گنجور

غزل شمارهٔ ۶۵۴

بسوی او نگرم کان ناز می‌بینم
و گر بخویش سرا پا بناز می‌بینم
دل ار غمین شود آن راز خویش می‌یابم
و گر خوش است از آن دلنواز می‌بینم
بآسمان و زمین بینم ار بدیدهٔ دل
جبال معرفت و بحر راز می‌بینم
غبار غیر ز مرآت دل چو می‌روبم
بر وی جان دری از غیب باز می‌بینم
چو عشق نیست رهی سوی او سخن کوته
که راه دیگر و دور و دراز می‌بینم
بر وی دشمن اگر بسته شد دری از دوست
بروی دوست در دوست باز می‌بینم
زر وجود من از غش نمیرسد خالص
ببوتهٔ غم او تا گداز می‌بینم
وفای اوست وفا و وفای اوست وفا
وفا جفا شود ار امتیار می‌بینم
عنای او همه راحت غمش همه شادیست
بلای اوست عطا سوز و ساز می‌بینم
بغیر هستی او هستی نمی‌دانم
جهان همه بحقیقت مجاز می‌بینم
بمیرم ار به جز او زندهٔ گمان دارم
بسوزم ار به جز او کار ساز می‌بینم
فنا شوم اگر اغیار را بقا باشد
نباشم ار به جز او بی‌نیاز می‌بینم
حرام باد بر آن دل محبتش که درو
بجز محبت او را جواز می‌بینم
هزار سجده شکر ار کنی کمست ای فیض
که بر رخ تو در دوست باز می‌بینم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسوی او نگرم کان ناز می‌بینم
و گر بخویش سرا پا بناز می‌بینم
هوش مصنوعی: به سمت او نگاه می‌کنم و زیبایی‌هایش را می‌بینم، و اگر بخواهم به خودم توجه کنم، تمام وجودم را در زیبایی می‌یابم.
دل ار غمین شود آن راز خویش می‌یابم
و گر خوش است از آن دلنواز می‌بینم
هوش مصنوعی: اگر دل غمگین شود، رازی را که درونم دارم می‌یابم و اگر خوشحال باشم، آن راز را به شکلی دلنواز و زیبا مشاهده می‌کنم.
بآسمان و زمین بینم ار بدیدهٔ دل
جبال معرفت و بحر راز می‌بینم
هوش مصنوعی: با چشم دل به آسمان و زمین نگاه می‌کنم و کوه‌های معرفت و دریاهای راز را می‌بینم.
غبار غیر ز مرآت دل چو می‌روبم
بر وی جان دری از غیب باز می‌بینم
هوش مصنوعی: وقتی که زواید و مشکلات را از دل خود دور می‌کنم، در درونم درکی از حقیقت و دنیای پنهان پیدا می‌کنم.
چو عشق نیست رهی سوی او سخن کوته
که راه دیگر و دور و دراز می‌بینم
هوش مصنوعی: وقتی عشق وجود ندارد، حرف زدن درباره او بی‌فایده است، زیرا مسیرهای دیگر را دشوار و طولانی می‌یابم.
بر وی دشمن اگر بسته شد دری از دوست
بروی دوست در دوست باز می‌بینم
هوش مصنوعی: اگر در برابر دشمن دری بسته شود، با دوستی که دارم، درهای دوستی را برای او باز می‌بینم.
زر وجود من از غش نمیرسد خالص
ببوتهٔ غم او تا گداز می‌بینم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم وجودم را به طور کامل از احساسات ناخوشایند خالص کنم، چون هنگامی که غم او را می‌بینم، دلم ذوب می‌شود.
وفای اوست وفا و وفای اوست وفا
وفا جفا شود ار امتیار می‌بینم
هوش مصنوعی: وفای او وفاداری شامل می‌شود و اگر در این وفاداری کم‌لطفی یا بی‌احترامی ببینم، آن را جفا می‌دانم.
عنای او همه راحت غمش همه شادیست
بلای اوست عطا سوز و ساز می‌بینم
هوش مصنوعی: محبت و توجه او باعث آرامش من است و غم‌های من را به شادی تبدیل می‌کند. با وجود مشکلاتی که ناشی از او هستند، اما لطف و مهربانی او همچنان برایم رضایت‌بخش و زیباست.
بغیر هستی او هستی نمی‌دانم
جهان همه بحقیقت مجاز می‌بینم
هوش مصنوعی: به جز وجود او، من هیچ وجود دیگری را نمی‌شناسم. به حق، تمام جهان را فقط در قالب مجاز می‌بینم.
بمیرم ار به جز او زندهٔ گمان دارم
بسوزم ار به جز او کار ساز می‌بینم
هوش مصنوعی: اگر به جز او کسی را زنده بدانم، می‌میرم و اگر به جز او کاری برای حل مشکلات ببینم، بسوزم.
فنا شوم اگر اغیار را بقا باشد
نباشم ار به جز او بی‌نیاز می‌بینم
هوش مصنوعی: اگر دیگران بقا داشته باشند، من باید فنا شوم و اگر به جز او نرمند و بی‌نیاز ببینم، وجود نخواهم داشت.
حرام باد بر آن دل محبتش که درو
بجز محبت او را جواز می‌بینم
هوش مصنوعی: به قلبی که تنها عشق او را در خود جای داده، نفرین می‌کنم. زیرا به جز عشق او، هیچ مجوز دیگری برای ورود به آن دل نمی‌بینم.
هزار سجده شکر ار کنی کمست ای فیض
که بر رخ تو در دوست باز می‌بینم
هوش مصنوعی: اگر هزاران سجده شکر به جا بیاورم، باز هم این مقدار کم است، ای فیض که من زیبایی صورت تو را در دوستی می‌بینم.