گنجور

ترکیب بند

ای خوش آن دم که بهر نیک و بدم کار نبود
بیمم از طعنه اغیار و غم یار نبود
روش عاشقی و عشق نمی دانستم
دل بی درد من از درد خبردار نبود
پرده دیده ام آلایش خونابه نداشت
خار خارم ز گلی در دل افگار نبود
در نظر جلوه نمی کرد مرا شاهد حسن
صورت عشق در آیینه اظهار نبود
غفلتم داشت ز دام غم هر قید برون
بحریم حرم قید مرا بار نبود
عاقبت رشک بر آسایش من برد فلک
بهر دردم بوجود از عدم آورد فلک
جان آشفته گرفتار دل شیدا شد
تن سرگشته اسیر الم دنیا شد
روح را وسوسه شوق بدن برد ز جا
دیده را دغدغه ذوق نظر پیدا شد
سینه خالیم آتشکده محنت گشت
سر بی درد سرم جلوه گه سودا شد
شاهد پرده نشین اثر فطرت من
پرده انداخت ز راز و بجهان رسوا شد
دل و جان و تن من مایل دنیا گشتند
در میان من و جان و دل و تن غوغا شد
عاجز و بی کس و مغلوب چو دیدند مرا
هر سه در سلسله ظبط کشیدند مرا
اقتدای تن و جان و دل شیدا کردم
مدتی عاشقی شاهد دنیا کردم
بودم آسوده گرفتم ره تشویش و تعب
داشتم راحت دل دغدغه پیدا کردم
بهر آرام تن و کام دل و راحت جان
رنجها بردم و اسباب مهیا کردم
گشت اسباب پریشانی من در عالم
بهر جمعیت خود هر چه تمنا کردم
هیچ سودا گره از کار دل من نگشود
چون شدم عاجز و ترک همه سودا کردم
عشق پیدا شد و گفتا که رفیق تو منم
آتش افکند ز غیرت بدل و جان و تنم
بغم عشق گلی کرد گرفتار مرا
در عجب آتشی انداخت بیکبار مرا
گاه در جلوه درآورد قد رعنا را
گاه بنمود خم طره طرار مرا
گاه سویم نظر از نرگس شهلا افکند
گاه با زلف سیه کرد گرفتار مرا
سوخت بر سینه ام از آتش محنت صد داغ
ریخت خون جگر از دیده خونبار مرا
آه از آن سیمبر سرو قد لاله عذار
که دمادم بجفا می دهد آزار مرا
می شود شاد دل او بدل آزاری من
هیچگه رحم ندارد بگرفتاری من
تا گرفتار نبودم سر آزار نداشت
سر آزار من زار گرفتار نداشت
نظر مردمی از نرگس او می دیدم
غمزه خونی مردم کش خونخوار نداشت
یاد می کرد ز من حال دلم می پرسید
باخبر بود تغافل ز من زار نداشت
روش جور ز اغیار نیاموخته بود
فرح بزم وصالش غم اغیار نداشت
هر دم از صحبت او ذوق دلم می افزود
می او رنج خمار و گل او خار نداشت
لطف او عین ستم بود نمی دانستم
قصد او صید دلم بود نمی دانستم
کرد چون صید دلم روی ز من پنهان کرد
جورها بر من آشفته سر گردان کرد
گوش بر قول رقیبان بداندیش نهاد
هر چه آموخت ز بیداد بجانم آن کرد
من چه گویم که چها کرد بجانم ز جفا
آن ستمگر بمن آن کرد که آن نتوان کرد
دل بامید وفا داشت گرفتاری او
بجفا خانه امید دلم ویران کرد
نه توان همدم او شد نه توان دل بر داشت
چه کنم چاره من چیست مرا حیران کرد
دوش از پرده ناموس برون افتادم
یافتم فرصت و این راز برو بگشادم
کای دل زار من آزرده آزار غمت
قامتم خم شده بار بلای ستمت
نیست یک دم که دلم از تو نبیند ستمی
چند بینم من بی دل ستم دم بدمت
پیش ازینت نظر مرحمتی با من بود
داشت چشم تر من سرمه ز خاک قدمت
چیست جرمم چه شد آیا که خلاف ره و رسم
دور شد از سر من سایه لطف و کرمت
پیش ازین بار الم بر من بی تاب منه
که نماندست مرا طاقت بار المت
گفت ما سیمبرانیم ز ما مهر مجو
سخنی را که بر ما نتوان گفت مگو
گفتم ای سیمبر سرو قد لاله عذار
مایل ظلم مشو جور مکن بر من زار
اثر خوب ندارد روش بی رحمی
رحم کن رحم که از عمر شوی برخوردار
مردم چشم مرا غرقه خوناب مکن
مردمی کن مشو از مردم مردم آزار
سخن باطل اغیار مخالف مشنو
جانب یاری یاران موافق مگذار
غره بر خوبی صورت مشو از راه مرو
زود باشد که ز حسن تو نماند آثار
بدمد سبزه تر گرد گل رخسارت
آتشت دود کند سرد شود بازارت
عزم سیری سر کوی تو نماند کس را
میل نظاره روی تو نماند کس را
نکند میل تو خاطر نکشد سوی تو دل
تاب بر تندی خوی تو نماند کس را
هر سر موی تو خاری پی آزار شود
سر مویی غم موی تو نماند کس را
سوی هرکس که روی از تو بگرداند روی
اثر میل بسوی تو نماند کس را
رهد از قید تو جان در دل شیدا هوسی
بخط غالیه موی تو نماند کس را
آنچنان زی که دران روز ملالی نکشی
الم طعنه هر شیفته حالی نکشی
پند بی حاصل من در دل او کار نکرد
کرد آزار دل اندیشه ز آزار نکرد
بر گرفتاری من رحم نیامد او را
ترک آزار من زار گرفتار نکرد
بهر محنت دل من چون دل او سخت نبود
صبر بر محنت آن شوخ ستمگار نکرد
کردم آهنگ سفر از سر کویش ناچار
چه کنم چاره درد من افگار نکرد
چند روزی که شدم بسته دام غربت
چه جفاها که بمن حسرت دیدار نکرد
دم بدم خون دل از دیده روان می کردم
اشک می ریختم و آه و فغان می کردم
گره از کار دل زار بغربت نگشاد
بلکه هر لحظه ز یادش غم دل گشت زیاد
اشک می راندم و می برد ثبناتم را سیل
آه می کردم و می رفت قرارم بر باد
درد می گشت فزون محنت دل می افزود
لذت دولت دیدار نمی رفت ز یاد
باز از غایت بی صبری و بی آرامی
آرزوی وطنم در دل آواره فتاد
چو رسیدم بوطن بهر تماشا رفتم
سوی آن شمع که برجان من این داغ نهاد
دیدمش سبزه بر اطراف گلستان دارد
صفحه مصحف رویش خط ریحان دارد
سبزه اش پرده حسن گل رخسار شده
خط آزادی دلها گرفتار شده
عاشقان کرده همه ترک طلبکاری او
همه را او ز سر شوق طلبکار شده
همه منتظران قطع نظر کرده از او
همه معتقدان منکر اطوار شده
نشأه باده غفلت ز سرش رفته برون
مستی داشت بخود آمده هشیار شده
راست مانند گدا پیشه که خود را در خواب
پادشه دیده و زان واقعه بیدار شده
سوخته بر دل او آتش حسرت صد داغ
ز پریشانی جمعیتش آشفته دماغ
سوزش داغ دل من ز خط او کم شد
بی تکلف خط او داغ مرا مرهم شد
اندک اندک غم عشقم به کمی روی نهاد
رفته رفته دل غم پرور من خرم شد
گرچه او شیفته دل گشت و پریشان خاطر
دل من بی الم و خاطر من بی غم شد
جان که از عیش و طرب محنت محرومی داشت
بحریم حرم عیش و طرب محرم شد
دل که غافل ز هوا و هوس عالم بود
باز مشغول هوا و هوس عالم شد
من که بی دردی خویش و غم آن را دیدم
صبر ناکرده بآن حال سبب پرسیدم
گفتم ای سرو روان شیوه رفتار تو کو
خوبی طلعت و شیرینی گفتار تو کو
سالکان ره سودای تو آیا چه شدند
عشقبازان دل افکار گرفتار تو کو
چه شد آیا که اسیران تو در بند نیند
می کیفیت لبهای شکر بار تو کو
گفت بر من چه زنی طعنه ترا نیز چه شد
دل سودا زده و دیده خونبار تو کو
سبب تفرقه مجمع احباب تو چیست
اثر سلسله طره طرار تو کو
کار صورت همه فانیست ازو دل بردار
گر بقا می طلبی دامن معنی بکف آر
کرد ذوق می این پند موافق مستم
همه بر هم زدم از قید علایق رستم
غرقه بحر شدم و ز نظرم رفت سراب
بت من بود بت من بت خود بشکستم
یافتم راه بسر حد حقیقت ز مجاز
مرده بودم بحیات ابدی پیوستم
دست بر دامن آن عشق زدم بهر بقا
که ز دستم نرود گر رود از هم دستم
شد یقینم که کدورت همه در ملک فناست
طلب ملک بقایم پس ازین تا هستم
یارب از کار فضولی گره غم بگشا
ز مجازش برهان راه حقیقت بنما

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خوش آن دم که بهر نیک و بدم کار نبود
بیمم از طعنه اغیار و غم یار نبود
هوش مصنوعی: هیچ کاری برای خوب و بدی‌هایم انجام ندهد که در آن زمان ترسی از سخنان دیگران یا غم یار نداشته باشم.
روش عاشقی و عشق نمی دانستم
دل بی درد من از درد خبردار نبود
هوش مصنوعی: من هیچ آگاهی از نحوه عشق ورزیدن و خود عشق نداشتم؛ دل بی‌درد من هم از رنج و درد دیگران خبر نداشت.
پرده دیده ام آلایش خونابه نداشت
خار خارم ز گلی در دل افگار نبود
هوش مصنوعی: من در دلم هیچ آلودگی و زخم و خونی نمی‌بینم؛ حتی اگر در دل درد و رنجی وجود داشته باشد، من از آن گلی به یادگار دارم که نشان از زیبایی و سرزندگی‌اش است.
در نظر جلوه نمی کرد مرا شاهد حسن
صورت عشق در آیینه اظهار نبود
هوش مصنوعی: در نگاه من، زیبایی عشق مانند انعکاسی در آینه به نمایش نمی‌آمد و حس نمی‌شد.
غفلتم داشت ز دام غم هر قید برون
بحریم حرم قید مرا بار نبود
هوش مصنوعی: غفلت من از درد و رنج باعث شد که از تمام محدودیت‌ها و مشکلات عبور کرده و به جایی برسیم که هیچ کدام از این قید و بندها بر دوشم بار نبوده است.
عاقبت رشک بر آسایش من برد فلک
بهر دردم بوجود از عدم آورد فلک
هوش مصنوعی: سرانجام حسادت آسمان بر آرامش من تاثیر گذاشت و برای دردهایم از هیچ، سبب وجود آورد.
جان آشفته گرفتار دل شیدا شد
تن سرگشته اسیر الم دنیا شد
هوش مصنوعی: دل بی‌قرار و هراسان به عشق گرفتار شده و جسم سرگردان به چنگال دلتنگی و سختی‌های زندگی افتاده است.
روح را وسوسه شوق بدن برد ز جا
دیده را دغدغه ذوق نظر پیدا شد
هوش مصنوعی: روح انسان به شدت تحت تأثیر شوق و جذبه جسم قرار می‌گیرد و این احساس باعث می‌شود که توجه و دید او معطوف به زیبایی‌ها و لذایذ دنیوی شود. این اشتیاق باعث می‌شود تا نگرانی‌ها و آرزوهای عاطفی در درونش شکل بگیرد.
سینه خالیم آتشکده محنت گشت
سر بی درد سرم جلوه گه سودا شد
هوش مصنوعی: سینه‌ام خالی شده و مانند آتشکده‌ای از درد و رنج پر شده است. سرم که بی‌درد است، به محلی برای نمایان شدن نیرنگ‌ها و وسوسه‌ها تبدیل شده است.
شاهد پرده نشین اثر فطرت من
پرده انداخت ز راز و بجهان رسوا شد
هوش مصنوعی: معشوق که در پس پرده پنهان بود، به واسطهٔ ویژگی‌های طبیعی من، پرده را کنار زد و رازهایی را فاش کرد که باعث رسوایی من در جهان شد.
دل و جان و تن من مایل دنیا گشتند
در میان من و جان و دل و تن غوغا شد
هوش مصنوعی: دل و جان و جسم من به دنیا علاقه‌مند شدند و در درون من بین دل، جان و جسم، آشفتگی و هیاهو به وجود آمد.
عاجز و بی کس و مغلوب چو دیدند مرا
هر سه در سلسله ظبط کشیدند مرا
هوش مصنوعی: وقتی آنها که عاجز و بی‌کس و مغلوب بودند، مرا دیدند، هر سه به یکدیگر پیوسته و مرا در زنجیره‌ای به دام انداختند.
اقتدای تن و جان و دل شیدا کردم
مدتی عاشقی شاهد دنیا کردم
هوش مصنوعی: مدتی طولانی به عشق و شیدایی دل و جانم را تحت تأثیر قرار دادم و در این مسیر، به تماشای زیبایی‌های دنیا مشغول شدم.
بودم آسوده گرفتم ره تشویش و تعب
داشتم راحت دل دغدغه پیدا کردم
هوش مصنوعی: در ابتدا زندگی‌ام آرام بود، اما وقتی به سمت نگرانی و سختی رفتم، دلنگرانی و دغدغه‌ها به سراغم آمد و دیگر راحتی را حس نکردم.
بهر آرام تن و کام دل و راحت جان
رنجها بردم و اسباب مهیا کردم
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانم به آرامش برسم و دلخوشی و راحتی را تجربه کنم، زحمات زیادی کشیدم و مقدماتی را فراهم کردم.
گشت اسباب پریشانی من در عالم
بهر جمعیت خود هر چه تمنا کردم
هوش مصنوعی: در دنیای اطرافم، چیزهایی که باعث نابسامانی من شده‌اند، به خاطر اینکه می‌خواهم دیگران را جمع کنم، هر چه خواستم به دست نیاوردم.
هیچ سودا گره از کار دل من نگشود
چون شدم عاجز و ترک همه سودا کردم
هوش مصنوعی: هیچ آرزویی نتوانست مشكل دل من را حل كند. وقتی به ناامیدی رسیدم، همه آرزوها را رها كردم.
عشق پیدا شد و گفتا که رفیق تو منم
آتش افکند ز غیرت بدل و جان و تنم
هوش مصنوعی: عشق خود را نمایان کرد و گفت که من رفیق تو هستم، او با غیرت در دل و جان و بدنم آتش افکند.
بغم عشق گلی کرد گرفتار مرا
در عجب آتشی انداخت بیکبار مرا
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، مثل یک گل، من را در درد و رنج گرفتار کرد. یکباره آتشی در وجودم روشن کرد که مرا در حیرت فرو برد.
گاه در جلوه درآورد قد رعنا را
گاه بنمود خم طره طرار مرا
هوش مصنوعی: گاهی زیبایی قد و قامت دلربا را به نمایش می‌آورد و گاهی خم و گیسوی آشفته‌ام را نشان می‌دهد.
گاه سویم نظر از نرگس شهلا افکند
گاه با زلف سیه کرد گرفتار مرا
هوش مصنوعی: گاهی به چشم‌های زیبا و ریشه‌دارش نگاه می‌کند و گاهی با موهای سیاهش مرا در دام می‌اندازد.
سوخت بر سینه ام از آتش محنت صد داغ
ریخت خون جگر از دیده خونبار مرا
هوش مصنوعی: آتش درد در سینه‌ام زبانه می‌کشد و صد داغ بر دل دارم. اشک خونین از چشمانم جاری است و حالتی از عذاب و رنج را احساس می‌کنم.
آه از آن سیمبر سرو قد لاله عذار
که دمادم بجفا می دهد آزار مرا
هوش مصنوعی: افسوس از آن خوش‌چهره‌ای که با زیبایی و نازش، مدام به من آزار می‌زند.
می شود شاد دل او بدل آزاری من
هیچگه رحم ندارد بگرفتاری من
هوش مصنوعی: او با دل شاد و خوشحال شده است، اما من از درد و رنجی که دارم، هیچ رحمی نمی‌بیند.
تا گرفتار نبودم سر آزار نداشت
سر آزار من زار گرفتار نداشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که در بند مشکلات نبودم، کسی به من لطمه نمی‌زد. اما اکنون که گرفتار هستم، دیگر کسی به من آسیبی نمی‌زند.
نظر مردمی از نرگس او می دیدم
غمزه خونی مردم کش خونخوار نداشت
هوش مصنوعی: نگاه مردم به نرگس او به گونه‌ای بود که گویی از او به شدت جذب شده‌اند، اما او با لبخند و زیبایی خود هیچ دلخوشی و رحمی برای مردم نداشت و همچنان به کشتن آنان ادامه می‌داد.
یاد می کرد ز من حال دلم می پرسید
باخبر بود تغافل ز من زار نداشت
هوش مصنوعی: او به یاد من بود و حال دلم را می‌پرسید، اما به تظاهر بی‌خبری از درد و رنج من ادامه می‌داد.
روش جور ز اغیار نیاموخته بود
فرح بزم وصالش غم اغیار نداشت
هوش مصنوعی: فرح در می‌گفتن بزم وصالش طرز رفتار نامناسب دیگران را یاد نگرفته بود و از غم دیگران بی‌زار بود.
هر دم از صحبت او ذوق دلم می افزود
می او رنج خمار و گل او خار نداشت
هوش مصنوعی: هر لحظه از صحبت او شوق و خوشحالی قلبم بیشتر می‌شد. شراب او باعث رنج و خستگی نمی‌شد و گل او نیز خار نداشت.
لطف او عین ستم بود نمی دانستم
قصد او صید دلم بود نمی دانستم
هوش مصنوعی: کمک و محبت او بر من مانند ظلمت بود و من نمی‌دانستم که هدف او، گرفتن دل من بود و از آن بی‌خبر بودم.
کرد چون صید دلم روی ز من پنهان کرد
جورها بر من آشفته سر گردان کرد
هوش مصنوعی: وقتی دل من را شکار کرد، چهره‌اش را از من پنهان کرد و با رفتارهایش من را آشفته و سرگردان کرد.
گوش بر قول رقیبان بداندیش نهاد
هر چه آموخت ز بیداد بجانم آن کرد
هوش مصنوعی: به سخنان رقبا که نیت بد دارند گوش نده، چون هر چیزی که از ظلم و ستم آموختی، در جانم تأثیر گذاشته و اثرش هنوز باقی است.
من چه گویم که چها کرد بجانم ز جفا
آن ستمگر بمن آن کرد که آن نتوان کرد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بگویم از درد و ظلمی که آن ستمگر بر جان من وارد کرده، ظلمی که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را تحمل کند.
دل بامید وفا داشت گرفتاری او
بجفا خانه امید دلم ویران کرد
هوش مصنوعی: دل به امید وفا بسته بود، اما مشکل او با بی‌وفایی‌اش دل و خانه امید من را ویران کرد.
نه توان همدم او شد نه توان دل بر داشت
چه کنم چاره من چیست مرا حیران کرد
هوش مصنوعی: من نه قدرت این را دارم که با او همراه شوم و نه می‌توانم دلم را از او جدا کنم. نمی‌دانم چه باید بکنم، که این وضعیت مرا گیج و سردرگم کرده است.
دوش از پرده ناموس برون افتادم
یافتم فرصت و این راز برو بگشادم
هوش مصنوعی: شب گذشته از پرده حیا بیرون آمدم و فرصتی یافتم تا این راز را فاش کنم.
کای دل زار من آزرده آزار غمت
قامتم خم شده بار بلای ستمت
هوش مصنوعی: ای دل نزار من، از غم تو زخم‌خورده‌ام. بار سنگین ستمی که به من وارد شده، قامت مرا خم کرده است.
نیست یک دم که دلم از تو نبیند ستمی
چند بینم من بی دل ستم دم بدمت
هوش مصنوعی: دل من هیچ زمانی از ستمی که از سوی تو می‌بیند، رهایی ندارد. من، که بی‌دل و بی‌پناهم، هر لحظه تحت فشار و رنج هستم.
پیش ازینت نظر مرحمتی با من بود
داشت چشم تر من سرمه ز خاک قدمت
هوش مصنوعی: قبل از تو، محبت و توجهی نسبت به من وجود داشت. چشمان گریان من همچون سرمه‌ای از خاک قدم‌های توست.
چیست جرمم چه شد آیا که خلاف ره و رسم
دور شد از سر من سایه لطف و کرمت
هوش مصنوعی: ماذا کرده‌ام که لطف و رحمت تو از من دور شده و از راه و رسم صحیح خارج شده‌ام؟
پیش ازین بار الم بر من بی تاب منه
که نماندست مرا طاقت بار المت
هوش مصنوعی: قبل از این، باری از درد و غم بر دوش من بود که تاب تحمل آن را نداشتم و اکنون دیگر نتوانم این بار را تحمل کنم.
گفت ما سیمبرانیم ز ما مهر مجو
سخنی را که بر ما نتوان گفت مگو
هوش مصنوعی: ما از گروه نقره‌سازان هستیم، پس از ما محبت و دوستی نخواهید. هر چیزی که نمی‌توانیم درباره‌اش صحبت کنیم، بهتر است که آن را نگویید.
گفتم ای سیمبر سرو قد لاله عذار
مایل ظلم مشو جور مکن بر من زار
هوش مصنوعی: به او گفتم ای زیبا و بلندقد، با چهره‌ای چون گل لاله، به ظلم و ستمی که بر من می‌کنی ادامه نده.
اثر خوب ندارد روش بی رحمی
رحم کن رحم که از عمر شوی برخوردار
هوش مصنوعی: روش بی‌رحمی تأثیر خوبی ندارد؛ رحم کن و مهربان باش، زیرا با این کار از عمر و زندگی بهتر و بیشتری برخوردار خواهی شد.
مردم چشم مرا غرقه خوناب مکن
مردمی کن مشو از مردم مردم آزار
هوش مصنوعی: ای مردم، چشم من را به اشک و خون آغشته نکنید. لطفاً به جان همدیگر آزار نرسانید و با هم مهربان باشید.
سخن باطل اغیار مخالف مشنو
جانب یاری یاران موافق مگذار
هوش مصنوعی: به حرف‌های بی‌پایه‌ی دیگران توجه نکن و از حمایت و همراهی دوستان و یاوران خود دست نکش.
غره بر خوبی صورت مشو از راه مرو
زود باشد که ز حسن تو نماند آثار
هوش مصنوعی: به زیبایی ظاهری خود مغرور نشو و از راه کمال فاصله نگیر، زیرا به زودی نشانه‌هایی از زیبایی‌ات باقی نخواهد ماند.
بدمد سبزه تر گرد گل رخسارت
آتشت دود کند سرد شود بازارت
هوش مصنوعی: زمانی که سبزه زنده و شاداب می‌شود، چهره زیبای تو هم جلوه‌گر می‌شود و در نتیجه عشق و محبت تو همچون دود آتش می‌شود و بازار عشق را خنک می‌کند.
عزم سیری سر کوی تو نماند کس را
میل نظاره روی تو نماند کس را
هوش مصنوعی: عزم سفر به سمت کوی تو دیگر برای هیچ کس باقی نمانده و هیچ کس تمایلی به دیدن چهره تو ندارد.
نکند میل تو خاطر نکشد سوی تو دل
تاب بر تندی خوی تو نماند کس را
هوش مصنوعی: شاید دل من به تو فکر نکند و از طرفی، دل تاب تحمل تندخویی تو را ندارد و هیچ کس در این شرایط نمی‌تواند بماند.
هر سر موی تو خاری پی آزار شود
سر مویی غم موی تو نماند کس را
هوش مصنوعی: هر تکه‌ای از موهای تو می‌تواند باعث آزار و ناراحتی شود، اما درنتیجه، کسی دیگر غمی از موهای تو نخواهد داشت.
سوی هرکس که روی از تو بگرداند روی
اثر میل بسوی تو نماند کس را
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو روی برگرداند، دیگر اثری از تمایل به سوی تو در دل او باقی نخواهد ماند.
رهد از قید تو جان در دل شیدا هوسی
بخط غالیه موی تو نماند کس را
هوش مصنوعی: دل شیدا از قید و بند تو آزاد شده و دیگر هیچ‌کس به زیبایی و جاذبه موی تو توجهی ندارد.
آنچنان زی که دران روز ملالی نکشی
الم طعنه هر شیفته حالی نکشی
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که در روزگار ناامیدی و غم، دغدغه‌ای نداشته باشی و هرگز زخم زبان و آسیب به دل عاشقانی که در چنین حالتی هستند نرسانی.
پند بی حاصل من در دل او کار نکرد
کرد آزار دل اندیشه ز آزار نکرد
هوش مصنوعی: پند و نصیحت من در دل او تأثیری نداشت و به جای این‌که به او کمک کند، فقط برای من عذاب به همراه آورد. اندیشه من از این آزار و اذیت نه تنها آرامش نیافت، بلکه بیشتر آزرده شد.
بر گرفتاری من رحم نیامد او را
ترک آزار من زار گرفتار نکرد
هوش مصنوعی: او به وضع دشوار من رحم نکرد و از آزار من نیز گذشت.
بهر محنت دل من چون دل او سخت نبود
صبر بر محنت آن شوخ ستمگار نکرد
هوش مصنوعی: دل منه سختی را که او احساس نکرد، بنابراین نمی‌تواند در برابر سختی‌های آن معشوقه‌ی سرکش صبر کند.
کردم آهنگ سفر از سر کویش ناچار
چه کنم چاره درد من افگار نکرد
هوش مصنوعی: به سفر از دیار تو می‌روم، اما چه کنم که این جدایی، دل مرا آزار می‌دهد و درمان درد من نیست.
چند روزی که شدم بسته دام غربت
چه جفاها که بمن حسرت دیدار نکرد
هوش مصنوعی: مدتی است که در بند غم غربت هستم و چقدر بد است که هیچ‌کس به فکر دیدن من نیست و برایم حسرت نمی‌خورد.
دم بدم خون دل از دیده روان می کردم
اشک می ریختم و آه و فغان می کردم
هوش مصنوعی: همینطور که به یاد memories می پرداختم، به آرامی اشک می ریختم و ناله و اندوه خود را ابراز می کردم.
گره از کار دل زار بغربت نگشاد
بلکه هر لحظه ز یادش غم دل گشت زیاد
هوش مصنوعی: مشکل دل شکسته‌ای که در غربت دارم، هیچگاه حل نشد و هر لحظه که به یاد او می‌افتم، غم و اندوه من بیشتر می‌شود.
اشک می راندم و می برد ثبناتم را سیل
آه می کردم و می رفت قرارم بر باد
هوش مصنوعی: من اشک می‌ریختم و سیل در حال رفتن بود، صدای آه من آرامش و قرارم را با خود می‌برد.
درد می گشت فزون محنت دل می افزود
لذت دولت دیدار نمی رفت ز یاد
هوش مصنوعی: درد و رنج من بیشتر و بیشتر می‌شد و غم دل، غم بیشتری می‌آورد. اما لذت و خوشی ناشی از دیدار هرگز از یادم نمی‌رود.
باز از غایت بی صبری و بی آرامی
آرزوی وطنم در دل آواره فتاد
هوش مصنوعی: به خاطر ناامیدی و بی‌قراری‌ام، دوباره آرزو کردم که به وطنم برگردم، اما در دل آواره و بی‌جا مانده‌ام.
چو رسیدم بوطن بهر تماشا رفتم
سوی آن شمع که برجان من این داغ نهاد
هوش مصنوعی: وقتی به سرزمین خود رسیدم تا زیبایی‌های آن را تماشا کنم، به سمت آن شمعی رفتم که داغی بر جانم گذاشته بود.
دیدمش سبزه بر اطراف گلستان دارد
صفحه مصحف رویش خط ریحان دارد
هوش مصنوعی: او را در میان سبزه‌های اطراف گلستان دیدم که چهره‌اش مانند صفحه‌ای از مصحف است و بر آن خطوطی شبیه به ریحان نقش بسته است.
سبزه اش پرده حسن گل رخسار شده
خط آزادی دلها گرفتار شده
هوش مصنوعی: چمن هم‌اکنون زیبایی صورت گل را پوشانده و دل‌ها در بند عشق و آزادی گرفتار شده‌اند.
عاشقان کرده همه ترک طلبکاری او
همه را او ز سر شوق طلبکار شده
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر عشق و محبت به او، از خواسته‌های خود صرف‌نظر کرده‌اند و اکنون خود او از شوق و اشتیاق به آن‌ها نیازمند و خواستار شده است.
همه منتظران قطع نظر کرده از او
همه معتقدان منکر اطوار شده
هوش مصنوعی: همه کسانی که منتظر او بودند، الآن دیگر از او دل‌سرد شده‌اند و تمام افرادی که به وجودش ایمان داشتند، حالا به رفتارهای او شک دارند.
نشأه باده غفلت ز سرش رفته برون
مستی داشت بخود آمده هشیار شده
هوش مصنوعی: باده غفلت که او را مست کرده بود، از سرش رفته و حالا به حالت هوشیاری رسیده است.
راست مانند گدا پیشه که خود را در خواب
پادشه دیده و زان واقعه بیدار شده
هوش مصنوعی: مردی همچون گدایان، به خواب رفته و خود را در مقام پادشاه تصور کرده است. اما وقتی بیدار می‌شود، به واقعیت زندگی‌اش پی می‌برد.
سوخته بر دل او آتش حسرت صد داغ
ز پریشانی جمعیتش آشفته دماغ
هوش مصنوعی: دل او از حسرت و ناراحتی به شدت می‌سوزد و زخم‌های بسیاری بر آن نشسته است. این درد و جای ناراحتی باعث شده که او در نگرانی و پریشانی عمیق باشد.
سوزش داغ دل من ز خط او کم شد
بی تکلف خط او داغ مرا مرهم شد
هوش مصنوعی: سوزش و درد دل من از خط او کمتر شد و بدون زحمت، خط او برای من به مانند یک داروی آرامش‌بخش گشته است.
اندک اندک غم عشقم به کمی روی نهاد
رفته رفته دل غم پرور من خرم شد
هوش مصنوعی: به آرامی و به تدریج غم عشق من کم شد و رفته رفته دل پر از درد و غم من شاد و خوشحال شد.
گرچه او شیفته دل گشت و پریشان خاطر
دل من بی الم و خاطر من بی غم شد
هوش مصنوعی: هرچند او به عشق و دلدادگی گرفتار شد و دلش به هم ریخت، اما من نه دلی پر از درد دارم و نه خیالی نگران.
جان که از عیش و طرب محنت محرومی داشت
بحریم حرم عیش و طرب محرم شد
هوش مصنوعی: کسی که از لذت و شادی دور بود، حالا به مقام و جایی رسیده که در آن شادی و لذت حلال است و می‌تواند به راحتی از آن بهره‌مند شود.
دل که غافل ز هوا و هوس عالم بود
باز مشغول هوا و هوس عالم شد
هوش مصنوعی: دل که از دنیا و خواسته‌های آن غافل بود، دوباره به همین خواسته‌ها مشغول شد.
من که بی دردی خویش و غم آن را دیدم
صبر ناکرده بآن حال سبب پرسیدم
هوش مصنوعی: من بدون اینکه خودم دردی داشته باشم، غم و درد دیگران را دیدم و در آن وضعیت نتوانستم صبر کنم، بنابراین از دلیل آن حال پرسم.
گفتم ای سرو روان شیوه رفتار تو کو
خوبی طلعت و شیرینی گفتار تو کو
هوش مصنوعی: گفتم ای درخت زیبا، روش زندگی تو کجاست؟ زیبایی چهره و شیرینی گفتار تو کجاست؟
سالکان ره سودای تو آیا چه شدند
عشقبازان دل افکار گرفتار تو کو
هوش مصنوعی: کسانی که در جستجوی عشق تو بودند، چه سرنوشتی پیدا کردند؟ آن عاشقان دل‌بسته که ذهنشان به تو مشغول بود، اکنون در چه حال‌اند؟
چه شد آیا که اسیران تو در بند نیند
می کیفیت لبهای شکر بار تو کو
هوش مصنوعی: چرا حالا با این که اسیران تو در درد و رنج هستند، کمبود محبت و شیرینی لب‌های تو را حس نمی‌کنند؟
گفت بر من چه زنی طعنه ترا نیز چه شد
دل سودا زده و دیده خونبار تو کو
هوش مصنوعی: می‌پرسد که به من چه می‌گویی و طعنه می‌زنی، حالا دل عاشق و چشم‌های گریان تو چه شده‌اند؟
سبب تفرقه مجمع احباب تو چیست
اثر سلسله طره طرار تو کو
هوش مصنوعی: چرا دوستانت از هم دور شده‌اند و دل‌هایشان از هم جداست؟ نشانه زیبایی تو کجاست که می‌تواند دوباره آن‌ها را به هم نزدیک کند؟
کار صورت همه فانیست ازو دل بردار
گر بقا می طلبی دامن معنی بکف آر
هوش مصنوعی: تمام کارهای دنیوی و مادی فانی و زودگذر هستند، پس اگر به دنبال ماندگاری و بقا هستی، باید به دنبال معانی عمیق‌تر و ارزش‌های واقعی زندگی بگردی و آن‌ها را در دستان خود بگیری.
کرد ذوق می این پند موافق مستم
همه بر هم زدم از قید علایق رستم
هوش مصنوعی: خوشحالی من باعث شد که تمام وابستگی‌ها و محدودیت‌ها را کنار بگذارم و به‌صورت تمام و کمال از لحظه لذت ببرم.
غرقه بحر شدم و ز نظرم رفت سراب
بت من بود بت من بت خود بشکستم
هوش مصنوعی: در دل دریا غرق شدم و تصویر خیالی‌ام از بین رفت. آن مجسمه‌ای که برایم مهم بود، حالا دیگر ارزش ندارد و من آن را شکست‌ام.
یافتم راه بسر حد حقیقت ز مجاز
مرده بودم بحیات ابدی پیوستم
هوش مصنوعی: من راهی را پیدا کردم که به حقیقت می‌رسد، و بعد از اینکه در دنیای مجاز مرده بودم، به حیات ابدی ملحق شدم.
دست بر دامن آن عشق زدم بهر بقا
که ز دستم نرود گر رود از هم دستم
هوش مصنوعی: به عشق چنگ زدم تا از بین نرود، زیرا اگر از دستانم برود، دیگر نتوانم آن را نگه‌دارم.
شد یقینم که کدورت همه در ملک فناست
طلب ملک بقایم پس ازین تا هستم
هوش مصنوعی: متوجه شدم که همه‌ی سختی‌ها و مشکلات در این دنیا زودگذر و فانی هستند. بنابراین، من بعد از این تلاش می‌کنم تا به جاودانگی و بقا برسم، مادامی که زندگی می‌کنم.
یارب از کار فضولی گره غم بگشا
ز مجازش برهان راه حقیقت بنما
هوش مصنوعی: خدایا، از بی‌جا بودن‌های خودم رهایم کن و غم‌هایم را برطرف کن. مرا از دنیای مجازی آزاد کن و به سوی حقیقت هدایت نما.