بخش ۱۱
چو شب دامن روز اندر کشید
درفش خور آمد ز بالا پدید
بفرمود شاپور تا شد دبیر
قلم خواست و انقاس و مشک و حریر
نوشتند نامه به هر مهتری
به هر پادشاهی و هر کشوری
سرنامه کرد آفرین مهان
ز ما بنده بر کردگار جهان
که اوراست بر نیکویی دسترس
به نیرو نیازش نیاید به کس
همو آفرینندهٔ روزگار
به نیکی همو باشد آموزگار
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران به جز تخم زشتی نکشت
به زاری همی بند ساید کنون
چو جان را نبودش خرد رهنمون
همان تاج ایران بدو در سپرد
ز گیتی به جز نام زشتی نبرد
گسسته شد آن لشکر و بارگاه
به نیروی یزدان که بنمود راه
هرانکس که باشد ز رومی به شهر
ز شمشیر باید که یابند بهر
همه داد جویید و فرمان کنید
به خوبی ز سر باز پیمان کنید
هیونی بر آمد ز هر سو دمان
ابا نامهٔ شاه روشن روان
ز لشکرگه آمد سوی طیسفون
بیآزار بنشست با رهنمون
چو تاج نیاکانش بر سر نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
بفرمود تا شد به زندان دبیر
به انقاس بنوشت نام اسیر
هزار و صد و ده برآمد شمار
بزرگان روم آنک بد نامدار
همه خویش و پیوند قیصر بدند
به روم اندرون ویژه مهتر بدند
جهاندار ببریدشان دست و پای
هرانکس که بد بر بدی رهنمای
بفرمود تا قیصر روم را
بیارند سالار آن بوم را
بشد روزبان دست قیصرکشان
ز زندان بیاورد چون بیهشان
جفادیده چون روی شاپور دید
سرشکش ز دیده به رخ بر چکید
بمالید رنگین رخش بر زمین
همی کرد بر تاج و تخت آفرین
زمین را سراسر به مژگان برفت
به موی و به روی گشت با خاک جفت
بدو گفت شاه ای سراسر بدی
که ترسایی و دشمن ایزدی
پسر گویی آنرا کش انباز نیست
ز گیتیش فرجام و آغاز نیست
ندانی تو گفتن سخن جز دروغ
دروغ آتشی بد بود بیفروغ
اگر قیصری شرم و رایت کجاست
به خوبی دل رهنمایت کجاست
چرا بندم از چرم خر ساختی
بزرگی به خاک اندر انداختی
چو بازارگانان به بزم آمدم
نه با کوس و لشکر به رزم آمدم
تو مهمان به چرم خر اندر کنی
به ایران گرایی و لشکر کنی
ببینی کنون جنگ مردان مرد
کزان پس نجویی به ایران نبرد
بدو گفت قیصر که ای شهریار
ز فرمان یزدان که یابد گذار
ز من بخت شاها خرد دور کرد
روانم بر دیو مزدور کرد
مکافات بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی
که هرگز نگردد کهن نام تو
برآید به مردی همه کام تو
اگر یابم از تو به جان زینهار
به چشمم شود گنج و دینار خوار
یکی بنده باشم به درگاه تو
نجویم جز آرایش گاه تو
بدو شاه گفت ای بد بیهنر
چرا کردی این بوم زیر و زبر
کنون هرک بردی ز ایران اسیر
همه باز خواهم ز تو ناگزیر
دگر خواسته هرچ بردی به روم
مبادا که بینی تو آن بوم شوم
همه یکسر از خانه بازآوری
بدین لشکر سرفراز آوری
از ایران هرانجا که ویران شدست
کنام پلنگان و شیران شدست
سراسر برآری به دینار خویش
بیابی مکافات کردار خویش
دگر هرک کشتی ز ایرانیان
بجویی ز روم از نژاد کیان
به یک تن ده از روم تاوان دهی
روان را به پیمان گروگان دهی
نخواهم به جز مرد قیصرنژاد
که باشند با ما بدین بوم شاد
دگر هرچ ز ایران بریدی درخت
نبرد درخت گشن نیکبخت
بکاری و دیوارها برکنی
ز دلها مگر خشم کمتر کنی
کنون من به بندی ببندم ترا
ز چرم خران کی پسندم ترا
گرین هرچ گفتم نیاری به جای
بدرند چرمت ز سر تا به پای
دو گوشش به خنجر بدو شاخ کرد
به یک جای بینیش سوراخ کرد
مهاری به بینی او برنهاد
چو شاپور زان چرم خر کرد یاد
دو بند گران برنهادش به پای
ببردش همان روزبان باز جای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شب دامن روز اندر کشید
درفش خور آمد ز بالا پدید
هوش مصنوعی: وقتی شب به آرامی روز را از خود میکشد، پرچم خورشید از بالا نمایان میشود.
بفرمود شاپور تا شد دبیر
قلم خواست و انقاس و مشک و حریر
هوش مصنوعی: شاپور دستور داد تا نویسنده حاضر شود و قلم، دوات، مشک و پارچهای نرم و لطیف بیاورد.
نوشتند نامه به هر مهتری
به هر پادشاهی و هر کشوری
هوش مصنوعی: نامهای به همه بزرگان، پادشاهان و کشورهای مختلف نوشته شد.
سرنامه کرد آفرین مهان
ز ما بنده بر کردگار جهان
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ، آفرینش خود را به ما انسانها فراموش نکرده و ما در برابر پروردگار جهانیان، به عنوان بندگانش قرار گرفتهایم.
که اوراست بر نیکویی دسترس
به نیرو نیازش نیاید به کس
هوش مصنوعی: آن که به نیکی و خوبی دست مییابد، نیازی به کمک و قدرت دیگران ندارد.
همو آفرینندهٔ روزگار
به نیکی همو باشد آموزگار
هوش مصنوعی: خدایی که جهان را به خوبی آفریده است، همان خداوند، معلم و راهنمای ما نیز هست.
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران به جز تخم زشتی نکشت
هوش مصنوعی: مانند قیصر که فرمان خدا را درباره بهشت اجرا کرد، در ایران جز نیکویی و زیبایی چیزی نرفت.
به زاری همی بند ساید کنون
چو جان را نبودش خرد رهنمون
هوش مصنوعی: به شدت ناله و زاری میکند، چون جانش به هیچ چیز منطقی و هدایتگری دسترسی ندارد.
همان تاج ایران بدو در سپرد
ز گیتی به جز نام زشتی نبرد
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته میشود که تاج و تخت ایران به او سپرده شده است، اما از زندگی دنیوی فقط نامی زشت و بد به جا مانده است. این به نوعی اشاره به ناکامی یا بدنامی در پی مسئولیتهای بزرگ دارد.
گسسته شد آن لشکر و بارگاه
به نیروی یزدان که بنمود راه
هوش مصنوعی: آن لشکر و کاخ از هم گسسته شد، به یاری خدا که مسیر را نمایان کرد.
هرانکس که باشد ز رومی به شهر
ز شمشیر باید که یابند بهر
هوش مصنوعی: هر کسی که در پی قدرت و سلطه است، باید بداند که برای رسیدن به اهدافش، به دلیل وجود خطرات و چالشهای مختلف، نیاز به مهارت و توانایی دارد.
همه داد جویید و فرمان کنید
به خوبی ز سر باز پیمان کنید
هوش مصنوعی: همه به دنبال حق و انصاف هستند و میخواهند که به خوبی رفتار کنند، اما از سر عهد و پیمان خود دور نشوید.
هیونی بر آمد ز هر سو دمان
ابا نامهٔ شاه روشن روان
هوش مصنوعی: یک هیاهوی شدید از هر سو ایجاد شد و نامهای از پادشاه با محتوای پرنور و روشنی به میان آمد.
ز لشکرگه آمد سوی طیسفون
بیآزار بنشست با رهنمون
هوش مصنوعی: از اردوگاه به سمت تیسفون آمد، بیآنکه آسیبی بزند، و با راهنمایی نشست.
چو تاج نیاکانش بر سر نهاد
ز دادار نیکی دهش کرد یاد
هوش مصنوعی: وقتی تاج نیاکانش را بر سر گذاشت، به یاد خداوند نیکوکاری و بخشش افتاد.
بفرمود تا شد به زندان دبیر
به انقاس بنوشت نام اسیر
هوش مصنوعی: دولت دستور داد که دبیر در زندان نام اسیر را ثبت کند.
هزار و صد و ده برآمد شمار
بزرگان روم آنک بد نامدار
هوش مصنوعی: هزار و صد و ده از بزرگان روم به شمار آمدند، افرادی که نام نیکویی در تاریخ ندارند.
همه خویش و پیوند قیصر بدند
به روم اندرون ویژه مهتر بدند
هوش مصنوعی: همه افرادی که نسبت خویشاوندی و ارتباط دارند، در روم تحت سلطه قیصر قرار داشتند و در آنجا فقط افراد برجسته و مهم وجود داشتند.
جهاندار ببریدشان دست و پای
هرانکس که بد بر بدی رهنمای
هوش مصنوعی: سرکرده و فرمانروا، دست و پای هر کس را که در راه بدی به بدی راهنمایی کند، قطع کرد.
بفرمود تا قیصر روم را
بیارند سالار آن بوم را
هوش مصنوعی: سردار آن سرزمین را به دستور قیصر روم آوردند.
بشد روزبان دست قیصرکشان
ز زندان بیاورد چون بیهشان
هوش مصنوعی: روزی، کسی که به عنوان نگهبان روز عمل میکرد، با افرادی که تحت سلطه قیصر بودند، از زندان بیرون آمد و آنها را مانند سنگ بیهش و بیخبر از حال خود به سمت خارج آورد.
جفادیده چون روی شاپور دید
سرشکش ز دیده به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: وقتی جفادیده چهره شاپور را دید، اشک از چشمانش بر روی صورتش ریخت.
بمالید رنگین رخش بر زمین
همی کرد بر تاج و تخت آفرین
هوش مصنوعی: رنگین روی او بر زمین مالیده میشود و بر تاج و تخت او درود و ستایش فرستاده میشود.
زمین را سراسر به مژگان برفت
به موی و به روی گشت با خاک جفت
هوش مصنوعی: زمین را با مژگان خود پوشاند و با مو و چهرهاش به خاک آمیخت.
بدو گفت شاه ای سراسر بدی
که ترسایی و دشمن ایزدی
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: تو تمام خوبیها را نادیده گرفتهای و دشمن خدا هستی.
پسر گویی آنرا کش انباز نیست
ز گیتیش فرجام و آغاز نیست
هوش مصنوعی: پسر، به نظر میرسد که هیچ همنشینی برای او نیست و از سرنوشت و ابتدا و انتهای زندگیاش خبری نیست.
ندانی تو گفتن سخن جز دروغ
دروغ آتشی بد بود بیفروغ
هوش مصنوعی: شما نمیدانید که گفتن چیزی جز دروغ چقدر بد است؛ دروغ مانند آتش است که بدون شعله و نور، خطرناک و ویرانگر میباشد.
اگر قیصری شرم و رایت کجاست
به خوبی دل رهنمایت کجاست
هوش مصنوعی: اگر مقام سلطنت و جلال قیصر در گوشهای پنهان است، نشانههای دلنواز و خردمندی که تو را به راستی هدایت کنند، کجا هستند؟
چرا بندم از چرم خر ساختی
بزرگی به خاک اندر انداختی
هوش مصنوعی: چرا بند را از چرم الاغ درست کردی، تو بزرگی را به خاک و زیر پا انداختی.
چو بازارگانان به بزم آمدم
نه با کوس و لشکر به رزم آمدم
هوش مصنوعی: وقتی که به مهمانی آمدم، مانند بازرگانان وارد شدم، نه اینکه با نیروی نظامی و جنگجویان برای نبرد آمده باشم.
تو مهمان به چرم خر اندر کنی
به ایران گرایی و لشکر کنی
هوش مصنوعی: اگر تو به زمین ایران بیایی و با لشکر و ارتش خود وارد شوی، مانند مهمانی میشوی که بر چرم خر نشسته است.
ببینی کنون جنگ مردان مرد
کزان پس نجویی به ایران نبرد
هوش مصنوعی: ببینید اکنون درگیری و نبرد مردان واقعی است، که اگر از آن دوری کنید، دیگر به ایران نخواهید توانست برگردید.
بدو گفت قیصر که ای شهریار
ز فرمان یزدان که یابد گذار
هوش مصنوعی: قیصر به شهریار گفت: از فرمان خدا که میتواند تغییر کند و بگذرد.
ز من بخت شاها خرد دور کرد
روانم بر دیو مزدور کرد
هوش مصنوعی: خداوند سرنوشت شایع را از من دور کرده و روح من را به دست دیوانی در آورده است که از آنها مزد میگیرند.
مکافات بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی به بدی کار کنی، عواقب آن را خواهی دید و اگر کار نیکی انجام دهی، نامت در تاریخ به نیکویی یاد خواهد شد.
که هرگز نگردد کهن نام تو
برآید به مردی همه کام تو
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که نام تو در نظرها کهنه شود، تا به مردی به همه آرزوهایت برسی.
اگر یابم از تو به جان زینهار
به چشمم شود گنج و دینار خوار
هوش مصنوعی: اگر از تو چیزی به دست آورم، برایم ارزشمندتر از هر گنج و ثروتی خواهد بود و آن را با جانم حفظ میکنم.
یکی بنده باشم به درگاه تو
نجویم جز آرایش گاه تو
هوش مصنوعی: من تنها یک بنده هستم و در درگاه تو جز زیباییها و زینتهای وجود تو را نمیطلبم.
بدو شاه گفت ای بد بیهنر
چرا کردی این بوم زیر و زبر
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای انسان بیهنر، چرا این سرزمین را به هم ریخته و ویران کردی؟
کنون هرک بردی ز ایران اسیر
همه باز خواهم ز تو ناگزیر
هوش مصنوعی: اکنون هر کسی که از ایران اسیر گرفتهای، من همه آنها را از تو خواهم گرفت و ناگزیر باید این کار را بکنم.
دگر خواسته هرچ بردی به روم
مبادا که بینی تو آن بوم شوم
هوش مصنوعی: هر چیزی که از من به روم بردی، امیدوارم هرگز آنجا را نبینی که چه ویرانهای است.
همه یکسر از خانه بازآوری
بدین لشکر سرفراز آوری
هوش مصنوعی: همه را به خانه برگردان و به این سپاه پیروزی بیاور.
از ایران هرانجا که ویران شدست
کنام پلنگان و شیران شدست
هوش مصنوعی: در هر کجای ایران که ویران شده است، محل زندگی پلنگها و شیرها شده است.
سراسر برآری به دینار خویش
بیابی مکافات کردار خویش
هوش مصنوعی: اگر تمام داراییات را خرج کنی، عاقبت رفتارها و اعمال خود را خواهی دید و باید با پیامدهای آن مواجه شوی.
دگر هرک کشتی ز ایرانیان
بجویی ز روم از نژاد کیان
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال کشتینشینانی از ایرانیان باشد، باید از سرزمین روم و از نسل کیانیان جستوجو کند.
به یک تن ده از روم تاوان دهی
روان را به پیمان گروگان دهی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از زیبایی و قدرت روح خود بهرهوری کنی، باید هزینهای پرداخت کنی که این زیبایی را حفظ کند و به یک توافق پایبند باشی.
نخواهم به جز مرد قیصرنژاد
که باشند با ما بدین بوم شاد
هوش مصنوعی: من تنها کسی را میخواهم که از نسل قیصر باشد و با ما در این سرزمین شاد زندگی کند.
دگر هرچ ز ایران بریدی درخت
نبرد درخت گشن نیکبخت
هوش مصنوعی: هرچه از ایران جدا شد، مانند درختی است که دیگر نمیتواند به حیات خود ادامه دهد و خوشبختی را از دست میدهد.
بکاری و دیوارها برکنی
ز دلها مگر خشم کمتر کنی
هوش مصنوعی: اگر به کاشتن و ایجاد محبت بپردازی و کینه و خشم را از دلها دور کنی، ممکن است که غضب و نابسامانیها کمتر شود.
کنون من به بندی ببندم ترا
ز چرم خران کی پسندم ترا
هوش مصنوعی: اکنون من تو را به بند میکشم؛ از چرم الاغ که هرگز تو را نمیپسندم.
گرین هرچ گفتم نیاری به جای
بدرند چرمت ز سر تا به پای
هوش مصنوعی: هرچه گفتم که نمیتوانی بیاوری، با این حال، مرا از سر تا پا عریان کردهای.
دو گوشش به خنجر بدو شاخ کرد
به یک جای بینیش سوراخ کرد
هوش مصنوعی: دو گوش او به شکل خنجر درآمد و بینیش را در یک نقطه سوراخ کرد.
مهاری به بینی او برنهاد
چو شاپور زان چرم خر کرد یاد
هوش مصنوعی: به او افساری بستند که مانند شاپور، یادآور چرمین زین اسب بود.
دو بند گران برنهادش به پای
ببردش همان روزبان باز جای
هوش مصنوعی: دو زنجیر سنگین به پایش گذاشتند و همان روز او را به جای خود روانه کردند.