گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳۸

ساقی دل نرگس شهلای تو
مستی جان از می مینای تو
ای ز سر زلف چلیپای تو
اهل جنون سلسله در پای تو
سینه نهادم به دم تیغ عشق
دیده گشادم به تماشای تو
چیست بلای دل صاحب‌دلان
جلوهٔ بالای دل آرای تو
سرو کند با همه آزادگی
بندگی قامت رعنای تو
باخته‌ام از پی یک بوسه جان
یافته‌ام قیمت کالای تو
پرده برانداز که نتوان نمود
قطع نظر از رخ زیبای تو
پا نکشم از سر کوی امید
تا ندهم جان به تمنای تو
جان فروغی نرسد بر مراد
تا نرود بر سر سودای تو

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی دل نرگس شهلای تو
مستی جان از می مینای تو
هوش مصنوعی: ای ساقی، دل من به زیبایی چشم‌های شهلایت وابسته است و جانم از نوشیدن می خوشگوار تو سرمست و شاداب می‌شود.
ای ز سر زلف چلیپای تو
اهل جنون سلسله در پای تو
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر زلفت دیوانگان دور تو حلقه زده‌اند و به عشق تو اسیر شده‌اند.
سینه نهادم به دم تیغ عشق
دیده گشادم به تماشای تو
هوش مصنوعی: دل را با عشق پر کردم و چشمانم را به روی زیبایی تو باز کردم تا تو را تماشا کنم.
چیست بلای دل صاحب‌دلان
جلوهٔ بالای دل آرای تو
هوش مصنوعی: چرا دل کسانی که دلداده هستند، از زیبایی تو رنج می‌برند؟
سرو کند با همه آزادگی
بندگی قامت رعنای تو
هوش مصنوعی: سرو با همه زیبایی و آزادی خود، در برابر قد و قامت دلربای تو خود را به بندگی می‌سپرد.
باخته‌ام از پی یک بوسه جان
یافته‌ام قیمت کالای تو
هوش مصنوعی: به خاطر یک بوسه، زندگی‌ام را باختم و ارزش تو را فهمیدم.
پرده برانداز که نتوان نمود
قطع نظر از رخ زیبای تو
هوش مصنوعی: به هر طرف که نگاه می‌کنم، زیبایی تو چنان چشمگیر است که نمی‌توانم از آن چشم بپوشم.
پا نکشم از سر کوی امید
تا ندهم جان به تمنای تو
هوش مصنوعی: من از سر کوی امید بیرون نمی‌روم و جانم را صرف آرزو برای تو می‌کنم.
جان فروغی نرسد بر مراد
تا نرود بر سر سودای تو
هوش مصنوعی: جان من هیچ‌گاه به آرزویش نمی‌رسد مگر اینکه به عشق تو بیندیشد.