گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۸

نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم
آستانت را ببوسم، آستینت را بگیرم
نه به جز نام لب لعل تو ذکری بر زبانم
نه به جز یاد سر زلف تو فکری در ضمیرم
در همه ملکی بزرگم من که در دستت زبونم
در همه شهری عزیزم من که در چشمت حقیرم
خسرو ملک جهانم من که در جنبت غلامم
خواجهٔ آزادگانم من که در بندت اسیرم
آشنای قدسیانم من که در کویت غریبم
پادشاه لامکانم من که در ملکت فقیرم
سرفرازی می‌کنم وقتی که بنوازی به تیغم
کوس عشرت می‌زنم روزی که بردوزی به تیرم
تا تو فرمان می‌دهی من بندهٔ خدمتگزارم
تا تو عاشق می‌کشی من کشتهٔ منت پذیرم
دیر می‌آیی به محفل، می‌روی زود از تغافل
آخر ای شیرین شمایل می‌کشی زین زود و دیرم
در گلستانی که گیرد دست هر پیری جوانی
ای جوان سرو بالا دستگیری کن که پیرم
درد هر کس را که بینی در حقیقت چاره دارد
من ز عشقت با همه دردی که دارم ناگزیرم
مهر و ماهش را فلک در صد هزاران پرده پوشد
گر نقاب از چهره بردارد نگار بی‌نظیرم
تا فروغ طلعت آن ماه را دیدم فروغی
عشق فارغ کرده است از تابش مهر منیرم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نذر کردم گر ز دست محنت هجران نمیرم
آستانت را ببوسم، آستینت را بگیرم
هوش مصنوعی: قسم خورده‌ام که اگر از درد جدایی نجات پیدا کنم، به درگاهت روم و سفره‌ات را ببوسم و دامنت را بگیرم.
نه به جز نام لب لعل تو ذکری بر زبانم
نه به جز یاد سر زلف تو فکری در ضمیرم
هوش مصنوعی: جز نام لب‌های زیبای تو هیچ یاد و خاطره‌ای بر زبانم نیست و جز یاد و خاطره‌ی موهای خوش‌فرم تو هیچ فکری در ذهنم نمی‌گذرد.
در همه ملکی بزرگم من که در دستت زبونم
در همه شهری عزیزم من که در چشمت حقیرم
هوش مصنوعی: من در هر گوشه‌ای از دنیا جایگاهی بزرگ دارم، اما در دست تو به نظرم کوچک و بی‌اهمیت می‌آیم. در هر شهری محبوب و عزیز هستم، اما در نگاه تو هیچ ارزشی ندارم.
خسرو ملک جهانم من که در جنبت غلامم
خواجهٔ آزادگانم من که در بندت اسیرم
هوش مصنوعی: من پادشاهی هستم که در کنار تو، به عنوان بنده‌ات زندگی می‌کنم. من سرور آزادی‌خواهانم، اما به خاطر تو در بند و زنجیر عشق تو هستم.
آشنای قدسیانم من که در کویت غریبم
پادشاه لامکانم من که در ملکت فقیرم
هوش مصنوعی: من از آشنایان اهل آسمان هستم، اما در دیارت غریب و بی‌کس هستم. من پادشاه جهانی هستم که در این سرزمین فقیر و بیچاره‌ام.
سرفرازی می‌کنم وقتی که بنوازی به تیغم
کوس عشرت می‌زنم روزی که بردوزی به تیرم
هوش مصنوعی: من در روزی که عشق تو را می‌چشم، با شجاعت و افتخار سر را بالا می‌گیرم و شادکامی خود را با نواختن ساز نشان می‌دهم. زمانی که تو به عشق من توجه می‌کنی و دلم را به تیر محبتت نشانه می‌گیری، سرور و خوشحالی در جانم زنده می‌شود.
تا تو فرمان می‌دهی من بندهٔ خدمتگزارم
تا تو عاشق می‌کشی من کشتهٔ منت پذیرم
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو دستور می‌دهی، من همچنان خدمتگزار تو هستم و وقتی تو عاشق می‌شوی، من با کمال میل آماده‌ام تا قربانی عشق تو شوم.
دیر می‌آیی به محفل، می‌روی زود از تغافل
آخر ای شیرین شمایل می‌کشی زین زود و دیرم
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تو همیشه به جمع ما دیر می‌رسی و زود هم می‌روی؛ اما من همچنان با تو این وضعیت را تاب می‌آورم، ای زیبا روی دلربا!
در گلستانی که گیرد دست هر پیری جوانی
ای جوان سرو بالا دستگیری کن که پیرم
هوش مصنوعی: در باغی که هر جوانی می‌تواند به راحتی از پیران کمک بگیرد، ای جوان با قد بلند و با افتخار، به من که پیر و ناتوانم یاری برسان.
درد هر کس را که بینی در حقیقت چاره دارد
من ز عشقت با همه دردی که دارم ناگزیرم
هوش مصنوعی: اگر به درد هر کسی نگاه کنی، واقعاً راه حلی برای آن وجود دارد. اما من از عشق تو با وجود تمام دردی که دارم، جز ادامه دادن چاره‌ای ندارم.
مهر و ماهش را فلک در صد هزاران پرده پوشد
گر نقاب از چهره بردارد نگار بی‌نظیرم
هوش مصنوعی: اگر آسمان صدها پرده بر چهره ماه و خورشیدش بیافکند، اما اگر معشوقه‌ی بی‌نظیرم نقاب از چهره‌اش بردارد، زیبایی‌اش خیره‌کننده‌تر از هر چیز دیگری خواهد بود.
تا فروغ طلعت آن ماه را دیدم فروغی
عشق فارغ کرده است از تابش مهر منیرم
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی آن ماه را دیدم، متوجه شدم که عشق، روشنایی و گرمای من را تحت تأثیر قرار داده و از آن جدا کرده است.

حاشیه ها

1391/07/01 12:10
محمد

در بیت دهم به نظر می آید به این صورت درست باشد: درد هر کس را که بینی در حقیقت چاره دارد...

1399/10/03 19:01
حاسبی

شکل صحیح بیت دهم این است:
درد هرکس را که بینی در حقیقت چاره دارد...