غزل شمارهٔ ۴۸۲
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری
با وجودت دو جهان بیخبر از خویشتنند
تو چنان واله خود کز دو جهان بی خبری
آسمان با قمری این همه نازش دارد
چون ننازی تو که دارندهٔ چندین قمری
شاید ار تنگ دلان تنگی شکر نکشند
تا تو ای تنگ دهان صاحب تنگ شکری
هیچ کس را ز تو امکان شکیبایی نیست
که توان تن و کام دل و نور بصری
من ملول از غم و غیر از تو به سر حد نشاط
ای دریغا که به نام من و کام دگری
تو به جز ابروی خونخواره نداری تیغی
من به جز سینهٔ صدپاره ندارم سپری
من ز رخسار تو آیینهٔ پرستم زیرا
که هم آیین و هم آیینه صاحب نظری
از سر خون خود آن روز گذشتم در عشق
که تو سرمست خرامنده به هر ره گذری
نه عجب طبع فروغی به تو گر شد مایل
زان که در خیل بتان از همه مطبوعتری
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو پری چهره اگر دست به آیینه بری
آنچنان شیفته گردی که گریبان بدری
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو را در آینه ببینی، چنان مجذوب خود میشوی که حتی لباس خود را نیز فراموش میکنی.
با وجودت دو جهان بیخبر از خویشتنند
تو چنان واله خود کز دو جهان بی خبری
هوش مصنوعی: وجود تو به قدری تأثیرگذار است که دو جهان از خودشان غافلند، و تو چنان شیفته و شگفتزده هستی که حتی از این دو جهان هم بیخبری.
آسمان با قمری این همه نازش دارد
چون ننازی تو که دارندهٔ چندین قمری
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زیبایی یک قمر اینقدر ناز و کرشمه دارد، در حالی که تو که چندین قمر زیبایی داری، چرا ناز نمیکنی؟
شاید ار تنگ دلان تنگی شکر نکشند
تا تو ای تنگ دهان صاحب تنگ شکری
هوش مصنوعی: شاید، افرادی که دلشان تنگ است، طعم شیرینی را احساس نکنند، تا اینکه تو، که دهانت تنگ است و صاحب ظرفی از شیرینی، خوشذهنی را به آنها بچشانی.
هیچ کس را ز تو امکان شکیبایی نیست
که توان تن و کام دل و نور بصری
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند به اندازه تو صبر و شکیبایی داشته باشد، زیرا که تو از نظر جسمی، خواستههای قلبی و بینایی، برتری ویژهای داری.
من ملول از غم و غیر از تو به سر حد نشاط
ای دریغا که به نام من و کام دگری
هوش مصنوعی: من از غم و اندوه خستهام و جز تو کسی دیگری وجود ندارد که مرا شاد کند. افسوس که در زندگیام نام من هست ولی خوشبختی به دست کس دیگری است.
تو به جز ابروی خونخواره نداری تیغی
من به جز سینهٔ صدپاره ندارم سپری
هوش مصنوعی: تو هیچ سلاحی غیر از ابروهای خشمگینت نداری، و من هم به جز سینهای که پر از زخم است، سپری ندارم.
من ز رخسار تو آیینهٔ پرستم زیرا
که هم آیین و هم آیینه صاحب نظری
هوش مصنوعی: من با چهرهٔ تو همچون آینهای رابطه دارم، زیرا تو هم زیبا هستی و هم فردی آگاه و با درک.
از سر خون خود آن روز گذشتم در عشق
که تو سرمست خرامنده به هر ره گذری
هوش مصنوعی: در آن روزی که به خاطر عشق تو از همه چیز گذشتم، تو با خرمی و شادابی به سمت هر رهگذری میرفتی.
نه عجب طبع فروغی به تو گر شد مایل
زان که در خیل بتان از همه مطبوعتری
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر طبیعت شاعر به تو گرایش پیدا کرده باشد، چرا که در جمع زیباییها، تو از همه دلنشینتری.