گنجور

غزل شمارهٔ ۱۵۳

لعل تو به سر چشمهٔ زمزم نتوان داد
این مهر خدا داده به خاتم نتوان داد
عشاق تو را زجر پیاپی نتوان کرد
مستان تو را جام دمادم نتوان داد
بر چشم تو نتوان نظر از عین هوس کرد
آهوی حرم را به خطا رم نتوان داد
هر کس خم ابروی تو را دید به دل گفت
در هیچ کمانی به از این خم نتوان داد
نقد دل و دین بر سر سودای تو دادیم
جنسی است محبت که جوی کم نتوان داد
ماییم و جهانی که به خاطر نتوان گفت
ماییم و پیامی که به محرم نتوان داد
سری که میان من و میگون لب ساقی است
کیفیت آن را به دو عالم نتوان داد
جانان مرا بار خدا داده ز رحمت
جسمی که به صد جان مکرم نتوان داد
آن معجزه کز لعل تو دیده‌ست فروغی
هرگز به دم عیسی مریم نتوان داد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لعل تو به سر چشمهٔ زمزم نتوان داد
این مهر خدا داده به خاتم نتوان داد
هوش مصنوعی: مهر و زیبایی تو آنقدر ارزشمند و خاص است که نمی‌توان آن را به سر چشمهٔ زمزم بخشید و این محبت و عشق از سوی خداوند به خاتم داده شده و قابل مقایسه با چیزهای عادی نیست.
عشاق تو را زجر پیاپی نتوان کرد
مستان تو را جام دمادم نتوان داد
هوش مصنوعی: عاشقان تو را با آزار مکرر نمی‌توان فرسوده کرد و مست‌های تو را نیز نمی‌توان به طور مداوم سیراب کرد.
بر چشم تو نتوان نظر از عین هوس کرد
آهوی حرم را به خطا رم نتوان داد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که انسان نمی‌تواند بدون احساس نیاز و هوس به چشمان تو نگاه کند. مانند اینکه نمی‌توان آهو را که متعلق به حرم است، به راحتی از جا حرکت داد؛ چرا که هر کس و هر چیزی جایی را دارد که متعلق به اوست و نمی‌توان به سادگی آن را به دست آورد یا تغییر داد.
هر کس خم ابروی تو را دید به دل گفت
در هیچ کمانی به از این خم نتوان داد
هوش مصنوعی: هر کسی که خم ابروی تو را مشاهده کرد، در دلش فکر کرد که هیچ کمانی نمی‌تواند به زیبایی این خم باشد.
نقد دل و دین بر سر سودای تو دادیم
جنسی است محبت که جوی کم نتوان داد
هوش مصنوعی: ما برای عشق تو، دل و دین خود را فدای خیال تو کردیم. این محبت همچون کالایی است که نمی‌توان آن را با کم و کاستی به دست آورد.
ماییم و جهانی که به خاطر نتوان گفت
ماییم و پیامی که به محرم نتوان داد
هوش مصنوعی: ما در این دنیا هستیم و موضوعاتی وجود دارند که نمی‌توانیم در موردشان صحبت کنیم، همچنین پیام‌هایی داریم که نمی‌توانیم به هر کسی بگوییم.
سری که میان من و میگون لب ساقی است
کیفیت آن را به دو عالم نتوان داد
هوش مصنوعی: سری که میان من و زیبایی‌های میگون لب ساقی وجود دارد، به هیچ یک از دو جهان قابل مقایسه نیست.
جانان مرا بار خدا داده ز رحمت
جسمی که به صد جان مکرم نتوان داد
هوش مصنوعی: عشق و محبوب من، به لطف و رحمت خداوند، جانی به من عطا شده که به هیچ قیمتی نمی‌توان به آن ارزش داد؛ این جان بسیار ارزشمندتر از آن است که بتوان با همه جان‌ها و ارزش‌ها مقایسه‌اش کرد.
آن معجزه کز لعل تو دیده‌ست فروغی
هرگز به دم عیسی مریم نتوان داد
هوش مصنوعی: آن جاذبه و زیبایی که از لعل تو دیده شده، نوری است که هیچ‌گاه نمی‌توان آن را به نفس عیسی مریم بخشید.