غزل شمارهٔ ۴۴۷
رهزن ایمان من شد نازنین تازهای
رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای
خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور
خلوتی دارند با خلوتنشین تازهای
کاشکی میریخت از بهر سرشک دیدهام
دست معمار قضا طرح زمین تازهای
گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز
بر سر زلف تو افتادهست چین تازهای
نام یاقوت لبت بر خاتم دل کندهام
اسم اعظم را نوشتم بر نگین تازهای
گوشهٔ چشمی به سوی من نداری، گوییا
خرمن حسن تو دارد خوشهچین تازهای
در تمام عمر خوردم نیش زنبور فراق
تا مرا نوشینلبت داد انگبین تازهای
ترسم از دست تو ای سنگیندل بیدادگر
دست غیب آید برون از آستین تازهای
تا جوان گردی فروغی در جهان پیرانهسر
تازه کن عهد کهن با مهجبین تازهای
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رهزن ایمان من شد نازنین تازهای
رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای
هوش مصنوعی: نازنین جدیدی که در زندگیام وارد شده، به مانع ایمان من تبدیل شده است. از اعتقادات قبلیام فاصله گرفته و به دین و باورهای تازهای رو آوردهام.
خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور
خلوتی دارند با خلوتنشین تازهای
هوش مصنوعی: ای خواجه، امشب سکوت را برگزین، زیرا که دوستان در جمعی خصوصی با شخص تازهای در حال صحبت هستند.
کاشکی میریخت از بهر سرشک دیدهام
دست معمار قضا طرح زمین تازهای
هوش مصنوعی: کاشکی معمار سرنوشت برای من نقشهای جدید میکشید و اشکهایم را به زمین تبدیل میکرد.
گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز
بر سر زلف تو افتادهست چین تازهای
هوش مصنوعی: اگر از چین (موهای تو) ناآرامی و بیقراری برپا شود، تعجبی ندارد که دوباره چین و تابی تازه بر سر زلف تو شکل گرفته است.
نام یاقوت لبت بر خاتم دل کندهام
اسم اعظم را نوشتم بر نگین تازهای
هوش مصنوعی: من نام یاقوت مانند لب تو را بر نشان دل خود حک کردهام و نام بزرگ را بر روی نگین جدیدی نوشتهام.
گوشهٔ چشمی به سوی من نداری، گوییا
خرمن حسن تو دارد خوشهچین تازهای
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که توجهی به من نداری، انگار زیباییهای تو طرفداران جدیدی پیدا کردهاند.
در تمام عمر خوردم نیش زنبور فراق
تا مرا نوشینلبت داد انگبین تازهای
هوش مصنوعی: در طول زندگیام همیشه از دوری و جدایی رنج بردم، اما حالا که طعم لبهای شیرین تو را چشیدم، به من شگفتی تازهای بخشیدهای.
ترسم از دست تو ای سنگیندل بیدادگر
دست غیب آید برون از آستین تازهای
هوش مصنوعی: من نگرانم که با بیرحمی و ظلم تو، قدرتی ناشناس و غیبی ناگهان از پرده بیرون بیاید و گرفتارم کند.
تا جوان گردی فروغی در جهان پیرانهسر
تازه کن عهد کهن با مهجبین تازهای
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوان هستی، درخشش خود را در دنیای پیران زنده نگهدار و قراردادی که با زیبایان قدیمی داشتهای را با شخصی جدید و زیبا احیا کن.
حاشیه ها
1398/08/08 05:11
کاظم ایاصوفی
مصراع اول بیت سوم کاشکی درست است نه کاش کی