گنجور

غزل شمارهٔ ۷۵۹

در کف پیاله دوش درآمد نگار من
کز عمر خویش بهره برد از بهار من
می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا
شد ساعتی قرار دل بیقرار من
گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو
در کلبهٔ تو چیست ز بهر نثار من
گفتم که جان نشاید در پایت افکنم
دل خود بر تو آمد و برد اختیار من
سر خود چکار آید و تن را چه اعتبار
از عقل و هوش لاف زدن هست عار من
عقلم توئی و هوش توئی جان و دل توئی
غیر از تو هیچ نیست مرا ای نگار من
غیر از تو کس ندارم و غیر از تو نیست کس
محصول عمر من توئی و کار و بار من
مستی ز تو خمار ز تو جام و باده تو
مستم تو کردهٔ و توئی میگسار من
معذور دار واعظ و از من بدار دست
کز من گرفت ساقی من اختیار من
خون هزار زاهد خودبین خشک ریخت
تیغیست فیض این سخن آبدار من

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در کف پیاله دوش درآمد نگار من
کز عمر خویش بهره برد از بهار من
هوش مصنوعی: دیشب معشوقه‌ام در کاسه‌ای طلا ظاهر شد، او که از زندگی‌ام از بهار جوانی‌ام بهره‌مند شد.
می‌داد و می‌گرفت و درآمد ببر مرا
شد ساعتی قرار دل بیقرار من
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از تجربه‌ای سخن می‌گوید که در آن به تبادل احساسات و لحظات گذرا پرداخته است. او به نوعی آرامش موقتی اشاره می‌کند که برای دل آرام و بی‌قرارش ایجاد شده است. این احساسات و تجربیات چون بارانی ناگهانی می‌بارند و او را برای مدتی از بی‌قراری و آشفتگی دور می‌کنند.
گفتا بطنز دین و دل و عقل و هوش کو
در کلبهٔ تو چیست ز بهر نثار من
هوش مصنوعی: او می‌گوید که چه چیزی از دین، دل، عقل و هوش در کلبهٔ تو وجود دارد که برای نثار من است؟
گفتم که جان نشاید در پایت افکنم
دل خود بر تو آمد و برد اختیار من
هوش مصنوعی: گفتم که نمی‌توانم جانم را به پای تو بیفکنم، اما دل خود را به تو تقدیم کردم و تو اختیار من را به دست خود گرفتی.
سر خود چکار آید و تن را چه اعتبار
از عقل و هوش لاف زدن هست عار من
هوش مصنوعی: انسان باید به درون خود توجه کند و به ارزش واقعی خود پی ببرد. غرور و ادعای عقل و هوش، ارزشی ندارد و باعث خجالت او می‌شود.
عقلم توئی و هوش توئی جان و دل توئی
غیر از تو هیچ نیست مرا ای نگار من
هوش مصنوعی: عقل و هوش من از توست و تو جان و دل منی. جز تو هیچ چیز دیگری برایم وجود ندارد، ای معشوق من.
غیر از تو کس ندارم و غیر از تو نیست کس
محصول عمر من توئی و کار و بار من
هوش مصنوعی: جز تو هیچ کس دیگری ندارم و هیچ کس غیر از تو وجود ندارد. ثمره زندگی من تویی و همه فعالیت‌ها و مشغولیات من به تو وابسته است.
مستی ز تو خمار ز تو جام و باده تو
مستم تو کردهٔ و توئی میگسار من
هوش مصنوعی: من مستی‌ام از توست، حال و هوایم به خاطر توست. جام و نوشیدنی‌ام از توست، و تو باعث مستی من شده‌ای. تویی که مایه خوشی و سرور منی.
معذور دار واعظ و از من بدار دست
کز من گرفت ساقی من اختیار من
هوش مصنوعی: از واعظ برندار دستانت را و مرا ببخش، چرا که من از ساقی خود اختیار را گرفته‌ام.
خون هزار زاهد خودبین خشک ریخت
تیغیست فیض این سخن آبدار من
هوش مصنوعی: خون هزار زاهد خودپرست به خاطر این سخن پربار من بر روی زمین ریخته شده است.