غزل شمارهٔ ۱۵۵
مصوری که تو را چین زلف مشکین داد
ز مشک زلف تو ما را سرشک خونین داد
فدای خامهٔ صورت گری توان گشتن
که زیب عارضت از خط عنبرآگین داد
گرهگشایی کارم کسی تواند کرد
که تار زلف خم اندر تو را چین داد
من از دو زلف پراکندهٔ تو حیرانم
که جمع دل شدگان را چگونه تسکین داد
همان که سکهٔ شاهی به نام حسن تو زد
صلای عشق تو بر عاشقان مسکین داد
ز تلخ کامی فرهاد کی خبر دارد
کسی که بوسه دمادم به لعل شیرین داد
مهی ز مهر می از شیشه ریخت در جامم
که خوشهٔ عرقش گوشمال پروین داد
چنان حبیب خجل شد ز اشک رنگینم
که در حضور رقیبم شراب رنگین داد
کمر به کشتن من نازنین نگاری بست
که خون بهای مرا از کف نگارین داد
ببین چه میکشم از دست پاسبان درش
که میبرم به در شاه ناصرالدین داد
خدیو روی زمین آفتاب دولت و دین
که کمترین خدمش حکم بر سلاطین داد
شکوه افسر و فر و سریر و زینت کاخ
که تخت را قدمش صدهزار تمکین داد
کدام اهل دل امشب دعای شه میکرد
که جبرئیل امین را زبان آیین داد
شها برای فروغی همین سعادت بس
که پیش تخت تو بختش لسان تحسین داد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مصوری که تو را چین زلف مشکین داد
ز مشک زلف تو ما را سرشک خونین داد
هوش مصنوعی: زیبایی تو با زلفهای مشکیات به قدری دلربا و فریبنده است که ما را به حالتی غمگین و اندوهناک دچار کرده است.
فدای خامهٔ صورت گری توان گشتن
که زیب عارضت از خط عنبرآگین داد
هوش مصنوعی: فدای قلم نقاشی میشوم تا بتوانم زیایی چهرهات را که با خطی خوش مزین شده، درک کنم.
گرهگشایی کارم کسی تواند کرد
که تار زلف خم اندر تو را چین داد
هوش مصنوعی: کسی میتواند به من کمک کند و مشکلاتم را حل کند که بتواند موهای پیچیده و کجکردهات را بهدرستی مرتب کند.
من از دو زلف پراکندهٔ تو حیرانم
که جمع دل شدگان را چگونه تسکین داد
هوش مصنوعی: من از موهای پریشان تو گیج و حیرانم که نمیدانم چگونه میتوان دلهای عاشق را آرامش بخشید.
همان که سکهٔ شاهی به نام حسن تو زد
صلای عشق تو بر عاشقان مسکین داد
هوش مصنوعی: همان کسی که سکهای به نام حسن تو ضرب کرده است، صدای عشق تو را به عاشقان بیچاره اعلام کرد.
ز تلخ کامی فرهاد کی خبر دارد
کسی که بوسه دمادم به لعل شیرین داد
هوش مصنوعی: هیچکس از درد و رنج فرهاد که عاشق بود، خبر ندارد؛ کسی که هر لحظه بوسهای بر لبهای شیرین میزند.
مهی ز مهر می از شیشه ریخت در جامم
که خوشهٔ عرقش گوشمال پروین داد
هوش مصنوعی: ماه، زیبایی و محبت را مانند می درون جامم ریخت که قطرههای عرق آن، نشانهای از زیباییهای ستاره پروین را به من هدیه داد.
چنان حبیب خجل شد ز اشک رنگینم
که در حضور رقیبم شراب رنگین داد
هوش مصنوعی: دوست من آنقدر از دیدن اشکهای رنگین من شرمنده شد که به خاطر رقیبم برایم شراب غلیظی آورد.
کمر به کشتن من نازنین نگاری بست
که خون بهای مرا از کف نگارین داد
هوش مصنوعی: دختر زیبایی که دل مرا به سختی به خطر انداخت، برای جان من بهایی بزرگ تعیین کرد که از او انتظار نداشتم.
ببین چه میکشم از دست پاسبان درش
که میبرم به در شاه ناصرالدین داد
هوش مصنوعی: میبینی که چقدر از دست نگهبان در ورودی رنج میبرم، در حالی که به درگاه شاه ناصرالدین شکایت میبرم.
خدیو روی زمین آفتاب دولت و دین
که کمترین خدمش حکم بر سلاطین داد
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف شخصیتی برجسته و پر نفوذ میپردازد که در زمین مانند آفتابی درخشان است. او به عنوان کسی شناخته میشود که نه تنها مقام و قدرت را در دست دارد، بلکه ناخودآگاه بر دیگران نیز تأثیر میگذارد و در واقع، حتی سلاطین هم به نوعی تحت فرمان او قرار دارند. این بیان نشاندهندهی مقام والای این فرد و تأثیر شگرف او بر دنیای اطرافش است.
شکوه افسر و فر و سریر و زینت کاخ
که تخت را قدمش صدهزار تمکین داد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و عظمت کاخ و تخت اشاره دارد و میگوید که شکوه و صفای آن کاخ به حدی است که حتی قدمی که بر روی تخت گذاشته میشود، نشانهای از احترام و عظمت را به همراه دارد. در واقع، آنچه که در اینجا توصیف میشود، نشاندهندهی قدرت و مقام بالای سلطنتی است که متجلی در جلال و زیبایی مکان زندگی است.
کدام اهل دل امشب دعای شه میکرد
که جبرئیل امین را زبان آیین داد
هوش مصنوعی: در این شب، چه کسی از اهل دل دعا میکرد تا جبرئیل امین به زبان اهل محبت سخن بگوید؟
شها برای فروغی همین سعادت بس
که پیش تخت تو بختش لسان تحسین داد
هوش مصنوعی: ای شمع درخشان، برای فروغی همین بس که بختش به خاطر ستایش تو، زبان به تعریف و تمجید گشوده است.
حاشیه ها
1398/10/30 19:12
که زیب عارضت از خط عنبر آگین داد---درست است