گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۸

هم به حرم هم به دیر بدر دجا دیدمت
تا نظرم باز شد در همه جا دیدمت
سینه برافروختم، خانه فروسوختم
دیده به خود دوختم، عین خدا دیدمت
دل چو نهادم به مرگ، عمر ابد دادی‌ام
خو چو گرفتم به درد، محض دوا دیدمت
ز آتش لب تشنگی رفت چو خاکم به باد
خضر مسیحا نفس، آب بقا دیدمت
از خط عنبرفروش مردفکن خواندمت
وز لب پیمانه‌نوش هوش ربا دیدمت
بندهٔ عاصی منم خواجه مشفق تویی
زان که به مزد خطا، گرم عطا دیدمت
چشم فروغی ندید چون تو غزالی که من
هم به دیار ختن هم به ختا دیدمت

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هم به حرم هم به دیر بدر دجا دیدمت
تا نظرم باز شد در همه جا دیدمت
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، هم در مکان مقدس و هم در دیری که برای عبادت نیست، تو را دیدم. وقتی نگاه کردم، متوجه شدم که در همه جا حضور داری.
سینه برافروختم، خانه فروسوختم
دیده به خود دوختم، عین خدا دیدمت
هوش مصنوعی: سینه‌ام را پر از شور و شعف کردم، خانه‌ام را رها کرده‌ام و چشمانم را به خودت دوخته‌ام، تو را به عنوان تجلی خداوند می‌بینم.
دل چو نهادم به مرگ، عمر ابد دادی‌ام
خو چو گرفتم به درد، محض دوا دیدمت
هوش مصنوعی: وقتی که دل را به مرگ سپردم، تو عمری بی‌پایان به من بخشیدی. زمانی که در میان درد‌ها و رنج‌ها بودم، تو را تنها به عنوان درمان خود دیدم.
ز آتش لب تشنگی رفت چو خاکم به باد
خضر مسیحا نفس، آب بقا دیدمت
هوش مصنوعی: من از شدت تشنگی مثل خاکی که به باد رفته، به آتش افتاده‌ام. ولی تو را مثل نجات‌دهنده‌ای می‌بینم که آب زندگی را نشان می‌دهی.
از خط عنبرفروش مردفکن خواندمت
وز لب پیمانه‌نوش هوش ربا دیدمت
هوش مصنوعی: من صدای عنبرفروش را شنیدم و از زیبایی لب‌هایت، که همچون پیمانه‌ای دلربا است، محو شدم.
بندهٔ عاصی منم خواجه مشفق تویی
زان که به مزد خطا، گرم عطا دیدمت
هوش مصنوعی: من بنده‌ای نافرمان هستم، اما تو به عنوان مهربان و دلسوزی، از من صرف‌نظر کرده‌ای و به جای تنبیه، با بخشش و عطا، مرا شگفت‌زده کرده‌ای.
چشم فروغی ندید چون تو غزالی که من
هم به دیار ختن هم به ختا دیدمت
هوش مصنوعی: چشمی مانند تو را که مانند غزالی زیباست، ندیدم. من تو را هم در دیار ختن و هم در سرزمین ختا دیدم.