غزل شمارهٔ ۲۲۴
از آن میان نزنم دم که مو نمیگنجد
و زان دهان که در و گفتگو نمیگنجد
چه گویم از غم دل در شکنج گیسویش
که در زبان سخن تو بتو نمیگنجد
حدیث آن لب شیرین نیایدم بزبان
حلاوت اینهمه در گفتگو نمیگنجد
وصال دوست نه بتوانم آرزو کردن
به تنگنای دلم آرزو نمیگنجد
بفرض اگر همه روی زمین شود دفتر
حکایت شب هحران درو نمیگنجد
ز دود ناله چگویم کز آسمان بگذشت
ز خون دیده که در نهر و جو نمیگنجد
بس است فیض شکایت که پر شد این دفتر
ز دود دل که درو تار مو نمیگنجد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از آن میان نزنم دم که مو نمیگنجد
و زان دهان که در و گفتگو نمیگنجد
هوش مصنوعی: در میان آنها خودم را وارد نمیکنم، زیرا جایی برای صحبت وجود ندارد و از آن دهانی که برای گفتگو مناسب نیست، حرفی نخواهم زد.
چه گویم از غم دل در شکنج گیسویش
که در زبان سخن تو بتو نمیگنجد
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه از غم دل خود بگویم، چرا که احساساتم در مقابل زیبایی و جاذبه گیسوان او قابل بیان نیست.
حدیث آن لب شیرین نیایدم بزبان
حلاوت اینهمه در گفتگو نمیگنجد
هوش مصنوعی: من نتوانستم دربارهی گفتار شیرین آن لب، به زبان بیاورم؛ چون این همه لطافت در کلام نمیگنجد.
وصال دوست نه بتوانم آرزو کردن
به تنگنای دلم آرزو نمیگنجد
هوش مصنوعی: نمیتوانم آرزوی دیدن دوست را بکنم، چون دل تنگم اجازه نمیدهد که چنین آرزویی در آن جای بگیرد.
بفرض اگر همه روی زمین شود دفتر
حکایت شب هحران درو نمیگنجد
هوش مصنوعی: اگر همهی زمین به یک دفتر تبدیل شود، باز هم نمیتوان تمام داستانهای شب حسرتم را در آن جای داد.
ز دود ناله چگویم کز آسمان بگذشت
ز خون دیده که در نهر و جو نمیگنجد
هوش مصنوعی: از بین غم و درد، چه بگویم که در آسمان به یاد میآورم و از اشکهایی که آنقدر زیاد است که در آب و جوی نمیگنجد.
بس است فیض شکایت که پر شد این دفتر
ز دود دل که درو تار مو نمیگنجد
هوش مصنوعی: کافی است از درد و شکایت بگوییم، زیرا این دفتر از غم و اشک پر شده است و دیگر جایی برای بیان جزئیات باقی نمانده است.