گنجور

غزل شمارهٔ ۷۲۴

در سرم عشق تو ای یار همانست همان
در دلم حسرت دیدار همانست همان
شعله آتش سودای تو در سر باقیست
دل سوزان شرربار همانست همان
غم و اندوه فراق تو همانست که بود
زاری دیده خونبار همانست همان
در دلم صبر دگر نیست همین بود همین
جورت ای شوخ جفا کار همانست همان
تیر مژگانت همان خون دلم می‌ریزد
ستم غمزهٔ خونخوار همانست همان
چشم مست تو همان راهزن دین و دلست
فتنهٔ نرگس خمار همانست همان
شربت نوش دهان تو همان روح افزاست
هم دوای من بیمار همانست همان
شیوهٔ ناز و تغافل که تو را بود بجاست
ستم و جور ز اغیار همانست همان
دمبدم عشق توام رو به ترقی دارد
زان‌که حسن تو در این کار همانست همان
دیدهٔ فیض به وصلت نگرانست هنوز
حسرت چشم گهربار همانست همان

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در سرم عشق تو ای یار همانست همان
در دلم حسرت دیدار همانست همان
هوش مصنوعی: در قلبم فقط عشق تو وجود دارد و در دلم تنها آرزوی دیدن تو باقی مانده است.
شعله آتش سودای تو در سر باقیست
دل سوزان شرربار همانست همان
هوش مصنوعی: شعله عشق تو هنوز در دل من روشن است و همین احساس سوزان، مانند شرر آتش در وجودم باقی مانده است.
غم و اندوه فراق تو همانست که بود
زاری دیده خونبار همانست همان
هوش مصنوعی: اندوه جدایی تو همچنان برقرار است و اشک‌های چشمانم نیز همانند قبل به سختی می‌ریزد.
در دلم صبر دگر نیست همین بود همین
جورت ای شوخ جفا کار همانست همان
هوش مصنوعی: در دلم دیگر جایی برای صبر و تحمل نیست؛ تو همین‌طور بازیگوش و بی‌رحم هستی و این رفتار تو همچنان ادامه دارد.
تیر مژگانت همان خون دلم می‌ریزد
ستم غمزهٔ خونخوار همانست همان
هوش مصنوعی: این اشعار به احساسی از عشق و درد اشاره دارد. گوینده می‌گوید که نگاه معشوقش مانند تیرهای مژگان اوست که قلبش را جریحه‌دار می‌کند و هر بار که او به او نگاه می‌کند، عذاب و اندوهی را احساس می‌کند که به دلش می‌ریزد. در واقع، غمزه و نگاه معشوقش تمام احساسات و دردهای عاطفی او را نشان می‌دهد و همانگونه که تیر به بدن می‌زند، نگاه او نیز به روحش آسیب می‌زند.
چشم مست تو همان راهزن دین و دلست
فتنهٔ نرگس خمار همانست همان
هوش مصنوعی: چشم‌های زرق و برق‌دار تو، همانند دزدی است که به جان و دین انسان حمله‌ور می‌شود و بلای نرگس خمار نیز دقیقا مشابه همین فتنه است.
شربت نوش دهان تو همان روح افزاست
هم دوای من بیمار همانست همان
هوش مصنوعی: شربتی که از لبت می‌نوشم، جان‌بخش است و همین شربت، درمان درد من نیز هست.
شیوهٔ ناز و تغافل که تو را بود بجاست
ستم و جور ز اغیار همانست همان
هوش مصنوعی: راه و روش ناز و بی‌توجهی که تو داری، حقیقتاً سنگینی ظلم و بی‌انصافی از سوی دیگران را نشان می‌دهد.
دمبدم عشق توام رو به ترقی دارد
زان‌که حسن تو در این کار همانست همان
هوش مصنوعی: هر لحظه عشق تو در دل من به شدت زیاد می‌شود، زیرا زیبایی تو در این کار به یکسان و بی‌همتاست.
دیدهٔ فیض به وصلت نگرانست هنوز
حسرت چشم گهربار همانست همان
هوش مصنوعی: چشمان فیض همچنان به امید رسیدن به وصالت نگران هستند و حسرت دیدن زیبایی همانند قبل در دل دارند.