و صورت زردم را تحت تأثیر قرار داده است. در حالی که در مورد حال و روزم می‌نویسم، حالت اضطراب و دردم را بر روی صفحه به تصویر می‌کشم.
تویی کشیده بصید هر دل بقصد هر سر بزجر هر تن
به بی وفایی ز غمزه تیری ز عشوه تیغ و ز مار خنجر
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که با جذب هر دلی به هدف هر سر، با سرزنش هر انسانی به دلیل بی‌وفایی، مانند تیری از چشم‌غرّه و مانند تیغی از عشوه و مانند خنجر از مار، تاثیر می‌گذاری.
مرا فتاده بفکر آن رخ بیاد آن قد ببوی آن خط
به بی قراری دلی پر آتش سری ببالین تنی به بستر
هوش مصنوعی: به یاد چهره‌ی زیبا و قامت دلربا فکرم مشغول است. بوی خوشش در هوای ذهنم پیچیده و دل پر از اشتیاق و آتش دارم. سرم بر بالینم است و در بستر افتاده‌ام.
بسوخت اختر ز آتش کان بر آمد از دل شب فراقت
کنون فلک را شدست زینت شراره آن بجای اختر
هوش مصنوعی: به خاطر آتش دل شب، ستاره سوخته و اکنون زمین به خاطر این شعله، زیبا شده است.
چنین که در من ز شمع رویت فتاد آتش کشید شعله
چنین که اشکم ز شدت غم نمود طغیان گذشت از سر
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جاذبه چهره‌ات، در درون من شعله‌ای برافروخته شده است. اشک‌هایم از شدت اندوه به طغیانی شدید دچار شده‌اند و دیگر نمی‌توانم آن را کنترل کنم.
اگر نیابد نم سرشکم مدام نقصان ز آتش دل
و گر نریزد همیشه آبی بر آتش دل ز دیده تر
هوش مصنوعی: اگر اشک من از چشمانم نریزد، همیشه آتش دل من کاهش نمی‌یابد و حتی اگر همیشه آب بر آتش دل نریزد، چشمانم همیشه تر خواهند بود.
ز سیل اشکم به نیم قطره برآید از جا بسیط غبرا
ز برق آهم بیک شراره بریزد از هم سپهر اخضر
هوش مصنوعی: از شدت اشک‌هایم، یک قطره کوچک می‌تواند دنیای بزرگ را تحت تأثیر قرار دهد و از نیروی آه‌هایم، بادی به وجود بیاید که آسمان سبز را متلاشی کند.
ز برق آن جهان فروزم تراست شامی چو صبح روشن
ز هجر زلف سیاه کارت مراست روزی بشب برابر
هوش مصنوعی: من از نوری که از آن جهان می‌درخشد به تو می‌نگرم، همچون شبی که صبح روشن را به همراه دارد. دل‌مشغولی من از جدایی زلف سیاه توست، به گونه‌ای که شب و روز برای من برابر شده‌اند.
ز درد عشقت ضعیف و زارم بچاره سازی کسی ندارم
امیدوارم که بر گشاید گره ز کارم امام اظهر
هوش مصنوعی: از درد عشق تو ضعیف و زار شده‌ام و هیچ کس را ندارم که به من کمک کند. امیدوارم که امام مهدی گره از کارم باز کند.
امام بر حق ولی مطلق امین قران گزین انسان
امیر مردان شه خراسان علی موسی رضای جعفر
هوش مصنوعی: این عبارت به یکی از شخصیت‌های برجسته تاریخ اسلام اشاره دارد که به عنوان پیشوای حق و نماینده‌ای از قرآن شناخته می‌شود. او در میان مردان برجسته قرار دارد و با نام خاصی معرفی می‌شود که اشاره به ویژگی‌های معنوی و رهبری او دارد. در مجموع، توصیف او به عنوان یک فرد شایسته و دارای مقام والایی در ایمان و دانش بیانگر ارزش و اهمیتش در تاریخ اسلام است.
خجسته ذاتی که گر نبودی اساس هستی بنای ذاتش
نبودی الفت پی تناسل ز هفت آبا بچار مادر
هوش مصنوعی: خوشبختی که اگر نبود، اساس وجودش هم نمی‌توانست در دنیا پایدار بماند و همین اساس باعث ارتباطش با هفت نیاکانش از طریق چهار مادر می‌شود.
امانت دین ز بهر تمکین بدو سپرده شه ولایت
ولایت حق بارث شرعی بدو رسیده ز شاه قنبر
هوش مصنوعی: دین به عنوان یک امانت برای تقویت او به دست او سپرده شده و مقام ولایت نیز به‌عنوان حق قانونی به او منتقل شده است که از شاه قنبر به او رسیده است.
طریق علمش کشیده راهی ز هفت دریا بچار منبع
نسیم خلقش کشوده عطری ز هشت گلشن بهفت کشور
هوش مصنوعی: علم او مثل سفری است که از هفت دریا گذشته و به چهار منبع می‌رسد. خوشبوئی و عطر او از هشت گلشن فراوان در هفت سرزمین پخش شده است.
ز انتساب بارتفاعش عرب موفق بخط اوفی
ز فیض طوف حریم کویش عجم مشرف بحج اکبر
هوش مصنوعی: از نسبت به بلندی‌اش، عرب با کلامش موفق است و از لطف و رحمت حریم او، عجم به بزرگ‌ترین حج دست یافته است.
بشاه انجم اگر ندادی قبول مهرش لوای نصرت
نکشتی او را خلاف عادت به بی سپاهی جهان مسخر
هوش مصنوعی: اگرچه تو از درخشش ستارگان بی‌نظیر بهره‌ای نبردی، اما در عوض برای او که به حمایت و یاری‌اش پرداخته‌ای، با وجود نداشتن ارتش، جهانی را به تسخیر درآوردی.
هزار باره بقدر برتر غلامی او ز پادشاهی
کسی که یابد قبول گردد بدرگه او کمینه چاکر
هوش مصنوعی: هزار بار بهتر است که بگویم او از هر پادشاهی ارزشمندتر است، زیرا هر کسی که نزد او قبول شود، حتی کم‌ترین خدمت‌گزارش هم در مقام والایی قرار می‌گیرد.
نمی نشیند بخاک ذلت نمی دهد دل بتخت خاقان
نمی گزیند ره مذلت نمی نهد سر بتاج قیصر
هوش مصنوعی: هرگز این فرد زیر بار ذلت نمی‌رود و به زمین نمی‌افتد. دلش را به جایی نمی‌دهد که در آن پادشاهی باشد. او راه حقارت را برنمی‌گزیند و هیچگاه سرش را در برابر فرمانروایان نمی‌سازد.
ز معجزاتش غریب نقلی بیاد دارم ادا نمایم
کز استماعش دل و دماغت سرور یابد شود معطر
هوش مصنوعی: از شگفتی‌های او چیز عجیبی به یاد دارم که می‌خواهم بگویم، زیرا شنیدن آن باعث شادی دل و ذهن تو می‌شود و فضا را خوشبو می‌کند.
چنین شنیدم که بود روزی کنار بحری پی معیشت
ز مخلصان رضا جوانی فقیر حالی بسی محقر
هوش مصنوعی: روزی در کنار دریا، جوانی فقیر به دنبال معاش خود بود و در حالی که زندگی‌اش بسیار ساده و ناچیز به نظر می‌رسید، سخاوت و صداقت را از دیگران می‌آموخت.
ارادت حق بچهره او در سعادت گشود ناگه
ز خلق آبی یکی برون شد ز بحر آمد بجانب بر
هوش مصنوعی: محبت خدا به چهره او سبب شده که در خوشبختی ناگهان یکی از مخلوقات مانند آب از دریا بیرون بیاید و به سمت او بیاید.
گرفت او را جوان مسکین باحتیاطش ببست محکم
اسیر آبی در آن عقوبت بکرد زاری که ای برادر
هوش مصنوعی: جوان بیچاره را با احتیاط گرفت و محکم بست. اسیر درد و رنج شد و در آن شرایط سخت، با زاری گفت: ای برادر!
ز بستن من چه نفع جویی مرا رها کن روم بدریا
بر تو آرم ز قعر دریا برسم تحفه هزار گوهر
هوش مصنوعی: از اینکه مرا به زنجیر بسته‌ای، چه سودی می‌بری؟ مرا رها کن تا به دریا بروم و از عمق آن، هدیه‌ای با ارزش و پر از جواهرات برایت بیاورم.
جواب دادش که حاش لله بدین فریبت کجا گذارم
و گر گذارم محال باشد که پیشم آیی تو باری دیگر
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: به خدا که فریب تو را نمی‌پذیرم و حتی اگر زمانی هم بخواهم از اینجا بروم، غیرممکن است که دوباره تو را در مقابل خود ببینم.
اسیر آبی قسم بنام شه خراسان بخورد و گفتا
که نیست در من خلاف پیمان بدین یمینم بدار باور
هوش مصنوعی: آتش‌زده‌ای در آب سوگند خورد به نام پادشاه خراسان و گفت که هیچ تناقضی در من وجود ندارد و به این عهد و پیمان خود پایبندم.
ز روی حیرت سوال کردش که ای نبوده میان انسان
چه می شناسی که کیست آن شه ترا سوی او که گشت رهبر
هوش مصنوعی: از روی تعجب از او پرسیدند که در میان انسان‌ها چه می‌شناسی و چه کسی است آن رهبر بزرگی که تو را به سمت او هدایت کرده است.
بگفت حاشا که من ندانم شهنشهی را که داد تیغش
درین سواحل نجات ما را ز دام افعی ز کام اژدر
هوش مصنوعی: گفت که هرگز نمی‌توانم نادان باشم نسبت به پادشاهی که شمشیرش ما را از چنگال مار و خطر نجات داده است.
ز اقتضای شقاوت ما زمان چندی ازین مقدم
درین حوالی گرفت مسکن عظیم ماری مهیب منکر
هوش مصنوعی: به خاطر بدی سرنوشت ما، مدتی طولانی است که یک مار بزرگ و ترسناک در این مکان جایگاه خود را گرفته است.
همیشه کردی چو گردبادی کنار دریا بکام سیری
بقدر صیدی ز ما ربودی غذاش بودی مقرر
هوش مصنوعی: همیشه مثل گردبادی بودی که در کنار دریا به دنبال خوشی و سیری بودی و به اندازه‌ی صیدهایی که به دست می‌آوری از ما خوراک می‌گرفتی و در جایی مشخص قرار داشتی.
ز غصه او که بود مهلک بر آسمان شد تضرع ما
شگفت ناگه گل تمنا ز غیب شاهی نمود بنگر
هوش مصنوعی: از درد و غم او که جانسوز است، به آسمان رفتیم و با ناراحتی دعا کردیم. ناگهان از دل خواسته‌امان، گل شگفت‌انگیزی از عالم غیب به ظهور آمد. به این پدیده بنگر!
بدست تیغی چو برق رخشان بزیر رخشی چو رعد غران
بگاه جولان ز هیبت او دل هزبران طپیده در بر
هوش مصنوعی: با دست تیغی درخشنده و تیز، در زیر چهره‌ای شگفت‌انگیز مانند صدای رعد و برق، در زمان جنگ و نبرد، به خاطر وقار و شکوه او، دل‌های دلیران به تپش درمی‌آید.
فشاند آبی بر آتش ما کشید تیغی بقصد افعی
رسید افعی ز برق تیغش بدانچه خس را رسید ز آزر
هوش مصنوعی: آبی بر آتش پاشید و تیغی به سمت افعی کشید. افعی به خاطر درخشندگی تیغش به سمت خس و خاشاک رفت و آن‌ها را سوزاند.
بیک اشارت دو نیم کردش تبارک الله چه قدرتست این
که می تواند بیک اشارت جماعتی را رهاند از شر
هوش مصنوعی: با یک اشاره، او را به دو نیم کرد. چه قدرتی دارد این که می‌تواند با یک اشاره گروهی را از خطر نجات دهد!
چو فیض او شد مشاهد ما زدیم بوسه بخاک پایش
شدیم سایل که از کجایی بگفت هستم ز نسل حیدر
هوش مصنوعی: وقتی که از فیض و رحمت او بهره‌مند شدیم، به نشانه‌ی محبت و احترام به خاک پایش بوسه زدیم. سپس پرسیدیم که تو از کجا آمده‌ای و او پاسخ داد که من از نسل علی (علیه‌السلام) هستم.
نقیب هفتم شه خراسان امام عالم رضای کاظم
که اهل دل را ز خاک پایم رهیست روشن باب کوثر
هوش مصنوعی: نقیب هفتم، یعنی امام رضا (ع)، ولی اهل دل را راهی روشن به سوی کمال و بهشت می‌بخشد. ایشان در خراسان هستند و مانند دلی که به نور شناسایی دست یافته، انسان‌ها را به سوی حقیقت و معارف ناب هدایت می‌کند.
اشارت او کشید ما را بطوق طاعت سر اطاعت
کرامت او بذکر شایع ولایت ما گرفت یکسر
هوش مصنوعی: دعوت او ما را به تبعیت و فرمانبرداری کشاند. سر اطاعات ما به احترام و محبت او در یاد ولایتی که دارد، به طور کامل متمرکز شد.
وسیله این شد که گشت ما را بخاک پایش عقیده حاصل
بدین عقیده سزد که باشد مراتب ما ز چرخ برتر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ما به خاطر عشق و ارادت به او، به پای او افتاده‌ایم و با این عقیده می‌توانیم به درجاتی بالاتر از دوران خود دست یابیم. عشق و ایمان به او می‌تواند ما را از محدودیت‌های دنیایی فراتر ببرد.
جوان مخلص چو این حکایت چو دید یکیک گشود بندش
که سهو کردم محب آن شه به بند محنت کجاست در خور
هوش مصنوعی: جوانی با اخلاص که این داستان را مشاهده کرد، به طور ناگهانی به خودش آمد که چقدر اشتباه کرده است. عشق و محبت به آن شاه و سختی‌های رنجوری که بر او گذشته، کجاست که اکنون می‌سازد.
ز بند رشته اسیر آبی ببحر در شد پس از زمانی
بکرد بیرون هزار گوهر بهای هر یک خزانه زر
هوش مصنوعی: بعد از مدتی که از بند و زنجیر رهایی یافت، مانند رشته‌ای که به دریا افتاده، از آن خارج شد و هزاران گوهر با ارزش بیرون آورد که هر یک به تنهایی ارزشی برابر با خزانه‌ای پر از طلا داشتند.
امام باید چنین که یابد ز معجز او مراد هرکس
اسیر بیند نجات دردم فقیر گردد روان توانگر
هوش مصنوعی: امام باید به گونه‌ای باشد که هر فردی که در دنیای خود به مشکل و گرفتاری برمی‌خورد، با دیدن معجزات او احساس نجات کند و حتی کسانی که در فقر و تنگدستی هستند، با وجود او به آرامش و قدرت روحی برسند.
ایا امامی که بحر و بر را گرفت صیت صلای جودت
تویی که هستی نظام عالم چراغ مسجد رواج منبر
هوش مصنوعی: آیا تو، ای امامی که جهانیان به نام نیکی و generosity تو را می‌شناسند، همان کسی هستی که نظام عالم به وجود تو پایدار است و نور مسجد و منبر نیز به روشنی وجود تو وابسته است؟
دو ماه رویت ز حسن طلعت فکنده نوری بهر دو عالم
چهار حد سرای قدرت شده مسجل بچار دفتر
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو مانند دو ماه است که نوری را به دو جهان می‌تاباند. این نور باعث شده تا قدرت و اهمیت چهار گوشه این جهان به وضوح مشخص شود.
ز بحر علمت زلال رحمت همه زمانی دویده هر سو
ز خوان لطفت نوال نعمت همه جهان را شده مقرر
هوش مصنوعی: از دریای علم تو، رحمت پاک و زلالی مدام به هر سو در جریان است و از سفره لطف تو، نعمت‌ها به همه جا رسیده و تمام جهان از قبل تعیین شده است.
اگر چه هستی بروی چون مه چراغ مشرق ولی بگویم
بهیچ صورت نمی نمایی باهل مغرب رخ منور
هوش مصنوعی: اگرچه تو مانند ماهی که در آسمان مشرق می‌درخشد، به نظر می‌رسی، اما بگذار بگویم که به هیچ وجه با چهره‌ی روشنت نمی‌توانی جلوه‌گر شوی.
فلک ز مشرق مثال خور را همیشه آرد ازان بمغرب
که هر که باشد رخ تو بیند دران صحیفه تویی مصور
هوش مصنوعی: آسمان همیشه خورشید را از سمت شرق به سمت غرب می‌آورد، به این معنا که هر کسی چهره تو را در آن صحیفه می‌بیند، تو جاری و منعکس در آن هستی.
شها فضولی ز روی رغبت سر طواف در تو دارد
چنانکه خواهد درین عزیمت بسان مرغی بر آورد پر
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه‌مندی خود، بنده به دور تو می‌چرخم؛ مانند پرنده‌ای که با شوق و ذوق پرهایش را به پرواز در می‌آورد.
امیدوارم خلاف واقع حجاب مانع ز راه خیزد
مراد خاطر ز لطف ایزد به وجه احسن شود میسر
هوش مصنوعی: امیدوارم که موانع و مشکلاتی که در مسیر وجود دارد، از بین برود و آرزوهایمان با لطف خدا به بهترین شکل ممکن محقق شود.