غزل شمارهٔ ۹۲۲
گه به ایمای تغافل دل ما میشکنی
گه به مژگان سیه رخنه درو میفکنی
جای هر ذره دلی در بن موئی داری
دل ز مردم چه ربائیّ و به صد پاره کنی
مینگویم که دل از من مبر ای مایهٔ ناز
چون که بردی نگهش دار چرا میشکنی
چون بگویم که نقاب از رخ چون مه برگیر
رخ نمائیّ و ربائی دل و برقع فکنی
در صفا ماهی و در رنگ و طراوت گل تر
آن قماش فلکی باز متاع چمنی
از جفایت دل اگر شکوه کند معذوری
شیشه آن تاب ندارد که به سنگش بزنی
فیض بس کن گله از یار نه نیکوست مکن
باید از خنجر از آن دست خوری دم نزنی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گه به ایمای تغافل دل ما میشکنی
گه به مژگان سیه رخنه درو میفکنی
هوش مصنوعی: گاهی با بیتوجهی خود دل ما را میشکنی و گاهی با چشمان پر از زیبایت در آن نفوذ میکنی.
جای هر ذره دلی در بن موئی داری
دل ز مردم چه ربائیّ و به صد پاره کنی
هوش مصنوعی: در دل هر ذرهای از این دنیا، عشق و مهر تو وجود دارد. چرا باید از دل مردم جدا شوی و آنها را آزار دهی؟
مینگویم که دل از من مبر ای مایهٔ ناز
چون که بردی نگهش دار چرا میشکنی
هوش مصنوعی: من نمیگویم که دل را از من دور کن ای زیبای نازنین، چون که آن را بردی، پس چرا آن را میشکنید؟
چون بگویم که نقاب از رخ چون مه برگیر
رخ نمائیّ و ربائی دل و برقع فکنی
هوش مصنوعی: وقتی که بگویم پرده را از چهرهات کنار بزن، زیبایی و جذابیت تو نمایان میشود و نیروی دلرباییات دلها را تسخیر میکند و حجاب خود را کنار میزنی.
در صفا ماهی و در رنگ و طراوت گل تر
آن قماش فلکی باز متاع چمنی
هوش مصنوعی: در پاکی و زیبایی، تو مانند ماه و در رنگ و شادابی، شبیه گل تازهای. این پارچه آسمانی کالا و جنسی است که مربوط به چمنزار است.
از جفایت دل اگر شکوه کند معذوری
شیشه آن تاب ندارد که به سنگش بزنی
هوش مصنوعی: اگر دلم از بیمهری تو شکایت کند، تقصیر ندارد چون شیشهای که نمیتواند سنگ را تحمل کند، مقاومتی نخواهد داشت.
فیض بس کن گله از یار نه نیکوست مکن
باید از خنجر از آن دست خوری دم نزنی
هوش مصنوعی: بگذار دیگر درباره یار شکایت نکنیم، چون این کار پسندیده نیست. باید از خطرها و مشکلات بپرهیزیم و به عواقب ناگواری که ممکن است پیش بیاید، توجه داشته باشیم.