گنجور

بخش ۱۶

ز شاپور زان‌گونه شد روزگار
که در باغ با گل ندیدند خار
ز داد و ز رای و ز آهنگ اوی
ز بس کوشش و جنگ و نیرنگ اوی
مر او را به هر بوم دشمن نماند
بدی را به گیتی نشیمن نماند
چو نومید شد او ز چرخ بلند
بشد سالیانش به هفتاد و اند
بفرمود تا پیش او شد دبیر
ابا موبد موبدان اردشیر
جوانی که کهتر برادرش بود
به داد و خرد بر سر افسرش بود
ورا نام بود اردشیر جوان
توانا و دانا به سود و زیان
پسر بد یکی خرد شاپور نام
هنوز از جهان نارسیده به کام
چنین گفت پس شاه با اردشیر
که ای گرد و چابک سوار دلیر
اگر با من از داد پیمان کنی
زبان را به پیمان گروگان کنی
که فرزند من چون به مردی رسد
به گاه دلیری و گردی رسد
سپاری بدو تخت و گنج و سپاه
تو دستور باشی ورا نیک‌خواه
من این تاج شاهی سپارم به تو
همان گنج و لشکر گذارم به تو
بپذرفت زو این سخن اردشیر
به پیش بزرگان و پیش دبیر
که چون کودک او به مردی رسد
که دیهیم و تاج کیی را سزد
سپارم همه پادشاهی ورا
نسازم جز از نیک‌خواهی ورا
چو بشنید شاپور پیش مهان
بدو داد دیهیم و مهر شهان
چنین گفت پس شاه با اردشیر
که کار جهان بر دل آسان مگیر
بدان ای برادر که بیداد شاه
پی پادشاهی ندارد نگاه
به آگندن گنج شادان بود
به زفتی سر سرفرازان بود
خنک شاه باداد و یزدان پرست
کزو شاد باشد دل زیردست
به داد و به بخشش فزونی کند
جهان را بدین رهنمونی کند
نگه دارد از دشمنان کشورش
به ابر اندر آرد سر و افسرش
به داد و به آرام گنج آگند
به بخشش ز دل رنج بپراگند
گناه از گنهکار بگذاشتن
پی مردمی را نگه داشتن
هرانکس که او این هنرها بجست
خرد باید و حزم و رای درست
بباید خرد شاه را ناگزیر
هم آموزش مرد برنا و پیر
دل پادشا چون گراید به مهر
برو کامها تازه دارد سپهر
گنهکار باشد تن زیردست
مگر مردم پاک و یزدان پرست
دل و مغز مردم دو شاه تنند
دگر آلت تن سپاه تنند
چو مغز و دل مردم آلوده گشت
به نومیدی از رای پالوده گشت
بدان تن سراسیمه گردد روان
سپه چون زید شاه بی‌پهلوان
چو روشن نباشد بپراگند
تن بی‌روان را به خاک افگند
چنین همچو شد شاه بیدادگر
جهان زو شود زود زیر و زبر
بدوبر پس از مرگ نفرین بود
همان نام او شاه بی دین بود
بدین دار چشم و بدان دار گوش
که اویست دارنده جان و هوش
هران پادشا کو جزین راه جست
ز نیکیش باید دل و دست شست
ز کشورش بپراگند زیردست
همان از درش مرد خسروپرست
نبینی که دانا چه گوید همی
دلت را ز کژی بشوید همی
که هر شاه کو را ستایش بود
همه کارش اندر فزایش بود
نکوهیده باشد جفا پیشه مرد
به گرد در آزداران مگرد
بدان ای برادر که از شهریار
بجوید خردمند هرگونه کار
یکی آنک پیروزگر باشد اوی
ز دشمن نتابد گه جنگ روی
دگر آنک لشکر بدارد به داد
بداند فزونی مرد نژاد
کسی کز در پادشاهی بود
نخواهد که مهتر سپاهی بود
چهارم که با زیردستان خویش
همان باگهر در پرستان خویش
ندارد در گنج را بسته سخت
همی بارد از شاخ بار درخت
بباید در پادشاهی سپاه
سپاهی در گنج دارد نگاه
اگر گنجت آباد داری به داد
تو از گنج شاد و سپاه از تو شاد
سلیحت در آرایش خویش دار
سزد کت شب تیره آید به کار
بس ایمن مشو بر نگهدار خویش
چو ایمن شدی راست کن کار خویش
سرانجام مرگ آیدت بی‌گمان
اگر تیره‌ای گر چراغ جهان
برادر چو بشنید چندی گریست
چو اندرز بنوشت سالی بزیست
برفت و بماند این سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار
که هم یک زمان روز تو بگذرد
چنین برده رنج تو دشمن خورد
چو آدینه هر مزد بهمن بود
برین کار فرخ نشیمن بود
می لعل پیش آور ای هاشمی
ز خمی که هرگز نگیرد کمی
چو شست و سه شد سال شد گوش کر
ز بیشی چرا جویم آیین و فر
کنون داستانهای شاه اردشیر
بگویم ز گفتار من یادگیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز شاپور زان‌گونه شد روزگار
که در باغ با گل ندیدند خار
هوش مصنوعی: زمانه به گونه‌ای تغییر کرده که در باغ، دیگر گلی بدون خار دیده نمی‌شود.
ز داد و ز رای و ز آهنگ اوی
ز بس کوشش و جنگ و نیرنگ اوی
هوش مصنوعی: او به خاطر عدالت، تدبیر و نغمه‌اش، به خاطر تلاش‌ها و جنگ‌ها و حقه‌هایش، مورد توجه قرار گرفته است.
مر او را به هر بوم دشمن نماند
بدی را به گیتی نشیمن نماند
هوش مصنوعی: او را در هر سرزمین بدی دیده نشد و در این دنیا هم کسی جایی برای نیکوکاران ندارد.
چو نومید شد او ز چرخ بلند
بشد سالیانش به هفتاد و اند
هوش مصنوعی: وقتی او از بلندای سرنوشت ناامید شد، زندگی‌اش به هفتاد سال و بیشتر رسید.
بفرمود تا پیش او شد دبیر
ابا موبد موبدان اردشیر
هوش مصنوعی: دبیر را به دستور او به حضور موبد موبدان اردشیر فرستادند.
جوانی که کهتر برادرش بود
به داد و خرد بر سر افسرش بود
هوش مصنوعی: جوانی که از برادرش کم‌سن‌تر بود، در موقعیت دشواری به او کمک می‌کرد و با عقل و درایت بر مشکلات غلبه می‌کرد.
ورا نام بود اردشیر جوان
توانا و دانا به سود و زیان
هوش مصنوعی: او نامی از اردشیر جوان است که هم توانا و هم دانا بوده و به خوبی سود و زیان را تشخیص می‌داده است.
پسر بد یکی خرد شاپور نام
هنوز از جهان نارسیده به کام
هوش مصنوعی: پسر بدی به نام خرد شاپور وجود دارد که هنوز از دنیا نیامده، ولی از لذت‌های دنیا فاصله دارد.
چنین گفت پس شاه با اردشیر
که ای گرد و چابک سوار دلیر
هوش مصنوعی: سپس شاه به اردشیر گفت: ای سوار کارآمد و دلیر، که چابکی و توانایی زیادی داری.
اگر با من از داد پیمان کنی
زبان را به پیمان گروگان کنی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با من در مورد عدالت و انصاف توافق کنی، باید زبانت را در این پیمان نگه‌داری و نسبت به آن وفادار بمانی.
که فرزند من چون به مردی رسد
به گاه دلیری و گردی رسد
هوش مصنوعی: وقتی فرزندم به سن جوانی و بلوغ برسد، باید شجاعت و دلیری را در وجود خود پرورش دهد.
سپاری بدو تخت و گنج و سپاه
تو دستور باشی ورا نیک‌خواه
هوش مصنوعی: اگر همه‌ی امکانات و ثروت‌ها و نیروی خود را به او بسپاری، او همواره به تو مشاوره می‌دهد و خیرخواه تو خواهد بود.
من این تاج شاهی سپارم به تو
همان گنج و لشکر گذارم به تو
هوش مصنوعی: من این تاج پادشاهی را به تو می‌دهم و تمام ثروت و سپاه را نیز به تو یعنی تو را صاحب همه چیز می‌کنم.
بپذرفت زو این سخن اردشیر
به پیش بزرگان و پیش دبیر
هوش مصنوعی: اردشیر این سخن را در مقابل بزرگان و دبیران پذیرفت.
که چون کودک او به مردی رسد
که دیهیم و تاج کیی را سزد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هنگامی که کودک به سن بزرگسالی و قدرت برسد، شایسته است که کیانی و مقام‌های بلند را در دست بگیرد.
سپارم همه پادشاهی ورا
نسازم جز از نیک‌خواهی ورا
هوش مصنوعی: من تمام پادشاهی‌ام را به او می‌سپارم و جز از روی نیک‌خواهی برای او چیزی نمی‌سازم.
چو بشنید شاپور پیش مهان
بدو داد دیهیم و مهر شهان
هوش مصنوعی: وقتی شاپور سخنان مهمانان را شنید، تاج و نشان سلطنت را به او تقدیم کرد.
چنین گفت پس شاه با اردشیر
که کار جهان بر دل آسان مگیر
هوش مصنوعی: سپس شاه به اردشیر گفت که در برقراری کارهای دنیا خیلی خود را آزار نده و دل خود را آسان بگیر.
بدان ای برادر که بیداد شاه
پی پادشاهی ندارد نگاه
هوش مصنوعی: ای برادر، بدان که ظلم و ستم شاهان نمی‌تواند به پادشاهی واقعی منجر شود و جایگاهی نخواهد داشت.
به آگندن گنج شادان بود
به زفتی سر سرفرازان بود
هوش مصنوعی: خوردن گنج و شادی از آن به دست می‌آید، بهتر از آن است که فقط به بزرگی و مقام فکر کنیم.
خنک شاه باداد و یزدان پرست
کزو شاد باشد دل زیردست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که مانند شاه، به صداقت و پرستش خداوند زندگی می‌کند و دل زیر دستانش از شادی پر است.
به داد و به بخشش فزونی کند
جهان را بدین رهنمونی کند
هوش مصنوعی: با کمک راهنمایی و هدایت درست، دنیا را می‌توان بهبود بخشید و به سوی عدالت و مهربانی سوق داد.
نگه دارد از دشمنان کشورش
به ابر اندر آرد سر و افسرش
هوش مصنوعی: او از کشورش در برابر دشمنان محافظت می‌کند و مانند ابر، سر و تاجش را بالا می‌آورد.
به داد و به آرام گنج آگند
به بخشش ز دل رنج بپراگند
هوش مصنوعی: از طریق کمک و آرامش می‌توان به ثروت دست یافت و با بخشش، درد و رنج‌های دل را کاهش داد.
گناه از گنهکار بگذاشتن
پی مردمی را نگه داشتن
هوش مصنوعی: برگشتن از گناه به خاطر انسان‌های دیگر و نگه‌داشتن آن‌ها ارزشمند است.
هرانکس که او این هنرها بجست
خرد باید و حزم و رای درست
هوش مصنوعی: هر کس که دنبال این مهارت‌ها باشد، باید از خرد، هوش و تدبیر صحیح برخوردار باشد.
بباید خرد شاه را ناگزیر
هم آموزش مرد برنا و پیر
هوش مصنوعی: شایسته است که پادشاه ناچاراً به آموختن بپردازد، چه برای جوانان و چه برای پیران.
دل پادشا چون گراید به مهر
برو کامها تازه دارد سپهر
هوش مصنوعی: وقتی دل پادشاه با عشق و محبت سرشار شود، آسمان هم به او نعمت‌های جدیدی می‌دهد.
گنهکار باشد تن زیردست
مگر مردم پاک و یزدان پرست
هوش مصنوعی: تن گناهکار زیر دست کسانی است که پاکدامن و خداپرست هستند.
دل و مغز مردم دو شاه تنند
دگر آلت تن سپاه تنند
هوش مصنوعی: دل و مغز انسان‌ها مانند دو فرمانده هستند که کنترل و هدایت تند کردن و تصمیم‌گیری را بر عهده دارند، و سایر اعضای بدن مانند سربازانی هستند که به دستورات آنها عمل می‌کنند.
چو مغز و دل مردم آلوده گشت
به نومیدی از رای پالوده گشت
هوش مصنوعی: زمانی که دل و جان مردم به خاطر ناامیدی از تصمیمات درست و شایسته خالی و بی‌مقدار می‌شود.
بدان تن سراسیمه گردد روان
سپه چون زید شاه بی‌پهلوان
هوش مصنوعی: بدان که وقتی روح انسان به هم می‌ریزد و مضطرب می‌شود، مثل سپاهی می‌ماند که در میدان جنگ فرمانده‌اش را از دست داده باشد.
چو روشن نباشد بپراگند
تن بی‌روان را به خاک افگند
هوش مصنوعی: وقتی چیزی روشن و مشخص نباشد، وجود بی‌روح و بدون زندگی را به زمین می‌سپارند.
چنین همچو شد شاه بیدادگر
جهان زو شود زود زیر و زبر
هوش مصنوعی: در این دنیا، بیدادگر و ستمگر، به سرعت می‌تواند به زوال و نابودی دچار شود.
بدوبر پس از مرگ نفرین بود
همان نام او شاه بی دین بود
هوش مصنوعی: پس از مرگ، کسی که بدی کرده باشد، مورد نفرین قرار می‌گیرد و نامش به عنوان فردی بی‌دین و ناپسند شناخته خواهد شد.
بدین دار چشم و بدان دار گوش
که اویست دارنده جان و هوش
هوش مصنوعی: به این دنیا با چشمان باز نگاه کن و با گوش‌های شنوا به اطراف گوش بده، زیرا اوست که جان و هوش را در دست دارد.
هران پادشا کو جزین راه جست
ز نیکیش باید دل و دست شست
هوش مصنوعی: هر پادشاهی که به جز راه نیکوکاری توسل جسته باشد، باید از دل و دست خود پاک شود.
ز کشورش بپراگند زیردست
همان از درش مرد خسروپرست
هوش مصنوعی: از سرزمینش افرادی که به او وابسته هستند، به دور می‌ریزند، همان‌طور که مردی که طرفدار خسرو است، از در وارد می‌شود.
نبینی که دانا چه گوید همی
دلت را ز کژی بشوید همی
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌بینی که یک فرد دانا چه می‌گوید تا قلبت را از دلتنگی‌ها و ناراحتی‌ها پاک کند و شفاف کند.
که هر شاه کو را ستایش بود
همه کارش اندر فزایش بود
هوش مصنوعی: هر پادشاهی که مورد ستایش قرار گیرد، تمام اقدامات و تلاش‌های او بیشتر و بهتر خواهد بود.
نکوهیده باشد جفا پیشه مرد
به گرد در آزداران مگرد
هوش مصنوعی: خوار و ناپسند است که مردی به ظلم و بی‌رحمی رفتار کند، به ویژه در میان افرادی که با آز و طمع زندگی می‌کنند.
بدان ای برادر که از شهریار
بجوید خردمند هرگونه کار
هوش مصنوعی: برادر، بدان که هرکس باید از پادشاه حکمت و آگاهی را جستجو کند تا در هر کاری موفق باشد.
یکی آنک پیروزگر باشد اوی
ز دشمن نتابد گه جنگ روی
هوش مصنوعی: کسی که پیروز و موفق است، نمی‌ترسد که در زمان جنگ با دشمن روبرو شود.
دگر آنک لشکر بدارد به داد
بداند فزونی مرد نژاد
هوش مصنوعی: آنکه در میدان نبرد سپاه و یاری دارد، به خوبی می‌داند که تعداد مردان نبردجو چقدر بیشتر است.
کسی کز در پادشاهی بود
نخواهد که مهتر سپاهی بود
هوش مصنوعی: کسی که به مقام و قدرت پادشاهی دست یافته است، نمی‌خواهد که کسی بالاتر از او در نظامی‌گری وجود داشته باشد.
چهارم که با زیردستان خویش
همان باگهر در پرستان خویش
هوش مصنوعی: چهارم این که با زیر دستان خود همانند پدر و مادر مهربان و دلسوز باشید.
ندارد در گنج را بسته سخت
همی بارد از شاخ بار درخت
هوش مصنوعی: باران شدید از شاخه‌های درخت می‌ریزد، حتی اگر گنجی درون آن بسته باشد.
بباید در پادشاهی سپاه
سپاهی در گنج دارد نگاه
هوش مصنوعی: در یک پادشاهی، لازم است که سپاه به فکر منابع و ثروت‌های خود باشد و آنها را به درستی نگه دارد.
اگر گنجت آباد داری به داد
تو از گنج شاد و سپاه از تو شاد
هوش مصنوعی: اگر دنیای تو پر از نعمات و ثروت باشد، به خاطر مهربانی و پشتیبانی‌ات، دیگران هم از شادی و خوشحالی تو بهره‌مند خواهند شد.
سلیحت در آرایش خویش دار
سزد کت شب تیره آید به کار
هوش مصنوعی: با زیبایی و آراستگی خودت را مجهز کن، زیرا در شب‌های تاریک به درد می‌خورد.
بس ایمن مشو بر نگهدار خویش
چو ایمن شدی راست کن کار خویش
هوش مصنوعی: ایمن بودن به معنای بی‌مخاطره بودن نیست، بنابراین در شرایطی که احساس امنیت می‌کنی، باید به کارهایت رسیدگی کنی و آنها را درست انجام بدهی.
سرانجام مرگ آیدت بی‌گمان
اگر تیره‌ای گر چراغ جهان
هوش مصنوعی: در نهایت، مرگ حتماً به سراغ تو خواهد آمد، حتی اگر به تاریکی بروی یا نوری در دنیا وجود داشته باشد.
برادر چو بشنید چندی گریست
چو اندرز بنوشت سالی بزیست
هوش مصنوعی: برادر وقتی خبر را شنید، مدتی گریه کرد و سپس درسی را که گرفت، برای یک سال زندگی کرد.
برفت و بماند این سخن یادگار
تو اندر جهان تخم زفتی مکار
هوش مصنوعی: او رفت، اما سخن او به یادگار در جهان باقی ماند، مثل دانه‌ایاز نیرنگ و فریب.
که هم یک زمان روز تو بگذرد
چنین برده رنج تو دشمن خورد
هوش مصنوعی: زمانی که روز تو به این شکل سپری می‌شود، دشمن تو از رنج و زحمت تو بهره‌برداری می‌کند.
چو آدینه هر مزد بهمن بود
برین کار فرخ نشیمن بود
هوش مصنوعی: روز آدینه خوب و خوشی برای بهمن است و بر حیات خوشبختی و شادابی تأکید می‌کند.
می لعل پیش آور ای هاشمی
ز خمی که هرگز نگیرد کمی
هوش مصنوعی: ای هاشمی، می لعل را به پیش بیاور، چون از خم آن هرگز کم نمی‌شود.
چو شست و سه شد سال شد گوش کر
ز بیشی چرا جویم آیین و فر
هوش مصنوعی: وقتی که سال‌ها به شست و سه رسید، دیگر چیزی از شنیدن نمانده و نمی‌توانم به دنبال راه و رسم یا دلیل بگردم.
کنون داستانهای شاه اردشیر
بگویم ز گفتار من یادگیر
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم داستان‌های شاه اردشیر را برایتان بگویم؛ از سخنان من درس بگیرید و یاد بگیرید.

حاشیه ها

1396/03/19 11:06
دکتر امین لو

چو آدینه هر مزد بهمن بود برین کار فرخ نشیمن بود
می لعل پیش آور ای هاشمی ز خمی که هرگز نگیرد کمی
چو شست و سه شد سال شد گوش کر ز بیشی چرا جویم آیین و فر
این سه بیت از نظر زندگی و شرح حال فردوسی حایز اهمیت فراوانی است و حاوی چند نکته کلیدی است به شرح زیر:
1 - اولا فردوسی در روز جمعه اول بهمن و در شصت و سه سالگی این اشعار را سروده است. (هرمزد روز اول هر ماه می باشد.)
2 - فردوسی در این سن دچار سنگینی گوش بود.
3 - فردوسی خودش را هاشمی خطاب می کند هاشمی نیز همان اهل بیت می باشد و به این ترتیب سند دیگری بر شیعه بودن اوست.
4 - فردوسی روحیه عرفانی قوی داشته و می گوید می عرفان را باید از خمخانه عرفان اهل بیت که هرگز کم نمی شود نوشید.

1397/11/24 18:01
سید فرهود کاظمی

با مراجعه به ناظم الاطباء ملاحظه می شود که هرمزد نام روز اول هر ماه شمسی است. و با استفاده از سایت پیوند به وبگاه بیرونی/ میتوان یافت که در سال 357 هجری شمسی اول بهمن روز جمعه است که مطابق با دوم محرم 387 هجری قمری می باشد. لذا احتمالا این همان روزی است که حکیم فردوسی در آن این بیت شعر را سروده باشند:
چو آدینه هر مزد بهمن بود
برین کار فرخ نشیمن بود
که پس از آن سن خود را شصت و سه سال بیان فرموده اند.
بدین ترتیب تاریخ تولد حکیم فردوسی با کسر 63 از 387 بر خلاف مشهور 324 هجری قمری محاسبه می شود.

1398/10/23 14:12
سینا

سایت باحساب را من یک تعدادی از تاریخ ها را توش تبدیل کردم ، یک مقداری توی بعضی از موارد احتمال اشتباه داره . کلا زیاد نمیشه به این سایت ها اعتماد کرد . یک سایت دیگه هم بود به اسم 8باکس
(پیوند به وبگاه بیرونی) باز این از بقیه شون بهتر بود
ولی در کل بخوام بگم زیاد نمیشه بهشون اعتماد کرد

1398/10/25 18:12
سینا

سایت باحساب را من یک تعدادی از تاریخ ها را توش تبدیل کردم ، یک مقداری توی بعضی از موارد احتمال اشتباه داره . کلا زیاد نمیشه به این سایت ها اعتماد کرد . یک سایت دیگه هم بود به اسم 8باکس
پیوند به وبگاه بیرونی باز این از بقیه شون بهتر بود
ولی در کل بخوام بگم زیاد نمیشه بهشون اعتماد کرد

1400/06/21 22:09
این بشر (فرشید ربانی)

دوستان توجه داشته باشید که تقویم شمسی‌ای که حکیم توس و مردم آن زمان استفاده می‌کردند نه تقویم هجری خورشیدی کنونی (جلالی) بلکه تقویم یزدگردی بوده. تقویم جلالی که مبنا و پایه‌ی تقویم امروزی ما را تشکیل می‌دهد حدود ۵۰ سال بعد از درگذشت فردوسی به دستور سلطان ملک‌شاه سلجوقی و توسط حکیم عمر خیام و جمعی از ریاضی‌دانان و ستاره‌شناسان آن زمان ابداع شد. تقویم یزدگردی در واقع بازمانده‌ی تقویم دوران ساسانی است که مبدا آن سال درگذشت یزدگرد سوم (به تاریخ ۱۱ ژوئن سال ۶۵۲ میلادی) است. این تقویم، در دوران ساسانی به جای کبیسه‌های ۴ ساله از کبیسه‌های ۱۲۰ ساله استفاده می‌کرد، یعنی نوروز تقویمی هر چهارسال ۱ روز از نوروز واقعی یا ستاره‌شناسی (که هنگام اعتدال بهاری در نیم‌کره‌ی شمالی است) جلو می‌افتاد و در نهایت پس از ۱۲۰ سال (که نوروز تقویمی ۳۰ روز یا ۱ ماه از نوروز واقعی جلو افتاده بود) ۱ ماه را به سال می‌افزودند و در آن یک ماه به جشن و پای‌کوبی می‌پرداختند (ضرب‌المثل ۱۲۰ ساله شوی از این‌جا می‌آید). پس از درگذشت یزدگرد، مبدا از روز به پادشاهی رسیدن یزدگرد به روز درگذشت او منتقل شد، اما قاعده‌ی کبیسه‌گیری به فراموش سپرده شد. با وجود جایگزین شدن تقویم هجری قمری به جای تقویم یزدگردی، حاکمان عرب (به دلیل ناهماهنگ بودن تقویم قمری با فصل‌ها و در نتیجه جا به جایی فصل برداشت و درو در طول سال) از تقویم یزدگردی استفاده می‌کردند و حتی چندین بار به دستور آنان تقویم یزدگردی اصلاح شد. با این حال، این تقویم سیر قهقرایی را ادامه داد تا این که در سال ۴۴۷ یزدگردی (برابر با ۱۰۷۸ میلادی) نوروز تقویمی ۳۴۷ روز از نوروز واقعی جلو افتاده بود و نوروز واقعی در روز ۱۹ فروردین یزدگردی قرار گرفته بود که با کوشش گروه اصلاح تقویم این ۱۸ روز محاسبه و از تقویم جدید حذف شد و نوروز سال ۱ جلالی سلطانی (۴۶۷ هجری خورشیدی و ۱۰۸۸ میلادی) با ۱۹ فروردین سال ۴۴۷ یزدگردی برابر شد. پس روز ۱ بهمن یزدگردی سال زادروز حکیم فردوسی با ۱ بهمن هجری خورشیدی ما برابر نیست و نمی‌توان با تقویم خورشیدی کنونی زادروز حکیم توس را محاسبه نمود (به علاوه این که احتمالا در فاصله بین درگذشت فردوسی تا ابداع تقویم جلالی اصلاحاتی در تقویم یزدگردی صورت گرفته که بر ما معلوم نیست).

1402/06/06 06:09
جهن یزداد

می لعل پیش آر ای همنشین
 ز بیشی که خمبش نگیرد کمین

پیداست که هاشمی در اینجا بسیار نچسپ و بیجاست   دستنویسهای خالقی را اگر بنگرید  همگی بسیار اشفته اند خالقی خود اینچنین پنداشته
می لعل پیش اورم هاشمی
ز بیشی که خمبش نگیرد کمی
اگر دستنبیسها را بنگریم  میرسیم  میان  « ر بیشی که خمبش نگیرد کمین» و «زبیشی که خمبش نداری کمین»
 به گمان این کمینه «زبیشی که خمبش نداری کمین »  درست است و نداری به دوگونه توواند باشد یکی  به همنشین برگردد وو من ان را  گونه سره « نداردی » میدانم

 «بیشی که خمش کمین نمیدارد»= «بیشی که خمبش  را کمین  هرگز نگنجد اندرون» «بیشی که خمش کمین نگیرد»«بیشی که خمش کمین ندارد»