گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۶

بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
رهزن دین و دلی، خانه کن مرد و زنی
من از این بخت سیه خواجهٔ شهر حبشم
تو از آن روی چو مه خسرو ملک ختنی
مادر دهر نیاورد چو تو شیرینی
پدر چرخ نپرورده چو من کوه کنی
دم ز کوثر نزنم تا لبت اندر نظر است
یاد جنت نکنم تا تو در این انجمنی
زان سر زلف دوتا دست نخواهم برداشت
تا مرا جمع نسازی و پریشان نکنی
گر به ساق تو رسد سیم سرشکم نه عجب
که سیه چشم و سهی قامت و سیمین ذقنی
چون فلک عاقبت از بیخ بنم خواهد کند
ستم است اینکه تو بنیاد مرا برنکنی
چشم ایام ندیده‌ست و نخواهد دیدن
که وصال چو تویی دست دهد بر چو منی
نزنی سایه بر آن زلف مسلسل گه رقص
تا از این سلسله صد سلسله بر هم نزنی
دیده برداشتن از روی تو مستحسن نیست
که به تصدیق نظر صاحب وجه حسنی
هیچ دیوانه به زنجیر نگنجد به نشاط
تا تو با سلسلهٔ زلف شکن برشکنی
نازت افزون شده از عجز فروغی، فریاد
که ستم پیشه و عاشق کش و عاجز فکنی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بس که فرخ رخ و شکر لب و شیرین دهنی
رهزن دین و دلی، خانه کن مرد و زنی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چهره، لب‌های شیرین و گفتار دلنشین، افرادی به راحتی دل را می‌برند و خانه‌ای برای خود در دل‌های مردم می‌سازند.
من از این بخت سیه خواجهٔ شهر حبشم
تو از آن روی چو مه خسرو ملک ختنی
هوش مصنوعی: من از این سرنوشت شوم و تلخ، که در شهر حبشم می‌گذرد، رنج می‌برم و تو با چهره زیبا و دل‌فریب خود، همچون ماه، جلوه‌گری می‌کنی.
مادر دهر نیاورد چو تو شیرینی
پدر چرخ نپرورده چو من کوه کنی
هوش مصنوعی: هیچ مادری در این دنیا به شیرینی تو نتوانسته است فرزندی بیاورد و هیچ پدری هم به قدر من قوی و محکم نبوده است.
دم ز کوثر نزنم تا لبت اندر نظر است
یاد جنت نکنم تا تو در این انجمنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که لبخند تو را در نظر دارم، به یاد آب کوثر نمی‌افتم و تا زمانی که تو در این جمع هستی، به یاد بهشت نمی‌روم.
زان سر زلف دوتا دست نخواهم برداشت
تا مرا جمع نسازی و پریشان نکنی
هوش مصنوعی: من از زلف‌های تو دست نمی‌کشم، زیرا نمی‌خواهم که مرا به هم بریزی و آشفته کنی.
گر به ساق تو رسد سیم سرشکم نه عجب
که سیه چشم و سهی قامت و سیمین ذقنی
هوش مصنوعی: اگر مرواریدهای اشکم به پای تو برسد، جای تعجب نیست که تو چشمانی حزین، قامت بلند و چانه‌ای نقره‌ای داری.
چون فلک عاقبت از بیخ بنم خواهد کند
ستم است اینکه تو بنیاد مرا برنکنی
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان (سرنوشت) در نهایت بخواهد به من ظلم کند، این نادرست است که تو (عزیز من) بنیاد و پایه‌ام را ویران کنی.
چشم ایام ندیده‌ست و نخواهد دیدن
که وصال چو تویی دست دهد بر چو منی
هوش مصنوعی: چشم زمان هرگز چنین لحظاتی را ندیده و نخواهد دید که کسی مانند من به وصالی همچون تو دست یابد.
نزنی سایه بر آن زلف مسلسل گه رقص
تا از این سلسله صد سلسله بر هم نزنی
هوش مصنوعی: اگر بر آن زلف‌های تابدار سایه نندازی، شاید با رقصی که از این زنجیره می‌نشیند، صدها زنجیره دیگر ایجاد کنی.
دیده برداشتن از روی تو مستحسن نیست
که به تصدیق نظر صاحب وجه حسنی
هوش مصنوعی: نگاه کردن از روی تو چیز خوبی نیست؛ زیرا زیبایی تو باعث تأیید و تصدیق نظر دیگران می‌شود.
هیچ دیوانه به زنجیر نگنجد به نشاط
تا تو با سلسلهٔ زلف شکن برشکنی
هوش مصنوعی: هیچ دیوانه‌ای نمی‌تواند در اوج شادی و نشاط در زنجیر قرار بگیرد، مگر اینکه تو با زیبایی و جذابیت زلف‌هایت او را آزاد کنی.
نازت افزون شده از عجز فروغی، فریاد
که ستم پیشه و عاشق کش و عاجز فکنی
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز تو بیشتر شده و این نشان از ناتوانی من است، ندا می‌زنم که تو ظالمی هستی که عاشقان را به زحمت می‌اندازی و آن‌ها را ناتوان می‌کنی.

حاشیه ها

1396/06/15 19:09
سارا

بیت هشتم مصراع دوم واژه "تو" اضافه است، اصلاح شود به:
که وصال چو تویی دست دهد بر چو منی

1398/09/03 05:12
کاظم ایاصوفی

بیت دوم مصراع اول باید حبش درست باشد نه جبش ولی اطمینان ندارم

1398/10/18 16:01

من از این بخت سیه خواجه شهر حبشم---
خواجه به معنای امرد آمده که شاعر میگوید من مثل بنده سیاه حبشی هستم