غزل شمارهٔ ۷۷۲
گرد جهان گردیده من چون روی تو نادیده من
ز آنروز اسباب جهان جز عشق تو نگزیده من
از پرتو نور رخت تابی فتاده در دلم
کز هستیش چون کوه طور بر خویشتن لرزیده من
آیا چه مستیها کنم آندم که برگیری نقاب
چون بیخود و آشفتهام روی ترا نادیده من
از حسن پیداگشت عشق از عشق پیداگشت حسن
از حسن اگر نازیده تو از عشق هم نازیده من
از بهر آن گاهی مگر روزی ز من گیری خبر
شبها بسی در کوی تو در خاک و خون غلطیده من
تا بو که تو یادم کنی گوشی بفریادم کنی
بر آستانت روز و شب زاریده و نالیده من
از دیدهام خون شد روان آهم گذشت از آسمان
با من همان هستی چنان چیزی چنین نشنیده من
خاک رهت با من نما تا سازم آن را توتیا
بهر تماشای رخت روشن کنم زان دیده من
مهرت بجان فیض جا کرده است در روز ازل
تا بوده مهر و بوده جان مهرت بجان ورزیده من
غزل شمارهٔ ۷۷۱: بر در تو من رو به خاک عجز ناله میکنم کای اله منغزل شمارهٔ ۷۷۳: بیا ساقی بده آن آب گلگون
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گرد جهان گردیده من چون روی تو نادیده من
ز آنروز اسباب جهان جز عشق تو نگزیده من
هوش مصنوعی: من برای دیدن تو در تمام جهان سفر کردهام، اما چون نمیتوانم چهرهات را ببینم، خود را گم کردهام. از آن روز به بعد، هیچ چیز جز عشق تو برایم ارزش ندارد.
از پرتو نور رخت تابی فتاده در دلم
کز هستیش چون کوه طور بر خویشتن لرزیده من
هوش مصنوعی: جلوه نور صورت تو در دلم تأثیری عمیق گذاشته است، بهگونهای که از وجود این احساس شدید، من چون کوه طور از ترس لرزان شدهام.
آیا چه مستیها کنم آندم که برگیری نقاب
چون بیخود و آشفتهام روی ترا نادیده من
هوش مصنوعی: چه کارهای عجیبی ممکن است در آن لحظه انجام دهم وقتی که تو نقابت را کنار میزنی. در حالتی از غفلت و بیخبری، چهره تو را نمیبینم.
از حسن پیداگشت عشق از عشق پیداگشت حسن
از حسن اگر نازیده تو از عشق هم نازیده من
هوش مصنوعی: زیبایی موجب بروز عشق میشود و عشق هم زیبایی را نمایان میکند. اگر تو از زیبایی خود نکالی، من نیز از عشق خود نخواهم کاست.
از بهر آن گاهی مگر روزی ز من گیری خبر
شبها بسی در کوی تو در خاک و خون غلطیده من
هوش مصنوعی: شاید روزی خبری از من بگیری، در حالی که من شبها در کوی تو به خاک و خون افتادهام.
تا بو که تو یادم کنی گوشی بفریادم کنی
بر آستانت روز و شب زاریده و نالیده من
هوش مصنوعی: به یاد تو همیشه در کنار درت، روز و شب ناله و زاری میکنم، تا اینکه تو به یادم بیفتی و صدایم را بشنوی.
از دیدهام خون شد روان آهم گذشت از آسمان
با من همان هستی چنان چیزی چنین نشنیده من
هوش مصنوعی: چشمم پر از اشک شده و آهی که میزنم، به آسمان میرود و از آنجا پاسخ میگیرد. اما من هیچ وقت چیزی را مانند این احساس نکردهام.
خاک رهت با من نما تا سازم آن را توتیا
بهر تماشای رخت روشن کنم زان دیده من
هوش مصنوعی: خاک راه تو را به من نشان بده تا بتوانم آن را برای تماشای چهرهات به صورت پودر دارویی درآورم و از چشمانم روشنایی بگیرم.
مهرت بجان فیض جا کرده است در روز ازل
تا بوده مهر و بوده جان مهرت بجان ورزیده من
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو از ابتدای خلقت در وجودم ریشه دوانده و از آن زمان تا به امروز، این احساس در وجود من زندگی کرده و پرورش یافته است.