گنجور

غزل شمارهٔ ۳۶۵

گر دست دهد دامن آن سرو روانم
آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم
آمد به لب بام که خورشید زمینم
بگرفت به کف جام که جمشید زمانم
افروخت رخ از باده که آتش‌زن شهرم
افراخت قد از جلوه که غارت گر جانم
گر از درم آن سرو خرامنده درآید
برخیزم و بر چشم خود او را بنشانم
دی صبح شنیدم ز لب غنچه که می‌گفت
من تنگ دل از حسرت آن تنگ دهانم
در عالم پیری سر و کارم به جوانی است
پیرانه‌سر آمد به سرم بخت جوانم
اکنون نه مرا کشتی از آن ابرو و مژگان
دیری است که من کشتهٔ آن تیر و کمانم
صبحم همه با یاد سر زلف تو شد شام
یک روز نبودم که نبودی به گمانم
هم قطره فروریختی از چشمهٔ چشمم
هم پرده برانداختی از راز نهانم
گفتم که بجویم ز دهان تو نشانی
گم گشت در این نقطهٔ موهوم نشانم
جز فکر رخ و ذکر لبش نیست فروغی
فکری به ضمیر من و ذکری به زبانم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر دست دهد دامن آن سرو روانم
آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم
هوش مصنوعی: اگر فرصتی دست دهد، دامن آن معشوقه زیبا را بگیرم، در آن صورت دل من از غم هر دو جهان رها خواهد شد.
آمد به لب بام که خورشید زمینم
بگرفت به کف جام که جمشید زمانم
هوش مصنوعی: به لب بام آمدم و دیدم که خورشید به سمت زمین می‌آید. در دستم هم جامی دارم که نمایان‌گر قدرت و زیبایی جمشید، پادشاه افسانه‌ای ایران است.
افروخت رخ از باده که آتش‌زن شهرم
افراخت قد از جلوه که غارت گر جانم
هوش مصنوعی: چهره‌اش را با نوشیدنی درخشان کرده و اینگونه روشنایی به وجود آورده که مانند آتش‌افروزی در شهر من است. قامتش از زیبایی و جذابیت چنان است که می‌تواند جان مرا تسخیر کند.
گر از درم آن سرو خرامنده درآید
برخیزم و بر چشم خود او را بنشانم
هوش مصنوعی: اگر آن دختر زیبا و دلربا به درون خانه‌ام بیاید، از جای خود برمی‌خیزم و او را بر پیشانی خود می‌نشانم.
دی صبح شنیدم ز لب غنچه که می‌گفت
من تنگ دل از حسرت آن تنگ دهانم
هوش مصنوعی: دیروز صبح از غنچه‌ای شنیدم که می‌گفت: من به شدت دل‌تنگ هستم و حسرت آن لب‌های کوچک را می‌خورم.
در عالم پیری سر و کارم به جوانی است
پیرانه‌سر آمد به سرم بخت جوانم
هوش مصنوعی: در دوران پیری، ذهن و افکارم مشغول جوانی است که با وجود سن و سال بالا، هنوز شانس جوانی و نشاط در زندگی‌ام وجود دارد.
اکنون نه مرا کشتی از آن ابرو و مژگان
دیری است که من کشتهٔ آن تیر و کمانم
هوش مصنوعی: حالا دیگر نه تو با زیبایی‌هایت قادر به کشتن من هستی، زیرا مدت‌هاست که من تحت تأثیر آن تیر و کمانی که به قلبم شلیک شد، جان باختم.
صبحم همه با یاد سر زلف تو شد شام
یک روز نبودم که نبودی به گمانم
هوش مصنوعی: صبح من با یاد موهای تو آغاز شد و شبم به خاطر این است که یک روز بدون تو نبودم، و فکرم این است که تو همیشه در کنارم هستی.
هم قطره فروریختی از چشمهٔ چشمم
هم پرده برانداختی از راز نهانم
هوش مصنوعی: همزمان با ریختن یک قطره اشک از چشمم، تو پرده‌ای از رازهای درونی‌ام را کنار زدی.
گفتم که بجویم ز دهان تو نشانی
گم گشت در این نقطهٔ موهوم نشانم
هوش مصنوعی: گفتم که از زبان تو نشانی جستجو کنم، اما در این نقطهٔ نامعلوم، آن نشانه گم شده است.
جز فکر رخ و ذکر لبش نیست فروغی
فکری به ضمیر من و ذکری به زبانم
هوش مصنوعی: تنها تصورات و یادآوری‌های چهره و لبخند او در ذهن من وجود دارد و هیچ چیز دیگری جز این در ذهن و زبانم نیست.