گنجور

غزل شمارهٔ ۷۱۵

تنم از خاک شد پیدا شود در خاک هم پنهان
ز جان تن بروید جان بماند شاد جاویدان
بجز عشقم که سازد پاک ازین خاک کدورت ناک
بیا تا ماهی گردم درین دریای بی پایان
ببندم خویش را بر عشق و بندد خویش را بر من
ندارم دستش از دامن ندارد دستم از دامان
من و این عشق پر آشوب عشق و این سر پر شور
نهم سر بر سر این کار تا از تن برآید جان
بمانم نقش عاشق را پس آنگه بگذرم از عشق
بجز معشوق یکتائی نه این ماند مرا نه آن
شوم محو جمال او بسان ذره در خورشید
شوم گم در خیال او بسان قطره در عمان
چو در حبس خودی ماندی برون‌آ فیض زین زندان
که تا دل وارهد از غم رود جان جانب جانان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تنم از خاک شد پیدا شود در خاک هم پنهان
ز جان تن بروید جان بماند شاد جاویدان
هوش مصنوعی: بدن من از خاک ساخته شده و در خاک هم پنهان می‌شود. از جان، بدن شکل می‌گیرد، اما جان همیشه زنده و شاداب باقی می‌ماند.
بجز عشقم که سازد پاک ازین خاک کدورت ناک
بیا تا ماهی گردم درین دریای بی پایان
هوش مصنوعی: به جز عشقم که باعث می‌شود از این دنیای پر زحمت و ناخوشایند پاک شوم، بیا تا در این دریای بی‌پایان مانند یک ماهی گردم.
ببندم خویش را بر عشق و بندد خویش را بر من
ندارم دستش از دامن ندارد دستم از دامان
هوش مصنوعی: من خود را به عشق می‌سپارم و او نیز مرا به خود وابسته می‌کند. هیچ‌کدام از ما نمی‌توانیم از دیگری جدا شویم و رشته‌های محبت ما هرگز گسسته نخواهد شد.
من و این عشق پر آشوب عشق و این سر پر شور
نهم سر بر سر این کار تا از تن برآید جان
هوش مصنوعی: من و این عشق بی‌قرار، همراه با شور و شوقی که در دل دارم، تا زمانی که جان در بدنم است، باید با این احساس برخورد کنم و آن را تجربه کنم.
بمانم نقش عاشق را پس آنگه بگذرم از عشق
بجز معشوق یکتائی نه این ماند مرا نه آن
هوش مصنوعی: می‌خواهم در نقش یک عاشق باقی بمانم و سپس از عشق عبور کنم. اما جز معشوق بی‌نظیرم، نه چیز دیگری برایم باقی مانده و نه چیزی دیگر را می‌خواهم.
شوم محو جمال او بسان ذره در خورشید
شوم گم در خیال او بسان قطره در عمان
هوش مصنوعی: من آن‌چنان شیفته‌ی زیبایی او می‌شوم که مانند ذره‌ای در برابر نور خورشید محو می‌شوم و در خیال او چنان غرق می‌شوم که شبیه قطره‌ای در دریا ناپدید می‌گردم.
چو در حبس خودی ماندی برون‌آ فیض زین زندان
که تا دل وارهد از غم رود جان جانب جانان
هوش مصنوعی: زمانی که در خودت محبوس هستی، از این زندان که گوهر وجودت را در بر گرفته، بیرون بیا و از نعمت‌ها بهره‌مند شو. زیرا این‌گونه می‌توانی دل را از غم‌ها رها کنی و جانت را به سوی محبوب بفرستی.